رادیو فردا -
مهرداد قاسم فر: کاغذ رنگی های مچاله شده، رمانی است از زکریا هاشمی، نویسنده و کارگردان
معاصر که اخیرا از سوی باشگاه هنر و ادبیات منتشر شده است.
این رمان اولین
بار در دهه چهل خورشیدی تالیف شده بود و بعدتر از سوی نویسنده در سال ۱۳۵۰ فیلمی بر
اساس آن به نام «سه قاپ» ساخته شد.
این فیلم در جشنواره
سپاس آن سال ها جوایزی چون بهترین بازیگر مرد نقش اول برای ناصر ملک مطیعی، بهترین
فیلمنامه برای زکریا هاشمی و دیپلم افتخار بهترین فیلم سال از سوی منتقدان را به ارمغان
آورد.
زکریا هاشمی که
در بیش از سه دهه گذشته در پاریس به سر می برد مهمان این برنامه است.
ابتدا بخشی از
رمان:
بعد از لحظه ای
مریم آرام و با محبت شوهرش را برگرداند روی دشک، عرق پیشانی او را پاک کرد و بوسیدش.
بعد نیم خیز شد و نشست نگاه بالای سرش انداخت و بعد خم شد کاسه آب یخ را برداشت و آهسته
گفت بیا، بیا آب بخور!
برزو تکیه داد
روی آرنج دست راستش. با دست چپ کاسه را گرفت و قورت قورت سرکشید و بعد که سیراب شد
کاسه را داد به مریم و او هم چند قلپ آب نوشید
و کاسه را گذاشت سر جاش. ملافه روانداز را باز کرد و کشید روی خودش و شوهرش و دراز
کشید.
برزو نیم خیز
شد و صورتش را گذاشت روی سینه های برهنه زنش و آنها را بوسید و بعد با دست چپش آرام
ران و شکم زن را نوازش کرد و همانطور که صورتش روی سینه های مریم بود نگاه شکم او کرد
و آهسته گفت چاق شدی مریم هان!
بعد صورتش را
برگرداند طرف صورت زنش و گفت چاق شدی زن!
ای برزو!
شکمت گوشت آورده.
ای!
سینه هات هم بزرگ
شده.
آره پره.
پره؟
آهان.
از چی؟
مایع است!
مایع؟
آهان.
مایع چیه؟
هنوز مایع است.
داره جا باز می کنه.
برا چی؟
برای شیر.
برای چی؟
برای یه نفر.
برزو با تعجب
نگاهش کرد و گفت برای یه نفر؟ آهان. کی؟
اونی که تو راهه.
چی؟
برای اونی که
توی شکم منه.
یعنی...
آره!
نه!
آره!
یعنی من...؟
آره. داری پدر
می شی!
نور ضعیف گردسوز
فضای کوچک اتاق را کاملا روشن کرده بود. صورت
معصوم مریم از سعادت برق می زد و چشمانش از نور چراغ بیشتر از نور پس می داد. هیچ صدایی
نمی آمد جز صداهای شب. سیرسیرک ها گاه به گاه نوبت به نوبت می خواندند.
تم اصلی رمان
شما چیست و موضوع این رمان، مختصر، بگویید که در چه حوزه ای است؟
زکریا هاشمی:
اول سلام می کنم به همه شنوندگان شما. عرضم
به حضورت این قصه، قصه ای که من نوشتم البته به تشویق ابراهیم گلستان بود، استادم.
و من این قصه را آن زمان، سال ۱۳۴۴ نوشتم و سال ۴۹ فیلم شد و سال ۵۰ جایزه گرفت و این
قصه هم مربوط می شود به قمار سه قاپ. سه قاپ که یکی از قمارهای به اصطلاح سنتی ایران
است و خیلی هم خطرناک است این قمار. من این قصه را که نوشتم آن موقع چاپ نشد. فقط فیلم
شد و فیلم هم موفق بود و منتقدان به آن بهترین دیپلم را دادند. گذشت زمان بوده تا اینکه
من این را در فرانسه موقعی که بازنشست شدم مرور کردم و شروع کردم به نوشتن تمام قصه
هایم.
شما این رمان
را بعد از سال ها منتشر کردید؟
بله.
آیا فکر می کردید
که موضوعی در این رمان هست که می تواند همچنان برای مخاطبین ادبیات داستانی جذاب باشد
و شما لزوم انتشارش را احساس می کردید؟ یا این که چون فقط در زمان خودش منتشر نشد فکر
کردید که این اثر بایستی دربیاید؟
من این را فراموش
کرده بودم. یعنی من روی این نظر نداشتم. من روی کتاب های دیگرم خیلی تکیه می کردم.
این کتاب را آقای امیر عزتی با همکاری آقای زراعتی شروع کردند به چاپ و درآوردن و پخش
کردن.
شما از دستیاران
ابراهیم گلستان بودید در فیلم «خشت و آینه». در عین حال از او به عنوان استاد خودتان
هم یاد کردید. فکر می کنید که در حوزه داستان نویسی چه چیزی را شما از کار ایشان فرا
گرفتید و در واقع انعکاس داستان نویسی گلستان
را در کار شما در چه حوزه ای می شود دید؟
من خیلی رک بگویم
که داستان نویسی را در استودیوی گلستان یاد گرفتم. با همکاری فروغ فرخزاد و ابراهیم
گلستان، استادم. و با تشویق اینها بود که من شروع کردم به نوشتن که کتاب «طوطی» را
نوشتم. چون داشتم می نوشتم که فروغ دید و خوشحال شد و خواندش و تشویقم کرد که ادامه
بدهم. همچنین خود گلستان. طوطی که تمام شد همین سه قاپ را نوشتم و این هم به تشویق
ابراهیم گلستان بود. استادم. در اول کتاب هم یاد شده که نوشتم که چطور شد که این کتاب
را اصلا من نوشتم.
شما هر دو رمانی
را که نوشتید، هم این رمان «کاغذ رنگی های مچاله شده» را به صورت فیلمی به نام سه قاپ
در سال ۱۳۵۰ و از طرفی رمان طوطی را هم شما به صورت فیلم ساختید. آیا فکر می کردید
که صرف این که فرضا اینها به عنوان رمان منتشر
می شوند کافی نیست و چیزی در این ها هست که در قاب تصویری سینما می تواند خودش را تکمیل
کند؟
نه. من دیدم از
رمان های خودم بهتر می توانم این قصه را فیلم کنم. نتیجتا من هم یکی از آن آدم هایی بودم که دوست داشتم خودم
بنویسم و بسازم. برای اینکه حرف خودم را خودم بهتر می فهمیدم تا حرف دیگران را. مال
دیگران را ممکن بود من بگیرم و خراب کنم. من باب مثال «داش آکل» را آوردند دادند به
من که بسازم. آن اول صحبت کرد آقای کاوه. بعد من گفتم من نمی توانم خیانت کنم به نویسنده
کتاب. من آنچه که هستش در می آ ورم. مطلقا نمی توانم. ولی به هر حال برای فیلم یک مقداری
باید دست کاری کرد. نتیجتا خب صحبت شد و اینها
و بردند دادند به آقای کیمیایی. و ایشان ساخت. حالا خوب و بدش را من کار ندارم.
شما در واقع
«کاغذ رنگی های مچاله شده» را که از رویش فیلم سه قاپ را ساختید، آیا این در همان سال
ها به صورت رمان آماده شده بود و بعد فیلم را از روی آن ساختید یا اینکه به صورت یک
فیلم نامه و طرحی بود که از طریق آن فیلم را ساختید و بعد از آن آمدید این رمان را
پرورش دادید و منتشر کردید؟
اول یک رمانی
نوشتم که همین «کاغذ رنگی های مچاله شده» بود. اسمش فقط «کاغذ رنگی های مچاله شده»
بود. خب نوشته اولیه بود دیگر. این را خواستم بدهم کس دیگری فیلم کند و بعد دیدم که
هیچکس نمی تواند. چون این نوع کارها را کسانی می توانند بکنند که در آن زندگی کرده
باشند. نتیجتا خودم به دست گرفتم. این را که نوشته بودم به فیلم
نامه درآوردم و ازش فیلم ساختم. در فرانسه موقعی که بازنشست شدم شروع کردم این را به
طریق رمان درآوردن. نوشته ها را بازنویسی کردم و چاپش کردم. دادم چاپ کردند.
خب این فیلم هم
جایزه بهترین بازیگر مرد نقش اول را برای ناصر ملک مطیعی در سال ۱۳۵۱ در جشنواره سینمایی
سپاس به همراه داشت و هم جایزه بهترین فیلم نامه را از همین جشنواره به شما دادند.
در عین حال دیپلم بهترین فیلم سال هم از طرف منتقدین سینمایی ایران به همین فیلم تعلق
گرفت. چرا این تجربه را ادامه ندادید؟ تجربه ساختن فیلم های اجتماعی از این نوع و در
دل فیلمفارسی های آن زمان چطور شد؟
اول این که فرصت
داده نشد. در حالی که به من هم بخشنامه شده بود. بعد از فیلم سه قاپ بخشنامه شده بود
وزارت فرهنگ وهنر آن زمان. گفته بود زکریا هاشمی حق ندارد از این تاریخ به بعد دیوار
شکسته، خیابان های گلی، کوچه های گلی، نمی دانم خانه های خراب، لباس ژنده، فلان... از این چیزها فیلم برداری کند. باید زندگی
و زن و بچه و به هر حال باید به اینها می رسیدم. این است که بازی می کردم پول در می
آوردم که زندگی کنم. بعد برای فیلم ساختن هم که بعضی هایش هم سفارشی بود مثل «زن باکره».
آن را هم خودم نوشتم. و دیگر بعد از آن خواستم کاری کنم و نوشتم هم؛ ولی نشد متاسفانه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر