قدیمی ها - مجتبی نظری، فرهاد لارنگی و علی
رجبی: خان دایی همان خانی دایی سریال «مراد برقی» بود که به ایفای نقش می پرداخت،
این روزها موهایش کمی سفید شده بود و از کلاه شاپوی او خبری نبود و دیگر پرویز
کاردانی در آنجا نبود که در برابر ما به او کات بدهد یا فیلمبردار بازی او را با
لحجه شیرین یزدی در دوربین به ثبت برساند. از همه مهتر همبازی هایش ناصر گیتی جاه،
اصغر سمسارزاده، غلامحسین بهمنیار و یا بهتر بگویم هفت دختران معروف سریال «مراد
برقی» او را در این خانه تنها گذاشته بودند.
روح الله مفیدی با نگاهی تبسم آمیز در پشت
شیشه های خانه اش ما را به داخل خانه فرا خواند، در خانه اش تنها همسرش کنارش بود
و از او به نیکی یاد کرد، ما پای صحبت با او در سن 82 سالگی نشستیم، کلامش بی پرده
بود و صداقت در کلامش موج می زد. وی در لابه لابه صحبتش نوستالژی های ایران را
زنده ساخت و از راز سلامتی خود در این روزها سخن گفت. روح الله مفیدی سابقه ای بیش
از 60 سال در بازیگری دارد و علاوه بر آن در گریم نیز فعالیت داشته که نصرت الله
کریمی در آموزش بیشتر او همت گمارد، از سال های دور با پله های ابتدایی سینما آشنا
بود و تمامی مراحل هنری را به صورت حرفه ای پشت سر گذاشت، بازی ایشان در سریال
«مراد برقی» اثر پرویز کاردان یکی از ماندگارترین آثار هنری اوست. به فیلم های
سینمایی او به نام های «گل گمشده»، «بیست سال انتظار»، «راز درخت سنجد»،
«عیالوار»، «دروغگوی کوچولو»، «تنگسیر»، «شیر تو شیر» و... می توان اشاره کرد.
آنچه در ادامه از نظرتان می گذرد، گفتگوی اختصاصی قدیمی ها با روح الله مفیدی است.
بیوگرافی خودتان بگویید؟
من 7 مرداد 1308 در نصر آباد یزد به دنیا
آمدم. بزرگ شده یزد و باید بگویم بچه یزد هستم و این روزها در کرج در خدمت شما
گروه قدیمی ها هستم. الان هم مثل برگ پاییز بدون درخت هستیم (باخنده).
کمی از علاقه های هنری خود در دوران کودکی
بگویید؟
در زمان 5 الی 6 سالگی ام، در یزد تئاتر نبود
و فقط یک سالن سینما در یزد وجود داشت. در آن زمان دایی ام خیلی به سینما می رفت و
او به همراه دیگر بچه ها تئاتر کار می کرد. می توانم بگویم چون جمعیت آن موقع یزد
کم بود، به همین دلیل فیلم ها زود به زود عوض می شد و ما در هفته چند بار به سینما
می رفتیم. بلیط سینما بسیار ارزان و به قیمت 1 قِران بود که من علاقه زیادی به
سینما داشتم. ابتدا علاقه به نقاشی داشتم و استادم در این راه مادرم بود که هر
دفعه چیزهای مختلفی را نقاشی می کرد، وقتی به مدرسه رفتم، دو ساعت کلاس نقاشی
داشتیم.
اولین پله
های ابتدایی ورود شما به هنر از کجا آغاز شد؟
بعد از مدرسه به دبیرستان مارکال یزد که مربوط
به اقلیت زردشتی بود، رفتم که اکثرا اقلیت های مذهبی حضور داشتند، هر چهارشنبه در
آنجا انجمن ادبی به مدیریت دبیرستان برگزار می شد و هر دانش آموزی در این مراسم
هنرنمایی می کرد، مثلا در آنجا من نقاشی، پیش پرده خوانی را نشان می دادم. باید
بگویم در آن زمان پیش پرده ای که در تهران توسط پرویز خطیبی اجرا می شد، زیاد
مناسب مدرسه نبود، ولی من با آهنگ های آن، شعرهای مناسبی برای مدرسه می ساختم.
یادم هست اولین جایزه ام در هنر، مبلغ 30 تومان بود که در دبیرستان یکی از اولیا
دانش آموز برای ایفای نقشم در تئاتر به من هدیه داد. از دبیرستان به تئاتر وارد
شدم. یادم هست در ساعت نقاشی، اکثر نقاشی های بچه های مدرسه را می کشیدم که نمره
ای بگیرند.
به سینما در یزد اشاره کردید، فیلم هایی که در
سینما قدیم نمایش داده می شد، اغلب به چه صورتی بود؟
در سینما آن زمان در سال 1319 که اوایل جنگ
جهانی بود، اکثرا فیلم های خارجی و صامت نمایش داده می شد که من می دیدیم و شاید
کارتون برای اولین بار در ایران نمایش داده می شد و مردم یزد به کارتون در قدیم،
شیطون و گاو می گفتند. البته در این باره خاطره ای دارم، من هر چیزی که در سینما
می دیدم را روی دیوار اتاقم نقاشی می کردم، برایم بسیار تازگی داشت و باید بگویم
هنر را در ابتدا از نقاشی شروع کردم. یادش بخیر در خانه های قدیم بخشی از خانه
برای تابستان و بخشی برای زمستان بود، وقتی به قسمت تابستان می رفتیم، قسمت
زمستانی خالی بود و من شروع به نقاشی روی دیوارهای بخش زمستانی می کردم، اینقدر که
دیوارها به نگارستان تبدیل شده بود و وقتی والدین من می آمدند اتاق ها را برای
پاییز و زمستان فرش کنند با این نقاشی ها مواجه شدند و یک کتک مفصلی می خوردم (باخنده).
باید از این
موضوع نگذریم که مردم شهر یزد با وجود نگرش هایی که داشتند شاید با هنر
زیاد موافق نبودند، آیا با کار هنری شما در یزد مخالفتی می شد؟
بله، با هنرم در نمایش تئاتر، سینما و حتی
نقاشی مخالف بودند، حتی به گونه ای که من یواشکی نقاشی می کردم، چون می گفتند: به
جای درس داری، عکس می کشی. در کل در آن محیط ما هیچ کدام حرف هم را نمی فهمیدیم.
از طرفی چون درسم خوب بود و اگر درسی را خوب گوش می دادم، نیاز به مطالعه دوباره
نداشتم به همین دلیل مرا نمی دیدند درس بخوانم و من همیشه این گرفتاری را داشتم.
البته در آن زمان بلد نبودم این شرایط را حل کنم و نمی دانستم چرا مانع ادامه کار
هنری ام می شوند.
با وجود این که اشاره کردید، با مخالفت هایی
از طرف خانواده نسبت به فعالیت هنری رو به رو می شدید، پس چه کسانی مشوق شما برای ادامه کار هنری
بودند؟
مشوق اصلی برای ادامه کار هنری ام، مدیران
مدرسه بودند و آرزوی من این بود به تهران بیایم و به هنرستان بازیگری بروم.
پس چرا نتوانستید به هنرستان راه پیدا کنید؟
قانون رفتن به هنرستان هم این بود که شما باید
سیکل را داشته باشید و من موقع امتحان سیکل، پاهایم درد گرفت و نتواستم امتحان
بدهم و به گونه ای ترک تحصیل کردم، بلاخره با هر مشکلی بود خودم را به تهران
رساندم و در منزل عمویم ساکن شدم. ضمنا در تهران در آجیل فروشی یکی از اقوام مشغول
به کار شدم و یک عکس بزرگ از خودم را به صورت سیاه قلم پشت شیشه مغازه گذاشتم، بعد
ها همه کسبه بازار عکس می می آوردند تا از عکس آن ها برایشان نقاشی بکشم. از طرفی
کار نقاشی پولی مشخصی نداشت و هر کس هر پولی را که می خواست به من بابت نقاشی می
داد.
ادامه کار هنرهای نمایشی در تهران به چه صورتی
پیش رفت؟
روزی یک روزنامه به دستم رسید که نوشته بود، «تئاتر
تهران هنرجو می پذیرد». من درب مغازه را بستم و به تئاترهای لاله زار رفتم، روی
درب یکی از تئاترها نوشته بود «به بازیگر بچه و کوچک نیاز نداریم»، منم با این
شرایط بودم، بلاخره به داخل آن تئاتر رفتم و به من یک شعر «شمع و پروانه» سعدی و
یک مونولوگ «هاملت» دادند که بروم تمرین کنم و بعد از 20 روز برای امتحان بیایم.
روز موعد برای امتحان رفتم که در حدود 180 نفر آمده بودند و قرار بر این بود که در
کل 18 نفر پذیرفته شوند، در آن میان چنگیز جلیلوند هم بود، خلاصه زنده یاد رفیع
حالتی از من امتحان گرفت، به همه موارد نمره خوب داد، ولی اندازه قدم را صفر داد (باخنده)
و مرا به خاطر کوتاهی قدم قبول نکردند. من به همراه چند نفر از کسانی که این مشکل
قد را داشتیم، برای نمایش «لیلی و مجنون» استاد اسماعیل مهرتاش در تئاتر «جامعه
باربد» رفتیم و به این شرط در «جامعه باربد» پذیرفته شدیم که برای تئاترهای دیگر
حق نداشتیم کار بکنیم. در کل اکثر کسانی که با آقای مهرتاش در تئاتر «جامعه باربد»
بودند زیر نظر و دانش آموخته زنده یاد استاد اسماعیل مهرتاش بودند. بلاخره زودتر
از دوستانم به من نقش دادند و بازی ام با تئاتر در «جامعه باربد» شروع شد. شب اول
نمایش وقتی نویسنده نمایش نامه، کارم را دید بسیار بازی مرا پسندید، بلافاصله روی
صحنه آمد، مرا بوسید و بعد نقشم را در سه پرده نمایش قرار داد. ضمنا چون به گریم
هم آشنا بودم کارهای گریموری هم می کردم.
چه خاطره ای از دوران فعالیت تئاتری خود در
تهران دارید؟
یادم هست آقای نوشین مدیر «تئاتر فردوسی» و
اکثرا تماشاچی های آن تئاتر، گرایش به حزب توده ایران داشتند و از من خواستند که
همچون دیگر هنرمندان در حزب توده ثبت نام کنم، منم زیاد از سیاست سر رشته نداشتم،
ولی آنها اصرار کردند که می خواهیم فقط تعداد حزب توده زیاد شود. بلاخره قرار شد
روز جمعه زنده یاد عزیز الله بهادری (بازیگر و کارگردان) مرا به دفتر روزنامه
«نجات ایران» که مربوط به حزب توده بود، برای ثبت نام در این حزب ببرد و ما رفتیم،
دفتر روزنامه بسته بود. خلاصه قرار شد من به تئاتر برگردم و کار گریم نقش مجنون را
برای نمایشنامه «لیلی و مجنون» که بازیگر آن عبدالوهاب شهیدی بود را انجام بدهم و
دوباره به دفتر روزنامه برگردم، ناگهان یک مامور آمد و گفت: شاه را ترور کردند و
یک سانس بیشتر تئاتر نگذارید، چون حکومت نظامی اعلام شده است. وقتی ماجرای ترور
محمدرضا شاه پهلوی به میان آمد، اکثرا این برداشت را کردند که ترور شاه توسط حزب
توده بود و برای افراد این حزب بسیار بد شد و شانس من بسیار خوب بود که در این حزب
ثبت نام نکردم و عده ای از هنرمندان را به دلیل عضویت در این حزب دستگیر کردند و «تئاتر
فردوسی» تعطیل شد.
با توجه به گفته خودتان در گریم هم فعالیتی
داشتید، کار گریم شما در چه زمانی به صورت حرفه ای در آمد؟
بعد از تعطیل شدن «فردوسی» عده ای از هنرمندان
همچون صادق شباویز و نصرت الله کریمی (بازیگر، نویسنده و کارگردان) به تئاتر
«جامعه باربد» آمدند، وقتی نصرت الله کریمی کار نقاشی مرا دید، گفت: چرا گریم را بیشتر و بهتر ادامه نمی دهی؟ گفتم: من
از خدا می خواهم. کریمی هم در حق من بدون هیچ چشم داشتی کار کرد و من در کنار او
چیزهای بسیاری از گریم آموختم. البته خیلی از دوستان و همکارانم در تئاتر حسادت می
کردند و رفتند به کریمی گفتند: حالا که شما دارید به روح الله مفیدی گریم یاد می
دهید، فردا مفیدی می گوید: نصرت الله کریمی کیه، من خودم گریم می کنم. نصرت الله
کریمی خیلی روشن فکر بود، گفت: اولا این یزدی ساده چنین حرفی نمی زد و اگر هم
بزند، منم می دانم پس باید کارهایی بهتر و بالاتری از او بخواهم و غیر مستقیم او
باعث پیشرفت من می شود. هنوز این حرف کریمی بعد از 60 سال در ذهنم هست. خلاصه
گریموری را به صورت حرفه ای در دهه 30 از ایشان یاد گرفتم.
شما در زمانی بودید که با توجه به سنی که
داشتید باید برای نظام وظیفه خدمت می کردید، این دوره به همراه کار هنری شما چگونه
رقم خورد؟
به مدت دوسال به سربازی رفتم، ولی به صورت
مخفیانه در تئاتر هم فعال بودم و می خواستم از نظامی ها کسی از فعالیت هنری ام با
خبر نشوند. ولی شبی در موقع اجرا دیدم، تیمسار رزم آرا در صندلی اول در تئاتر
نشسته (با خنده). در کل پارتی ام در خدمت سرگرد نجم آبادی بود که می گذاشت من در
تئاتر در حین نظام وظیفه کار کنم. البته وقتی فهمیدند در نقاشی ماهر هستم، از من
خواستند در میدان تیر طراح هایی ازحالات نظامی را روی دیوار نقاشی کنم و این کار
حدود 45 روز وقت برد و بعد هم برای تئاتر مرا خواستند و در حدود 4 ماه خدمت
اینگونه گذشت و بعد هم در دفتری اداری خدمت نظام وظیفه را ادامه دادم.
از چه زمانی به سینما وارد شدید و اولین فیلم
سینمایی شما با چه دستمزدی انجام شد؟
بعد از خدمت در اولین فیلمم به نام «پریچهر»
ساخته فضل الله بایگان در سال 1332 حضور پیدا کردم و بیشتر افراد تئاتر «جامعه
باربد» همچون علی تابش، رقیه چهره آزاد، امیر فضلی و... حضور داشتند. در آن موقع
برای این کار علی تابش در حدود 1000 تومان که رقمی بسیار بود، دستمزد گرفت و بقیه
بازیگران در حدود 200 تومان حقوق گرفتیم. جالب اینکه این فیلم، صدا سر صحنه بود و
یک فرد هندی صدابرداری این فیلم را یه عهده داشت و بسیار مشکل بود. چاپ و ظهور این
فیلم در امریکا صورت گرفت و این دومین فیلمی بود که بعد از فیلم «شرمسار» ساخته شد
و سینما داشت به سوی سینمای فیلم فارسی می رفت. مردم شروع به سینما رفتن کردند و
تئاترها همه وضع بدی داشتند، چون مشتری نداشتند، به همین دلیل تئاترها به افرادی همچون شعبده بازان و اکروبات
کاران روی آوردند.
دلیل موفقیت فیلم «شرمسار» چه بود؟
فیلم «شرمسار» با این که فیلمنامه خیلی ضعیفی
داشت، ولی به دلیل فارسی بودن و ترانه های زنده یاد دلکش بسیار با استقبال روبه رو
شد.
چرا در زمان قبل از انقلاب هندی ها در سینمای
ایران حضور پیدا کرده بودند؟
چون در هند فیلم بسیار بیشتر از ایران ساخته
می شد، به همین دلیل هندی ها در ساخت فیلم بیشتر مهارت داشتند و با این وجود در
ایران نیز برای ساخت فیلم همکاری و حضور داشتند. فیلم های اولیه ایرانی مثل «دختر
لر» در هند ساخته شد و به دلیل اینکه فارسی بود، مردم بسیار استقبال کردند.
کمی به
زندگی شخصی شما بپردازیم، در کجا و چه زمانی ازدواج کردید؟
بعد از خدمت سربازی در صدد بودم، در یک شغل
اداری استخدام بشوم، روزی در تئاتر کسی به من گفت: اداره هوا شناسی استخدام می کند
و بعد از کلاس های آموزشی هر کسی را به شهر خود برای مدتی می فرستند تا ایستگاه
هوا شناسی در آن شهر تاسیس شود. بلاخره استخدام شدم و بعد از دوره آموزشی به یزد
منتقل شدم و در حدود 3 سال در یزد بودم و
بعد از ازدواجم به بخش اداره هواشناسی تهران منتقل شدم. البته در آن زمان همسرم از
من خواست ادامه تحصیل در رشته ریاضی بدهم و من موقع به دنیا آمدن اولین فرزندم،
داشتم امتحان می دادم و حتی همسرم مرا مجبور کرد که کنکور برای ورود به دانشگاه
هنرهای دراماتیک بدهم، جالب اینکه، من موقع کنکور به یک سوال برخورد کردم که نوشته
بود «اپی کور چیست؟» من بسیار فکر کردم و تقلب ها جواب نداد، بلاخره با شوخی
نوشتم: کوری است به نام اپی!. بعد از این موضوع وقتی نصرت کریمی از این ماجرا با
خبر شد به من گفت: در دانشگاه دکتر فروغ می گفت: کسی که نمی داند اپیکور چیست؟ غلط
می کند که بازیگر بشود! نصرت الله کریمی هم به دکتر فروغ گفت: اتفاقا چنین افرادی
که این متن را اینگونه نوشتند، نشان می دهند که در کارشان ذوق خوبی دارند. البته
روزی یکی به من گفت: لیسانس به کار شما نمی آید، شما دارید روزی چندتا کار هنری را
از دست می دهید و اگر هم لیسانس بگیرید، فقط ماهی 100 تومان برای لیسانس اضافه
حقوق می گیرید، منم به همین دلیل دیگر تحصیلات را ادامه ندادم، چون چیزهایی که درس
می دادند، من قبلا در کارهای عملی تئاتر تجربه کرده بودم و عمرم داشت هدر می رفت.
بعد از دوره
آموشی شما در یزد و انتقالی شما به تهران در چه زمینه ای فعالیت داشتید؟
بعد از مدتی از هواشناسی در یزد به تهران آمدم
و کارم را با گریم در «عصر طلایی» شروع کردم. گریم فیلم «سایه» را انجام دادم و
بعد از آن کارهای گریم سینمایی من شروع شد. در همان موقع در سال 1336، تلویزیون هم
تازه تاسیس شد و برنامه های زنده آن توسط آقای منظوری پخش می شد و من هم در این
برنامه های زنده حضور پیدا می کردم. بعد از مدتی پرویز کاردان موسسه تشکیل داد و
برنامه های تلویزیونی خود را همچون «سرکار استوار» از سر گرفت.
در مورد داستان سریال «مراد برقی» و بازتاب
این سریال تلویزیونی توضیح بدهید؟
طرح سریال مراد برقی را داماد من و دوستش به تلویزیون
پیشنهاد دادند، ولی نمی گذاشتند این دو نفر بسازند، به همین دلیل کار را برای ساخت به پرویز کاردان
دادند، چون بسیار آدم خوب و کارش بسیار شناخته شده بود. پروژه «مراد برقی» سه سال
طول کشید، بسیار مورد محبوبیت مردم قرار گرفت و اکثرا شنبه ها ضبط و دوشنبه ها از
تلویزیون پخش می شد. بعد از مدتی قرار بر این شد در تعداد و نوع بازیگران کمی تنوع
ایجاد بشود که هنرمندانی همچون زنده یاد غلامحسین بهمنیار و اصغر سمسارزاده به این
پروژه اضافه شدند.
بعد از سریال «مراد برقی»، کار گروه این سریال
به کجا رسید؟
بعد از این ماجرا پرویز کاردان به این فکر
افتاد که با محبوبیتی که گروه بازیگران «مراد برقی» دارند، یک تئاتر به نام «جناب
رمضون خان» در تئاتر تهران بگذارد و تئاترها دوباره جان بگیرد که این کار انجام
شد. البته در این کار ایراداتی بود از جمله اینکه مثلا اصغر سمسارزاده شخصا دوست داشت،
خارج از موضوع دیالوگ یا متلک بگوید که باعث لطمه خوردن به تئاتر شد. مثلا شبی در
تئاتر آمد این دیالوگ را بگوید، گفت: «من کچل بدبخت چی می کشم»، او در ادامه به
یکی از بینندگان تئاتر که از قضا کچل بود، اشاره کرد و گفت: «ایشان می داند که من
چی می کشم». با این روند به ببینده تئاتر بر می خورد. بعد از سریال «مراد برقی»
بسیار پیشنهاد بازی به من در تئاتر، سینما و سریال شد و کارم در سینما چند برابر
شد.
کار شما در
سینما هم در کنار کمدینی همچون سیدعلی میری بسیار زیبا بود از جمله فیلم «دل خودش
می خواد»، نظرتان در مورد میری چیست؟
میری تنها کمدین نبود و در تئاترهای جدی هم
کار می کرد و حتی در نقش های جدی خود، بهتر از نقش های کمدی ایفای نقش می کرد و به
طور کلی هنرمند خوبی بود.
با توجه به انقلاب سال 1357، آیا شما نیز
همچون دیگر هنرمندان به دادگاه احضار شدید؟
بله، من و بسیاری از هنرمندان را به دادگاه
انقلاب خواستند و از من شخصا، تعهد کتبی گرفتند. آن موقع هر روز چهار نفر از
هنرمندان را به دادگاه احضار می کردند. روزی که من رفتم علاوه بر من، مهناز
(بازیگر) و زنده یادان نعمت الله آغاسی و حسن شجاعی با من در دادگاه حاضر شدند.
سوالاتی که از ما هنرمندان می شد که قبلا دقیق تحقیق کرده بودند و با کوچکترین
جواب غلط متوجه موضوع می شدند. از من سوالات مختلفی شد و در آخر گفتند: آیا شما در
سریال «دایی جان ناپلئون» حضور داشتید؟ گفتم: بله، من در نقش یک روحانی بازی کردم.
بلافاصله گفت: شما به چه اجازه ای به روحانیت اهانت کردید؟ من گفتم: شما صحنه هایی
که من بازی کردم را ببینید، آیا من کمترین اهانتی به کسی یا روحانیت کردم؟ در ضمن خیلی هم کارم را خوب ایفا کردم که یک
روحانی، لباس خودش را به من داد و عبای مرا برای این فیلم آماده کرد و حتی او
روضیه مسلم را یادم داد. من هر آنچه که آن روحانی به من یاد داده بود، بدون هیچ
کاستی در آن سریال بازی کردم. در این مدت 9 سال بدون اطلاع خودم، ممنوع الچهره
بودم و فقط گریمور بودم و وقتی داشتم فیلمی را بازی می کردم، اواسط کارم می
خواستند جلو بازی مرا بگیرند که دیگر موفق نشدند و بعد از این دیگر بازی کردم.
به نظر خودتان رمز سلامتی و نشاط شما در سن 82
سالگی چیست؟
متاسفانه، امروز اکثرا هنرمندان دارند، خودکشی
می کنند. روزی از من پرسیدند، چند سالتون هست؟ گفتم: 82 سال. یکی مرا دید و گفت:
سن واقعی خودتون را نگویید، چشم می خورید. گفتم: چشم چی را بخورم. گفت: آخه، شما
خوب ماندید. گفتم: خوب زندگی کردم، چون آدم اگر خوب و سالم زندگی بکند، خوب می
ماند. من همیشه می گویم: بدن ما مثل ماشین است و اگر ماشینی را که داریم روی دستور
با او کار کنیم، خوب کار می کند و عمرش بالاست، ولی اگر اصولی کار نکنیم، موتور می
سوزاند. من از وقتی که کار تئاتر انجام می دادم، نظم داشتم چه در مورد خورد و
خوراک و حتی نماز خودم را خواندم، اگر چه اوایل انقلاب به دلایلی برای مدتی از
نماز دل زده شدم، ولی دوباره نمازم را ادامه دادم. اولا مرگ و زندگی دست خداست،
ولی چگونگی رفتار ما با بدنمان دست خود ماست و باید آدم هر چیزی را به اندازه مصرف
کند. جدا از این بعضی از خصوصیات روحی و فکری روی بدن تاثیر می گذارد، مثلا حسادت،
کینه محبت روی بدن تاثیر مثبت و منفی می گذارد. مثلا مواد روانگردان و مواد مخدر
بر آدم تاثیر منفی می گذارد و از داخل ماشین بدن را نابود می کنند. من این شعر را
در این باره می گویم:
ای که در بند دنیایی ای اسیر
نکته ای را از مفیدی پند گیر
از برای دفع شر هر مرض
نسخه ای پیچم برایت بی غرض
گر عمل به نکته های من کنی
جامه ای از عافیت بر تن کنی
نسخه این است ای عزیز گوش کن
یک به یک بر لوح دل منقوش کن
اولش پرهیز کن از حرص و عاز
هر چی خواهی بخواه در حد نیاز
دومش دوری کن از بخل و حسد
تا که اجر تو ز سوی حق رسد
سومش بر هر چه داری شاد باش
از زیاد خواستن آزاد باش
چهارمش از شکر حق غافل نشو
در هوس بازی اسیر دل نشو
چه چیزی در کار هنری خودتان برایتان افتخار
آفرین است؟
خدا را شکر، یاد ندارم در کار هنری زیراب
هنرمندان و همکارانم را زده باشم و یا نسبت به کسی حسد بورزم. شاید بارها کار هنری
را گرفتم، ولی چون دیدم من حقوقی بازنشستگی دارم، به نفع دیگر هنرمندی که شاید
حقوقی نداشته، کنار کشیدم، ولی بعدا در حق من جفا کردند که شاید هیچ کسی مثل من
این کارها را در این حوزه هنری نکرده باشد.
آرزوی روح الله مفیدی این روزها چیست؟
من عمرم را کردم و از هیچ چیزی واهمه ندارم و خدا
را در هر لحظه شاکرم. تنها آرزوی من این است که همه شاد باشند چون همه چیز در شادی
خلاصه می شود و وقتی مردم شاد باشند، هیچ گرفتاری یا مشکلی ندارند.
یادم هست در
دبیرستان مارکان که بودم، همه مذاهب مختلف درس می خواندند از ما خواستند که از
سلام هایی که مربوط به مذهب یا اقیلت خاصی است خودداری کنیم و فقط بگویم شادزی،
یعنی شاد زندگی کن.
بهمن مفید، روح الله مفیدی و ناصر ملک مطیعی
۵ نظر:
مجتبی خان نظری و گروه با معرفتشان "قدیمی ها"! ...
تلاش شما، بهترین مرجع رسمی از تاریخ فیلم و سینمای ایرانزمین است.
بسیار ممنونم برای این مصاحبه ی خاطره انگیز.
"عشق به هنر" یعنی "سایت وزین قدیمی ها" ...
سلامت و پاینده باشید. ...
راز سلامتی هنرمندان قدیمی در این است که انها خالص هستند بدور از کینه و حسادت ..تنها چیزی که واقعا روح و جسم را میخورد کینه و حسادت و بخل است...کاشکی میشد زمان را به عقب برگرداند..حییف که نه زمان را میشه به عقب برگرداند نه ...به چه ذوقی مشقهامون مینویشتیم که مامان مون اجازه بده مرادبرقی را ببینینم ..... مجتبی جان مواظب خودت باش مثل همیشه شاد باشو شاد زی.....سلام من را به اقای صدر عزیز برسان ..امیدوارم که خوب باشه هرجا که هست .میدونم این روزها بیشتر از همیشه یاد روزهای خوب گذشته است..و دلتنگیهای همیشکیش...فریبا
در ضمن کارهای اقای مفیدی واقعا فوق العاده است تابلوها و مخصوصا مجسمه مرد زورخونه ..امیدوارم که صدسالگلی اقای مفیدی هم با ایشون مصاحبه داشته باشی..شاد باشو شاد زی ..فریبا
جناب مفیدی سمبل یک هنرمند واقعی، سالم و مردمی هستند.
کارهای طنز ایشان بینظیر هستند.
با آرزوی سلامتی و طول عمر برای ایشان
بابک
زنده باشن الهی
ارسال یک نظر