ایران وایر - محمد عبدی: شهره آغداشلو شخصیت جذابی
دارد که در کنار کار بازیگری اش، از کارگاه نمایش تا بازی در فیلم های متفاوت سینمای
پیش از انقلاب ایران از «سوته دلان» تا «گزارش» و «شطرنج باد» داستان ها و حواشی خاص
خود را دارد.
حالا او می خواهد همه این داستان ها را با ما قسمت
کند؛ در کتابی به نام «کوچه عشق و یاسمن های زرد» که انتشارات هارپر کالینز به زبان
انگلیسی منتشر کرده است. او همسر سابق آیدین آغداشلو است (و نام خانوادگی اش را از
او به عاریت گرفته)؛ آیدین از برجسته ترین نقاشان روزگار ما و از چهره های شاخص روشنفکری
معاصر است و داستان ملاقات و ازدواج آنها بخش قابل توجهی از این کتاب را در برمی گیرد.
داستان زندگی شهره با مهاجرت همزمان با انقلاب ادامه می یابد، با جست و جوی راه هایی
تازه؛ از ازدواج با هوشنگ توزیع تا کار در هالیوود و بالاخره اولین نامزدی جایزه اسکار
برای یک بازیگر ایرانی.
شهره آغداشلو به مناسبت انتشار این کتاب این هفته
به لندن سفر کرده و در دو جلسه جداگانه برای رونمایی کتاب در لندن شرکت کرد. با او
به گفت و گو نشسته ام.
با غر زدن شروع کنم یا سوال های مثبت؟!
غر زدن! غر بیشتر دوست دارم، کارسازتر است...
من به عنوان یک مخاطب حرفه ای انتظار داشتم که
وقتی شهره آغداشلو کتاب خاطرات می نویسد، به نکته های بسیار عمیق تری درباره شیوه کار
با کارگردانان مختلف و شیوه های بازیگری اشاره کند و به خواننده چیز یاد بدهد. البته
می فهمم که کتاب شما برای مخاطب عام نوشته شده، اما باز فکر می کنم که می شد به یک
ترکیب جذاب تری از هر دو رسید و در لابلای داستان ها، کمی عمیق تر شد.
وقتی کتاب را تمام کردم 420 صفحه شد. ناشرم، هارپر
کالینز، به من گفت که مدت توجه آمریکایی ها برای کتاب خاطرات خیلی کوتاه است. برای
رمان تا 450 صفحه هم می خوانند اما برای خاطرات بیشتر از سیصد صفحه نمی خوانند. برای
همین صد صفحه از کتاب را درآوردند. آن صد صفحه درست درباره کارهای من بود. به کارهایم
مفصل اشاره کرده بودم و مثلاً نوشته بودم آشور بانیپال اولین کارگردانی بود که با او
کار کردم و بعد توضیح دادم که شیوه کارش چطور بود. با جزئیات توضیح دادم که مثلاً صبح
ها دو ساعت تمرین صدا داشتیم، همین طور درباره نوع کار با کیارستمی.
اما گفتند که این بلند است و جزئیات کارها فنی
است و دیگر حالت خاطرات ندارد. گفتند این صد صفحه را درمی آوریم و تو بعداً هر کار
دلت خواست با آن بکن. من هم جر و بحث نکردم چون می دانم آنجا هر کدام برای خودشان قانونی
درست کرده اند و ورای آن قانون هم نمی روند. اتفاقاً خیلی هم خوشحال شدم، چون می خواستم
بعد از این کتاب بنشینم و بقیه جزئیات را بنویسم و اسم کتاب را هم بگذارم: کار کردن
مثل شنا خلاف جریان آب. بعد دیدم که خودبخود صد صفحه اش حاضر است. حالا شروع کرده ام
به نوشتن در کنار آن با توضیحات مفصل تر که می شود کتاب دوم که به قول آنها حالت خاطرات
ندارد و بیشتر آموزشی و تکنیکی است.
خبر خوبی است... راستش وقتی که مثلاً درباره آشور
بانیپال حرف می زدید، من تشنه بودم که بدانم چرا به نظر شما بهترین کارگردانی بود که
با او کار کرده اید و چه ویژگی هایی داشت، ولی شما در کتاب این نکات را نمی گوئید...
حالا کمی از این صد صفحه را برای ما بگوئید، مثلاً درباره کار با آشور بانیپال یا عباس
کیارستمی...
من اولین بار درباره همین مدرسه Non Acting
School که در آمریکا شروع شد
و اوج گرفت و الان هم در اروپا دارند کار می کنند، از کیارستمی یاد گرفتم؛ این که چگونه
بازی نکنیم و فقط شخصیت را به نمایش بگذاریم. شخصیت را مطالعه کنیم، رفتارش را زیر
نظر بگیریم و تبدیل به شخصیت بشویم بدون این که شخصیت را بازی کنیم. این یک مبحث گسترده
ای است که شاید بیست صفحه درباره آن حرف زده ام که چطور بازی نکنیم؛ این که چطور می
شود به آنجا رسید. اول باید به اوج بازیگری برسی که تازه بتوانی بروی و بازی نکردن
را یاد بگیری. نکته دیگر بداهه کار کردن است. وقتی که می خواستم به خارج از کشور بیایم،
از بیژن صفاری که رئیس کارگاه نمایش بود، زنده یاد عباس نعلبندیان و آربی اوانسیان
خواستم که برای من نامه ای بنویسند که وقتی می خواستم بروم به مدرسه تئاتر اینجا، با
این نامه ها نوعی معرفی نامه داشته باشم. من که به خودم اجازه نمی دادم که بگویم چه
بنویسند، اما جالب این بود که هر سه در نامه هایشان نوشته بودند که در کار بداهه در
ایران کسی مثل من نیست. هر سه به همین اشاره کرده بودند. خود این بداهه کار کردن فصل
بزرگی در کتاب من است که به شکلی گسترده توضیح داده ام که چطور می توانیم فی البداهه
کار کنیم و برای این کار باید دارای چه امتیازاتی باشیم.
شهره آغداشلو
کارگاه نمایش هم یکی از نقاط عطف تاریخ تئاتر ایران
است که انتظار داشتم بیشتر درباره اش حرف بزنید...
درباره کارگاه نمایش هم به طور مفصل نوشته ام،
این که چطور پاگرفت و چه کسانی آنجا کار کردند. یکی از اتفاقاتی که افتاد این بود که
یکی دو مورد مثلاً کار با آشور بانیپال را گذاشتند که بماند، اما اسامی را درآوردند.
گفتند خواننده آمریکایی حوصله ندارد بخواند مهوش افشار پور، میترا قمصری، عزیز چیتایی،
محمد خوانساری... گفتند آنها حوصله این اسم ها را ندارند، گیج می شوند و کتاب را کنار
می گذارند. برای همین همه اسامی را کشیدند بیرون. اینها هرکدامشان برای خودشان کسی
بودند در کارگاه نمایش، مثل آربی اوانسیان. من چیزی نمی توانستم بگویم. حقوق کتاب را
فروخته بودم به هارپر کالینز و با مقررات آنها
باید جلو می رفتم. می فهمیدم چه می گویند، اما برای کسی که کارگاه نمایش را
می شناسد هرکدام از این اسم ها یک معنای دیگری دارد.
کتاب به فارسی هم منتشر خواهد شد؟
حقوق کتاب را فروخته ام به هارپر کالینز و آنها
می گویند اگر ما خودمان کتاب را ترجمه کنیم، ایرانی ها از روی آن کپی می کنند و پولش
هم در نمی آید. می گویند اگر دولت ایران از ما بخواهد که ای کتاب را ترجمه کند، ما
به آنها می دهیم! متوجه نیستند که ما در مقابل دولت ایران کجا ایستاده ایم! به هر حال
می گویند اگر نشر کتابی در ایران بخواهد کتاب را ترجمه و منتشر کند ما حقوق اش را می
فروشیم. حقوق اش هم رقم بالایی است و فکر نمی کنم در ایران کسی بتواند پرداخت کند.
اما مجوز چاپ هم نمی گیرد...
بله... پول هم از آن در نمی آید... برای همین یک
جور آچمز شده.
کار شما طبیعتاً دو دوره است: قبل و بعد از انقلاب.
فرض کنیم انقلاب نمی شد، حالا شما در کارتان کجا ایستاده بودید؟
ببینید آدم باید اهل پیشرفت باشد و قانع نشود،
یعنی این که نگوید خب من هنرپیشه شدم و حالا دارم در کارگاه نمایش کار می کنم و ماهی
هزار و دویست تومان هم درمی آورم، پس من عالی هستم و بهترین ام و این هم بهترین چیزی
است که من می توانستم به آن دست پیدا کنم. این مرگ یک هنرپیشه است. جایی که فکر کند
همه چیز بر وفق مراد است و همه چیز را می داند، نقطه مرگش است؛ نه فقط هنرپیشه، هر
آدم پوینده دیگری. اگر پوینده باشید، فرقی نمی کند که انقلاب بشود یا نشود، داخل مملکت
باشید یا خارج از آن. شما می خواهید پیشرفت کنید، بیشتر یاد بگیرید و به مراحل بالاتری
دست پیدا کنید. گاهی من به شوخی می گویم اما پشتوانه جدی دارد که برخی بازیگرها مثل
جادوگر می مانند. سر بن کینگزلی جادوگری است برای خودش یا مریل استریپ. وقتی فیلم تاچر
را می بینید صدای تاچر را می شنوید. چشم تان را که ببندید، صدای تاچر را می شنوید.
این دیگر ورای بازیگری ای است که من و شما با آن آشنایی داریم. بنابراین پویندگی جا
و مکان نمی شناسد و راه خودش را طی می کند.
اما از این زاویه که شما بازیگر جهانی تری شدید،
آمدن بیرون از ایران به شما کمک کرد؟
وقتی از ایران آمدم بیرون، دومین فیلمی که کار
کردم فیلمی بود به نام «مهمانان هتل آستوریا» کار رضا علامه زاده. اول فیلم با صدای
خیلی زیبای پریسا، یک شعر می آمد روی پرده سینما که بیت اول آن خاطرم نیست اما می گفت
که اگر یک روزی فرصت دست بدهد که انتخاب داشته باشم، به یاد یار و دیار آنچنان بگریم
زار که از جهان ره و رسم سفر براندازم. شب هایی بود که به همین شکل و به همین شدت گریه
کنم و راه و رسم سفر براندازم، ولی خب باز هم می گویم وقتی سفر می کنید و خطر می کنید،
یک چیزهایی را از دست می دهید و در ازایش یک چیزهایی را به دست می آورید.
فکر می کنم مهمترین حسن کتاب این است که شما ابایی
نداشتید که یک چیزهایی را بگوئید که شاید خیلی
های دیگر ترجیح می دادند پنهان کنند؛ مثلاً شب اسکار که در کنار نیکول کیدمن بودید
و خیلی دوست داشتید که سر صحبت باز شود اما او حتی نگاه تان هم نکرد...
دو راه داشتم: اولین راه این بود که داستان را
برای یک نویسنده آمریکایی تعریف کنم که او بنویسد. بلافاصله من گفتم نه. این قصه آمریکایی
نیست. می خواهم خودم بنویسم. می دانم که لهجه دارد. می دانم که من نویسنده نیستم و
بلد نیستم که با کلام بازی کنم. نویسنده های بزرگی مثل خالد حسینی هستند که این کار
را می کنند. عاشق آخرین کتاب او شدم. هزار و پانصد تا کلمه در آن دیدم که معنی اش را
نمی دانستم و باید می رفتم و پیدا می کردم. من نویسنده نیستم اما می خواستم با نوشتن
خودم، با لهجه خودم داستانم را تعریف کنم و خیلی راحت می شود خواندش، برای این که از
دل برمی آید و قرار است که بر دل بنشیند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر