۱۳۹۴ آبان ۱۵, جمعه

گفتگـوی اختصاصـی قدیمی ها با دینامیـک: 4 سال رسما فعالیت هنری داشتم / اسم هنری خوبی برایم انتخاب نکردند



قدیمی ها - مجتبی نظری، فرهاد لارنگی، علی رجبی و محمد رفیعی:
از فصل پر طپش به خلوت رسیدن سخت است، از روی صحنه بودن و به پایین صحنه رسیدن تلخ است. او ترانه می خواند و دل ها را به تحرک وا می داشت از نامش دینامیک که معرف آن محمد کریم ارباب است، آنگونه که بر می آید «دینامیک یعنی پر تحرک». این چنین بود که او در کاباره های مطرح تهران زبانزد عام و خاص شد و او را به پرده نقره ای فرا خوانند تا در کنار ایرج قادری، سعید راد، ایرج رستمی و دیگر ستارگان بی همتای سینمای دوران طلایی به  نقش آفرینی بپردازد تا جایی که روی جلد اکثر مجلات آن زمان، جلوه ای از چهره زیبای اش نمایان شد، صفحات و مجلات او را رقیب اصلی گوگوش معرفی کردند، کسی که با حمایت محمد کریم ارباب روی صحنه آمد و خود ندانسته مقابل عمل انجام شده قرار گرفت. اندک اندک نوار روزگار گذشت و دینامیک علاوه بر موسیقی و سینما با رای طرفداران و هیئت داوران در مسابقات «ملکه زیبایی» سال 1353 برگزیده شد و بعد از مدتی او دل زده از مسائل به وجود آمده برای مدتی وطن را به مقصد آمریکا ترک و از عالم هنر کناره گیری کرد. ماجرای جالبی بود که بعد از سال ها جستجو برای اولین بار دینامیک را پیدا کردیم و ماه ها قبل افتخار دادند و در جشن تولد 10 سالگی مجله اینترنتی قدیمی ها بعد از سال ها بی خبری تشریف آوردند و اینک در گفتگو اختصاصی ما شرکت کردند.
آنچه در ادامه از نظر شما خوانندگان محترم می گذرد، گفتگوی اختصاصی گروه مجله اینترنتی قدیمی ها با دینامیک بازیگر و خواننده سال های دور ایران است. 

به عنوان اولین سوال از بیوگرافی و محل تولدتان بگویید؟
شما دارید، وارد تاریخ و سن و سال من و جزییات می شوید (با خنده). من متولد تهران هستم، ولی در شناسنامه ام تبریز ثبت شده است. مادرم در یک خانواده هنرمند بزرگ شده بود و او شاعر، نویسنده، بازیگر و خواننده بود و خلاصه یکی از پیشکسوتان بزرگ آذربایجان بود.

کمی از خانواده هنری خود صحبت کنید؟
مادرم خیلی بلاهای مختلف را به خاطر هنرش تحمل کرد که من دیدم یا شنیدم از جمله اینکه دو ساله بودم که اسید بر روی صورتش پاشیدند و خلاصه می خواهم بگویم، که خانواده ام بسیار هنرمند بودند و برادرم ساکسیفون خوبی می زد با این که آموزشی ندیده بود و پدربزرگم از صدای خوبی بهره برده بود. متاسفانه مادرم خیلی مظلوم از دنیا رفت و نباید این طور برایش رقم می خورد که نامی از وی نباشد، چون او خیلی برای هنر زحمت کشید و بلاها و اسید پاشی های مختلفی را تجربه کرد و با تمامی این مشکلات دوباره به هنر برگشت. حتی من عکسی از مادرم  دارم که با صورتی باند پیچی شده دارد با نوازنده ویلن روی صحنه خوانندگی می کند. مادرم می خواست ثابت کند که هر هنرمندی به خصوص اگر خانم باشد در هر شهری جز پایتخت، کسی نمی تواند جلوی هدفش را بگیرد. باید بگویم مادرم واقعا زنی آزاده بود و من به وجودش افتخار می کنم.


دینامیک

چگونه به هنر روی آوردید؟
بچه ای بودم که هر روز گروه های ارکستر های مختلف برای تمرین به خانه ما می آمدند و برایم جالب بود. یکی از دلایل کشیده شدنم به طرف هنر همین موضوع بود. 5-4 ساله بودم که با این نوع اجراها فکر کردم که واقعا خوانندگی یاد گرفتم و واقعا همین طور بود که من با سن کم می توانستم درست بخوانم و خارج نخوانم. من از همان کودکی برای خوانندگی جدی بودم.

هنر شما در دوران تحصیل به کجا رسید؟
یادش بخیر... در دبستان همیشه معلم موسیقی داشتیم و من در این درس اول بودم، اما در درس ریاضی آخر بودم (باخنده). من موسیقی را سریع یاد می گرفتم، بعد از مدتی در تئاترهای مدرسه که تشکیل می شد، شرکت کردم. من تا کلاس ششم را در مدرسه کاتولیک ها که تحت نظر فرانسوی ها بود، در تبریز خواندم. تهران که آمدیدم باید به دبیرستان «ژندارم» می رفتم، ولی چون مادرم اطلاعات کافی را نداشت، مرا به دبیرستان «سراج» در امیریه فرستادند. در ضمن در کنار درسی که می خواندم در کارهای هنری هم شرکت می کردم که کم کم کارهای دیگر هنرمندان مطرح آن زمان را می خواندم که یواش یواش مرا تشویق کردند و گفتند: صدایت خوب است.

دینامیک

آن گونه که از شواهد چاپ شده در مجلات و روزنامه های قبل از انقلاب قابل برداشت است، اینکه شما یکی از رقیب های خانم گوگوش در قبل از انقلاب بودید، درست است؟
خیلی چیزها هست که می توانم بگویم اما دوست ندارم به بعضی مسائل بپردازم، چون گفتن این موارد درست نیست. من خیلی در زندگی صافم و هیچ سیاستی در کارم نیست. من احتیاجی نمی بینم دروغی و حرفی نا مربوط بزنم چون به خودم ایمان دارم، ولی خب آن موقع وضیعتی پیش آمد که شاید الان هم باشد. من در هنر تنها بودم و مادرم نمی توانست کاملا پشتیبانم باشد و باید برای موسیقی و شعر و آهنگ گرفتن نیاز به پشتیبان داشتم.

منظور شما از داشتن پشتیبان در فضای هنری چیست؟
موضوع این است آقای محمد کریم ارباب مرا در مهمانی دیدند و مرا رسما به کار دعوت کردند، حتی خانم جمیله به من رقص یاد دادند و با او رقص تمرین می کردیم. ولی نمی دانم، من از خدابیامرز محمد کریم ارباب دو گلگی دارم. اولا اینکه آن زمان مردم نمی دانستند اسم من «دینامیک» واقعا یعنی چه! حتی تا جایی که عده ای به اشتباه به من می گفتند: «دینامیت». آقای ارباب عقیده اش روی این اسم یعنی پر تکاپو و پر تحرک بود. یادش بخیر زنده یاد فریدون فرخزاد مرا دینا صدا می زد و می گفت: دینا بهتر از دینامیک است. منم می گفتم: واقعا، آره والا. به نظرم اسم دینامیک برا هنرمندی که می خواست مردم راحت صدایش بکنند، زیاد خوب نبود و می توانست یک اسم عامیانه و راحتر باشد در ضمن اینکه اسم اصلی ام پروین است، اگر پروین بود شاید خیلی بهتر بود. البته تنها با آقای ارباب قرارداد بسته بودم و نمی توانستم کاری بکنم، با این که خیلی روی اسم خودم تلاش کردم که مردم مرا دینا به جای دینامیک صدا بزنند، ولی فایده ای نداشت. در کل آقای ارباب اسم هنری خوبی برایم انتخاب نکردند و حالا بعد از این همه سال مردم می گویند: چقدر اسم دینامیک قشنگ است. یعنی اینکه تازه برای مردم این اسم جا افتاده است.
دومین گلایه ام این است که آقای ارباب از من می خواست مدام آهنگ های گوگوش را بخوانم، او اعضای ارکستر گوگوش را می آورد تا آهنگ های او را تمرین کنم و بخوانم و به این دلیل بود که ایشان با خانم گوگوش اختلافاتی داشتند و قرار بود گوگوش در کاباره ایشان بخواند که چک هایی هم گرفته بود و در کل اختلافاتی بین هر دو نفرشان بود. در ضمن همه این موارد در مجلات و روزنامه های آن زمان هست و نیازی نیست با جزییات بیشتر و کامل بگویم. از طرفی بعد ها من این موضوع را فهمیدم و من در سن 16 سالگی نمی توانستم به خوبی این ها را متوجه بشوم. از طرفی تمامی آهنگ های گوگوش را مثل خودشان اجرا می کردم، چون صدایم شبیه ایشان بود حتی خانم گوگوش در آن موقع به کسی گفت: ایشان نوارهای مرا می گذارد و روی صدای من لب می زند. البته بگویم تحریرهای من در حین اجرا شبیه خود گوگوش بود.

دینامیک

خاطره از این رقابت هنری با گوگوش دارید؟
یادش بخیر وقتی من آهنگ «کویر» خانم گوگوش را در کاباره «میامی» می خواندم، خود سازنده این اثر به من پیشنهاد داد یک بار این کار را بخوانم و او ضبط کند. البته بگویم هر هنرمندی رویه خاص خودش را در هنر دارد و من اصلا دوست نداشتم به خاطر اینکه رقیب گوگوش بشوم، مرا روی صحنه بیاورند و این کار درست نبود و متاسفانه من مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بودم، بعد از این موضوع روزنامه ها، مجلات و مردم بازتاب بیشتری به این قضیه دادند.

همان طور که می دانید شایعات در روزنامه و مجلات بسیار زیاد بود آیا در مورد شما شایعاتی منتشر می شد؟
بله، این موارد بسیار بود و ما هر جا می رفتیم آقای ذکایی (خبرنگار) هم بودند، من می گفتم: فلان خبر چیست که شما در مورد من گذاشتید؟ ذکایی می گفت: ما زدیم شایعه شده، شایعه هست و صحت ندارد و ما این کار را می کنیم که شما در روزنامه و مجله باشید و از شما هم یادی بشود. به نظرم کلا آن زمان سیاست های به خصوصی در شایعه سازی ها مجله ای و روزنامه ای وجود داشت.

از هنر خوانندگی که بگذریم، بخشی از فعالیت هنری شما در سینماست، در چه فیلم هایی بازی کردید؟
برای اولین بار در سن 14 سالگی در فیلم «خداحافظ تهران» بازی کردم و زنده یاد ساموئل خاچیکیان مرا برای این فیلم قبول کردند، بعد در فیلم «کاسب های محل» را به کارگردانی آقای دستمالچی در کنار زنده یاد ایرج رستمی بازی کردم که در این فیلم نقش خواهر ایرج رستمی را داشتم و نقشم در این فیلم کم بود. در فیلم «هدف» در کنار سعید راد و ایرج قادری به ایفای نقش پرداختم. من کلا 5-4 فیلم فیلم بازی کردم.

سعید راد، دینامیک و زنده یاد ایرج قادری

علاقه شما نسبت به سینما چگونه بود؟
من تئاتر را بیشتر از سینما دوست داشتم و در زمان مدرسه علاقه ام به تئاتر بیشتر بود. یادش بخیر در تئاتر مدرسه به یاد دارم، کسی پشت پرده یا زیر صحنه نمایش قرار داشت و دیالوگ ها را به بازیگران می گفت که آنها دیالوگ ها را یادشان نرود. 

طول عمر فعالیت هنری شما در قبل از انقلاب چند سال بود؟
کلا من 4 سال به عنوان هنرمند رسما کارم را در موسیقی و سینما پیش بردم و وقتی سال 1353 به عنوان ملکه زیبایی شناخته شدم، دعوتنامه ای به دستم رسید که برای برنامه به آمریکا بروم و من برنامه اجرا کنم و چند ماهی در آنجا ماندم. البته بگویم من اصلا اروپا و هیچ جای جهان را دوست نداشتم، چون آن زمان ایران ما همه چیز داشت، ولی بعد از این که از آمریکا برگشتم، مسائلی پیش آمد و ضربه های مختلفی را در هنر خوردم.

در جواب سوال قبل گفتید: «ضربه های مختلفی در هنر بعد از برگشت از آمریکا به ایران خوردید» چه ضربه هایی مثلا؟
 وعده ها و دروغ های بدی شنیدم که برام جالب نبود. حتی یاد دارم داشتم آهنگی به نام «برکه» اجرا می کردم که آقایی به نام آقای جهانبانی به عوامل من اخطار داد و بعد از آن هیچ کاری نتوانستم ارائه بدهم. بعدها که آمریکا رفتم در مهمانی او را دیدم و او از من عذر خواهی کرد و گفت: من درباره شما بسیار اشتباه کردم و می دانستیم اگر بگذاریم شما به کارتان آزادنه ادامه بدهید و بالا بروید، خیلی ها زمین می خورند.

کمی از ماجرای «انتخاب ملکه زیبایی» در سال 1353 بگویید؟
بعد از این که حمایت های آقای ارباب ازم کم شد و دیگر قراردادی با او نداشتم، برای برنده شدن در «ملکه زیبایی» در سال 1353 خیلی ضعیف شده بودم و فقط مردم پشتیبانم شدند و کسی دیگر نتوانست جلوی حمایت های مردم را بگیرد، تا جایی که خیلی از رای ها مرا که در حدود 8000 رای بود، دور انداختند. اما با این وجود من انتخاب هیئت داوران بودم و دیگر کسی نتوانست علیه من اقدامی بکند و من برنده ملکه زیبایی شدم.

دینامیک


در چه سالی از فعالیت هنری کناره گیری کردید؟
سال 1354 از هنرکناره گیری کردم و از ایران رفتم و در آمریکا دوره تحصیل زبان و مدیریت را دیدم و تا سال 1357 در آنجا بودم، بعد از مدتی دیدم مادرم در ایران خیلی دلتنگی می کند. گفتم: به ایران می روم و دوباره برمی گردم. چون رفت و برگشت از آمریکا به ایران آن زمان خیلی راحت بود و اصلا فکرم این نبود، گیرین کارت آمریکا را بگیرم، چون آن زمان خیلی راحت و ارزان این کار انجام می شد. خلاصه آن موقعی که من بلیط برگشت را به ایران گرفته بودم، تمامی فرودگاه ها بسته شده بود و نمی توانستم برگردم و بلاخره با وجود مشکلاتی به ایران آمدم. مادرم علاوه بر خودش مسئولیت خواهرش و مادرش که خاله ام و مادر بزرگم می شد، را بر عهده داشت. من این مدل مسئولیت پذیری مادرم را خیلی دوست داشتم و همیشه به فرزندانم می گویم: همیشه به پول و خوشگلی نگاه نکنید، نگاه کنید، چقدر آن طرف انسان هست. همه مرا در سال های کاری ام می شناختند، وقتی من در آن سن پایین کار می کردم و شب ها در کاباره ها می خواندم، اگر در حین برگشت با اتومبیلم کسی را می دیدم که کنار خیابان نیاز به کمک داشت تا آن را به منزلش نمی رساندم، وجدانم نمی گذاشت به خانه بروم. یادم هست روزی یک پسر با خانمی از روستاهای قوچان آمده بودند که چند روزی مهمان ما بودند، زانوی آن خانم وضیعت بدی داشت و من آنرا به بهترین دکترها بردم و به دکتر التماس کردم و گفتم: هر پولی می خواهید، من می دهم، فقط نگذارید پای ایشان را قطع کنند. وقتی آن دکتر در جواب به من گفت: این کار چاره ای ندارد، من گریه می کردم و نمی دانید من چه حالی داشتم. 

کمی از زندگی شخصی خودتان بگویید، ازدواج کردید و چند فرزند دارید؟
متاسفانه من یک ازدواج در آمریکا با یکی از شعرا داشتم که بیشتر از سه ماه طول نکشید و خودم را در این موضوع بسیار گناه کار می بینم. بعد از آن که از آمریکا آمدم، در ایران برای ازدواج دومم در یک بیمارستان آشنایی صورت گرفت که کم کم با هم صحبت کردیم و در نهایت ازدواج کردیم، البته راه هر دو نفر ما جدا بود، چرا که آنها کاسب و بازاری بودند، ولی خانواده ما کلا هنرمند بود. از ازدواج دومم سه فرزند (یک دختر و دو پسر) دارم. قرار شد قبل از ازواج دومم با همسرم به آمریکا بیایم، ولی گفتند: اینجا ازدواج کنید و بعد به آمریکا بروید. بعد که ازدواج کردیم و بین خانواده خودشان مشکل پیش آمد، نتوانستیم به آمریکا برویم. البته زمان جنگ ایران و عراق چون همسرم تاجر فرش بود به آلمان رفتیم که خیلی ها گفتند: به ایران برنگرد. گفتم: من سه فرزند دارم و فرزندانم باید زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشوند و من وطنم را دوست دارم.

شما آثار و عکس های قبل از انقلاب خود را در اختیار دارید؟
من عکسی و مجله ای از گذشته ندارم و اگر عکسی یا آثاری یا آهنگی از گذشته این روزه ها دارم از طرف جوانانی مثل شما دریافت کردم، چرا که اوایل انقلاب همه چیز را از ما گرفتند و نابود شد.

خانم دینامیک این روزها چه آرزویی دارید؟
من هیچ آرزویی ندارم، من در درجه اول می خواهم همه جوانان ما خوشبخت بشوند و به آن چیزهایی که در حد رفاه هست، برسند و کار داشته باشند و نیازی به کسی نداشته باشند، چون خودتان می دانید امروزه جوانان چقدر مشکل دارند. من خودم جوان دارم یک دختر و دو پسر، و می دانم چقدر دغدغه در زندگی دارند و وقتی آن ها ناراحتی بکشند، طبیعتا مادر و پدرها هم ناراحت هستند. من از خداوند آرامش جسمی و جانی و خوشبختی جوانان را می خواهم و در درجه دوم شفای همه مریض هایی که این روزها دارند از بیماری رنج می برند. من از دنیا هیچ چیزی جز اندکی آرامش نمی خواهم.

در آخر اگر حرفی دارید لطفا بفرمایید؟
حالا من از شما بچه های سایت قدیمی ها در این قسمت می خواهم مطلبی را بگویم که اگر کسی توانست در این مورد با شما تماس بگیرد. من عقیده دارم زندگی مثل آینه است و هر کاری بکنید شما جوابش را همانگونه می گیرید. داستان از این قرار است من شبی از مقابل بیماستان خمینی که آن زمان هزار تختخوابی بود، رد می شدم که به طرف میدان توحید بیایم، در حین مسیر دیدم کسی در جوی آب کنار خیابان نشسته و حدود ساعت 2 نیمه شب بود، آقایی به من گفت: مرا با این خانم به خیابان باباییان برسانید. خلاصه آقا جلو ماشین و خانم عقب ماشین نشستند، همین طور که داشتم رانندگی می کردم، دیدم انگار در بغل خانم چیزی هست. به آقا گفتم: بغل خانم چیست؟ گفت: من شاگرد اتوبوسم و در خیابان بابایان زندگی می کنم. این خانم با شوهرش در خانه من اتاقی دارند و الان شوهرش روستا  است و این خانم در بغلش پسر بچه ای ده روزه دارد که وضیعتش وخیم است، ما آمده بودیم بیمارستان پول نداشتیم، وضیعت بچه طوری است که باید برویم خاکش بکنیم. خلاصه من آن ها را به اورژانس شبانه روزی در خیابان آزادی که آن زمان هم خانم دیانا (بازیگر سینما و تئاتر) در آنجا پرستاری می کرد، بردم. یقه دکتر را چسبیده بودم و می گفتم: هر چقدر هزینه درمانش هست، تقبل می کنم، ولی بچه باید خوب بشود. بلاخره چند نسخه نوشتند و من به داروخانه شبانه روزی تخت جمشید رفتم و چند تا آمپول گرفتم و تا صبح کنار آن ها در اورژانس ماندم. صبح ساعت 6 بود که بچه جان گرفت و صدایش در آمد، دکتر خبرم کرد و گفت: بچه از مرگ نجات پیدا کرد. آن موقع انگار تمام دنیا را به من دادند و من آن ها را به منزلشان در خیابان باباییان رساندم. این موضوع گذشت تا این که 4-3 بعد به آن خیابان و آن کوچه رفتم و هر چه گشتم نتوانستم از حالشان جویا بشوم از همسایه ها پرس و جو کردند و گفتند: حالشان خیلی خوب و الان رفتند برای کوچ ییلاقی. حالا اگر فردی فکر می کند که در بچگی این موضوع برایش پیش آمده با شما تماس بگیرد، خیلی دوست دارم او را ببینم.
در ضمن معجزه ای برای فرزندم شد که پروردگار خیلی به من لطف داشت، پسر کوچکم، حمید رضا در 11 سالگی بیماری به نام «گلم باره» گرفت که همه دنیا از او قطع امید کردند و در ایران سه نفر این بیماری را داشتند که اکثرا عفونت کرده و فلج شدند. از پسرم فقط یک مغز و قلب مانده بود که آن هم با دستگاه داشت نفس می کشید و سه ماه در آی سی یو تمام وضعیتش اینگونه بود، یادم نمی رود روز 21 ماه رمضان بود که پسرم از این مریضی برگشت و در بیمارستان مهراد تمامی لباس ها این بچه را تکه تکه کردند و همه اسمش را «خداداد» گذاشته بودند. این موضوع را به یک پرفسوری در سوئد گفتم: پسرم الان خوب شده و دارد راه می رود. پروفسور با تعجب گفت: مگر امکان دارد کسی با بیماری «گلم باره» خوب بشود و بعد هم از روی ویلچر خارج بشود و راه هم برود!


دینامیک 

دینامیک

 دینامیک 

مجتبی نظری، محمد رفیعی، دینامیک و علی رجبی

 مجتبی نظری، دینامیک، علی رجبی و محمد رفیعی

 مجتبی نظری، دینامیک، علی رجبی و فرهاد لارنگی

 ناصر صبوری، دینامیک و ایرج مهدیان

دینامیک
 دینامیک

 دینامیک

دینامیک و لیلا فروهر
 
دینامیک و چشم آذر
 

دینامیک و وفا

۶ نظر:

ناشناس گفت...

بسیار عالی امیدوارم سلامت باشند

ناشناس گفت...

من بیاد دارم که خانم دینامیک یک ازدواج در ایران داشتند با یک کلاه مخملی که عکس وشرح آن هم در مجلات آن زمان چاپ شد ولی در این مصاحبه از این ازدواج صحبتی نشد

ناشناس گفت...

محمد بیدفی
بنظر می رسد دبیرستان محل تحصیل خانم دینامیک در تهران ژندارک باشد نه ژندارم

ناشناس گفت...

این خانم خیلی زیبا بودند و الان هم بسیار بسیار زیبا هستند . امیدوارم هم خودشون و هم فرزندانشون سلامت و خوشبخت باشن . ممنون از مجله قدیمی ها که با این گزارشات جالب یاد و خاطره هنرمندان قدیمی رو برای ما که هم نسل و دوره آنان بودیم, زنده نگه میدارد

مجید میرزا گفت...

این بانوی مهربان و خوش قلب و نورانی سلامت باشند ان شاالله
مورد فرزندشان اشک مرا در آورد. کسی که با دیگران مهربان است خداوند هم به او مهربانی می کند.

ناشناس گفت...

شباهت چشم و ابروى خانم ديناميك در عكس هاى جديدترش با نسرين مقانلو.