توانا: رضا علامه زاده، کارگردان، منتقد فیلم و
نویسنده ایرانی است. او در شهر ساری متولد شده است و کارگردانی را در آکادمی فیلم و
تلویزیون در سال های ۱۹۶۶ تا ۱۹۶۹ فرا گرفته است.
به جز فیلم سازی، وی به طور منظم به کار نوشتن
و چاپ کتاب کودکان نیز مشغول است. او فیلم سازی را در دانشگاه های هالینز ویرجینیا
(آمریکا) و لیدز متروپولیتن (انگلستان) و هم چنین مرکز آموزش رادیو و تلویزیون در هلند
تدریس می کند. او از سال ۱۹۸۳ ساکن هلند است.
با چه انگیزی های فعالیتتان را در سینما آغاز کردید؟
من سینما را نزدیک ۴۰ سال پیش شروع کردم. در واقع
من دانشجوی اولین دوره مدرسه سینما در ایران بودم. قبل از این که تلویزیون ملی ایران کارش را رسماً شروع کند، کلاس هایی را برای آموزش فیلم سازی، امور فنی فیلم سازی دایر کرده بود و من جز اولین گروه دانشجویانی
بودم که آن جا رفتم. دبیر دبیرستان بودم که کارم را ول کردم و رفتم در زمینه سینما
تحصیل کردم، سال ۱۳۴۷ بود. از دوران کودکی نیز به دلیل فقر و شرایط جامعه ای که من
در آن بزرگ شدم و نابرابری همیشه من را به سمت گرایشات اجتماعی می کشید، و وقتی سینما را شروع کردم، طبعا تمایلاتم به این طرف بود
و خوب حرف زدن درباره این مشکلات نیز در دوران شاه کار ساده ای نبود.
شما بیشتر به لحاط اکادمیک با سینما درگیر بودید.
فکر می کنید کدام سینما سینمای تجربی و یا سینمای دانشگاهی کدام برای سینمای ایران
بهتر است؟
این پرسش همیشه نزد ایرانیان و جهانیان در دنیای
هنری مطرح هست که آیا تحصیل آکادمیک در زمینه هنر ضروری است یا نه. من خودم شخصا معتقدم
که بسیار اهمیت دارد، بسیار کمک کننده هست ولی کافی نیست.
استعداد و مهم تر از آن پیشتکار لازم است. کار هنر کار بسیار بسیار سنگینی است و هنرمندی که هنر را به عنوان اصلی ترین وظیفه زندگی اش تلقی نکند، موفق نخواهد بود.
هنر کار جنبی نیست یعنی شما اگر اهمیت ندهید، اگر
همه زندگی، توان، انرژی و استعداد هایتان را به کار گیرید، باز هم کم است برای هنر.
در زمینه سینما به لحاظ این که کار تکنیکی است، با تکنیک سرو کار دارد، با تکنیک به وجود آمده،
با تکنیک تغییر می کند، رو این حساب شناخت
تکنیکی که تحصیل لازمه اش است، در زمینه سینما
بسیار لازم است. مثلاً ممکن است در مورد شاعری چون با تکنیک سرو کار ندارد، خیلی لازم نباشد ولی در سینما ما خیلی با مسائل تکنیکی مثل مونتاژ سرو کار داریم این هست که من فکر می کنم تحصیل خیلی خیلی تعیین
کننده است.
یک هنرمند برای اینکه بتواند در جامعه تاثیرگذار
باشد باید داری چه ویژگی هایی باشد؟
به هر حال خلاقیت و نوآوری در کار هنر تعیین کننده
است. در هر شرایط و جامعه ای خلاقیت و نوآوری معنی خودش را دارد. در جامعه ایران لا
اقل طی این چند دهه ای که من در کشور بودم،
اصلی ترین مساله ما مساله نا برابری و عدم
رعایت حقوق انسانی اکثریت افراد جامعه توسط
قدرتمندان بوده. من خودم شخصا نمی توانم تصور
کنم که آدم در جامعه بتواند تاثیر بگذارد بدون آن که اصلی ترین مشکل جامعه را ببیند. این که پرداختن به مسائل
این چنینی کار ساده ای نیست و مشکل است، سر جای خود ولی این که کسی تلاش هم نکند تا مسائل جامعه را از طریق هنر منتقل
کند، از نظر من معنی ندارد.
گمان می
کنم که در درجه اول هنرمند باید توانسته باشد این باور را در مخاطبش ایجاد کند
که در حرف هایش صداقت دارد و به اصطلاح نان به نرخ روز خور نیست و او هم خودش دردمند
است و چون هنرمند است، طبعا به زبان هنر دردش را بیان می کند. اگر این باور در مخاطب ایجاد شود، آن وقت هنرمند
تاثیر گذار می شود. به طور مثال شاملو در دهه
آخر زندگی اش به دلیل آن که در چند دهه ما
قبلش توانست در جامعه ثابت کند که یک انسان دردمند است و همدل است با جامعه اش، و چون
استعداد هنری، توان هنری داشت، قدرت شعر داشت، این درد را در شعر بیان کرد، و این باوربه
او در اکثریت جامعه پیدا شده که توانست شاملو را شاملو کند که هر جمله اش در دهان ها
بچرخد و حرفش اهمیت پیدا کند به لحاظ این که خود او طی سالیان سال این باور را در مردم ایجاد کرده بود.
اگر صداقت در کار هنری نباشد، مردم تاثیر نمی
پذیرند، بخاطر همین است که بسیاری از هنرمندان حرف های اجتماعی زیادی هم می زنند، ولی گذرا است، هیچ تأثیر ندارد بخاطر این که کسی باور نمی
کند که این از درد برمی خیزد.
اهداف کوتاه مدت و بلند مدت شما چه بوده؟ به کدام
یک از اهدافتان رسیده اید و روی کدام ها باید بیشتر کار کنید؟
من شاید از هنرمندانی هستم که مشکلات اساسی برای بیان حرف هایم بیشتر از توانم بوده. سالیان
سال کارهایم در جامعه ای که مخاطبم هست ممنوع بوده. من هیچ وقت شانس این را پیدا نکردم
که با تماشاچی در ایران در تماس مستقیم باشم. در خارج از ایران امکاناتی فراهم شد ولی
اصل مخاطبین من داخل ایران هستند و من برای
آن ها کار می کنم. یا سال های زندان بود یا
سانسور دوران شاه بود که آثارم را از مردم جدا می
کرد یا همین دوران تبعید، این است که من خودم شخصا هیچ وقت فرصت نکردم که اثرات
کارهایم را به آن شکل ببینم و همش فکر می کنم
خیلی عقبم، بخشی از آن را ناتوانی های خودم می
دانم ولی بخشی دیگر هم بخاطر شرایطی
است که من در آن بودم و هستم و فکر می کنم
به میزانی که علاقه دارم و تلاش می کنم، نتوانستم تاثیر گذار باشم، من این کمبود را
به طور خیلی جدی احساس می کنم. همش احساس می کنم که در سنّ ۶۸ سالگی و با
۴۰ سال حضور در محیط هنری کشور، چه به صورت نویسنده چه به صورت فیلم ساز، ممکن است
کارهایم از نظر تعداد عنوان ها پربار باشند ولی حقیقتش این است که خودم این احساس را ندارم و احساس
می کنم که خیلی بیشتر از این می توانستم انجام دهم ولی شرایط نگذاشت یا به دلیل ناتوانایی های شخصی خودم.
مخاطبین اصلی شما چه کسانی بودند؟ زبان و تکنیک
هایی که برای ارتباط با مخاطبین تان انتخاب کردید بیشتر نزدیک به زبان عموم مردم بوده
و یا نخبگان؟ و اگر هر کدام از این ها بوده چرا این گروه را برگزیدید؟
در بسیاری از کارهایم سعی کرده ام که مخاطبینم نخبگان نباشند، اما در برخی
از کارهایم حس می کرده ام که موضوعاتی نیست که عموم مردم به آن حساسیت
داشته باشند و اگر بر نخبگان تاثیر بگذارید، آن ها هستند که به دیگران منتقل می کنند. اعتقاد دارم که یکی از راه های رسیدن به توده وسیع تر خود نخبگان هستند
یعنی هر نخبه ای شبکه ای از افراد غیر نخبه دارند که به آن ها اعتماد دارند، و وقتی
شما بتوانید با آن ها صحبت کنید، با یک پل
ارتباطی به دیگران می رسید یعنی در واقع هدف نهایی همان جمع وسیع تر است و شما به نخبگان پاس می دهید تا آن ها هر کدام پیام را به اطراف خود برسانند.
من عموما سعیم بر این بوده که مستقیم کارهایم را انجام دهم ولی همه کار ها این طور نبوده مثلاً فیلمی که در روسیه
ساختم که درباره دوره استالین بود، و یا کتابی که در همان رابطه نوشتم مخاطبین من بیشتر
روشن فکران چپ بودند که نشان بدهم در آن دوران چه فاجعه ای رخ داد و ما چشممان را بسته
بودیم، یا نمی دانستیم و یا می دانستیم و به روی خودمان نمی آوردیم، این کتاب بارها
تجدید چاپ شده. زمانی که من کتاب سیاحت نامه محرمانه را می نوشتم دقیقاً می دانستم که مخاطبین من چه کسانی هستند، روشن فکران چپ که خودم هم جز آن ها بودم و
داشتم با آن ها صحبت می کردم. این نمونه ای
است از چیزی که خودم می دانستم.
شما جریان های فیلم سازی در داخل ایران در حال
حاضر را چگونه ارزیابی می کنید؟
تا آن جان که امکان دارد، سینمای داخل ایران را
دنبال می کنم، فیلم ها را می بینم و اخبار را دنبال می کنم. آن چه که به طور خلاصه می توانم بگویم این است که در دهه اخیر دو جریان از
بدنه اصلی سینمای ایران جدا شد. یک دهه بعد
از انقلاب یک سینمای گلخانه ای جشنواره ای خنثی بود که خیلی هم گرفت و چند فیلم درخشان هم داشت ولی آن چند فیلم
درخشان جریانی را ایجاد کرد که آن جریان دیگر به نظر من درخشان نبود. مثلاً فیلم کیارستمی
خانه دوست کجاست که فیلم بسیار زیبایی بود، خیلی با ارزش است اما جریانی که بعدا ایجاد
شد و فیلم های مشابهی ساخته شد یک سینمای بی خاصیتی را موجب شد و تنها تکرار همان حرکت
بود و چون یک سینمای بی خطر بود خیلی هم رشد کرد.
اما یک دهه، یک دهه و نیم پس از سینمای گلخانه
ای، در خود سینما یک جریان باریک اجتماعی ایجاد شد و از آن سینمای گلخانه ای جدا شد
مثل فیلم های جعفر پناهی، فیلم های جعفر پناهی قبل از دایره همان جریانی بود که قبلا
صحبتش را کردم مثل بادکنک سفید، فیلم هایی که کیارستمی نماینده اش بود و دیگران آن را تکرار
می کردند. اما گروهی از هنرمندان رفته اند در مسیر سینمای اجتماعی که البته محدود است
و در حدی است که در جمهوری اسلامی امکان ساختش فراهم است. و بسیاری از هنرمندانی که
در این جریان بودند، الان زندانی هستند و تحت فشار هستند. از طرف دیگر یک سری از حزب
الهی ها نیز وارد جریان شدند و آن ها چون این امکان را داشتند که حتی با رژیم شوخی
کنند، چون از خودشان بودند، از این امکان استفاده
کردند و شروع کردند به ساختن فیلم های کمدی و هیچ کس دیگری که از تبار خود اسلامیون
نبود، نمی توانست این فیلم ها را بسازد، چون
این جریان به خودی ها اجازه داده شده بود، آن ها نیز از این جریان استفاده کردند. الان
دیگردر سینمای ایران آن سینمای خنثی هنری تمام شده. خود کیارستمی هم دوره اش سر آمده.
پس به نظر شما این جریان جشنواره ای سینما به مخاطبین
سینما در داخل ایران هم ضربه زده؟ چون در داخل هم این بحث هست که این جریان به غیر
از چند استثنا حتی نتوانسته هزینه های فیلم های خودش را از راه فروش به دست بیاورد؟
مگر از طریق جوایز و جشنواره ها؟
از راه دور مشکل است بدانم که مساله به چه ترتیبی
بوده و تمایل مردم عادی به سینما چگونه بوده. کسانی که در خود ایران بودند، فضا را می دیدند. من نمی
دانم فضای مردم چه بوده. اینکه مثلا فیلم کیارستمی را می گذاشتند و یا نمی گذاشتند
اکران شود، این ها عواملی هست که من نمی توانم زیاد وارد آن شوم. ولی این را می
توانم بگویم که دوره ای از سینمای ایران، آن دوره ای که گفتم سه، چهار تا فیلم
ارزشمند درست شد و شروع کرد به تکرار کردن خودش. یک سری فیلم هایی هم بود که زمینه اش از قبل از انقلاب وجود داشت مثل
طبیعت بی جان، از این فیلم هایی که بی قصه
است ولی کشش های خودش را نیز دارد، زمینه اش از قبل بود، زمان جمهوری اسلامی که ۱۰
سال کار خوابید و بعد از آن اجازه دادند کیا رستمی و امیر نادری فیلم هایی ساختند که ارزش های خودش را داشت ولی بعدا شد به صورت یک روند و همه را کشید به سمت خودش،
فیلم های تکراری ساخته شد که ارزشی ندارند و ۱۰، ۲۰ سال دیگر حرفی از آن ها نخواهد
بود.
جریان فیلم سازان خارج از کشور در این سال ها چگونه
بوده؟ به خصوص بعد از انقلاب یک تعدادی از فیلم سازان، بازیگران، افراد زیادی از سینمای
ایران مهاجرت کردند و ساکن کشورهای دیگر شدند یا تبعید شدند حالا به نوعی حالا تبعید
خود خواسته یا هر چیزی که اسمش را بگذاریم. این سینماگران چگونه رشد کردند، چقدر توانستند
که مخاطب پیدا کنند، چقدر توانسته اند پیامشان را برسانند و این که چقدر توانسته اند
از فضای خارج از کشور استفاده کنند؟
متأسفانه خیلی کم. مخاطب کم و پراکنده است؛ این بزرگ ترین مشکل
سینمای خارج از کشور است. کار هم پر خرج است. بدون سرمایه گذاری سینما نمی تواند روی
پای خودش بایستد. تلاش هایی انجام شد، پرویز
صیاد دو تا فیلم ساخت، اولش هم خیلی گرفت ولی
دیگر عملا از نظر مالی نتوانست امکانش را فراهم کند، کسی که اولین فیلم
سینمایی در تبعید را ساخت، بعد از دو فیلم عملا از فیلم سازی کنار کشید، بقیه کارهایش
تئاتری است به لحاظ این که از نظر امکان، عملی تر است، خرج زیادی ندارد. خود من فیلم سینمایی ساختم
و با این که خیلی هم به فستیوال ها رفت ولی عملا نتوانست خرجش را تامین کند، کسی هم پا پیش نگذاشت که فیلم سینمایی بیشتری ساخته شود.
فیلم های کوتاهی ساخته شد از امکاناتی که دولت
ها یا تلویزیون ها می دادند، چند تا هم من
ساختم ولی عملا راهی باز نکرد. من خودم شخصا خیلی فیلم ساختم ولی این را به حساب حرکت کلی نمی گذارم.
من خودم توانستم این جا با تلویزیون کار کنم و ۱۰، ۱۲ تا فیلم ساختم برای تلویزیون
که ۳، ۴ تای آن ها با موضوعات ایرانی بودند باقی هم ربطی به موضوعات ایرانی نداشت بنابراین کمتر برای هموطنان
من شناخته شده است. بیشتر جوانان نسل دومی که در کشور های اروپائی آمریکایی تحصیل کردند، فیلم
هایی ساخته اند، فیلم های زیبا هم هستند ولی
به سختی می شود آن ها را فیلم های در تبعید تلقی کرد. عملا خیلی مشکل است، بدون مخاطب و آن هم در این حد پراکنده،
کار خیلی سخت است و نه تنها کار جلو نرفته
و تعداد فیلم ها بیشتر نشده بلکه کمتر هم شده به نسبت سال های اول. این برداشت من از
حرکت کلی سینمای خارج از کشور است.
فکر می کنید سینماگران ایرانی که در خارج هستند
چگونه می توانند مخاطبین ایرانی خودشان را با مخاطبین خارجی ادغام کنند. یعنی کارهایی
که ارایه می شود فقط ایرانیان و یا ایرانیان خارج از کشور نباشند. بگذارید سوال را
اینطور هم مطرح کنم که آیا سینما گران ایرانی در خارج در جامعه ای که خودشان الان زندگی
می کنند توانسته اند ادغام شوند و کارهایی با مخاطبین دوگانه و یا حتی چندگانه به دست
بیاورند؟
این که آدم سعی کند آثاری خلق کند که این اثر هم
برای مخاطب ایرانی و هم غیر ایرانی باشد، کار ساده ای نیست و بعد هم این دو فرهنگی
بودن گاهی حسن است و می تواند باعث باروری بشود، ولی گاهی،
مشکلات و گرفتاری هایش بیشتر است مخصوصا برای آدم های نسل من. من ۴۰ ساله بودم آمدم
هلند، آدم ۴۰ ساله یک آدم جا افتاده است و باز من توانستم همان ۲ سال اول فیلم بسازم
و جز فیلم سازی هم کاری نکردم، شغلم همان بوده و توانستم که کارم را ادامه دهم یعنی
همیشه با شغلم بودم و توانسته ام که جا بیفتم به نسبت دیگر همکارانم که از من خیلی
توانا تر هستند که از کارشان دور افتادند.
با وجود این دوگانگی فرهنگی برای آدم هایی مثل ما که در سن بالا آمدیم خیلی کار را مشکل می
کند، کار ساده ای نیست. آن فیلم اولی که ساختم خوب دو فرهنگی در آن است و خیلی هم گرفت ولی بعد از آن چندین فیلم نامه نوشتم که باز همین مسائل
در آن بود ولی نگرفت. این دو فرهنگی بودن برای من مشکل بود، نه خودم می توانستم چیزی بنویسم و فیلمی بسازم که ربطی به فرهنگ و سوابق من نداشته باشد نه این جامعه می پذیرفت.
شما چشم انداز ایران را چگونه می بینید به عنوان
یک فیلم ساز آیا تحولات اساسی در ایران را پیش رو می بینید؟
خیلی دلم
می خواهد جوابم این باشد که تحولات خیلی نزدیک در پیش است. چون تحولات که همیشه در
پیش است، به هر حال هیچ جامعه ای بدون تحول نمی
ماند ولی این که چشم انداز کوتاه مدت
را چگونه می بینم، حقیقتش نگاه سیاسی مشخصی
ندارم بلکه بیشتر آرزو هایم را می گویم، دلم
می خواست که جامعه ما از این فضای رکود در
می آمد و صدای مردم برای آزادی، دموکراسی و
برابری دوباره شنیده می شد.
و می توانید در باره اکران فیلم «تابوی ایرانی»
توضیح بدهید؟ ایده این فیلم از کجا آمده و چه کارهایی برای ساخت آن انجام شد؟
اولین نمایش فیلم تابوی ایرانی همین دسامبر
2011 در لس آنجلس برگزار شد. آنقدر در این روزها در باره اش حرف زده ام که تکرارش را
لازم نمی بینم. اگر سری به سایت من بزنید مصاحبه های متعددی در این زمینه در آن می
بینید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر