قول و قرار ناصر
خان با خدا!: روزی که از بیمارستان مرخص شدم پزشکان به خانواده ام گفتند بهتر است تا
بهبودی کامل روی ویلچیر بنشینم اما من قبول نکردم، گفتم از خدا خواسته ام روی پای خودم
بایستم و تا جان در بدن دارم، همین کار را می کنم. آتیلا که دید حریفم نمی شود مادرش
را واسطه کرد اما به نازی جان هم گفتم ببین هر کاری از من می خواهی انجام می دهم اما
این یکی را از من نخواه... گفتم اگر فکر میکنی نمی توانم روی پای خودم راه بروم، من
را برگردان بیمارستان، حاضرم بازهم روی تخت بخوابم و از جایم بلند نشوم اما حاضر نیستم
روی صندلی چرخدار باشم. به هر حال این بار دوستان عزیز واسطه شدند و گفتند: ناصر دکتر
توصیه کرده و باید قبول کنی...
دیدم حریف آنها
نمی شوم، آمدند به زور از روی تخت بلندم کنند و من را روی ویلچیر بنشانند، زیر لب به
خدا گفتم، خدایا من که چیزی از تو نخواستم، اینها دلسوز من هستند اما جریان قول و قرار
من و تو را خبر ندارند که من از تو خواستم تا روز آخر عمر روی پای خود م راه بروم.
خدایا نگذار این قول و قرار بشکند، نگذار روی صندلی چرخدار تحقیر شوم. باور نمی کنید
اما داشتم همین راز و نیاز می کردم که دیدم پاهایم مثل سنگ شد و صاف سر جای خودم ایستادم
و دوستانم هر کاری کردند، نتواستند پاهایم را از زانو خم کنند، وقتی دیدم پاهایم خم
نمی شود، گفتم دیدید خدا نمی خواهد من روی صندلی چرخدار بنشینم، دیدید دوست ندارد عزتی
که به من ارزانی داشته را پس بگیرد... دوستان همه معذرت خواهی کردند و من هم با پای
خودم پایین آمدم و رفتم داخل پارک نشستم، وقتی اطرافم خلوت شد، زدم زیر گریه و گفتم
خدایا شکر به درگاهت، خدایا عظمت تو را شکر... خدایا شکرت که عزت بنده خودت را حفظ
کردی...
عکس جلد و
مطلب از وبلاگ: ورزش و فوتبال از نگاه امیر برادران
۱ نظر:
یادش بخیر، فوتبال اونروزا و بازیکناش صفایی دیگه داشتند. فوتبال اونروزا سیاسی نبود، پولکی نبود، حاشیه هاش کمتر از عملکردش بود و صد البته غیرت و مردونگی افرادی مثل ناصرخان حجازی توش نقش بسزایی داشت که متاسفانه الان از این خبرا نیست. روح ناصرخان و تمام عزیزانی که الان در بین ما نیستند شاد باشه
ارسال یک نظر