۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

گفتگوی اختصاصی قدیمی ها با فرخ ساجدی: از عشق بازیگری همه کار کردم




مجتبی نظری، فرهاد لارنگی، مهدی خسروشیری، علی رجبی و محسن زارع: این بار مجله اینترنتی قدیمی ها دیداری با فرخ ساجدی بازیگر قدیمی سینما و همسر سابق نیلوفر هنرپیشه زیبای سینمای ایران داشته که خواندن آن خالی از لطف و صفا نیست.


فرخ ساجدی از جمله بازیگرانی بود که تحصیلات بازیگری خود را در آلمان گذاراند و بعد از اتمام این دوره با بازی خود در سینمای قدیم ایران، توانایی خود را به تثبیت رساند. شاید جای تامل باشد که چرا دیگر جای چنین هنرمندی امروزه در سینما و تلویزیون نیست، بسیار درد اَور است که فرخ ساجدی هنرپیشه با سابقه ی سینما امروزه با افسوس خوردن در گوشه خانه عمر خود را به اتمام برساند، در صورتی که می تواند با تجربه خود در میدان هنر تاثیر گذار باشد.

متولد کجا و چه سالی هستید؟ 

من متولد سال 1321 تهران محله امیریه بودم، بعد به قلهک رفتیم و در هفده سالگی پدرم من را بآ المان فرستاد.



تحصیلات خود را در کجا گذراندید؟

پدرم که تیمسار بود به من گفت بروم در اَلمان در شهر برلین درس ساختمان های بلند بخوانم، در صورتی که اَن زمان ساختمان بلندی وجود نداشت و اکثر ساختمان ها یک یا دو طبقه بود. من بعد ها متعجب شدم که چرا اَن زمان پدرم از من خواست درس ساختمان های بلند را بخوانم در صورتی که در تهران اصلا مد نبود و همه ی خانه ها ویلایی بود.

چگونه وارد عرضه هنری شدید؟

من در برلین بودم و اتفاقا آن زمان فستیوال برلین بود، من دیدم که همه هنرپیشگان معروف برای فستیوال آمده بودند و تا این ها را دیدم به خودم گفتم من این حرفه را دوست دارم، در صورتی که پدرم مرا برای درس ساختمان های بلند فرستاده بود. یکی از دوستانم که در آنجا درس ساختمان های بلند می خواند را پیدا کردم و هر شش ماه یک بار موقع امتحانات که می شد، کارنامه اَن را می گرفتم، اسمش را پاک می کردم و عکسم را جای عکسش می گذاشتم و فتوکپی اَن برای پدرم ارسال می کردم، پدرم با نگاه کردن این کارنامه بسیار خوشحال می شد.



پدر شما چه موقعی فهمید شما در برلین دوره بازیگری را می گذرانید؟

یادم هست مدرسه های دروس هنری بسیار گران بودند، چون غیر دولتی بودند و پدرم برایم پول می فرستاد فرستاد تا زمانی که فقط شش ماه داشتم تا درس بازیگری من تمام شود، تا اَن که پدرم به نمرات من شک کرد و یک سرهنگ را برای ملاقات من به آلمان فرستاد و سرهنگ موضوع را فهمید که من درس ساختمان های بلند نمی خوانم و دروه ی بازیگری را طی می کنم.

بعد بسیار به سرهنگی که پدرم فرستاده بود التماس کردم که موضوع درسی من را به پدرم نگوید، و من به او قول دادم بعد از اتمام دوره ی بازیگری، درس ساختمان های بلند را بخوانم، قبول کرد و قول داد. ولی او به پدرم گفت و پدرم وقتی فهمید به جای درس، بازیگری می خوانم، دیگر برایم پول نفرستاد.

بعد از اَن که پدرتان پول برای شما نفرستاد چگونه مخارج خود را تامین می کردید؟

من وقت کافی در روز برای کار نداشتم، مجبور به کار در شب شدم و در بیمارستان اَمریکایی ها در قسمت اَشپزخانه کار پیدا کردم، از 10 شب تا 6 صبح برای ناهار، صبحانه و نظافت کار کنم.

در اَن جا یک صاحب بسیار بدی داشت که با من خوب نبود. یک روز به من گفت برای نظافت به سیرویس های بهداشتی بروم و رفتم دیدم که برای این که من را اذیت کند، سیرویس های بهداشتی را بسیار کثیف کرده بود که بوی بسیار بدی می داد، در اَن جا بغض گلویم را گرفت و مانده بودم که چه کنم، بلاخره سیفون ها را کشیدم و برای چند دقیقه در بیرون گریه کردم و بغض مرا خفه می کرد که برای تحصیل بازیگری باید برای هزینه اش چه کار هایی بکنم، بلاخره این شش ماه اَخر درس بازیگری گذشت و مدرک را با تمام سختی هایش گرفتم. این را هم بگویم از عشق بازیگری بود که می توانستم کار نظافت انجام بدهم.



چرا خانواده شما با حرفه بازیگری مشکل داشت؟

نمی دانم چرا. اَن زمان خانواده های مرفه و نسبتا بالا از هنرپیشگی و هنر متنفر بودند، خانواده ی من بسیار با این حرفه مشکل داشت و حتی پدر می خواست مرا تیکه تیکه کند و یادم هست وقتی به تهران آمدم، پدرم به من گفت اگر می خواهی اینجا بمانی باید فامیلی خودت را عوض کنی.

اَیا با پدر خود اَشتی کردید؟

بله، بعدها بعد از این که چند فیلم بازی کردم، یک جشنواره در رامسر افتتاح شد و شهب*انو فرح دیبا هم در این جشنواره بود و موضوع این جشنواره مربوط به فیلم های اعتیاد و مواد مخدر بود که تمام دنیا فیلم های خود را فرستاده بودند و از ایران هم یک فیلم که من در اَن بازی کرده بودم، وجود داشت و مثل این که شهب*انو چند تا از فیلم های امریکایی و انگلیسی را می بیند، خسته می شود و می خواهد از محل خارج بشود، همان موقع فیلم من هم شروع می شود و مدیر بنیاد سینمایی به ایشان می گوید این فیلم را ببینید، چون پسر تیمسار ساجدی در اَن بازی کرده است، بلاخره قبول می کند که فیلم من را تماشا کند و بعد از نمایش به مدیر بنیاد سینمایی می گوید به تیمسار ساجدی بگو که پسرت (فرخ ساجدی) کارش فوق العاده است و پدرم با شنیدن این موضوع با من بعد از حدود 6 الی 7 سال اَشتی کرد.



اولین فیلمی که بازی کردید، کدام فیلم بود؟

اولین فیلمی که در اَن بازی کردم، در سال 1346 بود به نام «وسوسه شیطان» به کارگردانی محمد زرین دست، من خودم این فیلم را به عنوان فیلم اولم حساب نمی کنم. فیلم «بیگانه بیا» را به عنوان فیلم اولم با بهروز وثوقی قبول دارم و بسیار این فیلم را دوست دارم.

کار در سینما برای شما چگونه بود؟

برای من سینما یک جور بوده، نه اَنچنان زیبا و نه اَنچنان زشت و من این دوران را گذراندم، بلاخره برای من خوب بود.



آیا موضوع ازدواج هنری شما با خانم فروزان حقیقت دارد؟

نه اصلا، هیچ گونه حقیقتی ندارد و یک چیز بسیار جالب است، خانم فروزان فرزندی را به سیامک ساجدی دارند و این سیامک ساجدی اصالتا شمالی هست و چون این شباهت فامیلی را با من دارد بسیاری ایشان را فرزند من و خانم فروزان را همسر من می دانند.

از ازدواج هنری خود با خانم نیلوفر توضیح بدهید؟

تنها ازدواج هنری من با خانم نیلوفر بوده است و بسیار بسیار عاشق نیلوفر بودم، تا حدی که من را عده ای از طرف ساموئل خاچیکیان مورد زد و خورد قرار دادند و ماشین من را اَتش زدند. به دلیل این که با خانم نیلوفر ازدواج کرده بودم و همین موضوع باعث کناره گیری خانم نیلوفر از سینما می شد، برای اَن ها مشکل بود و از طرفی خانواده خانم نیلوفر هم به ازدواج من و نیلوفر راضی نبودند.

بلاخره همگی به صورت گروهی با من و خانم نیلوفر بد شده بودند و از سال 1346 تا سال 1348 برای ما جنجال به پا کردند و من بعد از این زد و خورد، چند تا بادی گارد که دوستان من بودند با ما بودند. بلاخره سال 1348 ازدواج کردیم و چند نفر از همسایه ها در مراسم عقد ما بودند. دایی من که از شیراز آمد ما را دعوت به گردش در تهران کرد، همان موقع نیلوفر نابینا شد و دکتر ها گفتند چون او در این مدت زجر زیادی کشیده بود و بلافاصله ازدواج با شما به ایشان شوک وارد کرده است، چون یک لحظه فکر کرده همه چیز تمام شده و این شوک موجب نابینایی شده است که بر چشم هایش اثر کرده و اگر ظرف مدت 10 روز خوب نشود دیگر هیچ امیدی به بینایی اش نیست.



مجلات در مورد ازدواج شما با خانم نیلوفر و نابینایی ایشان چگونه برخورد کردند؟

تمامی مجلات، جوانان، اطلاعات و... این خبر را با تیتری درشت نوشتند، «نیلوفر در مراسم عقدش با فرخ ساجدی کور شد». من هم به دایی ام گفتم که اگر نیلوفر خوب نشود، می روم تفنگ 19 تیر خودکار پدرم را بر می دارم و همه ی اَن ها را تک تک می کشم و من این کار را می کردم. بلاخره فردای آن روز بین ساعت 2 تا 3 بعد ظهر خوب شد و فریاد کشید فرخ من می بینم.

ازدواج شما با خانم نیلوفر تا چه مدت دوام داشت و حاصل ازدواج شما چند فرزند بود؟

ازدواج ما به هشت سال تا حدود سال 1355طول کشید و یک فرزند به نام اَرش حاصل ازدواج ما بود. بعد از ازدواج که خانواده اش، نیلوفر را تحویل نگرفتند ایشان از من جدا شد.



با کدام یک از موسسات سینمایی بیشتر کار می کردید؟ 

من خیلی با پارس فیلم به مدیریت دکتر کوشان با اینکه فاصله دوری با من داشت کار می کردم.



آخرین فیلمی که بازی کردید، کدام فیلم بود؟

اَخرین فیلمی که من بازی کردم، فیلم «شیر خفته» با عزت الله انتظامی بود و من نقش یک افسر در این فیلم بازی می کردم. چون این نقش را دوست نداشتم به همین دلیل از دوربین فرار می کردم.

چرا بعد از انقلاب از کار هنری جدا شدید؟

چون من اجازه فعالیت نداشتم، من ممنوع الصدا، ممنوع التصویر و ممنوع از همه چیز بودم.



کدام فیلم های خود را دوست دارید؟

من فیلم زنجیری، گل خشخاش و بیگانه بیا را دوست دارم.



از تهیه کنندگی خودتان در فیلم زنجیری توضیح بدهید؟

من در فیلم «زنجیری» تهیه کننده بودم، که واقعا کمرم را شکست، چون در 14 سینما در تهران فروش می کرد، ولی من جوانی کردم و این فیلم را شبانه از همه ی سینما ها به جز یک سینما پایین کشیدم و می خواستم در یک سینما اکران شود. حماقت و جوانی کردم و اَن موقع در این فکر بودم که این فیلم فروش نکند، چون اگر می خواستم، فروش بکند فیلم «زنجیری» را نمی ساختم.

می توانستم یک فیلم با بسیاری از بازیگران مثل فروزان بسازم و اگر من فیلم زنجیری را که باید یک هفته در تمامی سینما ها اکران می شد را پایین نمی کشیدم، فروش خوبی می کرد. فیلم داشت فروش می کرد و برای این فیلم هفته سوم صف کشیدند و برای اولین بار بلیط 3 تومانی 9 تومان فروخته شد. بعضی ها هم نمی خواستند این فیلم فروش کند، چون من هم بازیگر و تهیه کننده بودم و تهیه کننده های دیگر می گفتند اگر ساجدی که یک هنر پیشه است بیاید و تهیه کنندگی کند و فیلمش فروش کند دیگر برای ما بازی نمی کند.

چرا بازی شما نسبت به دیگران در سینما کم بود؟

چون من باید فیلمنامه را بپسندم، مثلا اگر فیلمنامه ای یک نقش کوچک و زیبا دارد را بازی می کنم، ولی اگر نقش اول باشم و فیلم نامه ضعیف باشد قبول نمی کنم. متاسفانه افرادی که دست چپ و راست خود را تشخیص نمی دادند کارگردان شده بودند.



چرا سینمای قبل از انقلاب با اَن امکانات کم طرفدار بیشتری داشت؟

چون اَن زمان مردم بازیگران را قبول داشتند، فیلمش را می دیدند، ولی الان یک سری از جوانان اَمدند بازیگر و کارگردان شدند با این که خوشتیپ هستند، ولی مردم روی اَن ها شناخت ندارند و به دل مردم نمی چسبند. من خودم نمی دانم واقعا چرا، مثلا محمدرضا گلزار بسیار خوب بازی می کند، خوشتیپ هست و می تواند برای این مملکت یک آلن دلون باشد و باید یک هنرپیشه خوشتیپ و اَرتیست باشد، مثلا مرحوم پرویز فنی زاده چهره ی برای سینما نداشت ولی در تئاتر غوغا می کرد و هنرمند بود.



اَیا شما تا حالا فیلمی را دیده اید و با خود بگویید کاش من در این فیلم بودم؟

نه، تا حالا پیش نیامده

کارنامه هنری خود را چگونه ارزیابی می کنید؟

کار هنری ام اَن گونه که می خواستم نشد، نه اینکه نتوانستم بلکه سینما خوشگل پسند بود ولی من متوسط بودم.



اَرزوی شما چیست؟

اَرزویی ندارم و از زندگی خودم راضی هستم و همسرم که چند سال پیش درگذشت، الان تنها زندگی می کنم و چون گرفتاری ها زیاد هست، کسی با کسی رفیق نیست. برای سینما کمی دلتنگ هستم.



اگر در پایان حرفی و یا مطلبی برای خوانندگان مجله اینترنتی قدیمی ها دارید، بفرمایید؟

دوست دارم در آخر خاطره ای از زنده یاد فردین بگویم. فردین مرد بسیار لوتی و ماهی بود. من با مسعود کیمیایی، شهیار قنبری و اسفندیار منفرد زاده که یک اکیپ بودیم و به فردین و همکارانش، بازیگران اَب گوشتی می گفتیم، تا اینکه یک روز پولم برای فیلم زنجیری تمام شد که فقط از فیلم، موزیک متنش مانده بود و باید پخش کننده فیلم من را روی هوا می زدند، چون پخش کننده کل پول فیلم را می داد. ولی من فیلم را ساخته بودم و برای موزیک متنش پول نداشتم و هیچ کس به من پول نمی داد و تهیه کننده ها بسیار با من بد شده بودند. یک روز با یک گالن بنزین رفتم سندیکای هنرمندان که حمید قنبری پدر شهیار قنبری رئیس سندیکا بود و به او گفتم اگر یک پخش کننده، فیلم من را نگیرد و پخش نکند، من این بنزین ها را می ریزم روی خودم و یک نامه برای وزیر فرهنگ و هنر نوشتم که به او بدهند، به من گفت پیش فردین هم رفتی؟ گفتم شب و روز دارم به فردین و رفقایش بد می گویم، حالا پیش فردین بروم؟ گفت برو فردین خیلی آقا و با مرام هست.

بالاخره سوار ماشین شدم و به دفترش رفتم و از من استقبال کردند و دیدم که یک سفره بزرگ انداختند و تمامی هنرمندان و بچه های پشت صحنه هستند و همه دارند اَبگوشت می خورند و فردین من را به سفره دعوت کرد و با او غذا خوردیم، خدا بیامرز با مشت روی پیاز می زد و با او خصوصی صحبت کردم و کل قضیه را برایش تعریف کردم، بسیار تعجب کرد که چرا فیلمی که تمام شده و فقط موزیک متنش باقی مانده هیچ پخش کننده ای نمی خرد.

خلاصه به من گفت هر کاری خواستی انجام بده و فقط روی کاغذی بنویس که آقای فردین مثلا این مقدار پول به فلانی بدهید، من قبول کردم. از دفتر بیرون آمدم و یک نفر که قرار بود برایم موزیک بسازد را دیدم، به او رسیدی دادم تا برود از فردین پول بگیرد اَن فرد رفت و چکی از فردین گرفت، من بسیار تعجب کردم و با او به بانک رفتم و دیدم که چک پاس شد بعد خودم هم هیچی پول نداشتم، رفتم متنی را نوشتم که آقای فردین 15 هزار تومان بدهید برای خودم، به دفتر فردین رفتم، و چکی با خنده برایم نوشت، خدا بیامرز اَدمی بسیار لوتی بود.



















































۳ نظر:

ناشناس گفت...

aghaie nazari vaghean dasteton dard nakone,be khanome forouzan begid ye nafar hast to uk ke arezosh didane shomast..

ناشناس گفت...

زندگی و روزگار چه می کنه با آدم و آدم چقدر راهت جای پای گذر عمر در چهره خودش رو در صورت دیگران تشخسص میده. در دوران ما فرخ ساجدی کلی به خاطر تیپ مدرن و پدر پولدار و هراز مطلب دیگه کلی طرفدار داشت و اردواجش با نیلوفر کلی صر و صدا و مخالف داشت . هر دو به هر وضعی که هستند خوشبخت باشند.

ناشناس گفت...

فرخ ساجدی سالهاست که از نیلوفر یا همان خانوم شهین خلیلی چدا شده است و نیلوفر هسمر مرحوم ناصر ادیب بود که به تازگی فوت کرده اند و فرخ ساجدی همسر سومشون به نام مینو را هم جند سالی است که از دست داده اند. از مینو یک فرزند دختر به نام مریم دارند و از همسر اول خود که آلمانی بودند هم یک پسر به اسم فابین یا شاهین( نام ایرانی) دارند که با مادر خود در آلمان زندگی می کند.
اطلاعاتی که عرض کردم عین حقیقت است چون عمو فرخ یکی از اقوام نزدیک من هستند.