بانی فیلم - کامبیز شایان فرد: سیر گذر شرایط زیست مردمان حاشیه نشین دهه 1340
تا نیمه دهه 1370،دستمایه موضوع سریال یا به قول خود سازندگان مینی سریال دندون طلا است.
سریالی با روایتی دست به دست شده که در آخر این سردرگمی پیش می آید که طرف اصلی
ماجرا چه کسی بوده است؟ و غم چه کسی را باید خورد؟ وقتی ساختار مجموعه به شکل خطی پیش
می رود، فلاش بک به صورتی که عاملی باشد برای افشا اطلاعات هم در آن نیست و توضیحات
و یاد آوری های مربوط به گذشته توسط کاراکترها در زمان حال داستان بیان می شود؛ مثل
جایی که عنایت سرخوش (حمید رضا آذرنگ) حقیقت ماجرا را به بلبل (حامد بهداد) می گوید.
یا جایی که قنبر (مهدی فخیم زاده) نشان گردنبند را بر گردن طلوع ( باران کوثری) می
بیند؛ رسم بر این بوده که روایت حول یک کاراکتر به عنوان نقطه اتکای اثر بگردد و دیگر
کاراکترها هر کدام،همچون ریسمان یا گره ای به شخصیت اصلی متصل باشند و اگر در قسمتهای
مختلف برای زمانی محدود لازم شود تا با کاراکترهای
دیگری همراه شد،در نهایت ،امتداد ریسمان،به همان شخصیت اصلی باز گردد، اما اینجا چنین
نیست.
نمایی از سریال دندون طلا
یعنی آغاز ماجرا با نیر (ستاره اسکندری) است،بعد به دندون طلا (قنبر) می رسیم
که به نظر حکم یک برخورد برای تغییر مسیر روایت را دارد،سپس در میانه های کار،عنایت
سرخوش میدان روایت را به دست می گیرد و هر چه بلبل بزرگتر می شود،عنایت سرخوش نقشش
کمرنگ تر می شود تا جایی که بلبل روایت را به دست می گیرد و از جایی دوباره او کمرنگ
شده و همه چیز معطوف شخصیت طلوع میشود. با این وضعیت و سیری که طی می شود، این ساختار
بدست می آید :شروعی با نماهای نزدیک از نیر در
دهه چهل و پایانی با نمای نزدیکی از طلوع در سالن تئاتر دانشگاه در نیمه دهه
هفتاد. از این ساختار بدتر چه می تواند باشد؟ مشکل در اینجا این است که کاراکتر طلوع
، حکم یک بیننده یا شنونده ناظر خارج از داستان را دارد و اساسا ارتباطی به مثلث نیر
و عنایت و قنبر و بعدتر مربع نیر و عنایت و قنبر و بلبل ندارد.درست مثل این فانتزی
می ماند که ما فیلمی با پیچ و خم های دراماتیک و فراز و فرودهای قهرمانی ببینیم و در
پایان به جای به جای دیدن فرجام قهرمان،به چهره خود ما کات کنند که در حالتی بین تنبه
و تحیر مانده ایم! در دندون طلا،رها کردن کاراکترها به یک الگو تبدیل می شود که احتمالا
از ابتدا در ذهن فیلمساز اینگونه دمیده شدهاست.اما از بیرون و نگاه بیننده،این مساله
اذیت می کند.رها کردن در اینجا دو گونه است،برخی بطور موقت حذف می شوند و نقش و کاربردشان
در ادامه مسیر افول می کند،مثل عنایت سرخوش که از بزرگ شدن بلبل تقریبا کارایی اش را
از دست میدهد (هر چند می توان بهانه افولش را به مساله سیاه بازی و افول این نمایش
ربط داد) اما برخی دیگر یکباره و در حالیکه با فرم چیدمان اولیه به نظر آدم های مهمی
در پیشبرد داستان به چشم می آیند،حذف می شوند؛ مثل خود نیر که ناگهان با تصادف حذف
می شود و تمام اراده های این کاراکتر که می توانست به نقطه قوت تبدیل شود، به باد سخره
گرفته می شود.نیری که می تواند در جمع مردان آن دهه و در قهوه خانه ای با آن میزان
نا امنی و خشونت کار کند و آنقدر مصمم است که در برابر آن جماعت سیبل تا بناگوش در
رفته،رو به قنبر آن جمله «من بچه آدمیزاد نمی زام ،من یه پلنگ میزام تا روزگار سفیده
تو سیاه کنه» را می گوید،در یک وضعیت پیش پا افتاده،زیر ماشین می رود و تمام.و یا کاراکتر
بهناز جعفری که آنهمه با آب و تاب پرداخت شده و به نظر می رسد زندگی اش بالاخره جایی
با نیر پیوند خواهد خورد و داستان آن مواد مخدرها و علاقه اش به آن مرد،با تغییر شرایط
سیاسی و اجتماعی ایران و آمدن داستان به بعد از انقلاب،ناگهان حذف می شود؛ این یعنی
هیچ و پوچ! جایی که عنایت سرخوش را گرفته اند به خاطر موادی که در جیب اش پیدا کردهاند
و بعد از آن صحنه های کلانتری هم امتداد نمی یابد و داستان آن خیلی راحت حذف می شود؛
به سادگی یک لیوان آب خوردن.به نظر می رسد ،فیلمساز آنقدر جذب این مساله شده بوده که
یک موزیکال بومی شده با عناصر و نشانه های موجود در نمایش های ایرانی بسازد که همه
چیز را فدای آن کردهاست ،چرا که از نیمه های مجموعه به بعد تقریبا قسمتی نیست که به
بهانه مساله سیاه بازی به عنوان شغل کاراکترها،صوت و طربی راه نیاندازد .مساله موزیکال
بودن به شرط توضیحات گفته شده بسیار می توانست به نقطه قوت کار تبدیل شود، بخصوص که
بار اصلی این صحنه هاو درآوردن شان طبعا جدای از کار طاقت فرسای تحقیقی نوشته های هنگامه
مفید و آهنگسازی فردین خلعتبری که جای ستایش دارد بر عهده خود بازیگرانش ـ که بیراه
نیست اگر بگوییم ستارگان اش ـ بوده است.مجموعه دندون طلا بیشتر بر بازیگرانش تکیه دارد
تا فیلمسازش .همه موزیکالها نوعی از جلوه گری ستارگانشان هستند و اصلا برای آنها طراحی
می شوند و چهره ستاره ها است که ساختار کلی را تشکیل می دهد.هر چند که آنها در نگارش
فیلمنامه یا انتخاب زوایای دوربین دست ندارند، اما آنها منتقل کننده معنا به تماشاگرند
و می توانند متن ضعیف را با حضور خود ساخته و ارائه دهند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر