قدیمی ها - مجتبی
نظری، فرهاد لارنگی، علی رجبی و فروغ بهمن پور: چه پیروز و سربلند هستند هنرمندانی
که در حیطه هنری خود با عشق و صداقت کار کنند. شادی آفرینیِ خلق و خنده بر روی
صورت و عمق دل های مردم کار کوچک و آسانی نیست، چه بسا که این کار در حدود نیم قرن
ادامه داشته باشد و در آن تاخیری نیافتد. تقی تقدسی هنرمندی است که این روایت
برایش صدق می کند. وی به همراه برادرش زنده یاد جواد تقدسی اولین گروه کمدی و
فکاهی را در ایران با نام «برادران تقدسی» پایه گذاری نمودند و در ابتدا در همدان
و بعد در تئاترهای لاله زار که مرکز هنری آن زمان در تهران بود، شروع به فعالیت
کرد. چه شب هایی که دوست داشت در کنار خانواده باشد، ولی نسبت به تعهدی که در کارش
داشت بر روی صحنه تئاتر ظاهر می شد و چه سانس هایی که خود کوله بار غصه بود و با
برچسب خنده در مقابل مردم قرار می گرفت.
وی نیز در
چند فیلم به نام های «شارلاتان»، «شیطون بلا»، «دهکده طلایی» و «زن ها فرشته اند»
هنر نمایشی خود را ارزانی داد. او این روزها خوش رویی و خنده خود را همچون گذشته
دارد ولی اعتقاد دارد این خنده ها تلخ تر از گریه است. از تقی تقدسی که بگذریم، پسرش
ماریو تقدسی نیز در حیطه هنری کم از پدر فعالیت ندارد، او در موسیقی اپرا نیز
فعالیت گسترده ای دارد و شاگرد زنده یاد لوچیانو پاواروتی جزء بزرگان موسیقی
ایتالیا بوده است و سابقه فعالتی 30 ساله در اپرا دارد که از قبل از انقلاب تا به
امروز به صورت مستمر ادامه داشته.
وی به عنوان
اولین خواننده اپرای ایرانی در سن 23 سالگی در اپرای وین پذیرفته و استخدام گردیده
است و نام ایران را در این حیطه بالا نگه داشت. جالب است که در این گفتگو پدر و پسر در کنار هم به گفتگو با گروه قدیمی ها
پرداختند و این دو هنرمند برای ما سخنان و خاطرات خوبی را به میان آوردند.
مصاحبه ای
که در ادامه از نظرتان می گذرد گفتگوی اختصاصی قدیمی ها با تقی تقدسی و ماریو
تقدسی می باشد که در دو بخش به صورت جداگانه قرار دارد.
گفتگو اختصاصی قدیمی ها با تقی تقدسی: من
و برادرم عاشق خنداندن مردم بودیم
بیوگرافی
خودتان را بگویید؟
من افتخار
می کنم که بگویم در همدان متولد شدم و برادرم در همدان پایه گذار تئاتر بود. ابتدا
در سن 15 سالگی وارد صحنه تئاتر شدم و نقش حضرت یوسف را بازی کردم، ولی پدر و
خانوداه ام مذهبی بودند و آن خواسته ای که در هنر داشتیم، انجام نشد.
کار هنری
«برادران تقدسی» از چه زمانی در تهران آغاز به کار کرد؟
بعد از مدتی
برادرم (جواد تقدسی) در کار تئاتر در همدان ورشکست شد و به تهران آمدیم. در ضمن
برادر دیگری داشتیم که از کوه پرت شد و درگذشت، به همین دلیل مادرم از من خواست که
برادرم (جواد تقدسی) را در تئاتر کمک کنم. بلاخره ما دو برادر در گروهی با نام
«برادران تقدسی» که پایه گذاران گروه کمدی و فکاهی در ایران بود، کارمان را آغاز
کردیم. ما در حدود 45 سال در کنار هم فعالیت کردیم و اطمینان دارم که مادرم از این
همکاری ما راضی بود.
کارهای هنری
«برادران تقدسی» در کدام تئاتر لاله زار شروع شد؟
وقتی به
تهران آمدیم، کار هنری خود را در لاله زار در تئاتر «صادق پور» شروع کردیم. البته
آن زمان ما نیز پایه گذار گروه کمدی در ایران بودیم، چون آن زمان افرادی مثل حمید
قنبری، مجید محسنی و... به صورت تک نفری برنامه ها خود را اجرا می کردند، ولی ما دو
برادر به صورت گروهی برنامه اجرا می کردیم. من، «شومن» برنامه بودم و برادرم پایه
گذار برنامه های فکاهی در ایران بر روی صحنه در کنارم ظاهر می شد.
در ادامه
ماریو تقدسی می گوید: به نظرم
خنداندن مردم، نوعی عبادت است که پدرم و عمویم از ثواب بسیاری در این دنیا بهره
بردند و این کار را، از راه درستش آغاز کردند و خیلی به زندگی ها طراوت بخشیدند.
حتی دکتری به نام آقای خرسندی که پدرم را عمل کرد، خودش این مسئله عنوان کرد که من
در زمانی که تحصیل می کردم، وقتی خسته می شدم، به تئاتر شما می آمدم و برنامه های
شما را می دیدم و دوباره انرژی می گرفتم و تحصیلم را ادامه می دادم. این جمله را
من خطاب به پدرم می گویم: شما کار بسیار بزرگی انجام دادید و کارتان عبادت بوده
است.
تقی تقدسی
می گوید: نا گفته نماند که من زبانم عمل جراحی داشت و
دکترها مرا جواب کردند. روزی دختر و دامادم به بیمارستان «دی» رفتند و دکتر خرسندی
را دیدند، دکتر خرسندی گفت: من در این بیمارستان گرفتارم و وقتی ندارم، ولی در
بیمارستان دیگر شما را می بینم. ایشان من را دید، دخترم بسیار گریه می کرد که
برایم اتفاقی نیافتد. دکتر خرسندی گفت: من خودم ایشان را عمل می کنم و تعهد می کنم
هیچ اتفاقی برایشان نیافتد و هیچ پولی بابت این عمل جراحی نمی گیرم، چون ایشان در
جوانی آنقدر مرا خندانده و شاد کرده است که با او تحصیلاتم را ادامه دادم. دکتر
مرا در چهار سال پیش با موفقیت عمل کرد.
کار برادران
تقدسی در طنز چگونه بود؟
ما عاشق
خندان مردم بودیم. من چون آدم مقیدی بودم از یکی از مراجع پرسیدم که آیا این پولی
که من از این راه به دست می آورم، درست است؟ ایشان گفت: پولی که از راه خنداندن
مشروع باشد، مشکلی که ندارد، نیز ثواب هم دارد. «خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر
است، کارم از گریه گذشته است از آن می خندم»
ماریو تقدسی
می گوید: آدمی که در طنز و کمدی کار می کند باید از
درون، آدمی سالم باشد. پدرم با این وجود دوستان بسیاری دارد که سعی دارند با او
ساعت ها در کنار هم باشند. باید بگویم مردم به پدرم انرژی مثبت را هدیه دادند و
خیلی به ایشان کمک کردند که امروزه سرحال و تندرست باشد.
چه خاطره ای
از دوران فعالیت خود در تئاتر لاله زار دارید؟
شبی عروسی
دخترم بود و او داشت به خانه بخت می رفت، من ناراحت بودم که نمی توانستم در آن شب
در کنارش باشم. خلاصه کمی درگیر این ماجرا بودم و آن شب به برنامه تئاترم با تاخیر
رسیدم، مدیر تئاتر آقای مصداقی گفت: چرا دیر کردی؟ برادرت تنها روی صحنه رفت. من
بلافاصه با همان تیپ روی صحنه رفتم. در قسمتی از برنامه من باید در کنار برادرم
گریه می کردم که از تلخی ماجرای آن شب، بسیار واقعی و طبیعی گریه کردم و تمام سالن
این موضوع را فهمیدند. این ماجرایی بود که همه بچه های تئاتر، مردم و مدیر تئاتر
موضوع را فهمیدند و تحت تاثیر قرار داد.
از زندگی
این روزهای خود راضی هستید؟
من دیگر وقت
شکستنم هست، ولی به عشق شما و دوستارانم، فعلا هستم. این جمله را در حضور شما گروه
قدیمی ها و پسرم عنوان می کنم که ان شالله سو تفاهم نشود:
تا
که بودیم، نبودیم کسی، کشت ما را غم بی هم نفسی
تا
که رفتیم همه یار شدند، خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر
آینه بدانید چو هست، نه زمانی که افتاد و شکست
چند فرزند
دارید؟
من چهار
دختر و یک پسر هنرمند به نام ماریو داردم. من ماریو را خودم به آمریکا بردم تا
تحصیلاتش را در آنجا ادامه دهد. ماریو قبل از انقلاب بورس گرفت، ولی بعد از انقلاب
این بورس قطع شد و خودش به تنهایی این راه هنری را رفت و موفق شد.
امروزه شما
اوقات خود را چگونه سپری می کنید؟
امروز به
عشق بچه هایم زندگی می کنم. من حتما با کمک خانم فروغ بهمن پور کتاب خاطراتم را می
خواهم آماده کنم. می خواهم یک نکته ای را بگویم: ای کوچک ترها احترام بزرگان را
بدانید. بیاید قبل از اینکه به یاد هم باشیم، کنار هم باشیم.
گفتگو اختصاصی قدیمی ها با ماریو
تقدسی: مدرسین موسیقی باید همیشه اطلاعات خود را به روز کنند
مصاحبه ای که در ادامه می خوانید
گفتگوی اختصاصی فروغ بهمن پور و مجله اینترنتی قدیمی ها با ماریو تقدسی است. گفتگوی
خانم بهمن پور با ماریو تقدسی چندی پیش در روزنامه اعتماد منتشر شده بود که
متاسفانه با سانسور مواجه شد. این گفتگوی کامل به همراه بخش های منتشر نشده در پایین قابل مشاهده
است.
بیوگرافی
خودتان را بگویید؟
من از سن 10
سالگی در سال 1347 وارد هنرستان موسیقی شدم. کل خانواده ما در موسیقی دست داشت. من
علاقه شدیدی به موسیقی داشتم و پدرم بسیار مرا یاری کرد، حتی برایم جاز گرفت. من
در ابتدا در هنرستان موسیقی به نواختن ویولن کلاسیک راه یافتم و در حدود 7 سال
ادامه دادم.
از چه زمانی
وارد کلاس های آواز خوانی و اپرا شدید؟
در سن 17
سالی وارد کلاس های خصوصی آواز شدم و در «کر» فعالیت کردم و باید آواز می خواندم،
دبیر ما یک خانم از اتریش بود. در طول یک سال در کلاس آواز بسیار علاقه مند شدم و
توانستم اپراهای مختلف را یاد بگیرم. ضمنا در همان موقع در ارکستر سنفونیک کار می
کردم و علی رهبری نیز مدیریت هنرستان عالی موسیقی را بر عهده داشتند. علی رهبری
ارکستر «جوانان» را به راه انداختند و با این ارکستر ما تورهای مختلفی می گذاشتیم.
من موقع نواختن خیلی استرس داشتم، ولی موقع خواندن این استرس در من نبود و این
موضوع به من ثابت کرد که در خواندن راحت تر هستم. در امتحان آخر سال من هم
ویولن و هم آواز کلاسیک را امتحان دادم و در هر دو موفق شدم.
بورسیه
تحصیلی موسیقی شما به آمریکا چگونه بود؟
در طول
تحصیلم اینقدر در هنرستان پیشرفتم زیاد بود که آقای بیژن آصف شاه، ریئس اپرای ایران،
به من کارت خودشان را دادند و گفتند: فردا با پدرتان به دفتر من بیایید. من استرش
داشتم و می لرزیدم، فکر می کردم شاید خراب
کاری خاصی کردم که مرا خواستند. بلاخره با پدرم به آنجا رفتیم و ایشان از من تعریف
کردند و به پدرم گفتند: حیف هست ماریو در این جا بماند، من برای ایشان بورسیه
تحصیلی دانشگاه جنوب کالیفرنیا را گرفتم که در آنجا ادامه تحصیل بدهند. بلاخره
کارهای ویزایی خودم را انجام دادم و برای تحصیل به آمریکا رفتم. در دانشگاه «یو اس
سی» اساتید بسیار بزرگی حضور داشتند که
اغلب خواننده های بزرگ اپرای آمریکا و اروپا بودند. تحصیلاتم را در حدود 4 سال
ادامه دادم.
نوع آموزش
دانشگاه های موسیقی در ایران را نسبت به دانشگاه های خارجی چگونه ارزیابی می کنید؟
متاسفانه در
دانشگاه های ایران همه چیز به صورت تئوری آموزش داده می شد، در صورتی که تا زمانی که آموزش
عملی داده نشود و تمرینی صورت نپذیرید، شما کارتان را خوب یاد نگرفتید، رشته اپرا نیز
جزء همین رشته ها بود. رشته اپرا جزء سخت ترین رشته های دنیا است، چون چندین هنر
با هم در یک هنر ادغام می شود، در اپرا شما باید زبان های مختلف دنیا، رقص ها و
بازی های مختلف را با خوانندگی ادغام کنید و اپرا این امکان را به شما می دهد که
با همه ارتباط برقرار کنید.
فعالیت شما
به عنوان خواننده اپرا در کنسرواتوار وین چگونه بود؟
من بعد از
تحصیلاتم به آلمان رفتم تا به زبان آلمانی تسلط پیدا کنم، همزمان کنسرواتوار وین
را امتحان دادم و وارد این کنسرواتوار شدم. در آنجا به عنوان خواننده در ببین 260
نفر که از سراسر دنیا از کشور هایی چون امریکا، آلمان، کره، چین و... بودند، پذیرفته
شدم. ورود من در این کنسرواتوار بسیار مشکل بود چون در آنجا کار به صورت کنکوری و
نهایتا رقابت ها بسیار مشکل بود. بلاخره ما در حدود 24 نفر از این 260 نفر انتخاب
شدیم و روی صحنه رفتیم و باید برای رهبر این کنسرواتوار که زنده یاد لورین مازل
بود برنامه اجرا می کردیم، در پایان از این 24 نفر حدود 12 نفر انتخاب شدند که من
هم جزء 12 نفر پذیرفته شدگان بودم. با افتخار می گویم که در سن 23 سال اولین مرد ایرانی
بودم که وارد اپرای وین شدم. با موفقیتم به عنوان یک ایرانی در مجلات و روزنامه
های داخلی و خارجی سر و صدای بزرگی به پا شد. در آن زمان خانم روح انگیز یشمی به
من خیلی در این مورد تبریک گفتند و مرا در آغوش گرفتند و گفتند: شما اسم ایران را
در بین جوان های ببین المللی بزرگتر کردید. من در آن اپرا استخدام شدم و درآمد
داشتم. در همین هنگام با اساتیدی مثل لوچیانو پاواروتی کار می کردم و برایم افتخار
بزرگی بود. وی یکی از قدیمی ترین خواننده های اپرا زمان ما بودند.
اولین دیدار
شما با لوچیانو پاواروتی چگونه بود؟
یادم هست در
یکی از جلساتی که من در اپرای وین بودم، آقای پاواروتی بعد از تمرین گوشه ای نشسته
بود و ما ایرانی ها با وجود خصوصیات اخلاقی ایرانی که داریم، با خودم گفتم: «سنگ
مفت، گنجشک مفت» (با خنده). پیش او رفتم. یادم هست ایشان داشتند استراحت می کردند،
من رفتم گفتم: استاد سلام، خسته نباشید، من ماریو تقدسی هستم و 23 ساله ام، به
تازگی استخدام اپرای وین شدم، فقط می خواستم بدانم 5 دقیقه وقت دارید صدای مرا گوش
کنید؟ این افتخار بزرگی هست که صدای مرا برای 5 دقیقه گوش کنید.
پاواروتی
گفت: خیلی روت زیاده که مرا اینجا اذیت می کنی. گفتم: من می خواستم ببینم، امکانش
هست؟ ایشان گفتند: به خاطر این که شهامتش را داشتی و آمدی پیش من - چون هیچ کس این
شهامت را ندارد - پیش مدیر برنامه های من (کریستین) برو، او در رستوران نشسته که
یک روز به تو 5 دقیقه وقت بدهد. بسیار خوشحال شدم و پیش کریستین، مدیر برنامه های
پاوراتی رفتم، او گفت: اصلا ایشان وقت ندارند. گفتم: خود استاد پاوراتی قبول
کردند. بلاخره با مدیر برنامه ها پیش ایشان رفتیم و قرار شد فردای آن روز بعد از
ظهر ساعت 3 ایشان را بعد از تمرین ملاقات کنم. خلاصه یک پیانیست پیدا کردم، با او
کمی کار کردم و فردا پیش ایشان رفتم کمی برنامه ام را اجرا کردم و از پاوراتی
پرسیدم: امکانش هست من یک تنور خوب بشوم؟ ایشان گفت: مگر چند تا باریتون خوب
داریم، سعی کن یک باریتون خوب باشی تا یک تنور بد.
به نظرم
ایشان حرف خوبی زد چون بعضی از خواننده های اپرا سعی می کنند که تنور کار کنند در
صورتی که تارهای صوتی آن ها باریتون هست و وقتی تلاش می کنند تنور بشوند، در آن
موقع موفق نمی شوند و از طرفی دیگر صدای خوبی برای باریتون ندارند.
در دیدارم برای پاواروتی صنایع دستی و سوغات معروف شهر اصفهان را برای ایشان بردم
و از من خواستند در پشت آن، اسم صنایع دستی را با اسم شهر بنویسم. این اولین دیدار
من با استاد پاواروتی بود و ایشان گفت: از این به بعد هر وقت تمرین هایم تمام شد،
حتما با شما کار می کنم.
تا آنجا که
اطلاع داریم شما صمیمیت زیادی با لوچیانو پاواروتی داشتید، این صمیمیت ها چگونه پر
رنگ تر شد؟
روزی به لوچیانو پاواروتی
گفتم: آیا شما تا حالا، غذای ایرای خوردید. گفت: با من شوخی می کنی؟ گفتم: نه
استاد. ایشان از من در مورد غذای ایرانی پرسید و من برایش توضیح دادم. گفتم: می
خواهید غذای ایرانی بخورید؟ ایشان کمی با مدیر برنامه هایش صحبت کرد و استرس داشت.
من به ایشان گفتم: هیچ مسئله ای نیست، من برنامه را دقیق درست می چینم، شما را می برم
و بعد بر می گردانم. از آنجایی که آشپز خوبی هستم، غذایی مفصلی تهیه و آماده کردم.
او بسیار پسندید و این باعث دوستی های بیشتری بین من و پاواروتی شد. زمانی که او فوت
کرد من برای خاکسپاریش به ایتالیا رفتم، ده ها هزار نفر آمده بودند. او یکی از
بزرگان اپرای دنیا بود و من از پاواروتی خیلی چیزها آموختم.
بعد آموزش و
کار در کنسرواتوار وین چه برنامه هایی در دست داشتید؟
من بعد از
این آموزش های 3 ساله ای که در کنسرواتوار وین دیدم در شهرهای مختلف آلمان همچون
فرانکفورت، هامبورک، ویسبادن، اورهازن و... برنامه ها و قراردادهای مختلفی داشتم.
اخیرا چند سالی هست که به خودم استراحت دادم و بیشتر در کنسرت های مختلفی در
ایتالیا، ژاپن، روسیه و برنامه های فستیوالی شرکت می کنم. من در سن 18 سالگی در
آمریکا اولین جایزه خودم را به نام هنرمند آینده گرفتم.
آیا خاطره ای
از زمان فعالیت هنری پدرتان (تقی تقدسی) دارید؟
من از بچگی دوست
داشتم که سر صحنه ها و برنامه های پدرم بروم. یادم هست که در برنامه های پدر شرکت و
پشت پرده حضور پیدا می کردم. برایم بسیار جالب بود که پدرم با چه مهارتی مردم را
می خنداند و مردم سراپا غرق خنده می شدند. یادم هست در یکی از برنامه های «هنر
برای مردم»، پدر و عمو در گروهی با نام «برادران تقدسی» در این برنامه با عنوان
پایه گذاران فکاهی در ایران ظاهر می شدند. روزی پدر و عمویم در نقش زنده یاد
فریدون فرخزاد ظاهر شدند و با زبانی محترمانه به انتقاد پرداختند، البته باید
هنرمند انتقاد خود را خیلی محترمانه و فکاهی بیان کند و از انتقاد مبتذل و بی
ادبانه بپرهیزد، این برنامه بسیار برای من جالب بود.
روزی هم زنده
یاد فرخزاد از پدر و عموی من در برنامه «سلام همسایه ها» دعوت کرد و این دو برادر
این برنامه را اجرا کردند، ضمنا در لابه لای این برنامه این دو نفر ماکتی از سر
فرخزاد درست کرده بودند و آن را بر روی صورتشان می گذاشتند و این ترانه فرخزاد به
نام «شب بود بیابان بود» را اجرا کردند. فرخزاد از این برنامه بسیار لذت برد.
شما پس از
سال ها به ایران بازگشتید و در همان روزهای نخستین، فعالیت موسیقی را به طور حرفه
ای آغاز کردید. برگزاری مستر کلاس ها و همچنین برپایی کنسرت آن هم با کلی انرژی و
انگیزه... چطور پیش رفت؟
پیشنهاد
اولین کنسرت از طرف جناب دکتر سریر به من مطرح شد. قرار شد در شب بزرگداشت استاد
محمد نوری روی صحنه بروم و این پیشنهاد زمانی مطرح شد که تا شب اجرا فقط هشت روز
وقت بود. با توجه به شکل کار در اروپا و نوع تربیت ما به عنوان یک خواننده حرفه ای
اجرای این برنامه خیلی هم برای من راحت نبود، با این حال پذیرفتم. آن موقع مستر
کلاس ها به صورت فشرده برگزار می شد و من از صبح تا شب سرکلاس بودم و شب ها با
وجود خستگی فراوان مجبور بودم تا ساعت دو نیمه شب بیدار بمانم و کارهایی را که
برای اجرا در نظر گرفته بودند را یاد بگیرم. تمرین ها هم به شکل خاص اینجا انجام
شد تا اینکه من همراه رشید وطن دوست و محمدرضا صادقی روی صحنه رفتیم. با توجه به
اینکه من طاق کاری را همیشه بالا می گیرم راستش زیاد از اجرا راضی نبودم.
این بالا
بودن سقف کاری یعنی چی؟ اصلا شما برای روی صحنه رفتن چه استاندارهایی دارید؟
ببینید
همانطور که گفتم ما برای اجرا در خارج از کشور به شکل دیگری تربیت شده ایم. اگر
قرار است کاری را روی صحنه ببریم همه چیز از ماه ها قبل برنامه ریزی شده است. مثلا
وقتی قرار است یک اپرایی یا کنسرتی از «جوزپه وردی» یا «پوچینی» (آهنگسازان معروف
ایتالیایی) برگزار شود از مدت ها پیش همه چیز را برای ما معلوم می کنند. ما می
دانیم کدام نقش یا قطعه ای را باید اجرا کنیم، چه زمانی با رهبر رکستر تمرین
داریم، چقدر قبلش باید زمان بگذاریم و با خود ارکستر تمرین کنیم. همه این ها باعث
می شود یک اجرای خوب و بی نقص روی صحنه برود. سی و چهار سال با همین شیوه کار کردن
سطح توقع من را از اجرا و حتی از خودم بالا برده است. من یاد گرفتم که کار باید با
دیسیپلین خاصی اجرا شود. این که هنرمندی به خودش بگوید که مردم متوجه نقص کار نمی
شوند را من نمی توانم بپذیرم. به نظر من مخاطب بهتر از هر کس دیگر می فهمد که
برنامه تا چه اندازه خوب و درست اجرا شده. آن جا روی این موضوع خیلی کار می کنند.
یک ارکستر انرژی زیادی روی برنامه می گذارد، همه چیز سرجای خودش است. روی همین اصل
من عادت کرده ام که با هر شرایطی کار نکنم و دلم می خواهد در سرزمین مادری ام هم
کار با همین دیسیپلین پیش برود.
متاسفانه در
کنسرت برج میلاد هم شرایط اجرا از استاندارهای معمول دور بود. برای این که برنامه
سر وقت و بدون مشکل روی صحنه برود مجبور شدم که بیشتر از اندازه برای کار وقت
بگذارم. برای اینکه به آقای هانیبال یوسف کمک کنم مجبور شدم سر تمرینات حاضر باشم.
کنسرت به ده زبان دنیا برگزار شد و من می بایست ترجمه اشعار را برای اعضا گروه کر
آماده می کردم. خیلی از بچه ها معنی اشعار را نمی دانستند و من می بایست مفهوم
شعرها را به آنها توضیح می دادم. شاید بیش از ده بار مجبور شدم سر تمرینات ارکستر
حضور داشته باشم در حالی که نیازی به این همه وقت گذاشتن در خود نمی دیدم چون هر
کدام از قطعات را در طی این سال ها شاید بیش از دو هزار بار در کشورهای مختلف اجرا
کرده بودم، ولی چون می خواستم هنرمندان ایران هم کاری بدون نقص روی صحنه ببرند
مجبور شدم این همه وقت و انرژی بگذارم. من دلم می خواهد بچه های ما آنقدر جلو
بروند تا بتوانند در نقاط مختلف دنیا اجرای قابل قبولی داشته باشند. آن ها باید به
درست کار کردن عادت کنند تا اگر روزگاری خارج از کشور برنامه داشتند با یک
دیسیپلین خاص روی صحنه بروند.
مثلا وقتی
قرار است که ساعت هشت سر تمرین باشند ساعت نه و نیم نیایند. متاسفانه برخی از اعضا
ارکستر فکر می کنند که اگر دیر بیایند کلاس کار خود را حفظ کرده اند. این تصور به
غلط در بین بعضی ها وجود دارد که چون کارشان خوب است نیاز به تمرین ندارند در حالی
که اینگونه نیست. این طرز تفکر و مجموعه این رفتارها باعث می شود که کار با مشکلات
زیادی پیش برود. البته برنامه خوب اجرا شد و مخاطبین هم خیلی راضی از سالن بیرون
رفتند اما به نظر من با رعایت کردن نکاتی که خیلی هم پیچیده نبود می شد سطح اجرا
را تا شصت درصد حرفه ای تر پیش برد.
فکر برگزای
کنسرت برج میلاد در سال گذشته از کجا رسید؟
پیشنهاد این
برنامه از سوی رهبر ارکستر مطرح شد. من کاری از ایشان دیدم که قابل قبول بود به
همین خاطر آمدم پای جریان. نت آثاری را که برای اجرا در نظر داشتم از خیلی وقت پیش
در اختیارشان گذاشتم، ولی متاسفانه دیدم که ایشان حتی سر تمرینات هم آمادگی لازم
را برای رهبری ارکستر ندارند. البته شاید این توقع من هم به خاطر نوع تربیت هنری ام
باشد. من دوست داشتم کسی که کنسرت من را رهبری می کند بداند که چه قطعاتی را قرار
است اجرا کند. مثلا قطعه کارمن جاهای خاصی دارد که باید فرمات گذاشته شود، ارکستر
باید بماند و رهبر باید به خواننده نگاه کند و به جلو برود در حالی که به طور کلی
ایشان خیلی برای کار وقت نگذاشتند و من از رهبری شان راضی نبودم. البته آن شب سالن
پر از جمعیت بود و همه هم از اجرا راضی بودند ولی من به همان دلایلی که گفتم توقع
بالاتری داشتم.
آیا این
همکاری ادامه خواهد داشت؟
متاسفانه
خیر.
پرسش بعدی
من درباره شکل بستن قراردادها است. ببنید برای این برنامه تا آنجا که من می دانم
قراردادی برای دو اجرا با شما بسته شده در حالی که بنا به دلایلی که مورد بحث من
نیست یک برنامه اجرا شد. می دانم که اگر این اتفاق در اروپا می افتاد شما طبق
قرارداد همه دستمزد خود را می گرفتید در حالی که اینجا چنین چیزی کمتر اتفاق می
افتد. یعنی من هم اگر جای کنسرت گزار بودم قرارداد را نادیده می گرفتم و به سبک
اینجا فقط دستمزد یک برنامه را می دادم در حالی که شنیده ها حاکی از آن است که شما
پول خود را به طور کامل گرفته اید. این شکل کار کردن شما با استاندارهای ایران
هماهنگی ندارد...
اصلا اینطور
نیست. ایشان قول دو اجرا را داده بودند که من پذیرفتم در حالی که بنا به دلایلی ما
فقط یک اجرا داشتیم. دلایل آن هم ربطی به من ندارد شاید ایشان تبلیغات را دیر شروع
کردند که البته خودشان بهتر می توانند به شما توضیح بدهند.
همانطور که
گفتم اجرای کنسرت در ایران وقت و انرژی بیشتری از هنرمندان می گیرد. مثلا ما باید
تعداد تمرینات بیشتری برگزار می کردیم. رفت و آمد و مشکلات ترافیک هم که جای خود.
حالا اگر این همه زحمت برای دو اجرا لحاظ می شد به لحاظ هزینه ها تا حدودی قابل
قبول بود.
من وقتی می
خواستم وارد قرارداد شوم از دستمزد واقعی خودم خیلی پایین آمدم چون دوست داشتم در
مملکت خودم و با بچه های اینجا کنسرت بگذارم به همین خاطر با خواسته های کنسرت
گزار مخالفتی نکردم. آنها دستی بر این کار دارند می دانند که هزینه های دو کنسرت
در یک شب کمتر از هزینه ها برای یک کنسرت است با این حال من مبلغ کمی دستمزد برای
خودم در نظر گرفتم. بچه های ارکستر هم وقتی دیدند که یک بار باید روی صحنه بیایند
معترض شدند و چندنفرشان در اعتراض به این موضوع از ادامه همکاری منصرف شدند چون به
لحاظ درآمد برای آن ها واقعا مقرون به صرفه نبود. من هم به ایشان اعتراض کردم چون
نتوانسته بودند برنامه را به شکلی که با من بسته بودند پیش ببرند. این اعتراض حق
طبیعی من بود. اما آقای صفردوست که مدیر برنامه ارکستر بودند فقط بابت یک اجرا به
من دستمزد دادند که در صورت لزوم من می توانم آن را در مطبوعات منتشر کنم.
اینکه این
گونه اخبار غیرواقعی که از سوی رهبر ارکستر منتشر شده من را بسیار ناراحت می کند.
چون همانطور که گفتم به لحاظ مالی نیازی به برگزاری کنسرت در ایران ندارم و فقط
عشق و علاقه به این آب و خاک من را مجاب به این همکاری کرد به همین دلیل این کم
لطفی ها من را از ادامه کار با ایشان منصرف کرد.
اصلا نمی
دانم این چه روالی است که بین بچه های اینجا جریان یافته است به جای اینکه همه دست
به دست همدیگر بدهند و با مهربانی در کنار هم بمانند سعی می کنند همدیگر را تخریب
کنند. شنیدم ایشان گفته که من بچه های گروه کر را با خودم برده ام که اصلا اینطور
نیست. البته سر تمرینات خبر برگزاری مستر کلاس ها را اعلام کردم و تعدادی از اعضا
با علاقه آمدند سر کلاس ها که این به لحاظ حرفه ای کار خطایی نیست. بچه ها می
دانستند که من دوره پداگوگیک شیوه تدریس آواز را در وین فرا گرفته ام و خب بچه ها دوست
داشتند که به کلاس بیایند و این دلیل دزدیدن اعضا گروه نیست. در ضمن من که اصلا
ایران نیستم و برنامه ای هم نداشتم که بخواهم هنرمندان گروه را از ایشان جدا کنم
که اگر هم اینطور بود باید از ایشان پرسید که مگر این هنرمندان فقط باید به طور
اختصاصی برای شما کار کنند؟ به هرحال این حاشیه ها من را دلسرد کرد.
برگزاری
کنسرت در ایران تقریبا یک روال مشخصی دارد. البته پیش از انقلاب اکثر برنامه ها را
سازمان رادیو و تلویزیون سازماندهی می کرد و چند بنگاه شادمانی و کمپانی بزرگ دیگر
هم دستی بر کار داشتند. در حالی که این سال ها اغلب کنسرت ها در انحصار انجمن
موسیقی و یا چند کنسرت گزار بوده است که یا با وزارت ارشاد وابستگی هایی دارند یا
اینکه خودشان پیشترها با حوزه هنری و یا تلویزیون همکاری داشتند. چند تن از
هنرمندان شاخص هم با حمایت های مالی و معنوی دولت هست که می توانند کنسرت برگزار
کنند. در مجموع اینجا دولت به طور مستقیم در این پروسه حضور دارد. حالا پرسش من از
شما این است که روال برگزای کنسرت در ایران چقدر با اروپا فاصله دارد؟
نه اصلا
آنجا دولت حضور و یا حتی دخالت ندارد. یک مسئله مهم که هنرمندان اینجا را به شدت
درگیر می کند، پروسه دریافت مجوز است. من دیدم که اینجا هنرمند بیشترین وقت و
انرژی را روی بخشی از کار می گذارد که اصلا ربطی به او ندارد. به جای اینکه وقت
خود را روی انتخاب قطعات و تمرین کردن بگذارد باید تا آخرین لحظه تشویش این را
داشته باشد که آیا مجوز دریافت می کند یا خیر؟ در حالی که در همه جای دنیا هنرمند
فقط ذهن و دل خود را باید به کار خودش بسپارد. آنجا مسئله دخالت دولت اصلا وجود
ندارد.
در اروپا یک
برنامه گزار یا یک سازمان اپرایی من را دعوت می کند. از اول همه مسائل از جمله
قراردادها، قطعاتی که باید اجرا شود، رهبر ارکستر و غیره مشخص است. در حالی که
اینجا خواننده باید حتی برای دکور و نور و صدا هم خودش را درگیر بکند و گرنه کار
خوب پیش نمی رود. می خواهم بگویم هیچ چیز اینجا سرجای خودش نیست و هنرمند برای
اینکه یک برنامه را روی صحنه ببرد کلی وقت و انرژی را باید تلف کند.
من به عنوان
کسی که طی سی و چهار سال در خارج از کشور روی صحنه رفته ام بدون اینکه چنین درگیری
های فکری و ذهنی داشته باشم، مهم ترین مشکل اینجا را نوع نگاه دولت به موسیقی می
بینم. هیچ چیز در دنیا زیباتر از موسیقی نیست این را همه می دانند. موسیقی باعث
تلطیف روح و روان آدمی می باشد همه ما به این جمله باور داریم بنابراین دولت محترم
باید نوع نگاهش را به موسیقی کمی عوض کند و به جای این که هنرمندان را درگیر
قوانین پیچیده و دست و پاگیر کند به یاری آنها بیاید و با سهولت در دریافت مجوز
کار را راحت کند. این انتظار زیادی نیست.
شب اجرای
برج میلاد خود من حضور داشتم. شما عاشقانه های دنیا را به ده زبان اجرا کردید.
البته در بخش دوم برنامه ترانه های محلی خودمان را هم با روایتی تازه روی صحنه
بردید. آنچه که برای من اهمیت داشت این بود که مردم ما با وجود اینکه گوش تربیت
شده ای برای شنیدن اپرا ندارند تا پایان برنامه سالن را ترک نکردند. این مسئله در
مورد بخش اول مهم تر است. چه تکنیکی برای اجرای اپرا به کار بردید؟
این مسئله
برمی گردد به تجربیاتی که طی سال های اجرای اپرا در جاهای مختلف دنیا داشتم. به
نظر من یک خواننده اپرا یا حتی خواننده موسیقی ایرانی باید خودش اول از همه چیز به
درک عمیق مفهوم شعری که می خواند برسد. برای همین شناخت زبان از اهمیت ویژه ای
برخوردار است. من وقتی در امریکا تحصیل می کردم زبان انگلیسی را فرا گرفتم و برای
اجرای اپرا به زبان ایتالیایی چند کورس در دانشگاه usc گذراندم، وقتی
هم که به آلمان آمدم زبان آلمانی را فرا گرفتم. یادگیری این سه زبان به من کمک می
کرد تا معنای متن اپرا را درک کنم.
یک خواننده
اپرا علاوه بر داشتن صدای خوب و استاندارد باید بتوانند بار معنایی کلام را به
مخاطب کنسرت منتقل کند و اگر خودش کلام را درک نکند چگونه می تواند آن را انتقال
بدهد. حالا اگر خواننده بتواند با کلام ارتباط قلبی بگیرد باید توانایی این را
داشته باشد که به کمک میمیک چهره و حالت صورت آن را نشان دهد. مثلا اگر من نقش یک
ماتادور را اجرا می کنم باید کاملا حس او را منتقل کنم. مثلا وقتی قطعه محلی
ایتالیایی sole mio که درباره خورشید است را می خوانم باید آن حس زندگی بخش خورشید را به
زیبایی منتقل بکنم. رعایت این نکات در موفقیت یک خواننده نقش زیادی دارد. سر کلاس
ها یکی از مهمترین عنوان تدریس من همین صحنه ای کار کردن خواننده ها است.
ببینید من
چندبار به کنسرت های موسیقی اصیل رفته ام. متاسفانه این ضعف در خواننده ها وجود
داشت که از اول تا آخر کنسرت یک جا ایستاده بودند و به اصطلاح معروف اجرای خیلی
خشک و بی روحی داشتند. مثلا ژست آنها موقع اجرای یک شعر عاشقانه با یک اجرای ملی و
میهنی تفاوتی نداشت. نمی دانم چرا آنها فکر می کنند یک خواننده موسیقی ایرانی باید
خیلی محکم و به قول معروف خیلی خشک و بی روح از اول تا پایان اجرای برنامه از جای
خود تکان نخورد.
دقیقا همین
طور است و همین یکنواتی در اجرا باعث شده تا بیشتر مردم از موسیقی ایرانی فاصله
بگیرند. این مسئله حتی در اجرای استودیویی خواننده ها هم دیده می شود. مثلا من
یادم هست یکی از این خواننده ها کاری از استاد خرم را بازخوانی کرده بود. ترانه
معروف غوغای ستارگان. من همان جا به استاد گفتم کسی که «امشب در سر شوری دارد» چرا
اینقدر غمگین و مایوس می خواند...
این یک ضعف
بزرگ است. متاسفانه من بارها از مردم شنیده ام که وقتی به کنسرتی می روند شاید تا
بیست درصد کلام خواننده را متوجه می شوند. بین شاگردان من خواننده های اصیل هم
هستند که پس از دوازده جلسه آموزش تغییر خوبی در اجرای روی صحنه پیدا می کنند.
وقتی که یک خواننده از عشق می خواند این حس را شما باید در صدا و چهره او کاملا احساس
کنید. در حالی که من در اجرای خواننده ها تفاوتی بین غم و شادی نمی بینم. خواننده
ها باید یک مقدار روی شعر و مفهوم آن کار کند و این یک اصل مهم است و حالا چرا
دوستان توجهی به این موضوع ندارند برای من جای پرسش است.
ببینید در
تایید حرف شما من خانم گوگوش را مثال می زنم. به نظر من ایشان صاحب صدای فوق
العاده ای نیستند ولی دلیل موفقیت و ماندگاری ایشان همین اجرای استادانه کلام است...
همینطور
است. خواننده های قدیمی تر از ایشان مثل خانم هایده ببینید چقدر خوب از عهده اجرای
شعر ترانه ها برآمده یا ویگن و ...
من نمی دانم
شما می توانید در مورد این خواننده ها بنویسید یا نه، اما همین جا یاد خاطره اولین
دیدار خود با آقای ویگن افتادم. یادم هست زمانی که برای تحصیل به آمریکا رفتم به
همراه پدرم آقای تقی تقدسی که خود از هنرمندان تاتر و رادیوی ایران بود دو هفته ای
میهمان ایشان بودیم. آقای ویگن برای ثبت نام من در دانشگاه به عنوان مترجم همراه
ما می آمد. یک روز به من گفت: تا حالا از خودت پرسیده ای که چرا من این همه وقت
برای تو گذاشتم که من گفتم: نه شاید لطف شما باشد. گفت: نه، برای این است که من
همیشه آرزو داشتم که خواننده اپرا شوم، ولی متاسفانه در آن زمان کسی نبود که من را
ساپورت بکند. ولی همین که دیدم یک جوان ایرانی آمده لس آنجلس و می خواهد اپرا یاد
بگیرد خیلی خوشحال شدم و تصمیم گرفتم تا آخر این راه تو را همراهی بکنم.
آقای تقدسی
شما پس از سال ها به ایران باز گشتید. چه چیزی در جریان موسیقی توجه شما را بیشتر
جلب کرد. ببینید مثلا عده ای معتقدند که موسیقی ما حرفی برای گفتن ندارد عده دیگری
با قرار دادن سازهای غربی در کنار تار و کمانچه به این باور رسیده اند که موسیقی
ما جهانی شده است یا برخی دیگر اصلا کاری به این حرف ها ندارند و برای خودشان یک
موسیقی دیگر را پی می گیرند که شعر و آهنگشان هیچ تناسخی با فرهنگ ایرانی ندارد و
عنوان موسیقی زیرزمینی را پیدا کرده اند. خلاصه که در این آشفته بازار موسیقی چه
چیزی ذهن شما را درگیر کرده است؟
آنچه که
بیشتر از هر چیز دیگری به چشم می خورد عدم نوآوری است. همه خواننده ها سعی می کنند
یک جور و غالبا شبیه آقای شجریان بخوانند. البته این که استادی مثل ایشان الگوی
شان باشد، خیلی خوب است اما اینکه همه خواننده ها کپی ایشان باشند خیلی خوب نیست.
خواننده های ما باید پس از فراگیری تکنیک های آوازی خودشان هم نوآوری هایی داشته
باشند. استاد ناظری و استاد شجریان هر کدام یک نفر هستند و امکان ندارد کسی بتواند
جایگاهی مثل ایشان پیدا کند. من با تعدادی از این خواننده ها صحبت کردم حتی چند
نفر از شاگردان من همین سنتی خوان ها هستند. اغلب این خواننده ها اصرار دارند که
خط به خط مثل استاد خود بخوانند در حالی که باید به این نکته توجه داشته باشند که
تکنیک های خوانندگی روز به روز جلو می رود. یک مثال از آنجا برای شما بیاورم. شما
بازگردید به زمانی که «انریکه کاروزا» در اروپا خواننده مهم اپرا بود بعد هم همین
طور جلوتر بیایید می رسید به «لوچیانو پاواروتی» که خود من افتخار شاگردی و همکاری
با ایشان را در اپرای وین داشتم. و این در حالی بود که پاواروتی با تکنیک صدرصد
متفاوت و بهتر از کاروزا اپرا می خواند. پس ببینید در همه جای دنیا تکنیک خوانندگی
رو به رشد است. حالا پس از پاواروتی شخصی به نام «ژونس کافمن» می آید. ایشان یکی
از بهترین تنورهای جهان هستند که تکنیک های پیشین را به بهترین شکل و حتی بهتر از
پاواراتی بهتر به جلو برده اند. بنابراین این تلاش برای پیشرفت راه هنرمندی باید
داشته باشد و هر خواننده ای باید بکوشد تا با نوآوری چیزی به موسیقی خودش اضافه
کند.
شما فقط
هنرجو را مقصر می دانید در حالی که اینجا خود استاد، شاگرد را اینطوری تربیت می
کند تا به اصطلاح هنر آوازخوانی با خودش تمام شود. من مدتی روی زندگی استاد صبا
کار می کردم. به همین خاطر رفتم سراغ تک تک شاکردان و حتی همسر و دخترانش. یک
مقداری دست نوشته منزل استاد دیدم که مثلا روی آن نوشته بود سه گاه برای آقای
تجویدی و یا شور برای آقای خرم. بعد خانم صبا گفت که استاد صبا شبی که فردای آن
شاگرد داشته تا نیمه شب بیدار می مانده و با مشقت فراوان درس ها را بنا به میزان
قدرت فرگیری شاگرد تنظیم می کرده و به همین خاطر تمام کسانی که از مکتب این استاد
بزرگ بیرون آمدند هر کدام خودشان شاخص ترین موسیقیدان زمان ما شدند. یکی فرامرز
پایور شد دیگری پرویز یاحقی آن یکی رحمت الله بدیعی...
آفرین به یک
چنین استادی. الان دیگر این گونه نیست من از هنرجویان می پرسم که استادان با شما
چگونه کار می کنند می گویند که استاد به ما یک سی دی می دهد و می گوید بروید همین
جوری کار کنید. تحریرهای شما همین شکلی باشد که ما خوانده ایم که من این شیوه
تدریس را اصلا قبول ندارم.
یک نکته هم
که توجه من را به خود جلب کرد این بود که خواننده های اینجا اغلب فک سفتی دارند و
این خود باعث ایجاد مشکلات زیادی در کارشان شده و به خاطر همین مشکل فیزیکی کلام
هنگام ادا شدن بار ارزشی خود را تا اندازه زیادی از دست می دهد در حالی که با
رعایت چند تکنیک این معضل قابل حل است.
صدای هر
هنرجو مشکل خاص خودش را دارد. یکی وسعت دارد دیگری ندارد، با یکی باید صداسازی کار
کنی، دیگری مشکل تحریر دارد. این نیست که با همه هنرجویان با یک شیوه کار کرد.
متاسفانه اغلب مدرسان یا در این مورد اطلاعات و تجربه کافی ندارند یا اگر هم دارند
نمی خواهند آنها را در اختیار شاگردان بگذارند.
من پس از
اینکه بیش از 2600 شب روی صحنه رفته ام و دارای تجربه زیادی در این زمینه هستم بر
این باورم که یک معلم باید تا آخرین قطره دانسته هایش را به شاگرد منتقل کند چرا
که دنیای موسیقی وسیع و نامحدود است.
در خارج از
کشور هم وضع به همین گونه است؟
به این شکل
نیست. معلم های آنجا تا آخرین دانسته های خود را تدریس می کنند البته ممکن است یک
سر و راز را برای خود نگه دارند که من حتی به این هم اعتقاد ندارم. پس از سال ها
تحصیل در دانشگاه های آمریکا و وین و سال ها اجرا روی صحنه به این باور رسیده ام
که پیشرفت فرزندان این سرزمین به بلند شدن نام ایران کمک خواهد کرد. اینجا بچه ها
خیلی با استعداد هستند و اگر این همه انرژی و استعداد در مسیر درستی هدایت و تربیت
شود ما باید بیش از دومیلیون خواننده و شاید می بایست بیش از هزاران خواننده پاپ و
اپرا داشته باشیم که حتی در آن سوی جهان نیز حرفی برای گفتن داشته باشند.
یک مسئله
مهم دیگر هم باید در نظر داشت و آن اینکه مدرسین موسیقی باید همیشه اطلاعات خود را
به روز کنند که اینجا من کمتر شاهد این مهم بودم. همانطور که گفتم تکنیک های آوازی
هر روز رو به جلو پیش می رود. خود من هر شش ماه یکبار می روم ایتالیا پیش پروفسور
خودم و تکنیک های جدید را کار می کنم. استاد صدای من را می شنود و آن را کنترل می
کند چون صدای ما خواننده ها بعضی مواقع روی عادات بد و غلط خراب می شود و آنجا است
که استاد به اصطلاح ما را کاور می کند.
این مسئله
در مورد استادی مثل پاواراتی هم بود. یک بار از ایشان پرسیدم که آیا شما هم صدای
خود را کنترل می کنید؟ که پاسخ داد: من هنوز هم شاگرد هستم. ببینید این حرف را کسی
گفت که بزرگترین خواننده اپرا بود و همه جای دنیا او را می شناختند. حالا من می
بینم که برخی از هنرمندان اینجا در زمینه استادی دچار توهم زیادی هستند حتی بعضی
ها پس از اینکه 12 جلسه یا حتی 6 جلسه نزد من کلاس می آیند دیگر خود را به عنوان
شاگرد غیر مستقیم پاواراتی می دانند. در حالی که اگر کسی با پوست و گوشت و استخوان
خود صحنه را احساس نکرده باشد امکان ندارد بتواند معلم خوبی باشد.
یک مشکل مهم
دیگر هم این است که اغلب هنرمندان می خواهند فقط خودشان مطرح باشند که من با آنها
همفکر نیستم به همین دلیل همیشه دوست داشتم که همراه چند تن از دوستان و شاگردانم
روی صحنه بروم چون به قول معروف یک دست صدا ندارد و اگر ما دست به دست هم بدهیم و
همدیگر را کنار هم ببینیم نه مقابل هم، آن وقت می توانیم برنامه خوب و موفقی داشته
باشیم.
پرشس بعدی
من را شاید باید سیاست گزاران کلان فرهنگی پاسخ بدهند اما می خواهم بدانم که تا چه
اندازه به این مساله فکر می کنید که عاقبت این هنرجویان که به مستر کلاس های شما و
یا کارگاه آوازی استاد شجریان و بقیه کلاس ها می آیند چه می شود؟ ببینید خیلی از
علاقه مندان برای آمدن به این کلاس ها شرایط دشواری را تحمل می کنند. بعضی ها از
شهرستان می آیند. برای برخی هم تامین هزینه ها به راحتی امکان پذیر نیست. حال با
این همه سختی به کلاس می آیند سرانجام آنها که می خواهند مثل خود شما خواننده حرفه
ای شوند چه می شود؟
این نکته
برای من و هر کسی که دل در گرو مملکت خود دارد، یک درد است. وقتی می بینم که
هنرجویان اینجا چقدر استعداد و پشتکار دارند و برای آموختن تا چه اندازه خود و
خانواده هایشان را به سختی می اندازند ناراحت می شوم. چون اینجا آینده روشنی
ندارند و اغلبشان برای ادامه کار مجبور به مهاجرت می شوند.
این پدیده
فرار مغزها و کوچ نخبگان هم که تمامی ندارد...
متاسفانه
همینطور است. می دانید که زندگی در خارج از کشور به این سادگی ها امکان پذیر نیست.
جوانان ما برای تامین مخارج تحصیل کار کنند و خانواده ها هم مجبور هستند که به هر
شکل ممکن از آنها حمایت کنند و خلاصه اینکه همه چیز با دشواری پیش می رود و همه
اینها فقط به این خاطر است که هنرجو فقط می خواهد کاری داشته باشند چون متاسفانه
اینجا امکان حضور حرفه ای ندارند. در حالی که وزارت ارشاد می تواند با یک برنامه
ریزی درست و بلند مدت از معضل مهاجرت جوانان جلوگیری کند. چرا مملکتی به این بزرگی
نباید یک گروه کر در استخدام دولت داشته باشد. به هر حال تنها راه حل این مسئله
حمایت و ساپورت دولت از جوانان مستعد است...
خود شما
برنامه ای ندارید؟
آقای لوریس
چکناواریان من را برای اجرای نقش رستم در اپرای رستم و سهراب دعوت کرد. من دو پرده
کار را یاد گرفتم و کلی هم وقت برای کار گذاشتم تا اینکه ایشان با من تماس گرفت و
گفت که متاسفانه امکان روی صحنه بردن این اپرا در ایران نیست چون تهمینه نمی تواند
به تنهایی روی صحنه بخواند و این برمی گردد به ممنوعیت تک خوانی خانم ها در ایران.
البته این مسئله مربوط به چند سال پیش است و خوشبختانه در حال حاظر دوستانی هستند
که تلاش می کنند اپراهای خوبی را روی صحنه بیاورند.
شما در خارج
از کشور آلبومی از اجرای ملودی های محلی ایران به سبک اپرا تولید کرده اید. من آن
را شنیدم کار بسیار هم خوب درآمده بود. فکر این اجرا آن هم با ارکستر پرهزینه
دوسلدورف از کجا آمد؟
این کار بنا
به درخواست پدرم انجام شد. من در سال های گذشته چند CD از اجرای
اپراهای مختلف منتشر کرده بودم که کارهای خوبی هم درآمده بود. چند اجرا هم با
همکاری آقای علی رهبری داشتم. چند آهنگ هم برای صدای خودم نوشته شده بود که در
کانال دو تلویزیون آلمان zdf ضبط شد. کارهایی هم با شبکه تلویزیونی wdf داشتم. تا
اینکه پدرم به من پیشنهاد اجرای ترانه های محلی خودمان را داد و من که سال ها از
ایران دور بودم خیلی دوست داشتم کاری با زبان مادری ام بخوانم به همین خاطر با
سرمایه خودم کار را ضبط کردم. آلبوم همانجا بیرون آمد ولی متاسفانه هنوز در ایران
منتشر نشده است.
برای انتشار
آن نمی خواهید اقدامی بکنید؟
علاقمند
هستم تا این کار اینجا هم منتشر شود البته تصمیم گرفته ام تا بهترین اجراهایم را
در قالب یک CD با عنوان
بهترین های ماریو تقدسی منتشر کنم تا ببینیم چه می شود.
ملودی های
محلی ما تا چه اندازه قابلیت اجرا به سبک اپرا را دارند. در واقع آیا این ملودی ها
مانند اپرای کارمن و یا هر اثر دیگر می تواند با مخاطبین نا آشنا به زبان اصلی
اپرا ارتباط برقرار کند؟
به اعتقاد
من ملودی های محلی ما همگی قابلیت این را دارند که به صورت اپرات یک پرده ای اجرا
شوند. خود من تصمیم دارم تا پیش از پایان سال با همکاری ارکستر بزرگ در لس آنجلس
کارهای ایرانی اجرا کنم که همه این اجرا از آثار محلی انتخاب شده است.
یک مساله که
این روزها فضای رسانه ها را خیلی به خود اختصاص داده بحث جهانی شدن موسیقی ایران
است. حالا با توجه به این که بنا به دلایل اجتماعی و تاریخی موسیقی ما یک حالت حزن
انگیزی دارد تا چه اندازه می تواند در دنیای رنگارنگ امروز حرفی برای گفتن داشته
باشد؟ آیا صرف آمدن یک یا دوهنرمند به خارج از کشور می توان گفت که ما دیگر جهانی
شده ایم یا این که دو تا کمانچه و تنبک را در کنار چند ساز غربی بگذاریم و بگویم
جهانی شده ایم؟
ببینید
استاد شجریان برنامه های زیادی در خارج از کشور برگزار می کنند و خوشبختانه سالن
همیشه پر است اما باید توجه داشته باشید که ایشان یک نفر است و یا اینکه به قول
شما قرار دادن سازهای ما در کنار سازهای غربی مشکلی را حل نمی کند تا زمانی که
نوآوری ایجاد نشود. اینکه مثلا ارکستر سنفونیک برلین بیاید از چند نوازنده یا
خواننده ایرانی دعوت کند تا همکاری مشترک داشته باشند مهم است. این کار در همه جای
دنیا انجام می شود. مثلا بارها شده که ارکستر سنفونیک آمده با یک گروه پاپ همخوانی
کرده و کار خوبی هم از آب درآمده است و چقدر خوب است که سازهای ایرانی هم چنین
برنامه هایی در دستور کار خود قرار بدهند.
موسیقی ما
از غنا و گستردگی قابل توجهی برخوردار است. گوناگونی دستگاه ها و مایه های موسیقی
ایرانی امکان زیادی را به آهنگسازها می دهد. ولی نمی دانم چرا اغلب اجراها خصوصا
موسیقی اصیل ایرانی در گام مینور است یعنی دارای یک غم رخوت انگیزی است در حالی که
می توان آهنگ های زیادی در گام ماژور نوشت. باید این گام را پرورش داد
مشکل نبود
آهنگساز خوب هم یکی از معضلات موسیقی ایران است. متاسفانه امروز چند نفری هستند که
در بورس آهنگسازی قرار دارند ولی می روند سراغ ردیف های مثلا میرزاعبدالله و شعر
معاصری روی آنها می گذارند و به عنوان آهنگ جدید آن ها را به خواننده ها می فروشند
به همین خاطر هم اغلب آثاری که امروز به بازار می آید تکراری است. در حالی که سال
ها پیش هنرمندانی مثل آقایان تجویدی، بدیعی، خرم و چند نفر دیگر کارهایی می نوشتند
که هنوز و در پی این همه سال حرفی برای گفتن دارد و مردم آنها را از حفظ هستند. آن
ملودی ها با هر ارکستر و تنظیمی هم که اجرا شود شیرین است و خواستار زیادی دارد...
شاید دلیل
آن این بوده که استادانی که نام بردید مثل هنرمندان امروز دغدغه نان نداشتند. اگر
هنرمند امروز به این کار نگاه صرف درآمدزایی نداشته باشد شاید بتواند ملودی بکر
خلق کند. اما همین طور که شما گفتید امروزه کارها به قول معروف بزن برویی شده است.
حالا اگر هنر موسیقی در ایران جایگاه بهتری پیدا کند و دولتمردان هم ساپورت خوبی
از هنرمندان داشته باشند این مشکل تا اندازه زیادی حل می شود.
این مدیریت
دولتی هم برای خود معضلی است. پیش از انقلاب سیاستگزاران واقعی موسیقی همان بنگاه های
شادمانی چهارراه سیروس یا چند کمپانی معروف بودند. نبض موسیقی در دست آنان بود
خیلی هم موفق بودند. اجازه بدهید یک مثال بیاورم. من گفتگویی با آقای شاهرخ نادری
داشتم که طی آن به نکته مهمی پرداخته شد. نادری گفت که روزی مسئولان بلند پایه
مملکت مدیران رادیو و تلویزیون را خواستند و آنها را توبیخ کردند. نخست وزیر به
آنها گفته بود که یک نفر از جنوب ایران آمده و بدون حمایت رادیو و تلویزیون و بدون
اینکه حتی عکسی از او در روزنامه ها چاپ شود صفحه ای بیرون داده که بیش از یک
میلیون نسخه آن فروش رفته است (منظور صفحه آمنه بود که با صدای نعمت الله آغاسی در
تیراژ وسیعی منتشر شده بود). و این در حالی بود که هنرمندان رادیو و تلویزیون و
همچنین فرهنگ و هنری ها با توجه به حمایت های خوبی که از آنها به عمل می آمد با
چنین اقبالی مواجه نبودند...
این بازمی
گردد به این که منیجرهایی که در لاله زار بودند در متن زندگی مردم بودند و مخاطب
را به خوبی درک می کردند و نیازهای موسیقی جامعه را می شناختند. بحث منیجرها همیشه
از اهمیت ویژه ای برخوردار است. متاسفانه من زیاد دیده ام که مدیران برنامه، دل
برای هنرمند و مخاطب نمی سوانند و بیشتر به فکر تامین منافع خود هستند.
یک گفتگو هم
با اسفندیار منفردزاده داشتم که ایشان توجه من را به یک نکته مهم تر معطوف کرد و
آن اینکه گفت: «برای کار در استودیوهایی رادیو تلویزیون قوانین دست و پا گیری وجود
داشت و به نوعی سانسور و ساواک مزاحم کار ما بود به همین خاطر همراه چند نفر از
هنرمندان تصمیم گرفتیم استودیویی خارج از آنجا کار کنیم. برای این کار تورج نگهبان
و پرویز اتابکی و یک نفر دیگر که من الان اسم او را فرامش کرده ام استودیو طنین را
بنیاد گذاشتند. کارهای ارزشمندی توسط واروژان- شهیار قنبری و چند نفر دیگر آنجا
تولید می شد و رادیو و تلویزیون وقتی می دیدند که کارها با اقبال عمومی مواجه است
مجبور می شدند تا با طنین وارد قرارداد شوند و آنها را از ما بخرند»... جناب تقدسی
می خواهم بگویم هر کجا دولت نباشد کار موفق تر است...
ببینید بخش
خصوصی همیشه بیشتر برای کار دل می سوزاند چون سرمایه خود را برای کار گذاشته است
اما به هر حال قوانین در مملکت ما به همین شکل است که می بینید ما هم با احترام به
آن فقط می خواهیم مدیران کلان فرهنگی نگاه مهربان تری به موسیقی داشته باشند چون
اگر موسیقی خوب تولید شود با اقبال مردم مواجه خواهد شد و تاثیر یک هنر خوب را می
توان در بین خانواده ها دید. مگر نه اینکه همه تلاش دولت باید فراهم کردن یک زندگی
خوب برای ملت باشد؟
ای کاش دولت
کار موسیقی را به اهل آن می سپرد و خودش از موسیقی هایی حمایت می کردند که مخاطب
خاص دارد و سرمایه گذاری برای آن پیدا نمی شود مثل آلبوم های آموزشی یا آثار فاخری
که اقبال عمومی ندارند.
همه جای
دنیا همین طور است. یک مدیر و سیاست گذار موسیقی باید درس این کار را خوانده باشد
مشکلات اهل این حرفه را بشناسد و بتوانند راهکارهای مناسب را ارئه بدهد.
نمی دانم
این بخش از گفتگو اجازه انتشار پیدا می کند یا خیر اما یک مسئله وجود دارد و آن
اینکه همین مدیران کمپانی ها بعد از مهاجرت به ایران هم موفق بودند آن هم در آن
سوی جهان و جایی که فاصله زیادی با فرهنگ سرزمین خود داشتند. آنها در شرایط سختی
کار کردند. هنرمندان هم همینطور. من یکبار با ویگن صحبت می کردم خیلی غمگین شدم
وقتی گفت که دخترجان همه دنیا یک خورشید دارد ولی این خورشید که در شهر فرشتگان
است مال من نیست خورشید من در آسمان تهران است... خب کارکردن با هنرمندی که یک
چنین ذهنیت غربت زده ای دارد خیلی هم راحت نبوده است...
دقیقا همین
طور است که شما می گویید البته این به معنای تایید محتوای کارهای تولید شده در لس
آنجلس نیست. همانطور که گفتم اگر کار دست بخش خصوصی باشد با سهولت بیشتری انجام می
پذیرد. کمپانی ها اغلب با یک راهکار درست و هدفمند جلو می روند. دولت باید به این
نکته ها توجه داشته باشد. کارهایی که به سرمایه هنگفت نیاز ندارد را باید به بخش
خصوصی بسپارد و مثلا وقت و سرمایه خود را در اختیار ارکستر سنفونیک بگذارد. باید
گروه کر را تقویت کند. باید شرایط کار برای نوازنده های ارکستر را به گونه ای
فراهم کند که هنرمند امنیت شغلی را حس کند و در این صورت مجبور نیست وقت و تمرکز
خود را روی چند کار بگذارد. مدیران ارشاد حتما به این نکته توجه دارند که کشور
بزرگ ما نیاز به یک ارکستر سنفونیک دارد که بتواند دولت را پرزنت بکند.
این می
تواند خیلی به نفع ما باشد. پیش از انقلاب کشورهای مختلفی به ایران می آمدند و
برنامه اجرا می کردند حتی خاطرم هست که ارکستر سنفونیک برلین آمد تالار وحدت آن هم
با رهبری هربرت فون کارایان که از یزرگترین رهبران جهان بود خب چقدر خوب است که
این برنامه ها از سوی ارکستر خود ما در اروپا انجام پذیرد چون در همین جا ما
نوازنده های فوق العاداه ای داریم که اگر حمایتشان کنیم حرف برای گفتن در همه جای
دنیا دارند اما وقتی که حمایتی نمی بینند هنرشان را در جاهای دیگر خرج می کنند
تازه اگر هم که ارکستر راه بیفتد یک ساعتی می آیند و کار می کنند و با عجله خود را
به ارکستر دیگر یا استودیی دیگر می رسانند.
شما انسان
خوشحال و امیدواری هستید. حالا تا چه اندازه به آینده موسیقی سرزمین خود دلخوش
هستید؟
خیلی زیاد.
همین که می بینم وزارت ارشاد گام های برای تشکیل ارکستر سنفونیک برداشته است خیلی
مهم است. باید توجه کرد که این هنرمندان سال ها درس این کار را خوانده اند از این
راه باید درآمدزایی داشته باشند تا بتوانند زندگی خود و خانواده را اداره کنند
باید ازدواج کنند و خودشان صاحب خانواده باشند و این ممکن نیست مگر اینکه دولت برای
آنها ایجاد اشتغال بکند.
همین که به
بچه ها اجازه داده تا اپرا اجرا کنند جای بسیار خوشحالی است. الان می بینم که
هنرجویان با امیدواری بیشتری نسبت به گذشته کار می کنند خوشحالم.
این جا باید
تشکر کنم از جوانانی که با همین امکانات اندک اپراهای خوبی را روی صحنه بردند
البته من ایران نبودم ولی می دانم که اپرای «جان اسکیکی» اجرا شده است اپرای «هنزل
و گرتل» با رهبری دوست خوبم آقای هادی قضات در راه است، «فلوت سحرآمیز» هم اجرا
شده خیلی امیدوار شدم. آفرین به این همه همت...
به عنوان
آخرین پرسش بفرمایید در مدتی که ایران هستید برنامه کاری شما چیست؟
الان مشغول
برگزاری مسترکلاس ها هستم. این دهمین دوره برگزاری کلاس ها است که طی آن سیصد
هنرجو تعلیم دیده اند و این خیلی خوب است که با توجه به شرایط دشوار زندگی این همه
علاقمند برای خوانندگی وجود دارد. از شهرهای مختلف دیگری چون اصفهان، رشت، تبریز،
شیراز، رشت، لاهیجان، کرمان و چند جای دیگر هم دعوت شده ام.
روی چند
کنسرت هم فکرهایی شده که اگر خدا بخواهد در ماه های دی و بهمن قرار است برنامه
هایی داشته باشم.
تقی تقدسی
تقی تقدسی
تقی تقدسی
تقی و ماریو تقدسی
تقی تقدسی
تقی و ماریو تقدسی
تقی و ماریو تقدسی
علی رجبی، مجتبی نظری، تقی تقدسی و ماریو تقدسی
مجتبی نظری، فروغ بهمن پور، ماریو تقدسی و علی رجبی
تقی تقدسی و منوچهر سخایی
جواد و تقی تقدسی
تقی تقدسی
تقی و ماریو تقدسی
۱ نظر:
با درود.چهره اقای تقی تقدسی من رو به یاد هنر÷یشه سریال سرگرمی -اجتماعی جنگ هفته گه در دهه1360 از تلویزیون بخش میشد. می ندازه.متاسفانه دقیقا اسم ایشان یادم نیست شاید اقای شفیعی ؟از ایشون هم یاد کنید.ممنون
ارسال یک نظر