۱۳۹۳ مرداد ۱۴, سه‌شنبه

قمر، جسور در زندگی و نوجو در هنر

مرداد ماه را می توان ماه حوادث مهم تاریخی در ایران دانست. انقلاب مشروطه، کودتای 28 مرداد، مرگ دو پادشاه پهلوی، قتل شاپور بختیار... و مرگ قمرالملوک وزیری که هر یک در تغییر و تحولات تاریخ ایران موثر بودند.

تاریخ تولد قمر چندان دقیق نیست ولی مرگ او در چهاردهم امرداد ماه 1338 روی داد. مهم تر از تاریخ تولد و مرگ، صدای کم نظیر او و شهامت و جسارتش در برگزاری کنسرت ها بود که امروز همچنان سرمشق بسیاری از زنان ایرانی است.
داستان زندگی قمر را، این که از کجا شروع کرد و به کجا رسید، کم و بیش همه می دانند. امروز نه آن سفره های نذری که خاستگاه قمر در همخوانی با مادر بزرگ بود مورد نظر ماست و نه آن اشرفی هایی که بر سر و رویش می ریختند.
نود سال از روزی که قمر برای نخستین بار در گراند هتل تهران بدون حجاب و نقاب ظاهر شد می گذرد. همزمان با او بودند زنان خواننده ای همچون ملوک ضرابی، روح انگیز و... که با چند سالی اختلاف زمانی پا به عرصه موسیقی گذاشتند. کما بیش شبیه هم می خواندند و هر یک نیز شهرتی یافته بودند. اما چرا همچنان پس از گذشت این همه سال نام قمر بر سر زبان هاست؟ ویژگی قمر در چیست که نام و یاد او را همچنان زنده نگاه داشته است؟ صدای استثنایی، شهامت و جسارتش برای برکشیدن نقاب از چهره، و ایستادگی اش در برابر دولتمداران و درباریان؟
این پرسش ها را با دو تن از زنان هنرمند ایرانی که یکی، ترانه های قمر را بازخوانی کرده و دیگری نمایشنامه ای با الهام از زندگی او نوشته است در میان گذاشتیم. گیسو شاکری هنرمند مقیم سوئد و فیروزه خطیبی نویسنده مقیم آمریکا.
خوانندگان ایرانی در آغاز کار، هر یک سعی در بازخوانی ترانه های قمر دارند. گیسو شاکری نیز با صدایی که توانایی های بسیار در آن نهفته است، آلبومی از بازخوانی ترانه های قمر منتشر کرده است. آیا بازخوانی این ترانه ها نوعی عرضه توانایی در خوانندگی است یا دلایل دیگری هم دارد؟ گیسو شاکری ضمن آن که از کودکی شیفته صدای قمر بوده، او را از جهات دیگر نیز نمادی برای کار خود می داند:
وقتی ما می خواستیم موسیقی سنتی یاد بگیریم یا ردیف خوانی بکنیم به هر حال قمر و روح انگیز برای ما الگو بودند. باید یاد می گرفتیم که چگونه باید تحریر داد، این تحریرها چه خاصیت هایی دارند و...به هر حال نوعی نشان دادن توانایی خواننده است.
اما الگوسازی من از قمر این نبود که بخواهم مثل قمر بخوانم. اشتباهی که معمولاً دیدهام یک عده میکنند. من هرچقدرهم که عالی بخوانم، هرگز مثل قمر نمیتوانم بخوانم. چون او یک انسان دیگر است، با توانایی حنجره دیگری، با نوع صدای دیگر.
چیزی که برای من جذاب بوده در صدای قمر یکی تحریرهایش بوده، درکش از شعر، زیبا ادا کردن شعر، شعر را نمیخورده، خیلی دقیق می دانسته که چه میخواند و حسی که با ادای هرکدام از این واژه ها ارائه می داده.
همزمان با قمر اما خواننده های زن دیگری هم بودند که تقریباً همین تکنیک ها را داشتند، آن چه برای من مهم است شخصیت هنری او به عنوان یک زن متعهد هنرمند است. او برای من به عنوان یک هنرمند متعهد که در کنار مردم ایستاده ارزشمند بوده و نه فقط صدایش.

قمر، هنرمند متعهد
کلمه تعهد سال های درازی پسوند نام بسیاری از هنرمندان و شاعران و نویسندگان بود. اغلب نمی دانستیم این تعهد به چه کسی و یا چه چیزی باید باشد. بسیاری از این عنوان استفاده های سیاسی می کردند. گیسو شاکری اما به تعهدی دیگر اشاره می کند: تعهد نسبت به مردم و خواسته های مردم. نسبت به جریانهایی که اتفاق میافتاد. در دوران قمر مدرنیزم شروع میشود. ایران یک دوره ای را پشت سر می گذارد و ما در یک مرحله تاریخی قرار می گیریم. آنجاست که قمر به عنوان یک هنرمند می آید تعهدش را به مردمش نشان میدهد. یعنی به عنوان یک زن مبارزه می کند با تحجر. می آید، می ایستد و می خواند، بدون حجاب. و بعد چه میخواند؟ ترانه های متعهد و معترض آن زمان. با چه کسانی کار میکند؟ با امیر جاهد، با عشقی، با ملک الشعرا، با عارف. اولین کسی که مارش جمهوری میخواند، قمر بوده. بازگو میکند شرایط آن دوره را. این است که از تعهد میگویم.
گیسو شاکری از ترانه ای می گوید که در زمان بگیر و ببندها و در نوجوانی، قمر می خواند: قمر در ۱۵ سالگی «امان از این دل» را میخواند: تا کی به هر انجمن، نیلی کنم پیرهن / نوشم به یاد وطن جامی پر از خون/. یا می خواند: به زیر خنجر صیاد کشم ز حنجره فریاد/ که کاخ ظلم نگون باد/. قمر واقعاً امکانات مالی زیادی داشته، اما تمام این پولهایی را که به او میدادند، دستمزدهای خیلی کلان، اینها را در خدمت مردم میگذارد. یعنی به بینواها، به زنها و به بچهها میدهد.
گیسو دلیلی هم برای این ادعا دارد: داستانی تعریف میکنند که گویا قرار بوده قمر به عروسی یک دختر یتیم برود. از دربار، تیمور تاش برایش، با سکههای اشرفی پیغام می دهد که تو بیا اینجا بخوان. میگوید به تیمورتاش بگویید من قمرم. قمر میرود عروسی یک یتیم، به جای اینکه بیآید در مجلس دولتی بخواند.
فیروزه خطیبی نویسنده نمایشنامه «ماه در آینه» به دو نکته مهم در شخصیت قمر اشاره دارد: وقتی من شروع کردم به تحقیق درباره​​ی قمر، متوجه دو نکته مهم در شخصیت این زن شدم. یکی مسئله خودجوش بودنش و متکی بودن به خودش و البته شهامت که زیربنای این دو حالت شخصیتی بود. و دیگر حس آزادیی که در این زن وجود داشت، اهل تظاهر کردن نبود. واقعی بود و با یک حس خیلی عمیق. فقط برای این نبود که نشان دهد من اولین زنی هستم که بدون حجاب روی صحنه میآیم. واقعاً احساس میکرد که این حق را دارد و باید از این حق استفاده کند.
داریم از سال ۱۳۰۳ میگوییم. از زمانی که پیادهروها زنانه مردانه بودند. از زمانی که به زور و زحمت یکسری از موزیسینها، زنها و دخترها توانسته بودند مثلاً در جلسات خصوصی در کنسرت هایی شرکت کنند که البته خیلی شبیه امروز است. من کنجکاو شده بودم که این حس شهامت و اتکاء به خود و خودجوشی از کجا آمده و این باعث شد که من روی این نمایش کار کنم.

عشق یهودی سرگردان!
فیروزه خطیبی، برای فراگیری نواختن ویولن نزد موسی خان نی داوود، برادر مرتضی نی داوود، کاشف صدای قمر،می رود. این آشنایی گویا عزم او را برای نوشتن نمایشنامه جزم می کند.
موسیخان نیداود آهنگساز و نوازنده برجستهی ویولن، تمام ردیفهای موسیقی ایرانی را ضبط کرده است.​​ یکی از بزرگترین کارهایی که در آرشیو رادیو ایران وجود داشته، و گویا الان به آرشیو رادیو اسراییل منتقل شده است. این دو برادر، یکی به عنوان نوازنده تار و موسی خان به عنوان نوازنده ویلون، پشت قمر در ارکستر مینشستند و برای او مینواختند.
خیلی جالب بود که هر بار ایشان اسم قمر را میآورد، اصلاً صورتش شکفته می شد. یک حالت عجیب غریب به او دست میداد که معلوم بود یکهو از آن حالت غربت و آن زمستان بی رنگ و آن پرده های خاکستری می آمد بیرون، می رفت به یک فضای دیگر. من می دیدم که احترام و علاقه شدیدی به این زن دارد. نمی توانم بگویم که عاشق اش بود. ولی این در ذهن من ساخته شد. چون نمایش من در واقع در مورد عشق و دلداگی یک خواننده زن و یک نوازنده یهودی تبار است.
موسی خان نی داوود در جلسات درس از خاطراتش با قمر، زمانی که در ارکستر او می نواخته، تعریف می کند:
«او می گفت، یکبار وسط میدان شهری در حال اجرای برنامه بودند. مردم شروع میکنند به سنگسار قمر. میگفت که او جلو ایستاده بود و میخواند و ما که پشت نشسته بودیم و تقریباً از جلو صحنه دور بودیم مثل بید میلرزیدیم، ولی این زن همین طور مقاوم آن جلو ایستاده بود و میخواند.
دوست دیگری داشتیم که بازهم همدورهی آقای نیداود بود. حسن برمک، نویسنده،که از هفت هشت سالگی همسایه دیوار به دیوار قمر بوده، برای من تعریف می کرد. خانه قمر با یک دیوار بلند چوبی حد فاصل میان این دو باغ بوده. ایشان از سوراخ این دیوار چوبی نگاه میکردند. قمر روزها در تابستان لخت مادرزاد به حوض بزرگی که در خانهاش بوده میرفته و آبتنی میکرده. ما ممکن است به عنوان یک زن این قدر در مورد پوشش مسئله داشته باشیم که حتی توی حمام خانه یا حوض خانهمان با لنگ و مایو برویم. ولی فکرش را بکنید، در آن زمان در این زن یک حس آزادی به نظر من وجود داشته و همان انگیزه ای شده برای رفتن اش به سوی حرکتی به این بزرگی. متأسفانه امروز در داخل ایران به قول آقای شهیار قنبری، به خاطر آلزهایمر تاریخی که مردم الان دارند، به این مسائل قمر تا بهحال بههیچ وجه پرداخته نشده.

ماه در آینه
بد نیست قطعه ای از نمایشنامه فیروزه خطیبی را که بارها در لس آنجلس با موفقیت به روی صحنه رفته است، بخوانیم: گفت و گوی میان مادر بزرگ و قمر بر سر سفره نذری: قمر را با خودش میبرد سر سفره. میگوید توی اتاق اندرونی قیامت است. سفره بیبی سه شنبه چیدهاند. خانوم جونم بالای سفره نشسته. از صبح پنجاه تا آب داغ و نشاسته خورده، اما صدایش عین خروس لاری گرفته. خانومهای دوره سفره معجونهای جوارواجور تجویز میکنند. یکیشان میگوید عسل بریز توی آبلیمو و سر بکش. اون یکی میگوید لعاب تخم شربت معجزه میکند. اون یکی میگوید شلغم، شلغم دواش است. خانوم جون اما صداش درنمیآید.
میگویم: بذار من بخونم. میگوید: نه.
میگویم: همین یکدفعه، بذار، بذار. میروم وسط سفره بیبی سهشنبه و صدام را رها میکنم. مهمانها از دم به به و چه چه میکنند. خانوم جونم دم در پولهاش را میشمارد. موقع برگشتن تو همان کوچه باریک و دراز انگار دارم پرواز میکنم.
خانوم جونم میگوید: چته دختر با یک دهن آواز هوایی شدی؟
می​​گویم: خانوم جون میخوام وقتی بزرگ شدم، منم مثل تو خواننده بشم. اما نه واسه سفره نذری و این حرفا.
میگوید: چه غلطها.
میگویم: میخوام خانوم فرنگی بشم. هفتتا کلفت داشته باشم، صدتا لباس ملیله دوزی شده، با کفش و کیف و کلاه.
میگوید: چادرت رو کیپ بگیر، سُر نخوره بیفته.
میگویم: میخوام چتر دستم بگیرم و زیر آفتاب راه بروم. میخوام یک کیسه اشرفی نخ کنم، بندازم دور مچ دستم و به هر گدایی که میرسم، یک مشت اشرفی طلا بدم که بره واسه خودش خونه بخره و بچههاش را بذاره توش.
ـ وا مگه عقلت کمه؟ مگه کسی واسه خوندن خالی این قدر اشرفی تو دامنت میریزه. غلط بکنی واسه من خانوم فرنگی بشی. مگه از روی نعش من.
این یک تکه از تبدیل قمر از یک روضهخوان به یک خواننده است که من در این نمایش آورده ام.

تیغ سانسور از قمر تا امروز
نکته جالب در ترانه های قمر این است که بسیاری از آن ها در آن دوران با صدای او بدون سانسور اجرا شده اند. با گذشت زمان اما برخی از بندهای ترانه ها که به استبداد و بی عدالتی اشاره دارد سانسور می شود و همچنان تا امروز در سانسور مانده است. گیسو شاکری اما در بازخوانی ترانه ها، بندها را از زیر تیغ سانسور بیرون کشیده و بازتابانده است: «ز من نگارم» ترانه ای است که ملکالشعرا شعرش را سروده و درویشخان آهنگش را ساخته که قمر تمام این شعر را کامل خوانده. متأسفانه ما میبینیم اساتید موسیقی مان وقتی این شعر را می خوانند، آن قسمتی را که ملکالشعرا میگوید «جز انقلاب و جز استقامت، وطن علاج دگر ندارد/ ز هر دو سر بر سرش بکوبند/ کسی که تیغ دو سر ندارد». همین آهنگ را میخوانند «جز انتظار و جز استقامت وطن علاج دگر ندارد» و بیت آخر را هم که اصلاً نمیخوانند، اصلاً حذف کامل است.
مرغ سحر نیز سال هاست که در بندِ بندی سانسور شده قرار دارد. بندی که گیسو شاکری از اسارت آزادش کرده است: ما الان دیگر نباید این را سانسور بکنیم، به خاطر اینکه روی سن برویم و از امکاناتی برخوردار شویم. خودمان حذف نکنیم. به هرحال من ادای دین کردم به قمر بانوی آزادیخواه هنرمند متعهد که: هیچ کس را خبر نیست/ فکر خیر و شر نیست/ ای رجال ایران زن مگر بشر نیست/ مملکت خراب است/ ملت در عذاب است/ ای زنان ملت وقت انقلاب است/ دختران ملت تا به کی به ذلت/ برکنید از سر چادر مذلت/
شعری را که گیسو خواند اغلب به امیر جاهد نسبت می دهند. گیسو اما در کتابش شاعر را کس دیگری معرفی کرده است: بعضیها خیال میکنند شعر مال ملک الشعراست، بعضیها تصور میکنند از امیر جاهد است. این شعر را زنی بهنام طائره تهرانی سروده. شوهرش او را در خانه زندانی میکند، دیوار میکشد، جرز میکشد روی آن، که با هیچ کس در تماس نباشد. او از دین اسلام برمیگردد و به دیانت بهایی درمیآید. بسیار زن روشن و آزادیخواهی بوده. با جنبشهای آزادیخواه دیگر کشورها هم در تماس بوده. اسمش بوده عصمت خانم، ملقب به طائره تهرانی، تولدش ۱۲۸۲ قمری و ۱۳۲۹ قمری وفاتش بوده. اسم شوهرش خیلی جالب است: مهرعلیخان نایب نسقچیباشی، نسقچیباشی چنان نسقی از این زن کشید که در خانه زندانیاش کرد.

قمر سیاسی!
متن ترانه های قمر را بیشتر شاعران آزادیخواه سروده اند. عارف، عشقی، بهار، امیرجاهد. اما در آن دوران به نظر نمی رسید که قمر در فعالیت سیاسی ای دست داشته باشد یا تابع ایدئولوژی خاصی باشد. فیروزه خطیبی برعکس قمر را خیلی سیاسی می داند: قمر اتفاقاً بسیار سیاسی بوده. قمر آدمی بوده که جلو تیمورتاش میایستد. وقتی که قمر و نی داوودها را دعوت می کنند که بروند دربار برنامه اجرا کنند، ترانهی مرغ سحر را میخوانند. رضاشاه گوش میکند و بعد هم از میهمانی میرود. ولی تیمورتاش که نخستوزیر یا وزیر دربار بوده، میآید جلو و به موزیسینها میگوید به چه جرأتی جلو شاه این موسیقی را نواختید. قمر میآید جلو، و میگوید آقای تیمورتاش من بهشان گفتم که این قطعه را بنوازند. چون میدانست که قدرت دارد و کسی نمیتواند روی حرفش حرف بزند، برای اینکه بسیار محبوب بود.
آن روی صحنه رفتن را آقای جعفر شهری در کتاب «تهران قدیم» دقیقاً برایتان تعریف میکند که چه اتفاقی میافتد. اینکه شما با سر برهنه، با تاجی روی سرتان، بروید روی صحنه بایستید و آواز بخوانید، در حالی که از میان جمعیتی میگذرید، که میخواهند تکه و پارهتان کنند. همان شب داروغه میآید و به او میگوید دیگر حق نداری این کار را بکنی. بنابراین حرکتش خیلی خیلی سیاسی بوده. من فکر میکنم در حال حاضر به تنها چیزی که میشود شبیهاش کرد، همین آزادی یواشکی زنان است که در ایران شروع شده. این برداشتن حجاب حتی برای چند ثانیه که الان این قدر اهمیت دارد، در آن زمان صد برابر اهمیت داشته. برای اینکه در آن زمان هیچ وقت اتفاق نیفتاده بود. در حالی که ما ۳۵ یا ۴۰ سال از تاریخ پهلوی را داریم که زنان در آن بیحجاب بودند.
پنجاه و پنج سال از مرگ قمر و نود سال از نخستین روزی که او بی حجاب در صحنه ظاهر شد می گذرد. از این مدت سی و پنج سالی عمر جمهوری اسلامی بوده است. اما هنوز ما زنی را با جرات و شهامت قمر نیافته ایم. گیسو شاکری می گوید: من اصلاً نمیخواهم بگویم که چه نوع پوششی درست و چه نوع پوششی غلط است. ولی میبینیم که در ایران حجاب اجباری است. حالا آنهایی که انتخاب کردهاند، مسئله خودشان است. ولی همان هنرمندها میروند در مجالس کسانی که این قوانین را وضع کردهاند. آنجا مینشینند با حجاب و تأیید میکنند. یعنی مُهر تأیید میزنند به سیاست زن​​ ستیزی.
به آزادی باید بها داد، کمااینکه قمر بهایش را داد. بهای ایستادگیاش را در آخر عمرش داد واقعاً. برای اینکه آدمی نبود که بشود او را خرید، بشود به او باج داد یا به خاطر اینکه روی سن برود، هر چیزی بخواند، تملق هر کسی را بکند.
من فکر میکنم نمیتوانیم بگوییم آگاهی نیست. چون در دوره قمر این همه رسانههایی که الان هستند و دریچههایی که به سوی آگاه کردن هست، در آن دوره نبود. اما همان دوره قمر هم به هر حال در جریان حرکتهای زنان فعال دوره خودش بود. زنان روزنامهنگاری که با چنگ و دندان روزنامه باز میکردند. تبعید میشدند، در روزنامهشان بسته میشد. ملای محل میآمد و میگفت در روزنامه را ببندید، آتش بزنید. ولی قمر ایستاد.

قمر کِی آوازخوان بود؟!
همه ما می دانیم که در گذشته های دورتر زنان و مردانی را که اهل موسیقی بودند، با تحقیر مطرب یا آواز خوان می خواندند. در مورد قمر اما هیچگاه نشنیده ایم که با تحقیر خطابش کنند. ثمین باغچه بان آهنگساز، خاطره ای از مادربزرگش در دوران کودکی دارد. کبلایی خانم یکی از متعصب ترین و مذهبی ترین و در عین حال یکی از بد قلق ترین و بد دهن ترین پیرزن های عهد خودش بود. سینه کبلایی خانم گنجینه ی سرشار زبده ترین قلمبه ها و متلک ها و کنایه های منظوم و منثور آذربایجان از هشتاد سال پیش تا عصر حاضر بود. یکی از بدترین فحش های او که به دخترها و زن ها می داد آوازه خوان بود. در قاموس او آواز خوان به معنای زن آنکاره بود.
کبلایی خانم اغلب رحم به عرب و عجم هم نمی کرده است. عروس هایش هم بارها صابون مادربزرگ ثمین به جامه شان خورده بود. اما این مادر بزرگ چادری و متعصب و مذهبی، در زمان کشف حجاب روزی در خیابان به دو پاسبان برمی خورد. پاسبان ها معمولا چادرها را پاره می کردند و از سر برمی داشتند. کبلایی خانم به در خانه ای پنا ه می برد. کبلایی خانم پرده را پس می زند که مبادا آواز خوانی چیزی توی حیاط باشد. یکهو می بیند دو تا خانم خوش دک و پز و بزک کرده و سرخاب سفیدآب مالیده و زیر ابرو برداشته، در حیاط آب و جارو شده زیر سایه درختی نشسته اند.
زنان بی حجابِ خانه در را برویش می گشایند و شربت و شیرینی برایش می آورند تا از گرما و شر آجان ها نجات پیدا کند. یکی از این زن ها قمر بوده است. باغچه بان می نویسد: از او می پرسند کبلایی خانم کجا رفته بودی. رفته بودم خونه قمر خانم. اوا اون که آواز خونه! کبلایی خانم محکم زده بود توی دهنشو گفته بود: اسم خودتو رو قمر خانوم نذار. کبلایی خانم که در سال های آخر عمرش تقریبا زمینگیر شده بود و نماز را هم در حال نشسته می خواند چندین بار هم با همین مصیبت به دیدار قمر رفته بود.
قمر هنوز سن و سالی نداشت که دچار یک سکته مغزی شد. به زحمت صحبت می کرد چه برسد به آواز خواندن. از آن شکوه و جلال دیگر خبری نبود. اما گویا پس از گذشت چند سال از این واقعه، تازه بعضی ها به یاد او افتاده بودند. برخی تصادفی او را پشت در حسابداری رادیو برای دریافت مبلغی ناچیز دیدند و وضعیت نزار او را گاه با حلقه اشکی در چشم به تفصیل بیان کردند. دست اندرکاران رسانه ای هم تازه یادشان افتاد که با او مصاحبه کنند یا او را در برابر جمعیت و از تلویزیون به خواندن وادارند.
صدایی که دیگر آواز نبود و حرفی که دیگر برای گفتن نمانده بود.
ایران که دو صد قمر ندارد/ هر زن که چنین هنر ندارد/
بگذار برای ما بماند/ آواز فرح فزا بخواند/

زان زمزمه های آسمانی/ بر مرده دلان دهد جوانی/

هیچ نظری موجود نیست: