۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه

جواد یساری از ممنوع الصدایی اش می گوید؛ یک بچه مسلمان شش دانگ هستم / نمی خواهم که بروم


نامه: جواد یساری گفت: من اینجا کاری نمی کنم. از 10 صبح تا 12 می آیم. تبلیغ زیاد هم مردم را اذیت می کند، هم هنرمند را. نه مصاحبه ای می کنم، نه چیزی.

خلوت خودم را دارم و با مردمی که می بینم کیف می کنم و عشق. اما از مسولان خیلی دلخورم. من یک بچه مسلمان و بچه هیاتی شش دانگ هستم. چه ضرری برای کسی دارم که من هم بتوانم فعالیت کنم؟
جواد یساری از جمله خوانندگانی است که ممنوع الصدا است و با اینکه در ایران زندگی می کند اجازه انتشار آلبوم یا برگزاری کنسرت ندارد. حاشیه با یساری به گفت و گو نشسته است و از او درباره این روزهایش پرسیده است. آنچه می خوانید خلاصه ای از گفته های یساری است:
یک نفر پیدا نمی شود بیاید به من بگوید که چرا ممنوع الصدا هستم. از ارشاد و... کسانی رفتند که برای من مجوز بگیرند تا بتوانم آلبوم بدهم  اما در جواب به آنها گفته اند که دست نگه دارید، نمی شود. کارهای من کارهای خانوادگی است. دلیلی ندارد که یکی مثل من ممنوع الکار باشد؛ وقتی باران می آید، همه خیس می شوند. اگر مساله این است که ما خواننده هایی «اسمی» هستیم، خب خیلی های دیگر هم هستند که از ما معروف تر بوده اند  اما  امروز دارند کار می کنند. فقط انگار با من مشکل دارند. و گرنه همان طور که گفتم من هیچ مشکل خاصی ندارم. من هم دوست دارم مثل خیلی ها کار کنم، آلبوم بیرون بدهم و با مردم  از طریق موسیقی ام ارتباط برقرار کنم. من از مرز شصت سالگی رد کرده ام، اما همان طور که می بینی حتی یک دندان خراب هم ندارم. این یعنی برای خودم حرمت و احترام قائل هستم و برای مردمی که من را دوست دارند. تازه رفته ام هر دو زانویم را عمل کرده ام و الان کاملا روی پا هستم که برای دوستان  و علاقه مندانم بخوانم.
باور کنید اگر کاستی از من منتشر شود، چند میلیون نسخه تیراژ خواهد داشت. با این حال من هستم و برنامه هم اجرا می کنم. بعد از 18 سال،  امسال عید فقط ایران بودم. هر سال برای اجرا می روم. من کار خودم را می کنم. دو سال پیش یک آلبوم بیرون دادم. اما واقعیت اش را بخواهید، خیلی خرج دارد. که چی بشود؟ من اصلا نمی روم ارشاد که بخواهم درباره مجوز کارم حرف بزنم. چون نتیجه اش را می دانم. من حتی اگر قتل هم انجام داده بودم، باید بعد از 30 سال آزاد می شدم. من نه سیاسی بودم و نه مثل دیگران کارهای آنچنانی انجام دادم. من توی این خط ها نبودم.
وقتی به فرودگاه می روم مسئول آن جا مدارک من را می بیند. از ته دلش با من حرف می زند و به من لطف می کند. رازش این است که کارهایی که من بیرون دادم. بی حساب نبوده است. من «سپیده دم» را وقتی منتشر کردم و جاودانه موسیقی ایران شد. «بچه ها» را منتشر کردم صدها هزار طلاقی که در شرف وقوع بود، به خوبی و خوشی به آشتی تبدیل شد. «قصه مرد منتظر» که هنوز جوان ها دارند گوش می دهند. از هر پنج جوان، دو نفر از من خوش شان می آید،  اما اگر خوش اش می آید، با تمام وجود پای این علاقه اش می ایستد. «صبر ایوب» که همیشه هر جا می روم، مردم از من این آهنگ را می خواهند. این هدیه خداوند است. من ورزشکار تیم ملی کشتی هم بوده ام و راهم را براساس باورم انتخاب کردم. وقتی شعری به من می دهند، باید معنی اش را با تمام وجودم بفهمم و درک کنم تا بتوانم آن را بخوانم. این می شود که شنونده های من آن چیزی که می گویم را باور می کنند و می دانند که از ته دل می خوانم. باور کنید شعر «مادر» را هزاران مادر در خانه و در خلوت خودشان گوش می کنند.
از شعار دادن و این چیزها بدم می آید. آدم باید همانی باشد که به دیگران نشان می دهد. من همین الان هم رفیق کلاس بالا دارم، هم کلاس پایین. نوارهایی که می زدم از پایین شهر تا بالای شهر همه گوش می دادند. عشق من است که با مردم باشم. تا  امروز هم دمشان گرم. حتی دلم نمی آید این مغازه ام را در شاپور بفروشم. می بینید که، من اینجا کاری نمی کنم. از 10 صبح تا 12 می آیم. تبلیغ زیاد هم مردم را اذیت می کند، هم هنرمند را. نه مصاحبه ای می کنم، نه چیزی. خلوت خودم را دارم و با مردمی  که می بینم کیف می کنم و عشق.  اما از مسولان خیلی دلخورم. من یک بچه مسلمان و بچه هیاتی شش دانگ هستم. چه ضرری برای کسی دارم که من هم بتوانم فعالیت کنم؟
خیلی از دوستان آهنگ ساز کارهایی آوردند که بخوانم  اما راستش دیدم از این «دیش دیش» هاست، گفتم شرمنده. خیلی برای کارم و البته برای مردم ارزش قائل هستم. این سبک من است و نمی خواهم آن را عوض کنم. این دوست ما گفت الان مردم از این جور کارهای «دیش دیش» دوست دارند. گفتم شرمنده، اهل اش نیستم. مردم می آیند اینجا و ما کلی با هم عشق می کنیم. مثل همین هایی که می بینید می آیند و می روند. اینجا هم به عشق این ها می آیم. مگر «فردین» چه مشکلی داشت؟ فردین ریشه لوطی گری و مرام و معرفت ها را نشان می داد. این فرهنگ ها از دل مردمی  بیرون آمده که پول وجه تمایز آدم هایش نبود. اما حالا ببینید چند سال است چه اتفاقی افتاده است. به هر کس می گویید سلام می گوید پول اش را باید بدهی. همه چیز شده پول.
از دوستان هم دوره ای من دیگر کسی نمانده است. همه شان مرده اند. آغاسی بود که او هم مرد. با فوتبالیست ها خیلی رفیقم ولی نمی خواهم رفت وآمد داشته باشم. خیلی گوشه نشین ام. خود هم می دانم همه اش ضرر است. من با کسی عکس نمی گیرم و زیاد جای شلوغ نمی روم. یک جایی رفته بودم عروسی یکی از عزیزان. نمی دانید چه خبر شده بود وقتی فهمیدند که من می روم. 5 هزار آدم آمده بودند آنجا که من را ببینند. برایم این افتخار است. من جلوی این مردم مسئولیت دارم. 68 سال دارم اما هنوز صدایم را نگه داشته ام به عشق این مردم، به عشق این سرزمین. نصف عمر و جوانی ام از بین رفت. انتظار دارم مسئولان من را تشویق کنند که کارم را ادامه بدهم، چرا که مشکل و مساله خاصی نداشته و ندارم.
من این جا را دوست دارم. کسی خانه اش را رها نمی کند. خیلی جاها برای مسافرت رفته ام. به غیر از یکی دوکشور مثل آمریکا. البته از همان اول از آمریکا بدم می آمد. باور کنید هیچ جا ایران نمی شود. با همه گرانی و مشکلاتی که مخصوصا این چند سال اخیر، و به ویژه بالارفتن قیمت دلار پیش آورد. شما نگاه کن ببین به چه قشنگی نشستیم و با هم گپ می زنیم و داریم لذت می بریم. از ایران بروم بیرون دق می کنم. خارج از ایران این حرف ها نیست. فقط کار می کنند تا خرجشان را در بیاورند. «اگر شهد و شکر غربت بنوشید... به مانند گدایی وطن نیست». من نمی توانم بروم. نمی خواهم که بروم.
سه تا بچه داشتم. رضا، مهدی و مجید. اما الان دو تا دارم. مجید را از دست دادم. مجید واقعا نابغه بود. رضا پسرم که بلژیک است، گفت مجید را بفرستید بیاید این جا. خلاصه رفت و آنجا با گاز حمام خفه شد و فوت کرد. مجید را آوردم و همین جا با کمال احترام در خاک خودش دفنش کردم. این را  گفتم که چون پسرم بلژیک درس می خواند، برای رفتن مشکلی ندارم. گاهی هم می روم در کشورهای مختلف اجرا می گذارم. آلمان اجرا داشتم، بلژیک هم اجراهایی داشتم با 3 هزار نفر جمعیت. من عاشق ایران هستم.
کارهای قدیمی ام را با شعر کسانی مثل جوزانی اجرا می کردم که ترانه «مادر» را نوشته بود و شعرهای خوب دیگری برایم گفته بود. یک آقای دیگری هم هست به اسم آقای «جویباری» که دو تا از شعرهایش را خواندم در آلبوم دو سال پیش. من تا امروز یازده آلبوم منتشر کردم اما امروزه واقعا انتشار آلبوم هزینه های زیادی دارد که از توان من خارج است. اگر بخواهم آلبومی منتشر کنم حداقل 60-50 میلیون برایم تمام می شود. واقعا سخت است. من که کار نمی کنم، نمی توانم از پس هزینه هایش بربیایم. اسپانسر هم اگر باشد وقتی فروش نداشته باشد قدم جلو  نمی گذارد.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
این مصاحبه توسط چه کسی انجام شده؟ ممنون

قدیمی ها گفت...

سلام دوست عزیز
همانطور که اول مصاحبه می بینید، این مطلب در سایت نامه منتشر شده است و ما فقط انعکاس دادیم...
باید از دست اندرکاران سایت نامه بپرسید...
موفق باشید