۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

ستار: دنیای ترانه، بی در و پیکر شده است / هر کسی از مادرش قهر می کند، خواننده می شود


دویچه وله: از «خانه بدوش» تا «چهل سال خاطره» سال های درازی می گذرد. ستار اما همچنان یکی از پرکارترین خواننده هاست. او با خوانندگان و گروه های خارجی هم روی صحنه رفته است. با بانی ام در لندن و با عیدان رایخل در اسرائیل.

عبدالحسن ستارپور را همه ما با نام مستعار ستار می شناسیم. صدایش را، هم در موسیقی پاپ شنیده ایم و هم در ترانه های سنتی. نخستین کارش در سریال تلویزیونی «خانه بدوش» با ترانه ای به همین نام عرضه شد. چهل و پنج سالی از آن دوران می گذرد و شاید او را بتوان یکی از نادر خوانندگانی دانست که بیشتر در فراز بوده است تا در فرود. برای نگاهی به ترانه از دیروز تا امروز، به سراغ ستار با تجربه ای دو گانه از دیروز و امروز رفتیم.

تولید انبوه ویدئو کلیپ
ویدئو کلیپ ها بازار ترانه را اشغال کرده اند. بیشتر از آن که شنیداری باشند، دیداری هستند. گاه با حذف تصویر، صدایی که قابل تامل باشد و زمزمه ای برای برون رفت از خود، باقی نمی ماند. ستار هم دل پر خونی از این اوضاع و احوال دارد. از حساب و کتابی که در گذشته برای ورود خواننده به این عرصه وجود داشت می گوید و از بی حساب و کتابی خوانندگان تازه نفس که هر روز با یک ویدئوی تازه پا به میدان ترانه می گذارند: اگر یادتان باشد در سازمان رادیو و تلویزیون ایران، یک شورای شعر و موسیقی وجود داشت. یعنی هر کسی می خواست خواننده شود یا بیآید توی این کار، باید از آن شورا اجازه می گرفت. هم باید شعر را تصدیق می کردند و هم آهنگ را که چیزهای مبتذل نباشد. این اواخر قبل از انقلاب تمام آهنگ ها و ملودی ها و اشعاری که در ایران ساخته می شد، واقعاً همه اش ایرانی خالص بود. همسفر، سرسپرده یا آهنگ سوغاتی ها را گوش کنید، اشعار همه فارسی سلیس بود و هیچ کس نمی توانست همین طوری الکی بلند شود بیآید و برای خودش بخواند. یادم هست که جلوی در تلویزیون زنجیری بود که دربانی در کنارش ایستاده بود و هر کسی نمی توانست از این زنجیر رد بشود.
ولی متأسفانه بعد از انقلاب این زنجیر در خارج از کشور از میان رفته و هر کسی از هر جا کم می آورد، می آید خواننده می شود. خوشبختانه مردم ما همیشه گوش شان خوب تشخیص می دهد. در عرض این ۳۵ سال خواننده هایی که معروف شده اند به تعداد انگشت های یک دست هم نمی رسند. من همیشه گفته ام کسی که می خواهد خواننده بشود، در درجه ی اول باید صدایش زنگ خاص خودش را داشته باشد. شخصیت خواننده، آن حرکتی که روی صحنه می کند ، این ها همه باید مردم را جذب کند و بگیرد. ما خیلی ها را دیده ایم که چه قدر پول خرج کردند و آمدند اینجا و تا زمانی که تلویزیون نشان شان می دهد، همه می گویند به به. اما وقتی که پولشان تمام می شود و دیگر نشان شان نمی دهد، می گویند خداحافظ شما. ولی هنوز که هنوز هست وقتی مثلاً صدای زنده یاد هایده را شما گوش می دهید، لذت می برید. یا مهستی، گلپایگانی، ابی،... مردم خاطرات خوب گذشته را فراموش نکرده اند. این ها همه چیز ما را توانستند بگیرند جز خاطرات ما را.


ستار

سیاست رواج روضه خوانی
با وجود تولید بسیار ترانه، کم تر ترانه ی تازه ای از زبان حتی جوانان تکرار می شود. نمادها همچنان خواننده ها و ترانه های قدیمی هستند. ستار رواج ترانه های سنتی را در داخل ایران ناشی از یک سیاست ویژه می داند: در ایران با جمعیت ۸۰ میلیونی حتما صداهای خیلی خوب هست. ولی متأسفانه سیاست شان این است که هر کس صدایش شبیه روضه خوان هاست رو بیآید. آقای شجریان زمان شاه هم می خواند. ولی وقتی گلپا یا خوانساری یا بنان می خواندند اصلاً جایی برای ایشان نبود. اما در برون مرز هم با وجود آزادی های موجود، مردم چندان به سراغ ترانه های تازه نمی روند. ستار باز هم به سراغ آن زنجیر پاره شده می رود: خیلی ها هستند می خوانند، اما این زنجیر پاره شده، انرژی ها هرز می رود. یعنی در استرالیا یک نفر می خواند، تا بخواهد برسد به اینجا خیلی طول می کشد. آن زمان همه چیز منسجم بود. سازمان رادیو و تلویزیون بود. یک آهنگ خوب در سراسر ایران پخش می شد. الان خیلی ترانه ها اصلا به گوش مردم نمی رسد. این قدر همه سرشان شلوغ است و گرفتار هستند که فقط باید بدوند و زندگی بکنند.

ترانه های لس آنجلسی!
در این میان اما نوع ویژه ای از ترانه ها هستند که به آن ها لقب لس آنجلسی داده اند. آیا این گونه ترانه ها کاراکتر خاصی دارند؟ ستار به کلی منکر ویژگی برای این گونه ترانه هاست: کاراکتر خاصی ندارد. هر کسی از مادرش قهر می کند، می آید خواننده می شود یا شعر می گوید. یک عده هم برای شان فرقی نمی کند و فقط می خواهند شب شان بگذرد. من یادم هست در یک میهمانی بودم و یک خانمی داشت می خواند. من دیدم صاحبخانه هی می گوید به به و چه چه. بهش نگاه کردم و گفتم آخه چی به به و چه چه. این اصلاً دارد خارج می خواند و اصلاً بلد نیست بخواند. گفت آقا چی کار کنیم ما هم می خواهیم شب مان بگذرد دیگر.
این گونه ترانه ها اما دائما در رسانه های برونمرزی منتشر می شوند. احتمالا می توان کمبود کارشناسان موسیقی در رسانه های موجود را مقصر دانست؟ گویاحرف دل ستار را زده ایم. او بلافاصله تایید می کند و می گوید: یکی از بدترین چیزها همین رسانه هاست. دست اندر کاران رسانه ای این کار را بلد نیستند. این ها همه باید دوره ببینند. در ایران برای گویندگی باید می رفتند دوره می دیدند، درس می خواندند تا می آمدند آنجا که گوینده شوند. ولی اینجا همه چیز به هم ریخته است. هیچ کس سرجایش نیست. واسه همین هم فقط دارند یک کاری می کنند که زندگی کنند و خب همه چیز یک بازار هشل هف است.
بسیاری از هنرمندان بر این آشفته بازار ترانه مهر تائید می گذارند. در این میان اما کسی به دنبال راه حل یا چاره اندیشی نیست. ستار چاره را در خرابی بیشتر می بیند: همیشه گفته اند این قدر باید خراب شود تا از خرابی آباد شود. راستش تنها کاری که می شود کرد این است که مردم پشتیبانی نکنند.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

اینکه خوانندگی به گونه ای شگفت و باور نکردنی دگرگون گشته درست است اما ویژه جامعه ایران نمی باشد. چند روز پیش آقای فرهاد دریا خواننده افغان درست همین گونه در باره موسقی امروزی افغان نوشتند و آنرا به جیغ و داد شبه کردند.

اما این گونه موسقی ویژه ایران و افغانستان نمیباشد بلکه جهانیست. دلیل اینگونه موسیقی دسترسی توده مردم به تکنولوژی ضبط و پخش بسیار آسان موسیقی میباشد. از اینرو همهگان موسیقی ضبط و پخش میکنند و از دیدگاه خود هنری را بدون دستمزد در دسترس همگان میگذارند و از آنجاییکه این محصول از دیدگاه هنرمندانی چون ستار ودریا ارزش هنری ندارد از آن نقد میکنند.
این دگرگونی و به گفته گروهی از هنرمندان بی بند و باری در موسیقی امروز٬ در جهان غرب نیز وجود دارد به گونه ای که من نوع موسیقی که بجه های نوجوانم دوست دارند را نمیپسندم و برایم شگفت آور است که جوانان به اینگونه موسیقی روی آورده اند که آواز ان به جیغ و داد و رقص آن به ژیمناستیک شباهت دارد.

شگفت تر اینکه فرزندان نو جوانم به همین اندازه از نوع موسیقی که من می پسندم که بیشتر از خواننده گان گلهای رنگارنگ و گلهای تازه ایرانی و یا خواننده های لاتین همچون سنتانا٫ ابا٬ و کوعین میباشند به همین اندازه بد بری دارند.

روزی از دبستان میآمدم خانه و پدرم با همسایه مان داشت گپ میزد و این گفته اش را بیاد دارم که (بچه های ما باید بیشتر از ما بدانند ور نه جهان راکد می ماند).
نسل ما نیز این پیشرفت را باید بپذیرد. اما گویی جهان پرگاروار پیرامون دایره ای را میپیماید و هر نسلی نقطه ای روی این دایره است و آنچه در پیش روی هر نسل هست پیشرفت می نماید.

سنجرانی