قدیمی ها - فروغ بهمن پور: ما با امید و مهر و
موسیقی پیوسته زیسته ایم. ما دهه پنجاهی ها، بچه های سربه زیری بودیم اما این را
زمانه به ما نشان نشان داد.
زندگی مان را کوچک کرده بودیم تا اسیر کسی نشویم. نسل ما آزاده بود و هیچ چیز را برای چیز دیگری نمی خواست. پس ما قانع بودیم و مظلوم. نه این که فکر کنید ما از این دختر بچه های شل، شفت و بی دست و پا بودیم ها، نه اتفاقا خیلی هم زبل بودیم. با این که خانم ناظم ها و خانم مدیرهای بیمار و عقده ای دست و پای ما را بسته بودند از دیوار صاف می رفتیم بالا. حال ما آنقدر خوب بود که با آهنگ غمگین «حاج صادق» آهنگران هم هوایی می شدیم و با نوای برادر «غلام کویتی پور» کلاس را به رقص می انداختیم و مدرسه را می فرستادیم به هوا. در این میان «مرتضی»، «احمد آزاد»، «شهره»، «شاهرخ» و «شماعی زاده» که جای خود.
زندگی مان را کوچک کرده بودیم تا اسیر کسی نشویم. نسل ما آزاده بود و هیچ چیز را برای چیز دیگری نمی خواست. پس ما قانع بودیم و مظلوم. نه این که فکر کنید ما از این دختر بچه های شل، شفت و بی دست و پا بودیم ها، نه اتفاقا خیلی هم زبل بودیم. با این که خانم ناظم ها و خانم مدیرهای بیمار و عقده ای دست و پای ما را بسته بودند از دیوار صاف می رفتیم بالا. حال ما آنقدر خوب بود که با آهنگ غمگین «حاج صادق» آهنگران هم هوایی می شدیم و با نوای برادر «غلام کویتی پور» کلاس را به رقص می انداختیم و مدرسه را می فرستادیم به هوا. در این میان «مرتضی»، «احمد آزاد»، «شهره»، «شاهرخ» و «شماعی زاده» که جای خود.
یادش به خیر... روزگار نسبتا قشنگی بود. چقدر
شیرین بود روزهایی که به انتظار رسیدن نوارهای ویدئویی پارس ویدئو، طپش و طنین این
پا و اون پا می کردیم.
...می گویند نوجوانی بهار زندگی است. دروغ
چرا؟... تا قبر آ... آ... آ... آ. ما که با چشم خودمان چنین فصلی را ندیدیم آنها
که دیده اند برای ما تعریف کرده اند که بهار زندگی برایشان هزار رنگ و هزار گل
داشته است. دوره ما که همه جا خاکستری بود. به خدا باور کنید یک بار به خاطر
پوشیدن کفش زرد رنگ کمیته من را گرفت. بگذریم...
بهار فصل شکفتن است اما بهار ما فصل رفتن بود.
جنگ، شهادت و کوچ اجباری از وطن برای پسرها و ماندن و هدر دادن زندگی برای ما
دخترها.
بهار فصل زیبایی است اما بهار ما دهه پنجاهی
ها سر وقت خودش نیامد و البته هر چیزی اگر هم بهترین باشد ولی در زمانی که باید
باشد، نباشد، همان بهتر که اصلا نباشد. اینها را فقط من نمی گویم همه هم سن و سال های
من همین حال را دارند.
احمد آزاد
با این همه ما دخترهای جسوری بودیم. زنان بلند
پروازی که پر و بالمان لابلای چنگال های خانم ناظم ها و خانم مدیرهای عقده ای گیر
کرده بود. شرح آنچه بر ما و روزگار ما گذشت بماند برای بعد...
...هر آهنگی خاطره نمی شود و هر خاطره ای هم خاطره.
آهنگ باید جان داشته باشد تا بماند و برای من البته هر خواننده باید آدم باشد تا
صدایش بر دل من بنشیند. دست خودم نیست اینجوری به موسیقی نگاه می کنم.
«ویگن»، «مرتضی»، «احمد آزاد»، «شهره» و «شماعی
زاده» برای ما خاطره ساختند. صدای آنها برای ما امیدی گرم بود و نوای شان شادی دل
ما. رنگ ما خاکستری بود ولی اینها از دو سوی سفره دل ما رنگین کمان زدند. وای که
اگر اینها نبودند.
آسمان دل ما دهه پنجاهی ها همیشه رنگ غم و
غروب داشت و همین اهالی موسیقی بودند که ما را به تماشای سحر می بردند آن هم از آن
سوی آب ها. یک جای دور... خیلی هم دور...
«احمد آزاد» از اهالی سحر ست. مهر می ورزد بی
آنکه طلبی داشته باشد. از آن دسته آدم هایی است که هوای دل همه اهل دل را دارد. من
هنوز او را از نزدیک ندیده ام اما سال هاست که او را دوست می دارم. او همیشه برای
ما بچه های مجله اینترنتی «قدیمی ها» خیر و شادمانی خواسته و ما هم برای او. اما
چه کنیم که دست ما از خیلی جاها کوتاه است...
جناب «احمد آزاد» عزیز الهی که سفره دل شما
هزار رنگ باشد. خنده هایتان از ته دل باشد. الهی که سال های سال باشید. باشید و
بمانید. تولدتان مبارک...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر