فروغ بهمنپور:
یک وقتی… یک جایی داشتند خانهای میساختند… یک وقتی… یک جایی قرار بود خانهای بسازند…
صاحبان کهنسال موسیقی مالک خانه ای نو میشدند.
خیلی سال گذشت
تا طلسم پیچیده تقدیر، سایه تاریخی تحقیر یا هر چیز دیگری از این نوع دست از اهالی
این رشته بردارد.
قرار بود ما
صاحب خانه شویم. میخواستیم زیر یک سقف باشیم.
ما بچههای
«پژوهشگر» میخواستیم زیر یک سقف باشیم، باشیم و بنشینیم کنار هم و رهتوشههایمان
را سر یک سفره بگذاریم.
و این قرار
و مدارها فراتر از نامهنگاری اداری و آییننامهای بود. مرد راه میخواست. همت بلند
میطلبید. ما بچهها پدر میخواستیم که داشتیم. موسیقی مظلوم است… موسیقی فقیر است…
موسیقی خانه ندارد… موسیقی «جان ندارد». موسیقی دارد درد میکشد. موسیقی ما بس که بیخانمانی
کشیده است دارد یک گوشه از سرما جان میدهد. اینها را من میگفتم. بیست سال پیش یا
بیشتر… میگفتم که موسیقی بیسرو سامان است. موسیقی دارد به خاطرهها میپیوندد. موسیقی
ملی دارد خاک میخورد و مگر نه این که خاک و خاطره از یک ریشهاند؟… و او دستهای پدرانهاش
را سایه سرم میکرد و میگفت: به جای غر زدن کار کن و من همچنان غر میزدم. مگر نه
اینکه غر زدن و کلافه بودن ویژگی نسل من بود؟ «بهمن بوستان» ادیب بود… شعر میشناخت-
«بهمن بوستان» موسیقیدان بود. موسیقیشناس بود. «کسایی» را میفهمید…» «جلیل شهناز»
را میچشید و «ادیب خوانساری» را…
«بهمن بوستان»
خردمند بود. آنقدر که اهالی اندیشه همیشه او را در جلسات خویش به سخنوری فرامیخواندند.«بهمن
بوستان» برای «بنان» رفیق بود. رفیقی کهنه… کهنه کهنه و برای «علی تجویدی» هم…
«بهمن بوستان» اهل عیش نبود. موسیقی برایش اسباب طرب نبود. او
برای اعتلای هنر ناب «علیاصغر بهاری» و «فرهنگ شریف» هر چه در توش و توان داشت وسط
گذاشت. خیلی کاوید. خیلی کوشید. او به هیچ قیمت نگذاشت گذر فرساینده زمان، دست بیرحم
مدرنیته یا هر بهانهای دیگر، پیکر هنر والای موسیقی ملی را خم کند. برای این منظور
از «جان» و «جوانی»اش مایه گذاشت.
قریحه توانای
او در سخنوری، مسئولیتپذیری او در مقابل جمع شیفتگان موسیقی، شخصیت توانا و جذاب او،
وسواس و سختگیریاش در امور تربیتی، وظیفه دشوار و راه سختی را در تمام زندگی پیشرویش
گذاشت و عجیب این که آثار این همه رنج را به هیچ وجه نمیتوانستی در چهره مردانه او
ببینی . زندگی حرفهای «دکتر بهمن بوستان» و مسوولیتهای اداری او در رادیو و تلویزیون
ملی ایران، مجموعه یادداشتها، سخنرانیها، همنشینیاش با ورزشکاران بزرگ این سرزمین،
شیوه زندگیاش با طبیعت (ویژه کوهستان) و… هر کدام سرفصلی است برای نگارش مقالههای
متعدد که من به عنوان یکی از دهها پژوهشگر و تاریخنگار موسیقی باید در زمان حیات
هنری خودم به آنها بپردازم که اگر غیر از این باشد سزاوار توبیخ آیندگان خواهم بود.
«بهمن بوستان» برای من استادی راهگشا بود. کیمیای وجود او بود که موسیقی را فراتر از
شنیدن خواستم. وقتی که از «حبیبالله بدیعی» میگفت، ویولن برای من سازی فاخر میشد
آنقدر فاخر که تاثیر شگرف شنیدن او در جان و دلم، من دختر بچه (آن روزها) را به دنیای
ملودیهای رنگارنگ نسل «بدیعی» و «یاحقی» سنجاق کرد. من… فروغ بهمنپور، بیمدد از
نتایج تحقیقات او چگونه میتوانستم «همایون خرم» را بشناسم و همینطور «اسدالله ملک»
را؟! … من… تو… ما تا همیشه مرهون راهنماییهای او هستیم.
«بهمن بوستان» یک نجیبزاده بود. وقار و متانت، خوشلباسی و خوشبیانی،
سلامت جسم و روان، آدابدانی، محفلآرایی، شیرینی در کردار، صراحت و صداقت در برخورد
با مدیران و متولیان فرهنگ همه و همه ویژگیهای معلم ما بود. «بهمن بوستان» هراسی از
کسی نداشت و به چیزی جز به طبع آزاده و همت بلند خود امید نبست. با جوانان با حرمت
سخن میگفت. کلام آهنگ او نمونهای بود از تعلق خاطرش به حضرت علی (ع) و ارادتش به
خاندان نبوت و قرابتش به مسلک درویشان. اینها رانوشتم تا نسل بعد از ما و البته که
نسل خودمان بدانند چه گوهری در عرصه موسیقی داشتیم و قدرش را ندانستیم. «بهمن بوستان»
پارسال همین موقع به خاک پیوست. «بهمن بوستان» پارسال همین موقع به خاطرهها پیوست،
چه زمان بدی. درست وقتی که پژوهشگران و تاریخنویسان حوزه موسیقی نیاز به تکیهگاهی
محکم و سترگ داشتند.
«بهمن
بوستان» ستون سترگ بنای نقد و پژوهش خانه اهل موسیقی بود و چه حیف که این ستون فروریخت.
نمیخواهم غر بزنم. نمیخواهم بگویم که جریانات ضدفرهنگی چطوری کلنگ بر تن خسته اما
امیدوار استاد زدند. نمیخواهم، چون او نخواست. او خود میخواست که این «خانه» بماند.
استاد ما با ویرانهها کاری نداشت که او مرد سازندگی بود. من دلم گرم است. من «خانه»
دارم. «بهمن بوستان» برای دل بچههای اهل پژوهش خانه ساخت. یک خانه امن و راحت. الهی
که این خانه بماند. الهی که خانه «بهمن بوستان» خراب نشود که اگر چنین باشد ما آوارهترین
خواهیم شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر