قدیمی ها - فروغ بهمن پور: همه پیر می شوند، جنابِ
مدیر شما چطور؟ جنابِ سیاست گذار کلان فرهنگی شما چطور ؟ همه مریض می شوند، شما چطور؟
گذر همه روزی به این دکترهای گاه بی مروت می افتد،
مگر غیر از این است؟ آن وقت اگر از میز و مسندتان خبری نباشد...؟
بیمارستان برای پولدارها خیلی هم بد نیست. می آیند،
چکاپ می شوند، چند روزی خستگی در می كنند، دوستان شان می آیند، گل های گران قیمت می
آورند، دکترها به استقبال شان می آیند، پرستارها کاپوچینو می آورند...؛ اما همین بیمارستان
برای بدبخت بیچاره ها از سردخانه ی بهشت زهرا هم ترسناک تر است. درد و رنج بیماری یک
طرف، غصه ی تأمین هزینه ها هم یك طرف... یکی روی تخت ناله می کند، چند نفر پشت در اتاق
و توی راهروی بیمارستان یا جلوی حسابداری، توی داروخانه (و البته راسته خیابان ناصرخسرو)
ضجه می زنند، بال بال می زنند.
همه ی اینها را نوشتم تا بگویم بیماری استاد «فرهنگ
شریف» یک بار دیگر پای من را به بیمارستان باز کرد.
از دربان آنجا گرفته تا دکتر کشیک، هیچ کس به ما
بی احترامی نکرد؛ لابد به خاطر استاد شریف، پرستارها سرمان داد نکشیدند که: «حالا چه
وقت ملاقاته؟» اتفاقاً خیلی هم عزت گذاشتند. فقط قوانین بخش مراقبت های ویژه ایجاب
می کرد یک یا نهایتاً دو نفر از جمع پُرتعداد
شیفتگان استاد که حالا نگران و مضطرب، خودشان را به آنجا رسانده بودند، می توانستند
بالای سرش بروند. دیگران لطف كردند و سهم بیشتری برای من قائل شدند. نمی گویم چه دیدم،
طاقت ندارید، خودم هم دلش را ندارم، بگذریم... بعد از آن اما تا صبح نخوابیدم. خدایا
من را هیچ وقت پیر نکن، هیچ وقت...
من نمی گویم مشاهیر فرهنگ و هنر جهان همگی لای
پر قو بزرگ شده اند. من نمی گویم که در ممالک خاک توسری آمریکا و اروپا اگر کسی می
خواهد «فرهنگ شریف» بشود، حتماً باید یک اشراف زاده باشد. اصلاً اینطور
نیست. همه ی سلاطین موسیقی جهان -حداقل آنها که من کتاب زندگی شان را خوانده ام- از
بتهوون گرفته تا مایکل جکسون، کودکی و جوانی پُررنجی داشته اند؛ اما شهرت هنری و اعتبار
اجتماعی شان در روزهای سخت و بیماری به دردشان خورد، خیلی هم به دردشان خورد.
اما اینجا چطور؟ از چند تا دکتر شریف و دلسوز که
همیشه «فرهنگ خان شریف» را از جان خود بیشتر مراقبت می کنند، بگذریم - که البته این
معجزه موسیقی است که دلِ نازک شان را به تن استاد گره زده است - از همسر مهربان و عاشقش
هم بگذریم. از مهین خانوم جان (همسر دکتر منوچهر شریف) که همه ی اهالی موسیقی از پرویز
یاحقی گرفته تا منِ هیچ کاره از همیشه تا هنوز از سفره ی مهر خود و همسر فقیدش بهره
ها برده ایم، هم بگذریم. شما برای استاد چه کرده اید؟ چرا استاد در آخرین - نه خدای
من... - در تازه ترین مصاحبه ی خود با روزنامه ها از نگرانی هایش برای حل مشکلات بیمه
سخن گفته است؟ چرا مردی به بزرگی «فرهنگ شریف» که حالا شاید تنها ستونِ بازمانده از
بنای سترگ فرهنگ این سرزمین است، باید خاطرش از این همه بی مهری آزرده باشد؟
هر چند گفتن این حرف ها بی فایده است. اصلاً یکی
نیست به من بگوید اینها که گفتی، چه دردی از تن خسته ی شریفِ نجیب، شریفِ پرطاقت، شریفِ
کم توقع، شریفِ بی ادعا و شریفِ بزرگ کم می کند؟
جناب مدیر! آقای وکیل! آقایی که یک نفره برای همه
تصمیم می گیری! من خسته شدم؛ آنها خسته شدند؛ معینی کرمانشاهی آنقدر خسته شد که رفت
گوشه تنهایی؛ پرویز یاحقی که از بس خسته شد، شب خوابید و صبح دیگر بیدار نشد؛ تورج
نگهبان و بیژن ترقی هم که از خستگی مردند.
راستش را بخواهی، ما هم خسته شدیم. خسته شدیم بس
که از نامهربانی هایتان مرثیه نوشتم. هرچند که این مرثیه ها هم کارکرد خودش را از دست
داده است. فقط نوشتم که توی دلم نماند. شما هم هر کاری که دوست دارید، بکنید. دیگر
کسی کاری به کارتان ندارد. فعلاً هم که در روی همین پاشنه می چرخد. اصلاً او بچرخد
ما هم می چرخیم. آنقدر می چرخیم تا بالاخره
یکی مان از گود خارج شویم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر