۱۳۹۳ دی ۹, سه‌شنبه

از قیصر سال 1348 تا فیلمی دیگر در سال 1394 + عکس

وقتی خبر ساخت فیلم مسعود کیمیایی با حضور فریماه فرجامی در رسانه ها پیچید، به نظر می رسید که این کارگردان می خواهد بار دیگر بازیگران قدیمی فیلم هایش را در یک داستان بلند، جمع کند.

به گزارش هنرآنلاین، این را می شود از صحبت های کیمیایی برای حضور ناصر ملک مطیعی در فیلم هایش فهمید. همان دیداری که به همت بابک صحرایی انجام گرفت و کارگردان و بازیگر فیلم قیصر بعد از ۴۵ سال بار دیگر مقابل هم قرار گرفتند.
اما خبرهایی مبنی بر ساخت فیلم «تنفس» به کارگردانی مسعود کیمیایی که عنوان کرده این فیلم را در اردیبهشت کلید خواهد زد، این گمانه زنی را از حضور بازیگران قدیمی در این فیلم بیشتر کرده است.
اگر چه کیمیایی معتقد است که فیلمنامه فیلم جدیدش براساس یک تسویه حساب نوشته شده و باید دید که این تسویه حساب با حضور بازیگران قدیمی که شاید ناصر ملک مطیعی هم جزئی از بازیگران فیلم باشند، به کجا خواهد انجامید.
گزارش خواندنی بابک صحرایی در مجله هفت نگاه از دیدار مسعود کیمیایی و ناصر ملک مطیعی هم بهانه ای بود تا خیلی از خاطرات گذشته کارگردان و بازیگر قیصر در آبان ماه ۱۳۹۳ تداعی کننده صحبت های جالبی باشد که در زیر می خوانیم.

ناصر ملک مطیعی و مسعود کیمیایی

نیمه آبان ماه یک خبر ناگوار تبدیل به تیتر اول خبرگزاری ها و سایت های اینترنتی شد. خبر کوتاه بود و نگران کننده: مسعود کیمیایی به دلیل خونریزی معده در بیمارستان بستری شد. به محض شنیدن این خبر، جویای حال کارگردان بزرگ سینمای ایران شدم. خوشبختانه خطر رفع شده بود اما به صلاحدید پزشکان، مسعود کیمیایی در بخش مراقبت های ویژه بیمارستان دی بستری شده بود. اگر چه اسم بیمارستان در خبر ها ذکر نشده بود و فقط دوستان و نزدیکان مسعود کیمیایی می دانستند در کدام بیمارستان بستری است، اما بسیاری از علاقه مندان و هواداران این شخصیت با ارزش هنر ایران، با پیگیری هایشان موفق شده بودند که نام بیمارستان را بفهمند و به همین خاطر ورودی و سالن انتظار بیمارستان، هر روز از خیل دوستداران مسعود کیمیایی پر بود. به ملاقات ایشان که رفتم اگر چه درد در چشم هایش موج می زد اما مثل همیشه آرام و بزرگ بود.
مسعود کیمیایی روی تخت بیمارستان هم استوار و با شکوه بود و انگار تخت بیمارستان توان نگه داشتنش را نداشت. روز ملاقات به ایشان گفتم: روزگار هنوز انقدر قوی نشده که بتونه مچ شما را بخوابونه. به شیرینی خندید و با طمانینه همیشگی اش از روزی که در خانه حالش بد شده و به بیمارستان منتقل شده بود گفت. هوای حضور مسعود کیمیایی، تمام بیمارستان را گرفته بود و پزشکان و پرستاران هم مدام حواسشان به اتاقی بود که در آن بستری بود. جلوی اتاق هم پر بود از دسته گل هایی که دوستان و هواداران او برایش آورده و فرستاده بودندو زیبایی خاصی به آن بخش از بیمارستان دی بخشیده بود.
فردای آن روز با ناصر ملک مطیعی بزرگ تماس گرفتم. می دانستم که تهران نیست و شاید از بستری شدن مسعود کیمیایی بی خبر باشد که همین طور هم بود. قرار شد وقتی از سفر بازگشت، به دنبالش بروم و با هم برای عیادت به خانه استاد کیمیایی برویم. چند روز بعد، ناصر ملک مطیعی به تهران بازگشت و تماس گرفت و با لحن آرامش بخش و مردانه اش گفت: به محض رسیدن با شما تماس گرفتم بابک جان. لطفا هماهنگ کن که به ملاقات آقای کیمیایی برویم.
در این چند روز که سپری شد استاد کیمیایی از بیمارستان مرخص شد منتها برای پیدا کردن سلامتی کامل، تمام روز در خانه بود و به کارگاه آزاد نمی رفت. با ایشان هماهنگ کردم و قرار شد روز جمعه به خانه ایشان برویم. عصر جمعه سی آبان ماه بود که به همراه ناصر ملک مطیعی بزرگ، برای عیادت به منزل استاد کیمیایی رفتیم. فکر یا بهتر است بگویم آرزویی که در ۲ سال گذشته داشتم. در این چند روز تمام ذهنم را درگیر کرده بود. ۲ سال پیش مسعود کیمیایی در ویژه نامه که در هفت نگاه برای برای ناصر ملک مطیعی منتشر کردم گفت: او در همین سن هنوز یکی از بهترین های سینما را می تواند از خودش به یادگار بگذارد و خدا کند این اتفاق پیش بیاید و ایشان قبول کند که این حرکت را انجام بدهد. می شود با پنبه بردش و پنبه آوردی و کار فوق العاده ای می شود با او انجام داد. از آن روز بار ها و بار ها به این فکر کرده بودم که آیا می شود روزی برسد که مسعود کیمیایی فیلم با حضور ناصر ملک مطیعی بسازد؟ اتفاقی که سینمای ایران را تکان خواهد داد و نسل ما، مایی که در سال های بعد از انقلاب متولد شدیم را به آرزویش خواهد رساند. اینکه به چشم خودمان شاهد همکاری اسطوره ها و بنیان گذاران سینمای ایران باشیم. با این فکر ها بود که به درب منزل استاد کیمیایی رسیدیم.
با خود می گفتم ای کاش چند فیلم بردار آفیش کرده بودم تا از این صحنه درخشان، صحنه رویارویی مسعود کیمیایی و ناصر ملک مطیعی، فیلم بگیرند. یاد خاطره ای که ناصر ملک مطیعی در گفتگو مفصلی که در شماره ۲۴ ماهنامه هفت نگاه داشتیم افتادم که تعریف می کرد بعد از انقلاب حیاط خانه اش تبدیل به شیرینی فروشی کرده بود و هر روز تعداد زیادی از مردم می آمدند تا ناصر ملک مطیعی را در حال شیرینی پزی ببینند. که در یکی از همان روزها مسعود کیمیایی به شیرینی فروشی اش می آید. ناصر ملک مطیعی در آن مصاحبه گفت: یادم نمی رود یک روزی در آن اوایل کار، مسعود کیمیایی آمد و دم در ایستاد. پلان خیلی قشنگی می شد اگر از داخل مغازه ازش فیلم می گرفتم. کیمیایی نگاهم کرد و گفت پاشو بیا سر کارت.
با این فکر ها بود که به منزل اساد کیمیایی رسیدیم. زنگ در را زدیم و داخل حیاط شدیم. مسعود کیمیایی بالای پله ها ایستاده بود. با لبخندی بر لب و خورشیدی درخشان در نگاه با دردی که معلوم بود هنوز ر هایش نکرده. ناصر ملک مطیعی عصایش را روی اولین پله گذاشت و نگاهش به نگاه مسعود کیمیایی گره خورد. جمله هایی از سر مهر و رفاقت به هم گفتند. در میانه پله ها به هم رسیدند و همدیگر را در آغوش کشیدند. با ارزش شدن لحظه ها را حس می کردم. انگار زمان درنگ کرده بود تا دو اسطوره در قابی درخشان قرار بگیرند. انگار خون جوانی در رگ های هر دو جاری شده بود. خون جوانی و رفاقت.
هوا عطر جاودانگی گرفته بود. داخل خانه که شدیم و نشستیم، بعد از احوالپرسی ناصر ملک مطیعی از مسعود کیمیایی، صحبت ها خیلی زود به خاطره های گذشته کشیده شد. به روز هایی که مثل برق و باد گذشته بودند. انگار تاریخ سینما از زوایای نادیده داشت ورق زده می شد. شادی و شوق نابی در چشم های هر دو اسطوره جاری شده بود. ناصر ملک مطیعی و مسعود کیمیایی در کنار یکدیگر شمایل زیبای دیگری پیدا کرده بود. یک زیبایی ناب در قابی که سال ها بود تکرار نشده بود. در لابلای صحبت ها، حرف به خاطره روزی که مسعود کیمیایی به شیرینی فروشی ناصر ملک مطیعی رفته بود کشیده شد.
مسعود کیمیایی درباره آن روز گفت: من وارد مغازه شدم. فکر می کردم الان می روم پشت مغازه که خانه اش است و ناصر را می بینم. در را که باز کردم دیدم ناصر پشت دخل ایستاده. با بغض بهش گفتم که پاشو بیا سر کارت خاطره ها به قیصر کشیده شد. ناصر ملک مطیعی به شیرینی در لا بلای خاطرات ساخت قیصر گفت: آمریکا که بودم یک روز رفتم به آریزونا پیش جواد قائم مقامی، حسن شاهین آمد. (بازیگر نقش یکی از برادران آب منگول که به فرمون چاقو می زند و او را می کشد.) به حسن گفتم از امامزاده یحیی اومدم آریزونا که جواب چاقوتو بدم. خنده ناصر ملک lطیعی و مسعود کیمیایی در بین این دیالوگ دیدنی بود. خنده هایی که انگار رنگ جوانی داشتند.
ناصر ملک مطیعی در جای دیگری از صحبت های شیرینش گفت: چه نسلی بودیم و چقدر همه چیز برایمان خاطره انگیز شد. چقدر حرف داریم که بزنیم. چقدر می توانیم از این لذت بگوییم که چی بودیم و چه کار کردیم. خیلی وقت ها که بچه های نسل جدید پیشم می آیند و دور هم جمع می شویم می گویند خوش به حالتان. شما چه دوره ای داشتید و عجب کارهایی کردید. به جوان ها می گویم شما هم باید دوره خوبی برای خودتان درست کنید. خیلی وقت ها از تعصب ها و غیرت هایی که در فیلم های آن دوره بود ایراد می گیرند. این ها چیز هایی نیستند که دیگر بشود پیدایشان کرد. خمیره زندگی همین چیزهاست.
ناصر ملک مطیعی به نکته مهمی اشاره می کند. به اخلاق و شاخص های انسانی که در دوره ای که فعالیت می کرد همیشه مد نظرشان بوده. واژه هایی مثل جوانمردی، ناموس، غیرت، رفاقت و تمام آن چیز هایی که کسانی مثل مسعود کیمیایی و ناصر ملک مطیعی تبدیل به نماد و سمبلشان در فرهنگ عمومی جامعه شدند. مسعود کیمیایی در جایی از صحبت هایش گفت: من خیلی مریض رفاقتم. ناصر ملک مطیعی همیشه برای من تعریفی از یک مرد دارد. مثل فردین. هر دوشون خیلی مردن. من فقط یک فیلم با ایشون داشتم. یک فیلم برای من خیلی کمه.
ناصر ملک مطیعی آهی کشید و گفت: زمان خیلی زود می گذره و برای همه چیز دیر می شه. مسعود کیمیایی در پاسخ گفت: نه. دیر نیست. ناصر ملک مطیعی گفت: صد حیف که ما پیر جهاندیده نبودیم / روزی که رسیدیم به ایام جوانی. اگر بودیم شاید خیلی کار های بیشتری می توانستیم انجام بدهیم و بیشتر از هم استفاده کنیم.
مسعود کیمیایی در اینجا از خاطره خوبی که از همکاری با ناصر ملک مطیعی و همچنین فردین در ذهن دارد گفت. یاد مصاحبه ای از فردین افتادم که بعد از بازی در غزل مسعود کیمیایی گفته بود غزل اولین فیلمی است که بازی کردم. به استاد کیمیایی این جمله را از فردین نقل قول کردم. ناصر ملک مطیعی گفت: فردین همیشه دوست داشت کارهای متفاوت انجام دهد.
دوست نداشت که بگویند به خاطر آواز خواندن و این چیزهاست که مردم دوستش دارند. فیلم غزل فرصت خیلی خوبی بود که فردین توانایی اش در بازیگری را به رخ بکشد. صحبت از فردین باعث شد در این باره که معرفی ناصر ملک مطیعی باعث ورود فردین به سینما شد صحبت شود. البته ناصر ملک مطیعی مثل همیشه با مناعت طبع و منش پهلوانی اش خودش را بانی ورود موفقیت فردین نمی داند و به استعداد های خود فردین اشاره کرد. مسعود کیمیایی درباره سابقه درخشان ناصر ملک مطیعی گفت: آقای ملک مطیعی سال ۱۳۲۹ شرمسار را بازی کرد. ایشان یکی از بخش های پیدایش سینمای ماست.
ناصر ملک مطیعی درباره روزهای ورودش به سینما گفت: آن موقع ما زبان سینما را نمی دانستیم. نمی دانستیم حتی باید با چه زبانی در فیلم ها صحبت کنیم. در یک فیلم ادبی حرف زدیم و در یک فیلم دیگر خودمانی صحبت کردیم. کسی چیزی بلد نبود. مثلا ما نویسنده ها و رمان نویس های خیلی خوبی داشتیم اما کسی برای سینما چیزی نمی نوشت. یک ساموئل خاچکیان پیدا شد و مکاتبه کرد با آمریکا و سکانس بندی را یاد گرفت. آوردن اسم ساموئل خاچکیان باعث ذکر خاطره شیرینی از این نام به یادماندنی سینما ایران شد.
جا داشت که به نکته مهمی اشاره کنم. آن هم اندیشه ای بود که مسعود کیمیایی در فیلم هایش همیشه همراه داشته و ناصر ملک مطیعی در مسیر هنری اش همیشه مد نظر داشته. اتفاقی که باعث شد هر دوی این نام ها، نام های شاخصی در ساختار اجتماعی ایران در دهه های حضورشان در سینما باشند. فیلم های مسعود کیمیایی همیشه نماد رفاقت و اخلاق و تعهد بوده اند و اندیشه مسعود کیمیایی پایه و اساس مهم شکل گیری سینمای نوین ایران شده. ناصر ملک مطیعی نیز برای مردم فرا تر از یک بازیگر و ستاره سینماست. اسمش نماد جوانمردی و منش پهلوانی است و با نقش هایی که بازی کرده باعث ایجاد یک شاخص با ارزش فرهنگی در جامعه اش شده. حالا این دو نماد فرهنگی و با ارزش، این دو اسطوره بی تکرار سینمای ایران در یک قاب قرار گرفته اند. قابی که با ارزش و ناب است و گذر سال ها هنوز حسرت کنار هم قرار گرفتنشان را از بین نبرده. به قیصر اشاره کردم و اتفاق افسانه گونه ای که برایش افتاده و جزء به جزء اش به ماندگاری رسیده و سکانس به سکانسش جاودانه شده. از سکانس های مربوط به ناصر ملک مطیعی تا حضور درخشان بهروز وثوقی، تا سکانس زیبای قهوه خانه و بازی زیبای بهمن مفید که مونولوگش را هنوز که هنوز است نوجوان های امروزی هم حفظند و دوست دارند.
ناصر ملک مطیعی درباره فرمون گفت: من باید دست خالی می رفتم. مردونگی در این بود که حرف دایی ام را گوش کنم و بدون چاقو بروم و به نامردی کشته شوم و بعد بهروز بیاید و حتی شده با نامردی، انتقام من را بگیرد. اگر من با چاقو می رفتم خب برادرای آب منگول را می کشتم و فیلم همانجا تمام می شد. من نمی توانستم کارهای بهروز را بکنم اینکه مثلا بروم زیر دوش حمام کسی را بکشم. مردم از من قبول نمی کردند. اما از بهروز قبول می کردند. مثل آلن دلون در فیلم های خارجی، مردم قبول می کردند که بعضی اوقات بعضی کار ها را هم انجام بدهند.
مسعود کیمیایی اشاره می کند: این ها، یعنی ناصر و فردین، قهرمان بودند. بهروز ضد قهرمان بود. ضد قهرمان در مسیرش از پشت هم می زند، دروغ هم می گوید. مخاطب این کار ها را از ضد قهرمان می پذیرد اما از قهرمان نمی پذیرد. مثلا قیصر بعد از اینکه یکی از برادران آب منگول را در حمام می کشد می آید و به دروغ به مادرش می گوید که به پایش افتاده و التماسش می کرده. مردم از قیصر می پذیرند که از پشت بزند و دروغ هم بگوید اما از فرمون نمی پذیرند. امثال ناصر ملک مطیعی و فردین هم بزرگی دارند و هم قداست. فقط سابقه داشتن باعث بزرگی نمی شود.


ناصر ملک مطیعی و مسعود کیمیایی

از اینجا بود که صحبت به ورزش کشیده شد. ناصر ملک مطیعی از خاطرات ورزشی اش و منش پهلوانی که آن زمان در بین ورزشکاران بوده گفت. منشی که در بین بسیاری از هنرمندان هم وجود داشتند. ناصر ملک مطیعی به نکته مهمی درباره مسعود کیمیایی و قیصر هم اشاره کرده و می گوید: "کسی که قیصر را می سازد این خصوصیات را در خودش دارد. اگر نداشته باشد که نمی تواند قیصر را بسازد. مسعود کیمیایی در متن عشق بوده، در متن دوستی و رفاقت بوده. در متن لوطی گری و جوانمردی بوده. اگر نه که نمی توانست قصه ای بنویسد که انقدر جوانمردانی و لوطی گری و مردانگی در خودش داشته باشد. تمام شخصیت های قیصر به نحوی سمبل دوستی و رفاقتند. از مادر، دایی گرفته تا حتی برادرای آب منگول. آن سه برادر هم با هم بودند. در نامردی آن سه تا پشت هم بودند.
این لحظه بود که اتفاق بزرگی افتاد. لحظه ها، لحظه های درخشانی شدند. مسعود کیمیایی رو به ناصر ملک مطیعی گفت: یک قصه برای خودت می نویسم که کاری درست با هم انجام بدهیم. هستی؟ ناصر ملک مطیعی به فکر فرو رفت و گفت: اگر دیر بشود ممکن است نتوانم. من رو به افولم. امکان دارد چند وقت دیگر حتی نتوانم راه بروم. اتفاق بزرگی داشت شکل می گرفت: اینکه یک بار دیگر بعد از ۴۵ سال ناصر ملک مطیعی در فیلمی از مسعود کیمیایی بازی کند.
مسعود کیمیایی گفت: خودت برای من بس هستی. خودت راه می روی، می دوی و روی صحنه می روی. ناصر ملک مطیعی با نگاه نابش به مسعود کیمیایی گفت: قبول احساس می کردم دارد انفجاری در لحظه ها رخ می دهد. ناصر ملک مطیعی دستش را به سوی مسعود کیمیایی برد و گفت: این هم قراردادش. یا علی. دو اسطوره با هم دست دادند و سی آبان ماه ۱۳۹۳ تبدیل به یک روز بزرگ در تاریخ سینمای ایران شد. اشک در چشمان همه ما جمع شده بود. حتی صدای شا تر دوربین سوگل هم زیبا تر شده بود. قرارداد درخشانی که با یک دست دادن بسته شد. ناصر ملک مطیعی گفت: "من همیشه پای یا علی ام ایستاده ام.
مسعود کیمیایی در نگاهش جهانی حرف داشت و با چشمانش به ناصر ملک مطیعی امید اتفاقی بزرگ را می داد. ناصر ملک مطیعی گفت: واقعا دلم می خواهد یادگاری با ارزشی از خودم داشته باشم. حیفم می آید. بعد از این ۳۵ سالی که در خانه نشستم و کارهای مختلفی که دوست نداشتم کردم، دلم می خواهد کار بزرگی انجام بدهم. مسعود کیمیایی گفت: این دوران شروع اورسن ولزی ناصر است. ناصر را لای پنبه می برم و می آورم. یاد ۲ سال پیش افتادم که این جمله را از استاد کیمیایی شنیدم. قطعا این همکاری اتفاق بزرگی خواهد بود. اتفاقی که ۴۵ سال است بسیاری از علاقه مندان سینما در انتظارش هستند.
با خودم می گویم شاید تقدیر بر این بوده که بعد از این همه سال مسعود کیمیایی و ناصر ملک مطیعی کنار هم قرار بگیرند و فیلمی ساخته شود که همگان بگویند حسرت این همه سال دوری با این فیلم جبران شد. مطمئنم که این چنین خواهد شد.

۱ نظر:

حسام52 گفت...

باتشكرازمجله خوبتان،بايدبگويم بي صبرانه منتظراين اتفاق خوشاينديعني ساخت فيلم باحضورناصرعزيزهستيم،كاري كه بايد زودترازاينها انجام مي شد.