۱۳۹۳ شهریور ۹, یکشنبه

ثریا حکمت: کسی نمی خواهد حتی در خانه اش کارگری کنم

مرداد بود که خبری مبهوت کننده روی خروجی یکی از خبرگزاری ها قرار گرفت: «زندگی ثریا حکمت در گوشه خیابان.» انتشار این خبر خیلی ها را به فکر فرو برد و بسیاری را هم آزرد.

با این حال این حقیقت تلخی است که این روزها زیاد درباره آن می شنویم. زیاد می شنویم که فلان بازیگر سر از خانه سالمندان درآورده، آن یکی پایش به مراکز اعصاب و روان بازشده و دیگری می خواهد در خیابان، چادر بزند. معضل معیشت هنرمندان در دوران بازنشستگی و در دوران افول ستاره بخت بازیگری شان، قصه ای قدیمی است که خیلی ها با آن دست به گریبانند.
جام جم سرا: ماجرای ثریا حکمت به نوعی تلنگری است به مسوولان و نهادهای مرتبط که علاج واقعه را قبل از وقوع بکنند. گفت و گوی پیش رو هر چند بهانه اش انتشار همان خبر است اما در دل خود نقاط تلخ دیگری هم دارد؛ نکاتی که حکمت خیلی از آنها را درددل گونه بیان کرد. در این مصاحبه نیز از بخش هایی که بیشتر موضوعاتی در حیطه خاص سینما را دربرداشته کاسته شده و قسمتهایی در ادامه نقل شده است که احوال شخصی و خانوادگی و اوضاع کنونی زندگی ثریا حکمت را بیان کرده است:

بهتر است از زمانی که وارد سینما شدید شروع کنیم؟
سال ۵۳ بود. من در دبیرستان امیرکبیر درس می خواندم که کنار تالار فرهنگ بود و از طرف مدرسه در تالار فرهنگ تئاتر بازی می کردیم. اما آقای مطلبی مرا در خیابان دید. گویا برای فیلمی دنبال یک زن کرد می گشتند که چشم و ابرو مشکی باشد و از من پرسید: دوست داری در فیلم بازی کنی؟ من هم عاشق این کار بودم و قبول کردم، البته گفتم هنوز درسم تمام نشده و گفتند در تعطیلات تابستان فیلمبرداری می کنیم.

بدون تجربه بازیگری چطور رفتید جلو دوربین؛ آن هم برای نقش اول؟
یادم هست روز اول فیلمبرداری در اولین صحنه سیلی خوردم، چون جلو دوربین شوکه شده بودم. بعد از آن کمی به خودم آمدم و کار را شروع کردیم. بعد از فیلم اول ازدواج کردم اما زندگی کوتاهی داشتیم. وقتی فیلم «ناجورها» به نمایش درآمد از هم جدا شدیم چون خانواده همسرم خیلی مذهبی بودند و شغل من را نمی توانستند قبول کنند. من عاشق بازیگری بودم حتی دو سال هم در رشته تئاتر دانشگاه رفتم که انقلاب شد و دانشگاه ها تعطیل شدند. دیگر دوست نداشتم کار کنم. بعدها فیلمی را کارکردم که نوعی ترور حرفه ای برایم بود.
کارگردان مرا خرد کردند؛ برای یکی از نقش های اصلی مرا صدا کردند، اما یک سکانس بیشتر به من ندادند. به نوعی مرا تحقیر کردند. در سریالی هم همین طور بود. همه ادعا می کردند ما شما را دوست داریم ولی نمی دانستند با این کار مرا نابود می کنند، بعد از آن فیلم دیگر من هیچ پیشنهادی نداشتم.

چرا قبول کردید که فقط یک سکانس بازی کنید؟
به خاطر نیاز مالی. همه وقتی به موقعیتی می رسند دیگران را فراموش می کنند. فلانی که سر سریالی دائم تماس می گرفت و از من تقدیر می کرد. الان جواب سلامم را هم نمی دهد.

واقعا جواب سلامتان را نمی دهند!
چرا... جواب که می دهند. منظورم این است که دیگر مثل قبل نیستند.

جوان های دیگری هم بودند که کارهای اولشان با شما بود مثل بهرام رادان و امین حیایی و...
امین خیلی بچه با ادبی است و حقش است موفق باشد ولی امین نمی توانست برای من کاری کند. امین را من وارد این کار کردم. سرباز بود. دانشجو هم بود، او را به آقای اصغر هاشمی معرفی کردم و خیلی او را پسندید، چون خوش سروزبان بود. در خیابان خیلی ها برای بازیگری به من رجوع می کردند. یکی از بازیگران مرد، مقابل بیمارستان ساسان جلوی مرا گرفت و از من خواست که کاری کنم که وارد سینما شود. چون در دهه های ۶۰ و ۷۰ من جزو بازیگران پرکار بودم.

زمانی که کار می کردید و مطرح بودید درآمدتان خوب بود؟
مثل الان نبود که دستمزدها میلیونی باشد. بالاترین دستمزد من در ماه پیشونی ۸۰۰ هزار تومان بود.


ثریا حکمت

همیشه نقش خانم های شیک و ثروتمند را بازی کرده اید. آن زمان وضع زندگی واقعی و شخصی تان چطور بود؟
ما در محله گیشا زندگی می کردیم. پدرم در گیشا ساخت و ساز می کرد؛ پدرم ورشکسته شد و زندگی اش را باخت. زمانی که من سریال «خانه به خانه» را به کارگردانی آقای کیانوش عیاری بازی می کردم خانه ام فرمانیه بود. یادم هست آقای عیاری، امین تارخ را دعوت کرد و گفت: «اگر می خواهی یک بازی عالی ببینی باید بیایی و بازی حکمت را ببینی.» سال ۷۵ بود. هم زمان سریال «امام علی» هم پخش می شد و باز از بین زنان من برای بازی در سریال «خانه به خانه» و شهره لرستانی به خاطر بازی در سریال «امام علی» اول شدیم.

خانواده تان نمی توانست از شما حمایت کند؟
زمانی که وارد سینما شدم خانواده و اقوامم مرا طرد کردند. چون مذهبی بودند و دوست نداشتند من فیلم بازی کنم. همسرم هم سال ۵۹ وقتی باردار بودم مرا ترک کرد و به آمریکا رفت؛ من ماندم و دخترم و دیگر هم ازدواج نکردم.

بعد که معروف شدید با پدر و مادرتان ارتباط برقرار نکردید؟
نه، یک برادر دارم که گاهی اوقات تلفن می کند، البته بعد از انقلاب و قبل از اینکه پدر و مادرم فوت کنند آنها را دیدم و ارتباطمان بیشتر شد.

کسانی که از قبل در سینما می شناختید هم کاری برایتان نکردند...
بیشترشان مهاجرت کردند و کسانی هم که بعد با آنها آشنا شدم مثل بهاره رهنما، مهناز افشار و بهنوش بختیاری به من کمک کردند.

بله، در تئاترشان از شما تقدیر کردند...
بعد از خبری که منتشر شد بهاره رهنما زنگ زد و گفت می خواهند از من تقدیر کنند؛ کاری که در اصل وظیفه خانه سینما بود. از همه جای دنیا، حتی از ده کوره های شهرستان های دور در ایران با من تماس گرفتند بجز خانه سینما و انجمن بازیگران. سینما خیلی بی رحم است. به نظرم فقط باید به چشم شغل دوم آن را دید یا اینکه پیه خیلی چیزها را به تن مالید...

در دولت قبل شما برای حقوق حرفه ای تان به ارشاد یا جای دیگری مراجعه کردید؟
بله، وقتی که سکته مغزی کرده بودم؛ چون قدرت تکلم و حرکتم را از دست داده بودم که بعد به کمک دخترم بهتر شدم.

کی؟
تقریبا شش سال پیش. دقیق یادم نیست... . به هر حال به وزارت ارشاد رفتم. بعد از آن زمانی هم که به خاطر وضعیت بد روحی و معیشتی خودکشی کرده و در بیمارستان بستری بودم ارشاد به من کمک کرد.

چرا قبل از این وضعیت به ارشاد مراجعه نکرده بودید؟
قبل از آن هم رفته بودم و به من یک مقدار کمک کرده بودند.

چه کمکی؟
الان هم وزارت ارشاد کمک کرده است اما در نهادی گفتند: به شما قبر هم تعلق نمی گیرد. گفتم: من قبر نمی خواهم. تا وقتی ما زنده هستیم باید به فکر ما باشید. تنها من نیستم، خیلی از هنرمندان وضعیت مرا دارند.

اولین مراجعه کی بوده برای مشکلاتتان؟
۱۰ سال است مشکل دارم و دایم به مراجع مختلف مراجعه می کنم و به صندوق کمک به هنرمندان هم مراجعه کردم. دوبار از طرف صندوق هنرمندان به من وام دادند که نتوانستم پرداخت کنم و دو سال پیش هم پنج میلیون تومان وام دادند. و از همان زمان هم ماهی ۳۵۰ هزار تومان می دهند و ۱۸۰ هزار تومان هم طرح تکریم می گیرم.

بیمه تامین اجتماعی نیستید؟
چون سنم بالا بود مرا بیمه نکردند. خانم مریلا زارعی، علی دهکردی و هدیه تهرانی هم در این سال ها به من کمک کردند.

چرا زودتر این مشکلاتتان را رسانه ای نکردید؟
پنج سال پیش هم این معضل را رسانه ای کردم.

کجا؟ چه رسانه ای؟
خبرگزاری ایسنا.

پس چرا توجهی نشد؟
برای اینکه یک خبر کوتاه بود.

فکر کنم به خاطر اینکه در خبر اخیر گفته بودید می خواهید در خیابان چادر بزنید اینقدر بازتاب داشته...
شاید. به هرحال باید محل سکونت ما را تامین می کردند...

بعد از انتشار خبر چه شد؟
از خانه سینما تماس گرفتند که آقای عسگرپور را ملاقات کنم ولی گفتم آن زمان که وقت ملاقات می خواستم هنوز آبرویم نرفته بود. سخت است در خبرگزاری اعلام کنند که چقدر به من کمک شده. ارشاد ۱۵ میلیون  تومان پول به من داد.

چرا گذاشتید این مبلغ رسانه ای شود؟
به من گفتند اگر اعلام نکنید ممکن است همه تصور کنند صدمیلیون تومان پول به من داده اند!

الان ۱۵میلیون دادند؟
بله، به اضافه هزینه درمان دندان هایم که یک دکتر قبول کرده این کار را انجام دهد، البته هفت میلیون می شود که دو میلیون می گیرد و ارشاد آن را می پردازد. قبلا یک بار آقای انتظامی با آنکه حالشان خیلی مساعد نبود مرا برد دندانپزشکی خودش که تخصصش گذاشتن دندان نبود و نتوانست کاری کند. استاد خیلی همیشه به من لطف داشتند من نمی دانم چطور بزرگواری شان را با کلمات بیان کنم. بعد از انتشار خبر، اولین نفری بودند که تماس گرفتند و از دخترم پرسیدند: الان کجایید؟ بگو مادرت الان کجاست؟ آنقدر عصبی شده بودند که فکر می کردند ما در چادریم. صدایشان می لرزید.

الان با این ۱۵میلیون تومان مشکلاتتان حل شده؟
الان پول پیش خانه ام را داده ام، اما سال دیگر چه کار کنم؟! این مشکل باید از ریشه حل شود در غیر این صورت سال بعد هم وضعیت همین است. دلم می سوزد وقتی می بینم در جایی زندگی می کنیم که می توان یک نفر را یک شبه از اوج به قعر کشاند و خرد کرد و برعکس.

در چه شرایطی تصمیم گرفتید تمام این مسایل را رسانه ای کنید؟
در سال های گذشته من با کمک بعضی ها و وام و... به سختی اجاره خانه ام را داده ام. سه، چهارماه است من دنبال پول پیش و دایم در رفت و آمد بودم که کارم به مطبوعات کشیده نشود. وقتی همه جوابم کردند، تصمیم به این کار گرفتم چون دوسال پیش هم وقتی ارشاد به من وام داد گفت این آخرین کمک ماست. من هم دیگر آنجا نرفتم و بعد از انتشار خبر گفتند نامه بنویسم برای وزیر ارشاد که خیلی زود پیگیری شد. یعنی نامه را دستی بردند. من اگر نمی توانستم پول پیش خانه را بدهم باید از دخترم جدا می شدم. مونا را باید می گذاشتم خوابگاه. دیگر توان اجاره دادن را نداشتم. برای جدانشدن از دخترم این کار را کردم. این فقط مشکل من نیست. باید کاری می کردم تا به یاد هنرمندانی که در این وضعیت هستند، بیفتند. دیگر دوست ندارم اینجا بمانم می خواهم از ایران بروم.

با چه پشتوانه ای؟
آنجا کارگری می کنم، چون اینجا زمانی بازیگر نقش اول فیلم ها بودم، اینجا کسی قبول نمی کند بروم خانه اش کارگری. خسته شدم از این مصاحبه ها، حرف ها و نگاه های مردم.

مصاحبه: مرجان صائبی
عکس: امیر جدیدی

۳ نظر:

ناشناس گفت...

خاک برسر وزارت ارشاد ومسئولین سینمایی کشور !

ناشناس گفت...

اینهمه بروبیا همه اش پانزده میلیون ومخارج دندان ؟ اینهم شد کمک ؟ واقعا متاسفم

سید عثمان گفت...

پول های ملتو میفرستن لبنان و سوریه برای آدم کشی