۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۹, دوشنبه

نقدی به فضای اخلاقی حاکم میان هنرمندان موسیقی این سال ها

قدیمی ها - مریم بهمن پور: اخبارِ ناراحت کننده ای که از حاشیه های مراسم مرحوم لطفی رسید و کلا دشمنی های اهالی موسیقی که دست به دست عوامل دیگر (بعد از انقلاب) داد تا بنیان موسیقی ایران را ریشه کن کند.

و موجب شد که در تمامی این سالها، دیگر یک اثر درخور توجه در حد کارهای محجوبی، خالقی، بنان و... دیگر شنیده نشود، مزید بر علت شد که ما هم همان ها رو مدام و مدام گوش کنیم و انتظار بیهوده مان را تبدیل به یاس نماییم.
واضح است که جدای از تکنیک، علم و دانش در هنر، عامل مهمی که نتیجه را ماندگار و هر چه متعالی تر می کند، همانا روح لطیف انسانی مستتر در اثر است که البته در هنر موسیقی که گره محکم با نهاد آدمی دارد، بسیار تاثیر گذارتر است.
حال در نظر داشته باشید که آقایان متولی موسیقیِ امروزی، (مدعی علم و دانش موسیقی) که هر کدام چنان خودشان را به تنهایی مرشد، مراد و مرکز در کار می دانند، حاضر نشدند سال ها مانند برزگان یاد شده، در کنار یکدیگر بنشینند و یک اثر فقط به خاطر ذات هنر در حد «کاروان» بنان ارائه دهند. باشد و شاید که جان این موسیقی رو به احتضارِ بعد انقلابی، تازه می شد. بلکه با غرورهای خام و خودبینی های کشنده، همین اندک روح باقی مانده در کالبد موسیقی را نیز کشتند!
مدام، فریب و سرقت هنری از آثار پیشینیان و به نام خود جا زدن! حالا هم که به ته خط رسیده اند، شاگردانِ مقلدشان، یا تقلید خودشان را می کنند یا همان آثار قدما را با کیفیت بسیار پایین، تکرار و تکرار کرده، بی خبر از این مهم که کسی که شنونده این نوع موسیقی است، اگر بنا به تکرار باشد، می رود اصل اثر را گوش می کند، با کیفیت به قول امرزی ها، اورجینال. صدای خود قوامی، الهه، مرضیه و... گوش می دهد تا مثلا صدای سبک مذهبی و روضه ای امروزی ها، و یا اصل ساز جلیل شهناز را گوش می دهد تا تقلید پر از غلط و خام فلان آقای تارآموختۀ مکتب حضرات.
عجبا و اسفا که دست از مردۀ همدیگر هم برنمی دارند! استاد مسلم و پرآوازه و دانشمند (با هزار القاب دیگر و لاچسب) رفته است زیر گوش فلان سخنران گفته: «جناب، اشتباه گفتید که آقای لطفی ردیف درس می داده اند؛ اصلا لطفی ردیف بلد نبوده...» شما خودتان قضاوت کنید نهایت عمل غیر انسانیِ این قلۀ موسیقی کنونی را... اظهر من الشمس و خورشید را در آسمانِ روز، انکار کردن و دروغ های آنچنانی، حتی به مردۀ رقیب بستن؛ که ده ها شاگردی که در مسجد پرسه بودند، می توانستند شهادت بدهند که لطفی در مکتب میرزا عبدلله ردیف یاد گرفته اند. یا شخص دیگر از سرآمدان کنونی، سراسر عمر به لطفی بد گفته و هنرِ وی را سر مسائل مالی و حسادت های شخصی تخطئه کرده، بعد در مراسم تشییع، یا برنامۀ صدای آمریکا، چنان از سجایای اخلاقی و هنری لطفی تمجید و ستایش می کند که به قول دوستی، گویا صاحب عزای مراسم، ایشان بوده اند...
خب، شما ببینید که جوانان و جامعه که این ریاکاری های بی شرمانه را می بینند، الگوی رفتاری شان چه خواهد بود؟ چه یاد خواهند گرفت از این اساتید؟
(بماند که خود جناب لطفی هم از این معایب بری نبودند.)
بعد چطور می توان توقع داشت که از یک روحِ تا این حد سقوط کرده، یک اثر هنری متعالی تراوش کند.
تمام این سال ها نتوانستند حتی در یک کنسرت کنار هم بنشینند و به مردمشان احترام بگذارند و گوش عاشقان موسیقی ایران را مهمان همدلی هنری شان بکنند.
آنهایی هم که کنار هم کنسرت دادند، بنا به عادت قبیله ای، فامیلی و همشهری بودنشان بود که به یکدیگر پیوند خوردند. که همان نوع عرضه هم، عجیب گوش موسیقایی جامعه را خراش داد با آثار خارج از لطافت و ظرافت.
سلیقۀ شنیداری جامعه را تا حد فاسد شدن و گوش سپردن به موسیقی منحط و بی اصل و نسب زیرزمینی سوق دادند؛ بس که بد زدند، بد خواندند و عربده کشیدند.
امان از انقلاب که تمام زوایای یک جامعه را تحت تاثیرِ تاثیرات خانمان برانداز خودش می کند. همه چیز را نابود می کند؛ تمام ارزش هایی که یک جامعه با خون دل، طی سالها و یا حتی قرن ها به آنها دست یافته است.
صبا یک استاد و معلم بوده، در حالی که این همه شاگردان تراز یک تر از خودش را در رشته های تخصصی موسیقی به جامعه ایران هدیه کرد که گنجینۀ فرهنگی این مملکت را آبرومند کردند. (خرّم، تجویدی، یاحقی، پایور، حسین تهرانی، بدیعی، اسدلله ملک و... اسامی دیگر که نیاز به شرح هنر و کیفیت آثارشان نیست).
بعد، آقایان کنونی هم، شاگرد تربیت کردند؛ عده ای رسما بی تربیت! چه در کار هنر، چه در اخلاق. (دو خط ساز و آواز هنوز یاد نگرفته، بعد عار دارد که بنشیند کنار شخصی در حد خودش و فقط به کار فکر کند و وظیفۀ اجتماعی اش و عرضۀ مختصر چیزی که بلد شده است. تمام فکر و ذکرش شده، پرداختن به خودنمایی و شهرت طلبی، و در محضر اساتیدشان هم بدگویی، دشمنی، حسادت و بی حرمتی به بزرگان را یاد گرفتند).
آقای محترم، که تمام این سال ها احترام از جامعه اش دریافت کرده است، آن هم به خاطر فقط ساختن چند اثر که تعدادش به انگشتان یک دست هم نمی رسد و معلوم نیست باقی عمر هنری اش را چه کرده است؛ آمده در مراسم تشییع اظهار کرده که ما موسیقی را از پای منقل و محافل شبانه، به صحنۀ اجتماع آوردیم، حرمتش دادیم و اگر ما نبودیم، موسیقی ایرانی مرده بود!
چنان از اساتید و گذشتگانی چون محجوبی، ادیب، خالدی، حنّانه، تجویدی و... به عنوان گذشتگان پامنقلی نواز یاد می کند که گویا دارد از موسیقی مهوش و علی نظری انتقاد می کند. شرم هم ندارند که آن موسیقی فاخر، مدنی و محترم را که شنوندگانی ویژه، زبده و فهیم داشت را اینچنین پایمال نکنند. آدم در عجب می ماند که یا آن آثار را نشنیده اند، یا گوششان کر بوده، که هر دو منتفی است. رگه ها و عقبۀ هنری شان که سراسر وامدار آن موسیقی است، مردود کننده این گمان است.
کل آثار استاد مذکور، چهار پنج تا نیست که درخور توجه باشد و همان کل هم، روی هم بگذاری، تاق ابروی حتی یکی از آثارِ مهندس خرم (مانند امشب در سر شوری دارم) هم نیست؛ بعد از روی تنگ نظری و بی اخلاقی، همه را نادیده انگاشته و به این خیل عظیم شنوندگان و دوستداران آن موسیقی معظم، توهین می کند که تمام این سال ها شما شنوندۀ موسیقی پامنقلی و محفلی بوده اید.
آنقدر از روانشناسی و نیاز روحی جامعۀ خودشان غافل بوده اند که با این که تمام تریبون ها و رسانه های داخلی و حتی خارجی در اختیارشان بوده، باز هم اثری از آهنگ هایشان در حافظۀ این مردم باقی نمانده. در حالی که مثلا کودکی استاد تجویدی را مردم بیش از پنجاه سال است که در ذهن دل و جان خودشان حفظ کرده اند.
یک چیزی ارائه کرده اند، آن هم وام گرفته از موسیقی تعزیه ای و روضه خوانی، توام با موسیقی ردیفی، دستگاهی و یا مقامی و مدام همان را می کوبند به سر هواخواهان موسیقی و مردم را منت دار خودشان می کنند.
بماند که همان چهار دانه آهنگ پیش و اوایل انقلابشان هم، مایه گرفته از فضای موسیقی گلهایی و فضای اخلاقی حاکم میان روابط بزرگان موسیقی بود. بعد که عرصه را به زور، تهاجم و کودتا، بر علیه آن نوع موسیقی به دست گرفتند، این شد که دیگر حتی نتوانستند با خودشان هم کنار آمده و سالهاست با هم به قهر و تک گویی های بیهوده می پردازند.
ایران با این بزرگی، با این پیشینۀ عظیم فرهنگی، به مدد تلاش های متمرکز و اصیل خانۀ موسیقی و میزبانان دائمی اش، حتی یک ارکستر سمفونیک و یا ارکستر ملی ندارد! چند نفر نوازندۀ حرفه ای در سطح استانداردهای بین المللی نتوانستند تربیت کنند! دانشکده و هنرستان موسیقی از کمبود استاد و آموزگار رنج می برد!
ایران که می بایست الان مهمترین صادر کنندۀ هنر به کشورهای منطقه باشد، در کار خود فرومانده و عجبا که این غرور، چشمشان را چنان کور کرده که این واقعیات را نمی بینند.
اصلا فرض بر این که گذشتگان، کارِ درخورِ اهمیت و توجهی نداشتند؛ ولی آنها شروع کننده بودند. رادیو و ضبط، تازه آمده بود. چیزهایی را بلد بودند که سینه به سینه فرا گرفته بودند. بعد همان را به بهترین شکلی که در امکانشان بود، ارائه دادند. سپس هم که کار را سپردند به شما. شمایی که به دانشگاه های خارج دسترسی پیدا کردید و با بودجه ای که در اختیارتان گذاشته شد، پایتان به آکادمی های اتریش رسید و به مدد رسانه ها، اینترنت و... همۀ دانش و فنِ این علم را، به روز و آنلاین در اختیار دارید. خب، نتیجۀ شما؟
به هر روی، به قول سعدی:
بزرگش نخوانند اهل خرد
هر آنکس که نام نیکان به زشتی برد

هیچ نظری موجود نیست: