۱۳۹۳ فروردین ۸, جمعه

عروسی در اتوبوس مسافربری / پای صحبت سیما بینا

از قدیم گفته اند «نفوس بد نزن که بد پیش می آید». نوروز ۱۳۹۳ را با امیدواری ها آغاز کنیم تا بدی در پیش نباشد. سیما بینا، خواننده موسیقی سنتی و محلی با امیدواری هایش بهار را همچنان بهاری می بیند.


خانم بینا در سال گذشته ما شاهد بودیم که خانه سینما بازگشایی شد. امیدها و نویدهای دیگری هم برای بهبود وضع هنرمندان داده شده. با این اوصاف به نظر شما وضعیت هنرمندان در سال نو خورشیدی آیا رو به بهبود خواهد بود یا نه؟
با سلام و شادباش های نوروزی. هیچ دلم نمی خواهد که برای این سئوال شما کلمه نه یا منفی بر زبان بیاورم. به هرحال در این سال نو و عید نوروز حتما یک گشایش های کوچک و دلخوشی هایی خواهد بود. امیدواریم. اما می دانید، مشکلات و مسائل آن قدر گسترده و عمیق است که من فکر نمی کنم به این زودی ها یا با این فرم سیستم بتواند چیزی حل شود.

پس امید چندانی ندارید؟
هیچ وقت نمی خواهم ناامید باشم.

حالا برایتان قابل تصور است که احتمالاً در سال نو خورشیدی زنان به صورت تکخوان هم حق آوازخواندن داشته باشند؟
قطعاً. گفتم، خیلی چیزها می تواند انجام شود. ولی همیشه محدودیت ها و شرایطی دارد که بتواند برای اجرا مجوز بگیرد.

خود شما وقتی نوروز در راه است، کدامیک از این ترانه های تان را بی اختیار زمزمه می کنید؟
به هر حال در نوروز آهنگ های شاد را دوست دارم. یک کارهایی هست که ریتمیک تر است. مثل: «بیا بیا دلبروک ما، قربون تو شم/ دنیا دو روزه آی بیا که نوروزه». بالاخره این یک آهنگ خوبی ست که نوستالژی هم از آن دارم. این مال خیلی خیلی قدیم است. پدرم در خراسان، در بیرجند، آن موقع های جوانی اش، این سروده را درست کردند و حالا بعدش من یاد گرفتم و اجرا کردم. یا آهنگ های دیگر شاد مثل: «عید آمد و عید آمد/ آن بخت سعید آمد/ برخیز دُهل می زن/ کان ماه پدید آمد»

خانم بینا یک خاطره نوروزی دارید که در درازای این چند سال همچنان در ذهن تان مانده باشد؟
خیلی خاطره می تواند باشد. ولی تمام این ها مال دوران کودکی ست که نوروزها و عیدها دورهم جمع می شدیم. پدر و مادر بودند و خلاصه عیدی می گرفتیم و از این چیزها. ولی آن چیزی که برای من خاطره شده، آن سالی ست که جنگ ایران و عراق هم بود و همه خیلی دلتنگ و دلشکسته و ناراحت بودیم. به خصوص که من هم یکی از عزیزانم زندانی بود. دوستی داشتیم که عده ای از ما دوستانی را که با همدیگر مأنوس بودیم، دعوت کرد که به گرگان برویم.
یک مینی بوس گرفت و همه به هرحال با آن همه نگرانی های موجود و زیر موشک باران تهران، راه افتادیم رفتیم گرگان. آنجا برای ما جایی گرفته بود که چند وقت نوروز را دورهم باشیم و سال تحویل را. بعد بین راه دیدیم که همان نزدیکی های گرگان یک ماشینی را گل زدند و عروس می بردند. بوق بوق بوق.
خلاصه گفتیم چه خوب. هنوز خوشحالی ها هست، عروسی ها هست. دوستم آمد و گفت: سیماجان راضی هستی که این عروس و داماد را خوشحال کنی، دعوت شان کنیم به مینی بوس مان و تو براشان یک قطعه شاد بخوانی؟ گفتم: با کمال میل. بعد رفتیم و بوق زدیم و جلو این ماشین را گرفتیم. طفلک ها آن قدر ترسیدند، فکر کردند ما پاسداریم. خلاصه مجبور شد بگوید سیما بینا است و شما را دعوت می کند به اتوبوس که برایتان بخواند. خلاصه این عروس و داماد آمدند توی مینی بوس ما. من و بچه ها و دوست ها همه با همدیگر لالا لای لالا لای لالا لالای لای. خنچه بیآرید، لاله بکارید... برای شان خواندیم و دست زدیم و این قدر این برای شان خاطره شد که دیگر ول مان نمی کردند که دعوت مان کنند به عروسی شان. این برای من خاطره ای شد که با همه دلتنگی های خودمان، شب نوروز ما یک عروس و داماد جوان را این طور خوشحال کردیم و برای شان زدیم و خواندیم.

دویچه وله فارسی
نویسنده: الهه خوشنام
تحریریه: شهرام احدی

۱ نظر:

سمانه گفت...

من سالهاست آهنگهای خانم سیمابینا را گوش میدم و ارادت قلبی خاصی بهشون دارم. یکی از آرزوهای هنریم اینه که یه روز ایشون روزی پا به خاک ایرا بگذرند و از نزدیک ببینمشون.با امید موفقیتهایروز افزون برای بانوی موسیقی سنتی ایران