۱۳۹۲ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

نامه یک زن به فریدون فرخزاد / زنی که در مه می رود و فراموشم نمی کند

قدیمی ها - مهناز ف: فریدون عزیزم، 42 سال از لحظه اولین دیدار ما گذشته است. من به عهد خود وفا کردم و هرگز ازدواج نکردم.

این 42 سال به دو نیمه مساوی تقسیم می شود. 21 سال با زنده بودنت ولی با تو نبودن و 21 سال پس از مرگت و باز با تو نبودن. ولی من هرگز از تصمیمی و قولی که به تو دادم نادم و پشیمان نبوده و نیستم زیرا من با تو زندگی کرده ام. با مرد دلخواهم که عاشقش بودم، او را می پرستیدم و با او ماجراها داشتم مثل هر زن و شوهر دیگری. همیشه روی میز برای تو بشقاب می گذاشتم و تو روبرویم بودی.
تو فقط تا حدودی می دانستی که من به خاطر این تصمیم چگونه از خانواده ترد شدم. چگونه مجبور شدم بارها به پدرم نه بگویم و در سخت ترین شرایط مالی این تو بودی که تا زمان مرگ پدرم اجاره خانه و هزینه زندگی مرا تأمین می کردی بدون اینکه هرگز چیزی در قبال کمک هایت از من بخواهی و همین بود که بیشتر مرا به سوی تو و عشق تو و رؤیای تو و در یک کلام به سوی فریدون فرخزاد می کشید.

اکنون که در 62 سالگی سرطان بی درمانی و بی رحم به سوی من آمده است تا مرا به سوی تو بفرستد، این درد جانکاه را تحمل می کنم تا زودتر تو را در آغوش بگیرم. در آنجا دیگر هیچ عاملی ما را از هم جدا نخواهد کرد. هیچ کسی میان تو من و من و تو قرار نخواهد گرفت. آنجا دیگر تا به ابدیت ما مال هم خواهیم بود و در کنار هم  و... عقد ما را خود خدا خواهد بست.

هیچ نظری موجود نیست: