مدت ها بود که از «جواد گلپایگانی» یا همان بازیگر
نقش «آتقی» سریال «آینه عبرت» خبری نبود.
حتی رفیق شفیق اش در آن سریال یعنی «محمود دینی»
هم که در سال های اخیر به واسطه شراکت با «بابک زنجانی» در کانون توجه قرار گرفته بود،
خبری از او نداشت. این بی خبری باعث شد که برخی از مهاجرت این بازیگر و تهیه کننده
دهه شصت و هفتاد به خارج کشور سخن گویند، اما واقعیت مانند همیشه تلخ تر از آن چیزی
است که شایعه می شود.
«جواد گلپایگانی» نه تنها مهاجرت نکرده که در ایران
ساکن است، اما نه به عنوان شهروندی آزاد که به عنوان یک زندانی که به دلیل عدم توانایی
پرداخت خسارت شخصی که در نتیجه یک تصادف اتومبیل از او شاکی است سال هاست در زندان
به سر می برد. گلپایگانی در گفتگویی که با پوریا ذوالفقاری در مجله «فیلم» انجام شده،
درباره این زندگی طولانی به عنوان یک زندانی والبته بی مهری های نهادهای سینمایی نسبت
به خودش صحبت کرده است.
برای «آینه عبرت» یک ریال هم نگرفتم
جواد گلپایگانی درباره شکل گیری تیپ آشنای «آتقی»
می گوید: من در «باغ بلور» در نقش یک معتاد بازی کرده بودم. سال ۶۷ محمود دینی از طرف
اداره مبارزه با مواد مخدر به سراغم آمد تا برای سه روز سرصحنه بروم و نقش معتاد را
بازی کنم، اما آن سه روز شد دو سال. اما جالب است که برای بازی در «آینه عبرت» حتی
یک ریال هم دستمزد نگرفتم. وی ادامه می دهد: حتی ماشین و خانه خودم را در اختیار پروژه
گذاشتم. تقریبا فیلم نامه هم نداشتیم و خیلی از دیالوگ های «آتقی» را خودم می گفتم.
مشکلات فیلم های عبدی دامنش را گرفت
این بازیگر و تهیه کننده درباره آغاز بدبیاری هایش
می گوید: تهیه کنندگی «آقای شانس» ضرر مالی بدی برایم داشت و به همین دلیل فعالیتم
در سینما عملا متوقف شد. من خانه ام را فروختم و «آقای شانس» را ساختم، ولی ضربه ای
خوردم که قابل جبران نبود. سر تولید این فیلم مستاجر شدم و تا الان مستاجرم. وی درباره
دلایل مشکلات «آقای شانس» می گوید: دوره ای بود که فیلم های اکبرعبدی با مشکل روبرو
بود و همه فیلم هایی که او بازی می کرد اگر هم اکران می شدند اکران های پردردسری داشتند.
«آقای شانس» هم قربانی آن شرایط شد.
یک تصادف در خیابان سهروردی و وکالت به یک آشنا
طومار زندگیش را در هم پیچید
اما اتفاق بدتر زندگی گلپایگانی در جای دیگری رقم
می خورد. وی می گوید: فروردین ۸۰ در اتوبان قم در حال رانندگی بودم. یک عابر پیاده
می خواست از خیابان رد شود. تصادف بدی شد. چند اتومبیل به هم خوردند و آخرینش متعلق
به من بود. اتومبیل من هم به جلو پرت شد و عابر را زیر گرفتم و متاسفانه کشته شد. اتومبیل
بیمه نداشت و من چند روز زندانی شدم که با وثیقه آمدم بیرون و دنبال رفع پیامدهای این
اتفاق بودم که چند روز بعد در خیابان سهروردی با خانمی تصادف کردم که البته این دومی
منجر به فوت نشد، ولی شرایط اقتصادی من کاملا به هم ریخت. باید از آن خانم رضایت می
گرفتم، اما از ایشان خبری نشد.
گلپایگانی که ضربه بعدی را از یک آشنا خورده ادامه
می دهد: می دانستم عازم زندان هستم. برای اداره اموالم به یکی از بستگانم وکالت دادم
و خودم آماده پیامدهای ماجرا شدم. بستگان مقتول تصادف اول رضایت دادند، اما تصادف دوم
و گرفتاری در زندان باعث شد کلی بدهی بالا آورم. فرزندان آن خویشاوند که به او وکالت
دادم، الان صاحب پست و مقام شده اند و من که به او وکالت تام داده بودم، از نظرحقوقی
امکان اداره اموالم را ندارم. دائم بدهی پشت بدهی آمد و من هم گرفتار زندان بودم.
در زندان اوین دو بار سکته کرده / بیمه خانه سینمایش
هم درست نشده
بازیگر آثاری چون «نقطه ضعف» و «باغ بلور» درباره
شرایط جسمی اش می گوید: در مدت زندانی بودن دو بار سکته کردم؛ یک بار قلبی و یک بار
مغزی. دست راستم بی حس شده و حس می کنم آخرین اخطار ها را از زندگی گرفته ام. وضعیت
مالی ام هم روشن است. واقعا ندارم، از کجا بیاورم؟ منوچهر نوذری هم در زندان با من
هم بند بود، اما به دلیل شرایط جسمی اش دوره زندانش را کم کردند. اما من با این وضعیت
هنوز باید به زندان بروم. وی درباره محرومیت از بیمه های حداقلی هنرمندان و هنرمندانی
که به کمک او آمده اند می گوید: حتی امکان عمل جراحی ندارم، چون بیمه ام در خانه سینما
درست نشده. کارت عضویت انجمن بازیگران را هم دارم. در مدت زندانی بودنم داوود رشیدی،
فریبرز عرب نیا، سعید کنگرانی، حسین فرح بخش به دیدنم آمده اند.
فقط با ۷۰ میلیون مشکلش حل می شود
گلپایگانی درباره این که کلاف سردرگم زندانی شدنش
با جورشدن چه مبلغی باز می شود، می گوید: با ۷۰ میلیون تومان مشکل حل می شود. البته
در این چهارده سال به خاطر این رقم زندان نبودم، چون کمتر از این بود و در طی این مدت
مرتب زیاد شد و به اینجا رسید.
۱ نظر:
خیلی متاسفم از اینی که مینویسم. ولی ما باید به این ظاهر سازیها پایان بدیم. کسی که تصادف میکنه و کسی رو میکشه، تا مدتها قادر به رانندگی کردن نیست. اینو بهش میگم عذابِ وجدان. و درگیرِ همه میشه. این آقا یک تصادفِ مرگی در جاده قوم کرده انگار نه انگار، یکی دیگم در تهران میکنه. آقای محترم اگر این سناریوِ فیلمت بود، در تصادف اولی از دردِ وجدان خودکشی میکردی، ولی چون واقعیتِ زندگی است، یه به جهنم گفتی و رفتی. حالا ناله میکنی؟ ایکاش به جای فیلمسازی یک کلاسِ رانندگی میرفتی.
ارسال یک نظر