«تهران، نشانه
های عاطفی و خاطرات جمعی». این موضوعی بود که ناصر تقوایی و گلی امامی درباره آن سخن
گفتند.
در جایی که زمانی
زندان بود و حالا شده است باغ - موزه قصر. در این برنامه عقیل بهرا (معمار)، مرتضی
دره باغی (نقاش)، محمد سالاری (جامعه شناس)، اسکندر مختاری (معمار) و ناصر تقوایی
(کارگردان) سخن گفتند.
از خیلی ها هم
نام برده شد، از بابک احمدی، مهندس حسابی، محمدحسن لطفی، احمد مصدق فرزند دکتر مصدق،
دکتر شفیعی کدکنی، داریوش شایگان، محمود دولت آبادی، بیژن جلالی، عباس کیارستمی و بهمن
فرمان آرا که تقوایی می گوید همین آدم ها هم برای ساختن یک «تمدن» کفایت می کنند. اما
واقعا چرا هیچ یک از این افراد در طول این سال ها نتوانستند یک کتاب فروشی تاسیس کنند
یا یک انتشارات؟ این سوالی بود که ناصر تقوایی فیلمسازی که در چهارسال گذشته حتی پشت
دوربین هم قرار نگرفت، می گوید و فرصتی پیدا می کند تا از مدیریت های شهری و دولتی
انتقاد کند: «بلبشو همه جامعه را گرفته! هیچ مدیر و کارمندی حتی اگر بخواهد، نمی تواند
کار خود را به درستی انجام دهد. ارگان های بسیاری موازی با هم کار می کنند، در کشور
ما، دو خانه سینما دارد، دو وزارت ارشاد و...» تقوایی همه عمرش را سفر کرده است. از
کودکی تا همین الان. برای همین هم هست که حالا از آنچه بر شهرهای کشورش آمده است، بسیار
نگران است: هر بلایی که سر شهرهای ما آمده، مشکل نسل های کنونی و نسل های بعدی است.
در میان این آشفتگی ها، حقیقتی پنهان شده که باید آن را یافت. چرا سنگ روی سنگ بند
نمی شود؟ چه در اقتصاد، چه در سیاست، چه در اداره یک کتابفروشی و... آیا در حرفه های
مختلف، آدم های سرشناسی که بتوانند مشکلات صنف خود را رفع و رجوع کنند وجود نداشته
اند؟ آیا در این مملکت، آدم های باسواد و باتجربه باید یک عمر زحمت بکشند تا آدم های
بی سواد و بی تجربه جیب هایشان را از پول پر کنند؟ این کارگردان که تکرار آشفتگی های
را خود آشفتگی مضاعف خواند، افزود: ما با دلمان حرف می زنیم و با عقلمان می نویسیم؛
بنابراین طبیعی است که در حرف زدن اشتباهات بیشتر باشد و توجیهش هم آسان است.
عجیب است که در
کشور ما هنوز هیچ نطق سیاسی مکتوبی وجود ندارد! این مسئله باعث شده که به هیچ ناطقی
نشود ایراد گرفت، زیرا توجیه می کند که من منظورم این نبود، آن بود، این را یادم رفت
بگویم، آن را... تقوایی لوکیشن های بسیاری در سراسر کشور داشته است. گاه برای یافتن لوکیشن مناسب به سفرهای دور
و دراز رفته است، اما انگار حالا از این مسئله
راضی نیست: یک جایی فکر کردم به یک آدم مخرب تبدیل شده ام و بهتر است دیگر فیلم نسازم،
زیرا هر لوکیشنی که در طول این سال ها در آن فیلم ساخته ام، بلااستثنا نابود شده است.
حتی یکی از آن ها سالم نمانده است. مثلا بندرلنگه که فیلم ناخدا خورشید را در آنجا
ساختم کلا معماری اش را تغییر داده اند یا بندرگناوه که فیلم رهایی را در آن ساختم
یا جزیره مینو که زمانی بهشت خلیج فارس نامیده می شد و من فیلم نفرین را در آن ساختم؛
جزیره ای رویایی که جنگلی از نخل داشت، اما پس از جنگ با تغییر مسیر آب، رودخانه ها
به نیزار تبدیل شده بود و نیروهای ناکارآمد بسیج و سپاه برای از بین بردن نی ها، آن
ها را سوزاندند. آتش بالا گرفت و تمام نخل های این جزیره را سوزاند! عمارت باغ دایی
جان ناپلئون هم شاید هنوز به ویرانه مطلق تبدیل نشده باشد، اما اگر تابه حال ویران
نشده به دلیل حراست و صیانت های میراث نبوده، بلکه دلیلش مرغوبیت زمین وسیع آن بوده
است. هرچند هیچ بعید نیست تا دو سه سال آینده این زمین را تفکیک کنند و ساختمان های
جدیدی در آن بنا شود.
به همین دلیل
است که تقوایی می گوید که هیچ کس مانع فیلمسازی من نشده است ولی می ترسم که فیلم بسازم
چون هر کجا فیلم ساختم آنجا را نابود کرده اند. همچنین گلی امامی به خاطراتش درباره
افتتاح و مدیریت کتابفروشی زمینه که امروز دیگر وجود ندارد، اشاره کرد: هریک از ما
مسیری را دنبال می کنیم که این باعث شده جامعه به سمت یک بلبشوی عمیق پیش برود و هیچ
مدیری ولو این که بخواهد کار هم بکند، نتواند درست عمل کند.
خالق ناخدا خورشید
به آموزش نگارش فیلمنامه پرداخت و گفت: فیلمنامه را باید جوری نوشت که فقط مثل ادبیات
نباشد، بلکه باید طوری باشد که بتوان آن را ساخت. یک فیلمنامه مطلقا داستان نیست. بسیار
پیش آمده که داستان را یک نفر و فیلمنامه را کس دیگری نوشته و یک نفر سومی هم فیلم
را ساخته است. این نشست با نمایش فیلم های «سهم من از زیبایی» به کارگردانی شیرین برق
نورد و «چوب و خشت، سنگ و فولاد» اثر بهشاد محتشمی به کار خود پایان داد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر