۱۳۹۳ تیر ۱۴, شنبه

به مناسبت شانزدهمین سال درگذشت سهراب شهید ثالث: شهید ثالث؛ عصیانگر تنهای جهان وطن



قدیمی ها - علی عظیمی نژادان: «انسان در واقع همیشه تنهاست. ولی ما می توانیم در وطن خود نیز تنها باشیم. ما دارای ریشه هستیم و بعضی ها مثل من دارای این استعداد هستند که ریشه های خود را در جیب پیراهنشان حمل می کنند و برخی نمی توانند. ولی ما همیشه غریبه خواهیم ماند و این خاص شغل ماست. حالا اگر من پس از ۲۰ سال به ایران برگردم باز هم غریبه هستم.» (۱)
«من به سینمای مهاجران تعلق ندارم. در ۱۹۷۴ کشور را به دلیل دشواری های خاصی که سر راه فیلمسازی من قرار داده شده بود و به این دلیل که همچون هر جوان دیگری خیلی به فیلمسازی علاقه داشتم، ترک کردم. من خودخواسته از ایران عزیمت کردم و با وجود تشویق های رژیم شاه و جمهوری اسلامی، هر دو برای بازگشت به ایران ۲۳ سال بی آن که به زادگاهم برگردم، در آلمان کار کردم و با اندوه فراوان باید اذعان کنم که هیچ تعلق خاطر و دلبستگی نوستالژیکی به ایران ندارم. هر روز صبح که پایم را از خانه به بیرون گذاشته ام، چه در آلمان بوده ام، چه در فرانسه و نیز در شوروی (جاهایی که زیسته ام یا فیلم ساخته ام) احساس کردم که در خانه هستم، چون مشکلی نداشتم. من اساسا وطن پرست نیستم، فکر می کنم وطن آدمی نه جایی است که فرد در آنجا  زاده شده بلکه سرزمینی است که به او امکان مکانی برای ماندن، کار کردن و تشکیل زندگی می دهد. مدت طولانی آلمان خانه من بود.» (۲)
«زندگی ما در حال بهتر شدن نیست. این، حقیقت محض است. به خصوص زندگی بچه هایمان. دنیایی که در آن زندگی می کنیم، دنیایی شده که فیلم خوشبینانه ساختن در آن باید کلاهبرداری و حقه بازی باشد یا نشدنی و محال است. حداقل برای من نشدنی و محال است. من همیشه و همه جا آن سوی زندگی را دیده ام که همان طور که می گویی تلخ و سیاه بوده و سیاه تر هم می شود، ولی هنوز به هنوز به عمق سیاهی نرسیده، یادم می آید همیشه با همکاران آلمانی ام شوخی می کردم و می گفتم: «مرگ، فیلم سیاه است» یعنی وقتی فیلمم سیاه می شود، خودم می میرم. به هر حال سعی کرده ام اقلا از این راه هنوز نقی بزنم که: مردم بد و غلط فکر می کنید.» (۳)
گفته های بالا بخش هایی از سخنان متفاوت سهراب شهید ثالث، فیلمساز متفکر ایرانی، بود که از میان چند گفت و گوی مختلف او انتخاب شده است و تا اندازه ای وجوهی از اندیشه های او را به ما نشان می دهد. اصولا برای بررسی ویژگی های مختلف یک شخصیت فرهنگی - هنری و رویکردی خالی از حب و بغض نسبت به آرا و آثار متعددش باید از چشم اندازهای گوناگون (به تعبیر نیچه) به این قضیه نگریست و به صورت همزمان هم، نگاهی درونی به آثار یک فرد داشت و هم نگاهی بیرونی و با فاصله، تا حتی الامکان بتوان، نگاهی نزدیک به واقعیت نسبت به موضوع مورد نظر را داشته باشیم و رویکردمان حالت متعادل و خالی از افراط و تفریط به خود بگیرد. البته با این تاکید که هر نوشته ای حتی با وجود لحاظ کردن و رعایت تمامی این اصول، باز از دریچه ذهن محدود یک مولف تراوش می شود و به هیچ وجه خالی از اشکال نخواهد بود. این است که همواره دریچه نقد روی هر اثر و نوشته ای (اعم از ادبی، هنری، تحقیقی، علمی و…) باز خواهد بود. با این توضیح در اینجا قصد دارم که به صورت تیتروار بعضی از دیدگاه ها و آرای خودم را پیرامون آثار سهراب شهید ثالث و بعضی آرایش درباره امور مختلف به مناسبت سالگرد تولد و مرگ این هنرمند بزرگ ایرانی نه از دریچه یک منتقد سینمایی بلکه از دریچه یک علاقه مند به حوزه فرهنگ و هنر ایران بازگو کنم.


سهراب شهید ثالث

1) شهید ثالث بدون شک پیشگام رویکرد جهانی بودن در فرهنگ و هنر ایران است و با توجه به نقل قولی هم که در ابتدا از او بیان شد، به این نتیجه می رسیم که وی اصولا اعتقادی به اندیشه های ناسیونالیستی و ایران گرایانه هم نداشت و در درجه نخست، خود را فردی جهان وطن می دانست (و شاید یکی از عوامل موثر در گرایش او به اندیشه های سوسیالیستی و تداوم آن در وجودش را علاوه بر دغدغه های عدالت خواهانه، بتوان رویکرد جهان وطنانه او جست وجو کرد) و از این لحاظ شاید بتوان او را با بزرگانی چون مولوی و سعدی در تاریخ فرهنگ و ادب مملکتمان مقایسه کرد. مثلا زمانی که سعدی می گوید: «به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار» یا: «سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است شریف نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم» ناظر به همین رویکرد در دوران گذشته است. در دوران معاصر هم گمان نمی کنم قبل از سهراب شهید ثالث از میان اهالی فرهنگ و هنر در ایران کسی با این صراحت خود را کاملا فارغ از دغدغه ها و اندیشه های وطن خواهانه دانسته باشد. حتی آدمی مانند جمال زاده که از سن ۱۶ سالگی تا پایان عمرش را در خارج از ایران گذراند، همیشه دغدغه ایرانی بودن داشت و به زبان فارسی مطلب می نوشت. هدایت هم با وجود تاثیر پذیری زیادش از نوشته ها و آثار غربی (مثل تاثیر پذیری اش از کافکا و آلن پو و…) باز هم رگه هایی از اندیشه های ایرانی در وجودش بود و مهاجرت به غرب هم نتوانست تشفی خاطری برای آرام کردن دردهای فراوانش باشد. این بود که پس از چند ماه در پاریس خودکشی کرد. البته شاید رگه هایی از این گرایش های فارغ از ایران گرایی را بتوان در اندیشه های فروغ فرخزاد (به خصوص در شعر « ای مرز پرگهر») سراغ گرفت و حتی بعید نیست که در صورت عدم مرگ زودرس او و با پشتوانه بعضی موفقیت های مهمش مانند درخشش فیلم «این خانه سیاه است» و به دلیل بسیاری از سرخوردگی هایش از محیط اجتماعی و فرهنگی و حتی ضربه های عاطفی اش وطن را برای همیشه ترک می کرد و در محیط فرهنگی یک کشور غربی جذب می شد. درباره شهید ثالث هم این نکته حائز اهمیت است که بیشتر منتقدان و اهالی فرهنگ ایران به این ویژگی بارز و مهم آثار و افکار او یا توجه نکرده یا سرسری رد شده اند.
مهم ترین دلیلی که برای اثبات این نکته می توان ابراز داشت این است که بیشتر تحلیل های ارائه شده از آثار سهراب روی آثار تولید شده وی در ایران (یعنی فیلم های یک اتفاق ساده و طبیعت بی جان) یا چند کار اولیه ای از اوست که در ابتدای ورود او به آلمان ساخته شده است (مثل فیلم های در غربت و زمان بلوغ) آثاری که در بسیاری از وجوه فرمی و محتوایی هنوز ویژگی های مشترکی با کارهای ساخته شده او در ایران دارند که در این نگاه، توجه نمی شود که اولا شهید ثالث از سال ۱۹۷۵ تا حدود ۲۰ سال بعد عملا به عنوان یک فیلمساز آلمانی به کار فیلمسازی اشتغال داشت که در طول این سال ها منهای ساختن چند فیلم و سریال تلویزیونی، حدود ۱۲ فیلم بلند سینمایی ساخت که بسیاری از آن ها هم از جشنواره های معتبری چون برلین، شیکاگو و… جایزه گرفتند. ثانیا رویکرد او در فیلمسازی پس از مدتی نسبت به دوران اولیه فیلمسازی اش تغییرات نسبتا زیادی پیدا کرد که این امر را می توان با مقایسه فیلم هایی از او چون «داستان یک عاشق»، «یوتوپیا» و «گل های سرخ برای افریقا» با فیلم هایی چون «طبیعت بی جان» و «یک اتفاق ساده» که در ایران ساخته شده اند، به سادگی دریافت. یعنی همان قدر که فیلم های ایرانی او خصلت های بومی، محلی، با رویکردی شاعرانه، شبه مستند، غیرداستانی داشتند و با ضرباهنگی کند و فضاهایی محدود و کنش های تکراری آدم ها و دیالوگ های حداقلی توام بودند، در بسیاری از فیلم های دوران دوم فیلمسازی اش (از جمله درباره دو فیلم نامبرده) ما شاهد رویکردی داستانی، شهری، دیالوگ مدار، همراه با روابط انسانی پیچیده تر و روانشناسانه، فضاهای اکشن و هیجان انگیز بیرونی و توام با ریتم و ضرباهنگ به مراتب سریع تر از قبل هستیم. جالب است که خود فیلمساز هم در بسیاری از مصاحبه هایش (از جمله در مصاحبه با علی دهباشی) به صراحت ابراز می کند که اگر کسی بیشتر فیلم های ساخته شده او در آلمان را ندیده باشد قادر به تحلیل سبک فیلمسازی من نیست چون سبک کار من نسبت به دوره قبلی خیلی تغییر کرده است.
وی همچنین بارها در مصاحبه های اخیرش ابراز کرد که بهترین فیلم هایش یکی «گلهای سرخ برای افریقا» است (که به زعم خودش گونه ای اتوبیوگرافی است) و دیگری «یوتوپیا» است (فیلمی با ویژگی های فمینیستی که به نقد شدید نظام سرمایه داری حاکم بر آلمان هم می پردازد) به این ترتیب وی که سال ها پیش، پس از ساختن اولین اثرش در مصاحبه ای با بهنام ناطقی (مندرج در مجله رودکی ش. ۲۶) درباره سبک فیلمسازی اش ابراز کرده بود که: «من از آن سینما بدم می آید. دوست ندارم، داستانی را تعریف کنم یا صفحه کتک کاری را با نماهای سریع بسازم تا تماشاگرم را دچار یک هیجان سطحی بکنم. از این کار بدم می آید. فیلم های عشقی را هم دوست ندارم. در موضوع هایی مثل موضوع یک اتفاق ساده، واقعیت بیشتری هست. یعنی در زندگی های معمولی و زندگی ای که هست. «در دوران بعدی اش همان گونه که اشاره شد کم و بیش از آن چارچوب محدود گذشته اش فاصله گرفت و دایره موضوعاتش را گسترده تر و فرم ارائه کارهایش را متنوع تر کرد. او در این سال ها هم پیرامون چخوف فیلمی مستند ساخت (به سال ۱۹۸۱) و برای ساختن آن به روسیه هم سفر کرد. هم درباره «لوته آیزنر» از موسسان سینماتک و منتقدان برجسته آلمانی تبارفرانسوی فیلمی تهیه کرد هم داستانی از چخوف به نام «درخت بید» را ساخت (که ساختارش کم وبیش به فیلم های قبلی او شباهت داشت. به طوری که پس از ۲۰ دقیقه از شروع فیلم تازه اولین دیالوگ فیلم را می شنویم) و هم فیلم های روانکاوانه چون: «خاطرات یک عاشق» و «گل های سرخ افریقا» و فیلم های جامعه شناسانه چون: «یوتوپیا» را کارگردانی کرد. او در این سال ها همچنین با وجود عدم توجهی که در بیشتر فیلم هایش نسبت به استفاده از موسیقی داشته و در کل همواره به سکوت بیش از صدا و از جمله موسیقی اهمیت می داد، با وجود این در فیلم های ایوتوپیا و به خصوص در آخرین فیلمش موسوم به گل های سرخ افریقا شاهد استفاده فراوانش از موسیقی هستیم. در عین حال ذکر این نکته هم در اینجا ضروری است که با وجود استفاده به مراتب بیشتر او در دوران دوم فیلمسازی اش از دیالوگ، او را باید در کل فیلمساز متبحر در تصویر سازی دانست نه در زمینه دیالوگ نویسی.
2) شهید ثالث با وجود رویکرد جهان وطنی اش و زندگی طولانی در آلمان و عضویت در آکادمی هنر برلین، به سر بردن سال های آخر زندگی اش در آمریکا و در نهایت مسلط بودن به سه زبان مهم دنیا، با این وجود در سال های میانی و آخر فعالیت هایش نتوانست آنچنان که باید و شاید در فستیوال های مهم دنیا مثل «کن» و «ونیز» بدرخشد و بیشتر جوایزی که دریافت کرد یا متعلق به جشنواره برلین بوده متعلق به جشنواره های داخلی سینمای آلمان و تلویزیون این کشور و بعضا دو جایزه از جشنواره شیکاگو. او در واقع از یک دوره ای به بعد، قربانی نوع نگاه محدود داوران جشنواره های کن و ونیز نسبت به بسیاری از فیلم های کشور های جهان سومی مانند ایران شد. نگاهی که اولویت دادن جوایز به فیلم های این کشورها را در آن مواردی می دانست که به لحاظ فرمی ترسیم گر فقر، بدبختی و فلاکت در این سرزمین ها باشد، قهرمانان اصلی اش کودکان یا حاشیه نشینان شهرها و روستاها باشند و به لحاظ فرمی فیلم هایی در چارچوب ناتورالیستی ضد قصه شبه مستند باشد؛ اموری که اتفاقا فیلم های اولیه او واجد آنها بود و به همین دلیل بود که او موفق شد که در چهار سال متوالی (از سال ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۶) برنده چهار جایزه معتبر تهران، برلین و شیکاگو شود و اگر در سال های بعدی (دهه ۸۰ و۹۰ میلادی) هم این روش را ادامه می داد، به احتمال قوی می توانست فیلم هایش در کن و ونیز هم بدرخشد. اما طنز روزگار، این بود که در میان فیلمسازان ایرانی قرعه فال جایزه های بزرگ اروپایی در نهایت به نام امیر نادری و عباس کیارستمی افتاد؛ دو فیلمسازی که بیشترین تاثیر را از «یک اتفاق ساده» و «طبیعت بی جان» شهید ثالث (در فیلم هایی چون دونده، آب، باد، خاک و خانه دوست کجاست) در شیوه فیلمسازیشان گرفته بودند. هرچند رویکرد آن ها نسبت به شهید ثالث غیرسیاسی تر بود. جالب اینجاست که خود شهید ثالث از همان ابتدا مخالف این گونه جوایز در جشنواره های خارجی بود به طوری که در مصاحبه سالیان گذشته اش مندرج در رودکی ۵۶ ابراز داشت که «همه این فستیوال ها از یک سرچشمه آب می خورند: سرچشمه ملاحظات و رودر بایستی های سیاسی» که حتی دادن جوایز به فیلم های خود را هم مشمول همین مورد دانست.»
3) او همچنان که در مصاحبه های گوناگونش ابراز کرده، بسیار فرد بدبینی نسبت به وضعیت بشری بوده و شرایط دنیا را هم به هیچ وجه رو به سمت بهتر شدن نمی دید. بلکه بالعکس رو به سمت بدتر شدن ملاحظه می کرد. بنا بر این در جهان بینی او انسان ها اسیر و مقهور شر حاکم بر دنیا هستند و رهایی از آن هم ممکن نیست. پس او به گونه ای نگرش فاتالیستیک (تقدیر گرایانه) نسبت به قضایا دارد. هرچند در ظاهر وجود این نگرش را در خود تکذیب می کند. او در مصاحبه ای که با علی دهباشی (مندرج در کلک ش. ۴۰) داشته در این باره می گوید: «من بیشتر معتقدم که زندگی، ما را دست می اندازد. یعنی ما در مقابل چرخ زندگی در حقیقت، آدم های بسیار ضعیف و در عمل، عاجز هستیم. زندگی آن کاری را که خودش بخواهد، با ما می کند. منظورم قسمت و سرنوشت نیست، زیرا به آن اعتقادی ندارم. ولی زندگی را به تمسخر نمی گیرم. چیز هایی در زندگی هست که دست ما نیست، نه به دلیل قسمت و سرنوشت و خداوند متعال، بلکه چیزهایی است که نمی شود مسخره کرد. زندگی جدی تر از آن است که مورد تمسخر قرار گیرد. «او به دلیل چنین رویکردی که اتفاقا بی تاثیر از نگرش چپی او هم نبود با به کار بردن طنز در آثارش هم چندان میانه ای نداشت (جز بعضی دیالوگ های کوتاه در فیلم هایی مثل گل های سرخ برای افریقا) و دنیا را ناشادتر از آن می دانست که با طنزهای بازیگوشانه آن را دست بیندازد (برای اطلاع بیشتر از کاربرد امید در زندگی و بازیگوشی های طنز آمیز از جمله می توان به آثار مفید ارنست بلوخ و ریچارد رورتی مراجعه کرد). به همین دلیل نوعی سنگینی فضا های مختلف و عبوسی و خشکی فراوان در اکثر کارهای شهید ثالث به چشم می خورد که تداومش خصلتی یک سویه و ایدئولوژیک وار به کارهایش می دهد. به این ترتیب سیستم فکری او در نوعی نگرش نهیلیستی منفی روسی را تداعی می کند نه نهیلیست مثبت از نوع آلمانی و نه حتی نگرش بدبینانه خراباتی گری از نوع خیام. همچنین او که رویکرد غلیظ ضد سرمایه داری داشت عملا در فیلم هایش هم نشان می داد که آدم ها اسیر مطلق این فضای بسته و بیرحم هستند و هر چقدر هم تلاش کنند از این فضا رهایی پیدا نمی کنند (مانند زن های فیلم یوتوپیا که پس از کشتن کارفرمایشان توانایی فرار از کلوب را ندارند) و رهایی کامل شاید فقط از طریق خودکشی به دست آید (مثل سرنوشت مرد فیلم گل های سرخی برای افریقا) البته نباید فراموش کرد که این نومیدی مختص چپ های فرهنگی است که فضا ها را سیاه تر و پیچیده تر از آن می بینند که با چند حرکت سیاسی بتوان بر این سیاهی غلبه کرد و آن را تحت کنترل درآورد به همین دلیل سوسیالیست ها و مارکسیست های سیاسی ارتدکس به هیچ وجه مانند چپ های فرهنگی (مثل آدورنوو…) ناامید نیستند و به کنش های انقلابی سیاسی و اجتماعی برای تغییر وضعیت به جد باور دارند. شهید ثالث هم که با وجود تعلق خاطرش به حزب توده، در عمل چندان سیاسی نبود در هیچ یک از فیلم هایش به دام سیاست زدگی و ساده اندیشی تغییر وضعیت از طریق کنش های سیاسی نیفتاد (او به تعهد سیاسی هم چندان باور نداشت ولی دارای تعهد جدی نسبت به بشریت بود) با این وجود در همان مصاحبه با دهباشی تاسف عمیق خود را از سقوط سیستم سوسیالیستی شوروی ابراز داشت و گفت: «درست از زمانی که سیستم سوسیالیستی به هم ریخت با تمام ضعف هایی که داشت، من به تمام همکاران و تهیه کنندگانم گفتم که آدمخواری شروع خواهد شد.» نکته دیگر اینجاست که شخصیت های اصلی اکثر فیلم های او انسان های حاشیه نشین، نابهنجار، غربت نشین و نامتعارف هستند و شهید ثالث برای به کرسی نشاندن رویکرد افراطی ذات گرایانه بدبینانه اش اصرار دارد که از آدم های متعارف و عادی طبقه متوسط شهری کمتر در کار هایش استفاده کند که این یک امر یکسویه نگری او را تشدید می کند.


سهراب شهید ثالث

4) اما مشکل بزرگ فیلم های شهید ثالث (به خصوص فیلم های دوره اولش) که مشکل عمومی بسیاری از فیلم های به اصطلاح هنری و روشنفکری اروپایی هم است در نخبه گرایی افراطی سازندگان آن هاست. در این سری فیلم ها که به نظر من به نادرستی مخاطب خود را محدود می کنند، نگرشی ثنویت گرا حاکم است که در آن اصرار بر جدایی لذت بخشی و سرگرم کنندگی آثار هنری از خصلت حقیقت مدار و آموزشی آن ها دارند. یعنی مطابق دیدگاه این دسته از هنرمندان یک اثر هنری یا باید سرگرم کننده تام باشند یا نخبه گرای کامل، بنابراین امکان ندارد که یک اثر هنری هر دو جنبه را با هم داشته باشد. در حالی که فکر می کنم که از منظری دیگر و با توجه به بعضی رویکرد های متعادل تر در این زمینه مثل نظریه معروف «هوراس» منتقد ادبی و هنری قرون گذشته در کتاب معروف «فن شاعری» می توان گفت که لازمه هر اثر هنری ایده آل و متعالی وجود هر دو عامل لذت بخشی و آموزش به صورت توامان در یک اثر است که در صورت نقصان یکی از این دو یک جای آن اثر می لنگد. به همین دلیل معتقدم که وجود نماهای طولانی، ریتم کند، زمان طولانی و صحنه های زاید، وجود نابازیگران در بسیاری از کارهای او، نبود موسیقی متن مناسب، تکرارهای متوالی زیاد، نداشتن پرداخت های روانشناسانه در بسیاری از فیلم های او، کمبود دیالوگ، نداشتن فضا های احساسی و کلا ساختار فاقد قصه بسیاری از فیلم های او (به خصوص فیلم های اولیه اش) به ماندگاری این آثار ضربه جدی وارد کرده و خصلتی یک بار مصرف به آن ها داده است زیرا معمولا پس از یک بار دیدن این گونه فیلم ها و کشف نکات شاعرانه و اندیشه ای آن ها و بعضی تصاویر درخشان آن ها به دلیل ضعف یا کمبود عوامل دیگر، برای دیدن دفعات بعدی این فیلم ها دیگر انگیزه و جذابیتی باقی نمی ماند و چیز زیادی برای کشف لایه های پنهان فیلم باقی نمی ماند و بیشتر باعث کسالت مخاطب می  شود. اینجاست که در غرب هم می بینیم هرچه می گذرد بر دایره طرفداران کسانی امثال بیلی وایلدر و رومن پولانسکی افزوده شده و از طرفداران کسانی تارکوفسکی و آنجلوپلوس کاسته می  شود. در واقع شاید بشود با رویکردی پسامدرنیستی بعضی از کارهای اولیه سهراب را به عنوان یک ژانر متفاوت فیلمسازی پذیرفت (مثل لقب آنتی سینما که بعضی به این گونه کارها اطلاق کرده اند) ولی این گونه که بعضی به  مقایسه این گونه فیلم ها با کارهای درخشان داستانی می پردازند و آن ها را در جایگاه برتری به حساب می آورند، جای بحث و پرسش بسیاری دارد. در پایان خوب است که با گفتاری از شادروان اکبر رادی این مقاله را به پایان برسانیم. او درباره کارهای شهید ثالث (به خصوص کارهای اولیه او) می گوید: «من سینمای او را بیشتر در حوزه کار تجربی و آزمایشگاهی می بینم. سینمای او نوعی سینمای آماتوری و سهل با موضوعی بسیار ساده و پیش پا افتاده از نظر طرح فیلمنامه است، با یکی دوبازیگر کلیدی که معمولا هم نابازیگرند. من ساخت این فیلم ها را چندان دشوار نمی دانم بلکه فقط از این نظر که با دیگر فیلم های ما متفاوت بوده، قابل توجه است.» (۴)

پی نوشت:
۱ - از گفته های شهید ثالث به نقل از محمود بهزادنیا در مجله فیلم ش. ۲۲۲
۲ - از گفت وگوی شهید ثالث با حمید نفیسی مندرج در فیلم شماره ۲۲۳
۳ - از گفت وگوی شهید ثالث با حمیدرضا صدر مندرج در مجله فیلم-دی ۱۳۷۶
۴ - به نقل از کتاب پشت صحنه آبی گفت وگوی مظفری ساوجی با رادی

۱۴ نظر:

مهرداد گفت...

تعبیر عصیانگر تنهای جهان وطن را پسندیدم به نظرم مفهوم سازی زیبایی از شهید ثالث بود.من فکر می کنم سهراب از یک منظر-به خصوص به لحاظ بد بینی اش در ادامه خط فکری صادق هدایت بود(البته با رویکردی چپ گرانه تر )و تا اندازه ای هم به غلامحسین ساعدی شباهت داشت(البته ساعدی خیلی بومی تر فکر می کرد)بهر حال جالب است که هر سه نفرشان مستقیم و غیر مستقیم خود کشی کردند و قربانی جامعه هنری سطحی و فرصت طلب زمانه خودشان گشتند.

علیرضا گفت...

این خودکشی غیر مستقیم یعنی چه/
چه مفهومی دارد؟

می شود گفت همۀ عالم مستقیم یا غیر مستقیم خودکشی کرده اند و خودکشی خواهندکرد؟
وبعد هم بگوییم قربانی جامعه سطحی و فرصت طلب زمانه خودشان گشتند./ ؟

مینو گفت...

مقاله نسبتا خوب و جامعی بود.در این مقاله تاکید شده بود که سهراب زیاد عرق ملی نداشته و آدم بدبینی نسبت به جهان بود .برایش شرایط بعد و قبل از انقلاب فرقی نمی کرد.که نکات مهمی بودند.ولی در نهایت نویسنده مقاله فیلم های او را چندان به لحاظ سینمایی با ارزش قلمداد نکرده و ماندگار نمی داند ودر اینجا به نظر می رسد که کمی سلیقه ای عمل کرده و بیشتر سلیقه مخاطب عام را در نظر گرفته است.

بهروز (همراه همیشگی‌) گفت...

آقای علیرضا با درود.

صحبتی‌ که جناب مهرداد فرمودند، بسیار زیبا بود.
بکار بردن تعبیر "خودکشی‌ غیر مستقیم" که مهرداد گفتند، بجا و درست بود.
معنی آن‌، همان کاریست که بسیاری از اهالی هنر و ادبیات ایران و حتا جهان، با خود انجام میدهند،
و میشود سبب مرگشان، مرگ زودرسشان، که همان "خودکشی‌ غیر مستقیم" است.
خودکشی‌ غیر مستقیم، یعنی‌ اعتیاد به مواد مخدر و یا الکل.
از دید من، صادق هدایت، شفاف‌ ترین قلم را در داستان نویسی ایران دارد.
ایشان خودکشی‌ ‌اش مستقیم بود، با گاز خود را از این جهان برد.
اما خیلی‌‌های دیگر، مستقیم دست به خودکشی‌ نزدند،
اما کارشان غیر مستقیم، یعنی‌ به دو دلیل بالا، شد (میشود) خودکشی‌.

موفق باشید.

مهرداد گفت...

با درود به علی رضا خان.دوست عزیز هم ساعدی و هم شهید ثالث بر اثر فشار های عصبی و اظطراب های فراوانی که از محیط اطراف خود داشتند بنا به گفته اطرافیانشان بصورت افراطی مشروبات الکلی مصرف می کردند و همین امر باعث مرگ هردو شد وفراموش نکنید که این ها آدم های حساس و دردمندی بودند که تحمل ناملایمات اطراف خودشان را نداشتند.

Unknown گفت...

کن جی میزو گُشی کارگردان مطرح وقدیمی ژاپنی متولد ۱۸۹۸که سال1956 به علت سرطان خون وفات یافت جهان وزندگی را به یک دلیل هولناک و وحشتناک می دانست ؛ اوجملۀ ماندگاری دارد که میگوید: هولناک بودن جهان معاصر وافکار مدرن در " توجیه پذیر بودن همه چیز و همه کس است" نهایت این مسیر ضدیت با زندگی ونابودی آن است.

دوست عزیز جناب عظیمی نژادان شما چگونه به کسی که سنگینی فضا های عبوس و خشکی فراوان در اکثر آثار تولید شده اش به چشم می خورد و تداومش خصلتی یک سویه و ایدئولوژیک وار به کارهایش می دهد و سیستم فکری اش نوعی نگرش نهیلیستی منفی روسی را تداعی می کند و رویکرد ضد سرمایه داری اش در فیلم هایش هم نشان می دهد معتقد به این چشم انداز است که آدم ها اسیر مطلق این فضای بسته و بی رحم هستند (منظورش فضای لیبرال دمکراسی است) و هر چقدر هم تلاش کنند از این فضا رهایی پیدا نمی کنند ؛ میگویید:

شاید بتوان او را با بزرگانی چون مولوی و سعدی در تاریخ فرهنگ و ادب مملکت مان مقایسه کرد.

حتماً توجیهی برای این نظرتان دارید . اگر فرصت باشد نسبت به اکثر برداشت ها وهمچنین معرفی بهتر مرحوم شهیدثالث و آن چه عقایدش نامیده شده، بیشتر خواهیم پرداخت.

مهران گفت...

این مقاله درباره رابطه سهراب شهید ثالث با حزب توده خیلی جالب است

http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/07/printable/080703_la-rm-aa-shahid-saaless.shtml

علی عظیمی نژادان گفت...

آقای مهرداد عمادی گرامی درود بر شما و تشکر از خواندن مقاله.اگر بار دیگر ابتدای مقاله را بخوانید متوجه می شوید که منظور من از شباهت میان نگاه سعدی،مولوی با رویکرد شهید ثالث در زمینه سیستم فکری جهان وطنی آنهاست نه در رویکرد بدبینانه به جهان هستی.چرا که در اصول سعدی و مولوی نه مانند امثال مسعود سعد سلمان و ناصر خسرو خیلی بدبین به جهان هستی و مردم روزگار بودند و نه مانند اکثر شعرای سبک خراسان(مانند رودکی و منوچهری)خیلی خوش بین بودند.شهید ثالث را به لحاظ رویکرد جهان وطنی اش مانند فروغ فرخ زاد دانستم که چندان علاقه ای به نگرش ناسیونالیستی نداشت.در عین حال درست است که شهید ثالث نگرشی چپ داشت و حتی پس از انقلاب هم کم وبیش با حزب توده در ارتباط بود ولی رویکردش را صرفا نمی شود با نگرش های سیاسی و ایدئولوژیک صرف توضیح داد.بخصوص که همانگونه که در مقاله توضیح دادم.او خوش بینی سیاسی اراده باورانه اهالی چپ گرای سیاسی را در تغییر و تحولات اجتماعی-سیاسی باور نداشت.به همین دلیل او بیش از آنکه یک کنشگر سیاسی باشد یک اندیشمند چپ اندیش فرهنگی بدبین بود که البته بیش از همه عاشق آنتوان چخوف بود که بخصوص علاقه اش به ترسیم زندگی عادی روزمره و انسان های معمولی و حاشیه ای اجتماع را به احتمال زیاد از چخوف وام گرفته بود

مهرداد عمادی گفت...

دوست محقق آقای عظیمی نژادان –

اما طنز روزگار، این بود که در میان فیلمسازان ایرانی قرعه فال جایزه های بزرگ اروپایی در نهایت به نام امیر نادری و عباس کیارستمی افتاد؛ دو فیلمسازی که بیشترین تاثیر را از «یک اتفاق ساده» و «طبیعت بی جان» شهید ثالث (در فیلم هایی چون دونده، آب، باد، خاک و خانه دوست کجاست) در شیوه فیلمسازیشان گرفته بودند. هرچند رویکرد آن ها نسبت به شهید ثالث غیرسیاسی تر بود.

مگر جوایز بزرگ اروپایی برحسب قرعۀ فال داده می شود ؟
کدام قسمت یا کلیّت "یک اتفاق ساده " سیاسی بود ؟ که می گویید: رویکرد آن ها نسبت به شهید ثالث غیرسیاسی تر! بود.
فکر میکنم سهراب شهید ثالث شرقی غمگینی بود که دستگاه فکری اش همچنان ایدئولوژیک فعالیت می کرد و متأسفانه درغربت به سرطان کبد مُرد .
تا پایان نوجوانی اش دریک خانواده مرفه به لحاظ مالی زندگی کرد و طلاق مادرش در کودکی لطمۀ روانی بزرگی به روحیۀ لطیف وحساس او زد. درآغاز جوانی طی سال‌های ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۶ در مدرسه پروفسور کراوس وین در رشته سینما تحصیل کرد، که در ادامه از مدرسه کنسرواتوار مستقل سينمای فرانسه فارغ التحصيل شد. در بازگشت به ایران، در وزارت فرهنگ و هنر مشغول به کار شد و فیلم های مستند سفارشی بسیاری ساخت.
او سال 1348در سن 26 سالگی در زمینۀ ساخت سفارش ها بسیار فعال وپُر انرژی بود . یک فیلم کوتاه و گزارشی از مراسم ذکر و سماع دراویش کردستان ، تصاویری مستنداز خرابه‌های تخت جمشید و مرمت و بازسازی آن ، گزارشی از آماده کردن غرفه‌ها در دومین نمایشگاه آسیایی سال 1348و افتتاح آن نمایشگاه در تاریخ ۱۳ مهر وتصویربرداری از بازدید مردم تا ۲ آبان همان سال ، مستندی از نمایش رقص سنتی و محلی تربت‌جام توسط رقصندگان حرفه‌ای وزارت فرهنگ و هنر ومستندی دیگر از گروهی از مردان و زنان رقص سنتی و محلی بجنورد و اجرای رقص‌های سنتی و محلی ترکمن توسط مردان را ساخت. وسپس فیلم یک اتفاق ساده را سال 1352 ساخت که نمایش آن در 7آذر 52 دردومین جشنواره فیلم تهران به نمایش درآمد.
موج نو سینمای ایران ازسال1348با کارگردان هایی چون داریوش مهرجویی (گاو) 1348- مسعود کیمیایی (قیصر)1348 - ناصرتقوایی( آرامش در حضور دیگران )1349 - امیرنادری (خداحافظ رفیق )1350- عرصۀ جدیدی را در سینما گشودند.
امیرنادری تابستان 1352 فیلم سازدهنی را ساخت که نمایش آن در 23آبان 52 در جشنواره کودکان ونوجوانان مورد تحسین منتقدان واقع شد.کجا ی " آب باد خاک " یا "دونده " چه به لحاظ ساختار وچه از نظر محتوا و سبک سینمایی شبیه یا دنباله رو سبک و سیاق "یک اتفاق ساده " است.
عباس کیارستمی 1348استودیوی فیلم سازی کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان را راه اندازی کرد و فیلم " نان وکوچه" را در سبک وسیاق همان کارهای بعدی خودش مثل "خانۀدوست کجاست "ساخت ؛ با ساخت نخستین فیلم کوتاهش درآن سال موفق به دریافت اولین تقدیرنامه وستایش منتقدان داخلی وبین المللی درسال 1349 گردید.کیا رستمی تا قبل از ساخت "یک اتفاق ساده " 10 فیلم درسبک خودش ساخته بود؛ که بعید است شهید ثالث آنها را ندیده باشد.
امید وارم بتوانم توضیح های دیگری را نسبت به وضوح زندگی /عقاید و فعالیت های هنری سهراب شهید ثالث تشریح کنم.

فرشته گفت...

شاید این نکته جالبی باشد که تنها حامی واقعی شهید ثالث در ایران،پرویز صیاد بود.فردی که بیشتر بخاطر نمایش ها وفیلم های عامه پسندش(مثل صمد)مشهور شد ولی او علاوه بر این ها خالق بسیاری از نقش های جدی و تهیه کننده برخی آثار مهم سینمای روشنفکری ایران جون:طبیعت بی جان،ستار خان علی حاتمی،غزل مسعود کیمیایی،زنبورک فرخ غفاری و..بوده است

علیرضا گفت...

سلام ودرود برهمراه همیشگی بهروز عزیز و (مهردادخان-15 تیر)

می فرمائید(خودکشی‌ غیر مستقیم، یعنی‌ اعتیاد به مواد مخدر و یا الکل ،همان کاری که بسیاری از اهالی هنر و ادبیات ایران و حتی جهان، با خود انجام میدهند،)
هرکس شروع به مصرف مخدر می کند یا مشروب وعاقبت الکل می خورد، نه به قصد خود ویرانگری و خودکشی است. اما اعتیاد کم کم می آید ونهایتاً به مرگ منتهی می شود. اکثریت آدم هایی که با اعتیاد می میرند هرگز از ابتدا به دنبال مرگ خودخواسته نبوده اند, که به دنبال آرامش و لذت جویی ونشئه گی بوده اند که طی سالها به زوال لذت پرستی وسپس به پوچ گرایی و مرگ رسیده اند.
مهستی شاهرخی 24 بهمن 1388 – در وبسایت رضا همراز درباره آخرین روزهای زندگی غلامحسین ساعدی وقتی پس از خونریزی داخلی اورا به بیمارستان بردند ، می نویسد:
بيماري ديگر تواني برايش باقي نگذاشته است. در ديداري با دوستي قديمي چند بار از مرگ خود، آرزوي مرگ خود سخن به ميان ميآورد و به او ميگويد:
«من دارم با مرگ مبارزه ميكنم.» در روزهاي آخر هم، در بستر مرگ، در ميان هذيانات ميگويد:«كار اصلي من چيست؟ نويسندگي است؟ ــ "نه! كار اصلي من مبارزه با مرگ است. من ژورناليست و مقاله نويس نيستم، كار اصلي من - نويسندگي من، تازه شروع مي شود. درگيري سياسي تا به حال نگذاشته است كه به اين كار بپردازم. كار اصلي من مبارزه با مرگ است. من نميخواهم بميرم، من ميخواهم بمانم و...»
سهراب شهید ثالث وقتی برای دیدار برادرش به امریکا می رود در فرودگاه شیکاگو بیهوش شده وبه حالت کُما فرو می رود، او شش ماه بعد از کُما خارج شده وبه زندگی برمی گردد. (مقاومت غریزی برای بقاء) به نظر شما می شود گفت :
(خودکشی‌ غیر مستقیم، یعنی‌ اعتیاد به مواد مخدر و یا الکل ،همان کاری که بسیاری از اهالی کرۀ زمین ، با خود انجام میدهند،)

با آرزوی سلامتی و عمر طولانی برای شما

علی عظیمی نژادان گفت...

دوست عزیز آقای مهرداد عمادی،از نقد هایی که کردید ممنون.در رابطه با وجوه تمایز فیلمهی کیرستمی و نادری و شهید ثالث می توان سخنان زیادی گفت،من هم به بسیاری از شباهت ها و تفاوت های آنها با همدیگر واقفم هرچند ممکن است دیدگاهم در این زمینه الزما با شما تفاوت داشته باشد.در رابطه با اصطلاح قرعه فال به نام...زدن مسلم است که معنای کنایی و سمبولیک قضیه را مد نظر داشتم نه معنای واقعی آن را و اینکه شرایط زمانی و جو مساعد بین المللی و شانس برای کیارستمی و نادری (که آغاز مورد توجه قرار گرفتن آنها با دوفیلم خانه دوست کجاست و دونده میسر شد)بنا به دلایل مختلف میسر شد تا برای شهید ثالث.خصوصا بخاطر اینکه در آن زمان شهید ثالث دیگر مقیم ایران نبود.البته پس از خروج نادری هم دیگر جایزه ای به او تعلق نگرفت.بهر حال پیشنهاد اصلی من به شما به عنوان فرد پیگیر و جستجو گر این است که مطلب بلندی را اگر صلاح می دانید چه در مورد شهید ثالث و چه در مورد مسایل عمومی تر سینمای ایران به آدرس قدیمی ها بفرستید.تا دقیق تر دیدگاه شما مشخص شود.و حتما دوستان گرامی مسئول این سایت مستقل و پربار آقایان نظری و رجبی ز مقاله شما استقبال خواهند کرد و فکر می کنم این کار از کامنت گذاری به مراتب بهتر و موثر تر است.از شما بسیار ممنون هستم

بهروز (همراه همیشگی‌) گفت...

جناب علیرضا با درود.

فرق یک عرقخور یا تریاکی معمولی‌،
با یک شخص هنرمند یا ادیب که به موارد بالا می‌پردازد اینست،
که اولی‌، انسانی‌ عامی‌ ‌ست. اوج مهم بودنش، خلاصه میشود در کسب و کار،
در روزمره گیی ها و موارد روتین زندگی‌. اما اهالی فرهنگ، همانقدر که بیشتر از من عامی‌ می‌فهمند،
به همان اندازه نیز، زجرشان بواسطه ی ریزبینی و دقت درونگریانه‌ای که دارند، از من و‌ امثال من بیشتر است،
از اینرو بسیار شکننده تر هستند. حال این اهالی هنر و فرهنگ، که نامشان فرهیختگان است، فقط به خودشان تعلق ندارند،
هر کاری که انجام دهند، چه فرهنگی‌ و چه شخصی‌، خوشبختانه یا بدبختانه، میرود به زیر ذره بین تاریخ و تا همیشه،
در آرشیو زمان باقی‌ می‌ماند. درست است که تمام انسانها، با هدف خودکشی‌، الکل گرایی و افیونبازی ندارند،
اما اگر جزو فرهیختگان باشند، بواسطه ی این آلودگی هایشان، سبب مرگ زودرس خود شده، و در نتیجه بستر زمان را،
از وجود خویش بی‌ بهره میسازند، انگار که غیر مستقیم خودکشی‌ کردند. بیشتر هنرمندان و ادیبان راستین، لباس تن،
برای روح آزاد و بزرگشان، کوچک است. حتا فعالیتهای ادبی‌ و هنریشان هم، نوعی شکستن قفس است.
هر چند سال که عمر کنند، در تقلا هستند، در جوششی برای بیرون آمدن و رها شدن. با احترام. سلامت باشید.

مهردادعمادی گفت...

با عرض ادب وسپاس از پیشنهاد دوست عزیز علی عظیمی نژادان

بادرود برشما ، فرموده اید (منظور من از شباهت میان نگاه سعدی،مولوی با رویکرد شهید ثالث در زمینه سیستم فکری جهان وطنی آنهاست نه در رویکرد بدبینانه به جهان هستی.)
برای من آثارادبی هنری سعدی ولذّت بردن از خلق این آثار ارجح بر عقاید وهستی شناسی و رویکرد اوست .
اما محققین وکسانی عقاید وهستی شناسی و رویکرد سعدی را چنین تعریف کرده اند که به نظر من تعریف وتحلی شان دُرُست است.
سعدی در مواجه با جهان وهستی شناسی اش دارای دو ديدگاه و رویکرد توأمان است.

ناپايداری و فريبنده گی جهان هستی- و - عشق و عرفان - دو بُعد رویكرد و ديدگاه‌ سعدی به دنيا است. او معتقد است جهان ِ ناپايدار دارای دو بُعد مثبت و منفی است که بعد مثبت آن ناظر بر اين ديدگاه عرفانی است كه هرچه در جهان هستی وجود دارد نشانه ای از خداوند است و بعد منفی آن نيز مربوط به ناپايداری، فريبنده بودن و غيرقابل اعتماد بودن دنیا است.

از نظر سعدی همه‌ی اين جهان سراب است و فقط يك واقعيت در آن وجود دارد و آن هم «خدا» است سعدی معتقد است جهان ظاهری، جهان گذر است نه جای سكوت و بارها تأكيد می‌كند كه جهان كاروان‌سرايی بيش نيست و خطاب به انسان می‌گويد:
ای انسان، فريب اين جهان را مخور و بر آن تكيه مكن زيرا كه جاودانگی تو نه در اين عالم خاكی كه در جهان ديگری است.

به طور كلی خطوط اصلی انديشه‌ی سعدی در جهان‌شناسی او برمبنای عرفان، ناظر بر دو حيثيت برای یک هدف است،
1- حيثيت وعظ و نصحيت در قالب ادبی با رویکر به عقل واقیات
2- حيثيت عشق و عرفان با رویکرد به ذهن واحساسات

هنگامی كه سعدی در جايگاه وعظ و نصحيت است، مخاطب خود را به كناره ‌گيری از جهان ظاهری و دنيا كه می‌تواند سرمنشأ همه‌ی آلودگی‌های روحی و بزرگ‌ترين مانع سلوك معنوی باشد، فرا می‌خواند
در واقع اساس تفكر سعدی دراين مواعظ مبتنی بر ترك جهان ظاهری برای رسیدن به رستگاری ابدی است.

ديدگاه دیگرکه مکمل مواعظ و نصایح سعدی است ، ديدگاه عاشقانه / عارفانه‌ - است ،كه در اين ديدگاه او با عشق به جهان می‌نگرد و جهان را مظهر نور الهی می‌داند، از نظر سعدی ذرات عالم نشانه‌هايی از راز جاودانه و سَرمَدی خدا دارند؛ برگ درختان، كوه، دريا و نغمه‌ی پرندگان همه آيات الهی و سرشار از پيام‌های قدسی و الهی هستند و همه در تسبيح و توحيد خداوند نغمه‌سرايی می‌كنند و از ديدگاه سعدی همه‌ی ذارت هستی دارای روح و شعود هستند و همیشه در حال فكر و نيايش خداوند هستند.
دو نگرش سعدی به جهان هستی، در تعارض و تناقض با هم نيستند و هر ديدگاه بيانگر پيام خاص به مخاطب خاص خود است، ديدگاهی که جهان را ناپايدار و فريبنده می‌داند و ديدگاه ديگرکه درعین حال ، هستی را تجلی نشانه‌های الهی می‌داند مکمل هم بوده و دارای یک هدف واحد هستند.
از نظر او مخاطبان ديدگاه اول غافلان و نادانان فريفته‌ی دنيا هستند و مخاطبان ديدگاه دوم اهل معرفت هستند كه خداوند را در پديده‌های اين جهان هستی مشاهده می‌كنند. ديدگاه اول جنبه‌ی اخلاقی دارد و ترويج‌ دهنده زُهد عملی است و ديدگاه دوم به معرفی پديده‌ ی عشق در جهان و شناساندن جنبه‌های باطنی در رسيدن به نور خداوندی است.

شکم زندان باد است ای خردمند
ندارد هیچ عاقل باد دربند

چو باد اندر شکم پیچد فروهِل
که باد اندرشکم بار است بردل