۱۳۹۲ آبان ۱۰, جمعه

فرزانه تاییدی: نام اول تماشاخانه سنگلج، «25 شهریور» بود

قدیمی ها - مجتبی نظری: برای حال و احوالپرسی به فرزانه تاییدی هنرمند بزرگ سینما، تئاتر و تلویزیون کشورم تماس گرفتم. حدود 10 دقیقه صحبت کردیم. بعد از 8 دقیقه ای که از قطع کردن تلفن گذشت، فرزانه به تلفن من زنگ زد.

فرزانه تاییدی گفت: چندی قبل در مجله اینترنتی قدیمی ها خبر «کیک جشن تولد تماشاخانه «سنگلج» را داوود رشیدی برید» را دیدم. دوست دارم چند نکته در این باره بگویم چون نیروی هیچ چیزی بیشتر از حقیقت نیست و ملتی که گذشته تاریخی، فرهنگی و اجتماعی را خود را نداند، آینده ای ندارد.
برای من، این تئاتر، «25 شهریور» نام دارد چون وقتی نامش «سنگلج» شد، من آنجا کار نمی کردم.
تماشاخانه «25 شهریور» در سال 1344 با نمایشنامه ای به اسم «امیر ارسلان نامدار» نوشته پرویز کاردان، کارگردانی علی نصیریان، و با شرکت هنرمندانی چون من (فرزانه تاییدی)، فخری خوروش، عزت الله انتظامی، علی نصیریان، مهین شهابی و... افتتاح شد.
در شب افتتاح به خاطر اهمیتی که این تماشاخانه در فرهنگ ایران داشت، شهبانوی دیروز ایران و فرح پهلوی امروز در شب افتتاحیه برای دیدن این تئاتر به آنجا آمد.
دلگیر شدم وقتی دیدم داود رشیدی کیک تولد تماشا خانه «25 شهریور» را برید. این تماشا خانه را کسانی با خون و دل پایه گزاری کردند که از جان مایه گذاشتند. یکی از این پایه گزاران من بودم.
من هنرپیشه زیباروی سینما و تلویزیون نبودم اما شانه و زانو هایم از کار بر روی صحنه درد می گرفت و از این درد لذت می بردم. من گفتگویی مفصل با مجله وزین «شهروند» که در کانادا منتشر می شود در سال 2005 میلادی، داشتم. دلیل مصاحبه چهلمین سال تاسیس تئاتر سنگلج «25 شهریور» بود.

این گفتگو را در پایین می بینید:

گفت و گو با فرزانه تائیدی هنرمند تئاتر و سینما به بهانه چهلمین سال تولد تئاتر سنگلج «25 شهریور»
حسین افصحی ـ تورنتو، کانادا - نشریه شهروند - تابستان 2005
برای اینکه به سراغ هنرمندان قدیمی تئاتر برویم، نیازی به بهانه نیست، ولی باز هم برای خودمان بهانه ایجاد می کنیم. برای دیدن و شنیدن دوست چه بهانه ای محکم تر از دلتنگی های غریبانه در غربت می تواند باشد؟ ولی باز این بهانه را پشت غبارهای تبعید پنهان میکنیم و بهانه ای دیگر می جوییم و یا پس از سال ها سعی می کنیم دیالوگی پیدا کنیم تا بتوانیم نمایش را آغاز کنیم. با سنگلج به سراغ جعفر والی، به سراغ نصرت پرتوی و جمشید مشایخی و این بار به سراغ یکی از بازیگرانی که در اولین شب افتتاح سنگلج (یا به گفته ی خودش 25 شهریور) بر روی این صحنه بود رفتم.
به سراغ خانم فرزانه تاییدی در تبعیدگاه مه گرفته شان در لندن رفتم تا با هم سخن بگوییم و یا بهتر است بگویم تا من تلنگری بزنم و ایشان خاطرات را مرور کنند. ایشان سخت تن به گفت وگو میدهند و سکوت اختیار کرده اند، اما این بار از خاطرات تئاتری و هنری خود با هم گپ زدیم. رفت و آمد، سئوال و جواب و باز هم از دل سئوال، سئوال های دیگر و پاسخ از راه دور با تلفن و فکس و ای میل و شوق شنیدن خاطرات!

شهبانو فرح پهلوی، فرزانه تاییدی، علی نصیریان، عزت الله انتظامی و زنده یاد مهین شهابی

با تشکر که دعوت مرا پذیرفتند. باشد هم نسلان من به یاد بیاورند و نسل جوان بشناسند هنرمندانی را که راه آغاز شده را ادامه دادند.
فرزانه تاییدی؛ متولد تهران اما متعلق به ایران است. زیرا پدرش امیر ارتش بود و به خاطر شغل پدر مدام در سفرهای ماموریت همراه ایشان به استان های مختلف ایران سفر می کرد و کودکی و تحصیل را در مرکز شهرهای بزرگ استان های ایران گذرانده است. و این اولین بار بود‌ که شانس ایران گردی را در کودکی و نوجوانی داشته است. و دومین بار به خاطر حرفه اش به عنوان هنرپیشه تئاتر در اداره هنرهای دراماتیک (تئاتر) شانس سفر و بازی بر روی صحنه های مختلف شهرهای بزرگ و کوچک ایران را داشته.
فرزانه تاییدی از کودکی عاشق رقص و هنر بود و به خاطر همین هم مدتی به کلاس رقص باله رفت ولی عشق حقیقی خود را در هنر تئاتر دید. وقتی که به کلاس هنرپیشگی رفته بود، با معرفی دوستی در سال 1341 با شرکت در اولین نمایشنامه تلویزیونی در اداره ی هنرهای دراماتیک رسما کار در تئاتر را آغاز کرد. و پس از یک سال و اندی کار در تئاترهای تلویزیونی با پرویز کاردان هنرپیشه و نویسنده و کارگردان اداره هنرهای دراماتیک ازدواج کرد، که ثمره اش کیوان پسرش می باشد.
در طول 5 سال و نیم فعالیت در اداره هنرهای دراماتیک (1346ــ1341) فرزانه تاییدی در بیش از سی و چند نمایشنامه تلویزیونی و صحنه در تهران و اغلب شهرهای بزرگ و کوچک ایران حضور داشته است. در همین سال ها عمر ازدواج عشقی و هنری فرزانه با پرویز کاردان به 3 سال و اندی نرسید.
فرزانه تاییدی تشنه آموختن و یاد گرفتن بود، پس در سال 1346 به همراه پدر عازم آمریکا شد و در طول اقامت 5 ساله خود در آمریکا، زندگی را به فراگیری تاریخ تئاتر غرب و بازیگری در کلاس های شبانه کالج های معتبر که به کارگاه تئاتر و یا Work Shop معروف است گذراند و همیشه می گوید: بیشترین تجربه ها را در هنر تئاتر از دیدن نمایشنامه های مختلف به دست آوردم و آموختم.
در اواخر سال 1971 با حسین رجاییان کارگردان تحصیل کرده رشته سینما در دانشگاه لس آنجلس UCLA آشنا می شود. رجاییان از همان لس آنجلس فرزانه تاییدی را برای نقش اول زن فیلم خود انتخاب و به ایران دعوت می کند.
فرزانه تاییدی در سال 1972 در بازگشت به ایران فعالیت مجدد تئاتری خود را در کنار فعالیت های سینمایی آغاز می کند و این فعالیت تا یک سال و نیم بعد از انقلاب ادامه داشت و آخرین کار سینمایی خود را در ایران بعد از انقلاب بدون حجاب اسلامی به نام میراث من جنون بازی می کند که هرگز نمایش داده نمی شود.
فرزانه تاییدی که در استخدام رسمی وزارت فرهنگ و هنر، اداره برنامه های تئاتر بود در سال 1359 با حکمی از سوی وزارت ارشاد اسلامی زمانی که آقای مجید جعفری، جمشید مشایخی رئیس اداره تئاتر بود، با امضای آقای حسن حبیبی که در آن زمان وزیر ارشاد اسلامی بود از کار برکنار شد و دلیلی که در حکم ذکر کرده بودند چنین بود: برای پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی شما مازاد بر احتیاج می باشید. بدیهی است که از این تاریخ (شروع سال 59) تمام حقوق و مزایای اداری شما قطع می شود! بدین معنا که تمام مزایای حق بیمه و بازنشستگی که در زمان خدمت در فرهنگ و هنر هر ماهه از حقوق او کسر می شد نیز ندیده گرفته شد.
فرزانه تاییدی در سال 1352 با بازی در اولین فیلم سینمایی خود «هشتمین روز هفته» جایزه سپاس بهترین بازیگر زن و دیپلم منتقدین فیلم ایرانی را نصیب خود کرد.
فرزانه تاییدی از چهره های موفق و محبوب تلویزیونی بود به همین خاطر بارها و بارها در شوهای مختلف تلویزیونی و مسابقات تلویزیونی به عنوان مهمان شرکت داشته است. ثمره ی کارهای هنری فرزانه تاییدی در این سالها عبارتند از: بیش از 50 نمایشنامه تلویزیونی و صحنه ای و 8 فیلم سینمایی و 4 فیلم تلویزیونی و...
فرزانه تاییدی با تمامی این کوله بار توانست 7 سال بعد‌ از انقلاب در ایران بماند ولی آنقدر اوضاع و شرایط سخت و غیر انسانی شد که مجبور شد اوایل سال 1365 (1986) از طریق مرز شرقی ایران با شتر و پای پیاده به کشور پاکستان شهر کراچی فرار کند و بالاخره خود را به انگلستان برساند. پس از چندی بهروز به نژاد همکار و یار سی و اندی ساله فرزانه به او پیوست و اکنون حدود 18 سال است که فرزانه و بهروز در انگلستان زندگی و کار می کنند.

فیلم هایی که فرزانه تاییدی در سینمای ایران بازی کرده عبارتند از:
هشتمین روز هفته (رجاییان)، خاک (کیمیایی)، جهنم به اضافه من (فردین)، صلوة ظهر (مطلبی)، فریاد زیر آب (الوند)، سفر سنگ (کیمیایی)، میراث من جنون (فخیم زاده) واسطه ها ( حسن محمد زاده )
نام تعدادی از نمایشنامه های صحنه و تلویزیونی که فرزانه تاییدی از سال 1341 در آنها ایفای نقش کرده است:
امیر ارسلان نامدار (کارگردان علی نصیریان)، شاه عباس و پیر پاره دوز (صیاد - انتظامی)، پهلوان کچل (نصیریان)، بنگاه تئاترال (نصیریان)، مسافرین (جعفر والی)، نمایش طولانی (رادین، جعفر والی)، جراحی پلاستیک (سمندریان)، دست بزن (اوژن لائیش - انتظامی)، روز سوم (استروفسکی - ‌انتظامی)، پنجره (جعفر والی)، حماسه بازگشت (انتظامی) سیسیل یا مکتب پدران (جعفر والی)، داستان شب (شون اوکیسی، انتظامی)، مارتی (نصیریان)، آتشگاه (صیاد، نصیریان)، ازدواج با مکاتبه (شارل ماهیو، انتظامی)، تنهایی (واندربرگ، انتظامی)، مرداب (ساندرز، نصیریان)، ریچارد سوم (شکسپیر، رشیدی)، آگهی ازدواج (پیرتوما، انتظامی)، آدمهای شب (عباس پهلوان، انتظامی) بیگانه ای در خانه (نصیریان)، روشنی های خانه ما، مجسمه جاندار، رعد در خیابان، راشل، پیک نیک و...

فرزانه تاییدی

خانم تاییدی! سال ها گذشته است و سخن بسیار و اگر اجازه بدهید صحبت مان را با سئوالی آغاز کنیم که بهانه گفت و گوست. همان گونه که می دانید امسال مصادف است با چهلمین سالگرد سنگلج (25 شهریور)؛ از سنگلج بگویید، از شب افتتاح این سالن و از اولین شبی که شما ‌به عنوان بازیگر افتتاحش کردید.
عرض کنم که اولین خاطره من از این تئاتر، افتتاح این تالار است. با اولین جشنواره نمایش های ایرانی و بعد شرکت خودم در اولین برنامه تئاتر که برای افتتاح سالن تئاتر و جشنواره در نظر گرفته شده بود.
نمایشنامه «امیر ارسلان نامدار»، نوشته پرویز کاردان و به کارگردانی علی نصیریان و با همکاری تعدادی از بهترین هنرپیشه های تئاتر ایران که در آن زمان کارمندان اداره هنرهای دراماتیک بودند و همگی در کار تئاتر فعال بودند، تئاتر صحنه و تلویزیون، بعدها اسم اداره برنامه های تئاتر جای اسم اداره هنرهای دراماتیک را گرفت، البته با فعالیت های گسترده تر.
من در این جا به دو نکته می خواهم اشاره کنم، که گفتن آن را برای ادامه حرف هایمان لازم می دانم. اول اینکه از حالا به بعد در گفته هایم از این سالن تئاتر به اسم 25 شهریور اسم می برم. دلیلش هم شخصی است. بدین معنا که وقتی من کارم را در این تئاتر شروع کردم نامش تئاتر 25 شهریور بود و تا جایی که به یاد دارم، در هر برنامه تئاتری که در این تئاتر کار کرده ام، با نام تئاتر 25 شهریور بود. من در تئاتری به اسم سنگلج کار نکرده ام، به هر حال سنگلج به تنهایی برای خودش اسم قشنگی است!
و اما نکته ی دوم که فکر می کنم، اشاره به آن شایسته است، با تعریفی که آقای جعفر والی از تاریخچه تئاتر 25 شهریور کرده اند به چند نکته جالب و حقیقی اشاره کرده اند که فکر می کنم برای ما همه کسانی که در این تئاتر کار کرده ایم یادآوری خوبی بود. می دانید به هر حال این گفته ها همگی براساس حافظه ی ماست. و اگر هر کدام از ما بتواند کامل تر و صادقانه تر به آن دوره که مورد‌ گفت و گوی ماست جواب دهد، خودش خدمتی است برای همه ما، مردم ایران و هنرمندان فعال تئاتر و...
و صد البته شما هم آقای افصحی خسته نباشید که با مطرح کردن عمر تئاتر و مصاحبه های جالب، خدمتی بجا و در زمان لازم انجام داده اید، با تشکر از شما و باز هم خسته نباشید.

از افتتاح چه به خاطر دارید؟
نکته ای که از شب افتتاح تئاتر 25 شهریور به یاد دارم، این است که نمایشنامه امیر ارسلان نامدار که برای افتتاح تئاتر در نظر گرفته شده بود، نمایشنامه ای شاد و به همراه موزیک بود که به سبک تئاترهای سنتی ایران اجرا شد و به خاطر اهمیت خاصی که آن شب با ارزش در تاریخ تئاتر ایران داشت، ملکه وقت ایران خانم فرح پهلوی نیز برای دیدن تئاتر در سالن تئاتر حضور داشتند.

قبل از سالن تئاتر سنگلج (25 شهریور) شما کار صحنه ای نکرده اید و یا اگر نمایش صحنه داشتید در کجا اجرا می کردید؟
بله ما قبل از سالن 25 شهریور به طور مرتب برنامه تئاتر صحنه نداشتیم، چون صحنه درست که مجهز به وسایل لازم برای تئاتر صحنه باشد در اختیار اداره تئاتر نبود. به یاد دارم که به طور پراکنده کار تئاتر صحنه داشتیم. به عنوان مثال در تالار فرهنگ و تئاتر لاله زار نمایشنامه «کاپیتان قره گز» را که داود رشیدی کار کرده بود و با تعدادی هنرپیشه، بیش از 12ــ10 نفر اجرا کردیم. یا مثلا باز به یاد می آورم که این نمایشنامه موفق و جالب را که بسیار خوب کارگردانی و اجرا شده بود، در هتل رامسر (شمال ایران) در دوره ای که کنگره پزشکی «رامسر» که همه ساله در شمال ایران برقرار بود، در سال 1342 در سالن بزرگ هتل که به صورت تئاتری موقت و یک شبه درآورده بودیم، اجرا کردیم. یا مثلا دیگر برنامه های تئاتر صحنه را در همان صحنه کوچک «اداره هنرهای دراماتیک» که فکر می کنم آن زمان اداره در خیابان ژاله، چهار راه آب سردار قرار داشت اجرا می کردیم، و بالاخره برنامه های بسیار موفق و متنوع «اداره هنرهای دراماتیک» در اکثر شهرستان های ایران برای اهالی شهرهای بزرگ و یا اینکه برای شرکت نفت و یا پادگان های ارتشی، در استان های بزرگ و مرکز این استان ها بر روی صحنه اجرا می کردیم.
پس متوجه هستید که ما کار صحنه را قبل از داشتن تئاتر 25 شهریور به هر حال انجام می دادیم. و چه خاطرات خوش و عجیبی و در عین حال جالب را هم تجربه می کردیم.

ممکن است یکی را تعریف کنید؟
به یاد دارم که به همراه بقیه همکاران در یکی از شهرستان های شمال غربی یا شرقی ایران «واقعا به یاد ندارم» ما افراد تئاتر نمایشنامه ای را در روشنایی غروب و در فضای باز در هوای آزاد شروع کردیم، به مرور و با تاریک شدن هوا به نور صحنه احتیاج داشتیم. چه چیزی بهتر از نور دو کامیون ارتشی که وسایل صحنه را برای ما آورده بود، بله چه چیزی بهتر از نور چراغ های دو عدد ‌کامیون ارتشی که صحنه ما را روشن کردند و نور صحنه را دادند. از بازیگران تا تماشاگران که همگی کارمندان ارتشی به همراه زن و بچه های خود برای دیدن برنامه آمده بودند از کار و دیدن کار لذت بردیم.

شما در رابطه با اجراهایتان در شهرستان ها حتما خاطره زیاد دارید،‌ چون من وقتی نمایشی را در آوارگی تبعید اجرا می کنم به یاد اجراهایی که در ایران گردی داشتیم می افتم. در حالی که اجراهای من در مقابل شما قطره ای بیش نیست.
می دانید در رابطه با اجرای برنامه های ما در شهرستان های مختلف ایران بسیار خاطره دارم و بالاخره روزی به طور مفصل همه را خواهم نوشت که نسل امروز و آینده ایران آن را بداند. این به راستی وظیفه است و باید انجام شود.

در افتتاح تالار سنگلج (25 شهریور) که جشنواره بود شما در چندین نمایش بازی کردید؟
در همان دوره تعداد 7 نمایشنامه اجرا شد که همه آنها را نیز دوستان قبلا گفته اند، اما من در 2 نمایشنامه جشنواره شرکت داشتم. «امیر ارسلان نامدار» و «کالسکه طلایی» که نمایشنامه «کالسکه طلایی» را زنده یاد آقای «خلیل موحد دیلمقانی» نوشته و کارگردانی کرد. تمام نمایشنامه های جشنواره بعد از اتمام دوره جشنواره به ترتیب هر کدام بر روی صحنه تئاتر رفتند که هر کدام بنابر استقبال مردم در زمان خودش مدتی روی صحنه بود و همیشه هم معمولا سالن تئاتر پر بود.

استقبال مردم چگونه بود در آن زمان ها؟
ببینید تئاتر 25 شهریور، از همان روزهای افتتاح مورد ‌استقبال مردم قرار گرفت و به ترتیب و مرور زمان ما گردانندگان تئاتر موفق شدیم تماشاگران را از تمام نقاط تهران، از شمیران گرفته تا جنوب تهران، همان خیابان جنوبی پارک شهر که تئاتر در آن قرار داشت، به تئاتر جلب کنیم. همگی از همان روز اول می دانستیم که تئاتر باید خرج خودش را درآورد و بعد از این مرحله، سود حاصل را که دستمزد هنرپیشگان و گروه را نیز شامل می شد نیز به راحتی در می آوردیم. و در این رابطه این را نیز می گویم که من هرگز نفهمیدم چه کسی ضوابط دریافت و دستمزد هنرپیشه ها را تعیین می کرد. بخصوص هنرپیشه موفق و محبوبی که تماشاگر داشت و این حق را به خودم می دهم که بگویم متاسفانه من هرگز حق خودم را دریافت نکردم، بخصوص در نمایشنامه موفق بنگاه تئاترال که بعدها اجرا شد و مدت 6 ماه یا کمی بیشتر روی صحنه بود و من مشهور و در اوج موفقیت و محبوبیت بودم. ببینید در این مرحله از زندگی دیگر هر کس می داند چه کرده، پس می دانم که می دانید من از حقیقت می گویم نه بیشتر و نه کمتر.

طی اجراهای تالار سنگلج (25 شهریور) در آن سال های افتتاح این سالن بخشی از همکاران شما مدعی بودند که اجبارا بلیت مجانی می دادید، شما نظرتان چیست؟
تئاتر 25 شهریور، هرگز به کسی بلیت مجانی برای پر کردن سالن نداد و اگر فردی چنین حرفی بزند به طور حتم منظور خاصی برای گفتن این حرف دارد. البته طبق رسم تمام تئاترهای دنیا به بازیگران هر نمایشنامه ای که روی صحنه بود، با توجه به موقعیت آن بازیگر و کار او تعداد معین و تعیین شده ای بلیت تعلق می گرفت که بتواند افراد نزدیک خانواده خود را دعوت کند.
خلاصه حقیقت این است که تا آخرین روزی که تئاتر 25 شهریور به طور طبیعی و در شرایط طبیعی کار می کرد، تماشاگر مشتاق داشت و شب های زیادی پیش آمد که اگر تماشاگر علاقه مند از قبل بلیت خود را رزرو نکرده بود، برمی گشت و شبی دیگر می آمد.

من فکر می کنم تا دو سال اول بعد‌ از انقلاب هم بدین گونه بود و سالن سنگلج (25 شهریور) مملو از تماشاچی بود، به خاطر اینکه هیچ نظارتی بر کارها نبود و کارها آزاد اجرا می شد. و بر اساس شنیده ها هم اکنون هم یکی از سالن های پر تماشاچی تهران است، زیرا نمایش های سنتی و آئینی را در آن اجرا می کنند. خوب برگردیم سر صحبت خودمان، به غیر از افتتاح دیگر چه نمایش هایی در این تالار اجرا کرده اید؟
عرض کنم دیگر نمایشنامه هایی که من در تئاتر 25 شهریور اجرا کرده ام، عبارتند از «خانواده آقای آریان فر» به کارگردانی آقای عباس مغفوریان و بازیگری تعدادی از همکاران خوب اداره تئاتر که بخصوص از آقای پرویز فنی زاده اسم می برم که متاسفانه بعدها هرگز دیگر شانس بازی روی صحنه را با هم نداشتیم. بعد هم من به آمریکا مسافرت کردم و ایشان هم فعالیت سینمایی و تلویزیونی بیشتری داشت تا تئاتر روی صحنه؛ البته ناگفته نماند که خود من هم در بازگشت از آمریکا کار سینما را شروع کردم ولی خوشبختانه توانستم برای کار تئاتر و صحنه هم وقت بگذارم.

جمیله شیخی، فرزانه تاییدی و شکوه نجم آبادی

اولین نمایشی که بعد از بازگشت به ایران، با آن روی صحنه رفتید چه نمایشی بود؟
نمایشنامه بنگاه تئاترال، کاری بسیار شیرین که به سبک تئاترهای سنتی و با ریتم و موزیک اجرا شد. مدتی پس از اینکه من جایزه سپاس و دیپلم منتقدین فیلم را برای بازی در فیلم «هشتمین روز هفته» و فیلم «خاک» دریافت کرده بودم در این تئاتر صحنه شرکت کردم که خوشبختانه محبوبیت و شهرت سینمایی من در موفقیت کار تئاتری صحنه ام نیز اثر بسیار گذاشت، و البته وجود دیگر بازیگران نمایشنامه که همگی از بهترین ها بودند. نمایشنامه بنگاه تئاترال نوشته و کارگردانی آقای علی نصیریان بود.
از دیگر کارهای صحنه من در این تئاتر خوب و مردمی ایران نمایش «مطبخ و مرگ همسایه» (نوشته غلامعلی عرفان و کارگردانی جعفر والی) بود. آخرین کار من در صحنه تئاتر 25 شهریور بازی در نمایشنامه «نمایش طولانی» نوشته آقای «رادمنش» که فکر می کنم هم اکنون در آلمان با اسم منوچهر رادین فعالیت دارند. نمایشنامه ای بسیار موفق که بسیار هوشمندانه نیز نوشته شده بود. آقای جعفر والی آن را کارگردانی کرد و خودش نیز در آن رل خوبی بازی کرد. ما این نمایشنامه را که کار بسیار موفقی بود در شهرهای بزرگ و نفت خیز ایران بر روی صحنه بردیم و با استقبال بسیار مردم روبرو شدیم.

لطفا کمی از این سفرها بگویید؟
یکی از فعالیت های بسیار مفید ما هنرمندان اداره تئاتر در سال های دهه 50-40 بردن نمایشنامه های موفق به شهرستان های بزرگ و کوچک ایران و پایگاه های ارتشی و تشکیلات نفتی ایران بود. من شخصا یکی از زنان فعال اداره تئاتر بودم که همیشه برای نمایش های موفق شهرستان های ایران در نظر گرفته می شدم و همیشه با کمال میل قبول می کردم. هیچگونه زور و حکم اداری در کار نبود، بیشتر محبوبیت هنرمند انتخاب شده برای این سفرها مورد نظر بود. در تمام این سفرها خاطرات بسیار شیرین و ارضاکننده هنری دارم و هر وقت فرصتی بوده به این نکات شیرین در تعریف هایم اشاره کرده ام و در آینده نیز به این مهم خواهم پرداخت، که حتما نوشته و به طریقی ثبت شود. فقط به این نکته اکتفا می کنم که در یکی از شهرستان های ایران وقتی اتوبوس حامل هنرمندان وارد شهر مورد نظر می شد در مسیر ما، برایمان طاق نصرت بسته بودند، و من خودم، اسم خودم را دیدم که چگونه درشت بر سر طاق نصرت نوشته اند و خوش آمد گفته اند. با چراغ های رنگین و پر از نور. اگر برای هر هنرمند تئاتری چنین اتفاقی بیافتد، حتما هنرمند موفق و مردمی کشور خویش است.

من فکر می کنم که «نمایش طولانی» در سراسر ایران اجرا شد و گروه چیزی حدود یک ماه و نیم در سفر بود و استقبال مردم شهرستان ها از اجرای این نمایش بی نظیر بود. نظر شما چیست؟
عرض کنم که حرف شما درست است. به هر حال آقای افصحی شما خودتان هم در این نمایشنامه شرکت داشتید، پس می بینید که تمام گفته های من در رابطه با اجرای تئاتر در شهرستان های ایران درست است، این که همیشه موفق بود. این آخرین کاری که بنده در آن شرکت داشتم، یعنی همین «نمایش طولانی» هم موفق بود. من در این رابطه حرفم این است که آرزو میکنم که ای کاش همیشه اینگونه کارها در تئاتر ایران تکرار شود. تکرار می شد! و شود!

چرا گفتید آخرین کار؟
آخرین کار به دلیل اینکه دیگر نه اداره تئاتر آنگونه کار به شهرستان ها برد و نه اینکه من کارمند اداره تئاتر باقی ماندم!

شاید دیگر در تاریخ تئاتر ایران تکرار نشود که نمایشی چون «نمایش طولانی» با حضور یک سوم بهترین بازیگران اداره برنامه های تئاتر و چندین نفر هم از بیرون اداره یعنی گروهی بیش از 20 نفر برای اجرا به دور ایران بروند و هر شب در یک شهر اجرا داشته باشند. اکنون که در این اجراهای خارج از کشور و تبعید نگاه می کنم، که از این شهر به آن شهر رفتن چقدر مشکل است، هر چقدر که در آنجا بودجه دولتی در کار بود، ولی همین دو تا سه ماه در سفر بودن و هر شب در یک شهر روی صحنه رفتن کار راحتی نبود، نظر شما چیست؟
ببینید آقای افصحی شما خودتان در سئوال خود تا حدی شاید جواب سئوال را داده باشید، ولی من واضح تر جواب سئوال را می دهم، حرف هایی که لازم است گفته شود.
1 - فراموش نکنیم که ما در وطن خود بودیم و کار هنر در فضای طبیعی مملکت خودمان با تماشاگران مملکت خودمان اجرا می شد. این نکته عرضه و تقاضا را فراموش نکنیم. ما پشتوانه مردم را داشتیم، پشتوانه مالی دولت خودمان را داشتیم و در هر حال ضوابطی در کار بود، هر کسی ادعای کاری را که نمی دانست نمی توانست بکند و اگر هم می کرد، نمیتوانست دوامی داشته باشد.
2 - نکته دیگر این است که ما هم در این سفرها سختی های مختلف داشتیم.
من شخصا خیلی از اتفاقات عجیب و سخت این سفرها را تجربه کرده ام که همانگونه که گفتم چه در این مصاحبه و چه در آینده به آنها خواهم پرداخت. یعنی بی انصافی است اگر گفته نشود، بی انصافی برای افراد هنرمند اجراکننده.

برگردیم به «نمایش طولانی» من چقدر آن صحنه های دو نفری شما و آقای جمشید‌ مشایخی و میزانسن های صحنه بازی های دو نفره شماها را دوست داشتم و هنوز به یاد دارم، مثل ایستگاه اتوبوس و... و دیالوگ های زیبای شما با هم. مثل «بروم شعری بسازم، دست مایه خوبی است».
شما خودتان در آن نقش چه احساسی داشتید و چقدر به آن نقش نزدیک شدید؟ زیرا تیپ و جنس بازی شما شهری و اروپایی بود.
آقای افصحی، شما جزییاتی از آن نمایشنامه به خاطر دارید که شاید خیلی از دیگر شرکت کنندگان آن تئاتر از یاد برده باشند. بسیار خوب است، حافظه ی قوی دارید. و اما جواب سئوال شما. بله درست می گویید، جنس بازی و حرکات من چه در صحنه و چه در مقابل دوربین سینما و تلویزیون بیشتر غربی و شهری می نماید. و این در طبیعت وجودی من است. یعنی که برای آن گونه بودن سعی نمی کنم. و طبق تجربه و آنچه که از صاحب نظران شنیده ام، خوشبختانه برای اجرای نقش هایم کمک کننده بوده و خوشبختانه از نکات مثبت کار من از آن یاد شده. ببینید وقتی هنرپیشه ای نقش کاراکتری را خلق می کند، صادقانه و صمیمی با نقشی که کار می کند، زندگی می کند. و برای آنکه نقش را اجرا کند، نبایستی زور بزند، اگر به راحتی آن را باور کند، تماشاگر هم به راحتی آن را باور می کند. بنابر این حتما در اجرای آن نقش موفق بودم و کاملا به آن نزدیک. این را هم بگویم که این عادت تا امروز هم با من است که در اتوبوس، قطار و... به مردم و تیپ های مختلف نگاه می کنم، ولی در نهایت وقتی به مرحله ی اجرای نقش برسد، مهم این است که اول آن را باور کنم. بقیه اش خود به خود درست می شود.
ببینید درست مثل این است که شما یک گلوله نخ درهم و برهم را در دست داشته باشید. وقتی سر نخ را پیدا کردید، بقیه و دنبال نخ به دنبال سر نخ می آید. متوجه شدید چه می گویم؟
ولی این سئوال شما و توجه شما به ماجرای روی صحنه مرا به یاد ماجراها و سختی های پشت صحنه انداخت. گفتم که این سفرهای هنری لذت بخش، به همراه سختی های فراوان هم بود.

مثلا چه سختی؟
در همین نمایشنامه «نمایش طولانی» من نقش دختر روستایی که فرش می بافد را بازی می کردم. نام دختر در نمایشنامه «رنگین طلا» بود. می بینید که چه اسم زیبایی است. مطابق نقش من، قاب فرش نیمه بافته ای در روی صحنه قرار داشت و طبق میزانسن کارگردان (والی) در صحنه های زیادی من روی چهارپایه جلوی (دار قالی) قاب فرش نیمه بافته نشسته بودم و دیالوگ هایم را می گفتم. در صحنه ی آخر، کارگردان نمایشنامه دست های دخترک فرش باف را به رنگ طلایی درمی آورد و این کار با کمک یک قوطی اسپری طلایی رنگ با سرعت در پشت صحنه انجام می شد و بعد در روی صحنه با نوری که به دست های دختر روستایی فرش باف تابیده می شد، تماشاگر متوجه پیام نمایش و کارگردان می شد، که دست های این دختر روستایی برای به وجود آوردن فرش دست باف به مانند طلا ارزش دارد و اما بعد از اجرای نمایش، هر شب من می بایست دست های طلایی خودم را بشورم تا بتوانم به زندگی عادی بپردازم و برای شب بعد و اجرای بعدی آماده و بالاخره زنده باشم.
خوب در همه ی صحنه ها و شهرهایی که ما اجرا داشتیم، پشت صحنه آب گرم لوله کشی وجود نداشت. شخصی را مسئول این کار کرده بودند، که من اول می بایست دست هایم را با نفت بشورم تا رنگ های طلایی پاک شود و بعد مرحله دوم بود که با آب گرم و صابون که بوی نفت برود. پس متوجه هستید‌ که این کار می بایست در دو مرحله انجام بشود. هر شب بعد از اجرا، اول نفت و بعد آبگرم و صابون می دانید چرا، چون ما همه وسایل حرفه ای گریم تئاتر را نداشتیم و با اسپری رنگ طلایی که مال ساختمان بود، دست های من طلایی می شد. به همین دلیل می بایست اول با نفت پاک شود. و اگر زود پاک نمی شد، به راحتی دست های انسان را زخم می کرد و مکافات های بعدی را به دنبال داشت.

خوب خانم تائیدی، از تئاتر سنگلج (25 شهریور) خاطره ای به یاد دارید؟
یکی از خاطراتم باز مربوط میشود به اجرای «نمایش طولانی». وقتی که داشتم در این نمایش تمرین و اجرا می کردم، همزمان در فیلمی هم در اطراف قزوین کار می کردم. طبق قرار، ساعت مشخصی محل فیلمبرداری را ترک می کردم که به موقع خودم را به سالن تئاتر 25 شهریور در خیابان جنوبی پارک شهر برسانم. در یکی از این غروب ها که یار و همکارم بهروز به نژاد با ماشین خودش به دنبالم آمد که به موقع مرا به سالن تئاتر برساند در ترافیک شلوغ تهران گیر کردیم. در نظر بگیرید که ترافیک شلوغ و دلشوره من برای رسیدن به موقع به تئاتر و غرغرهای پشت سر هم به بهروز به نژاد عزیز که با رانندگی سریع سعی خود را می کرد که به موقع مرا به تئاتر برساند. خلاصه ناگهان بهروز سرعت ماشین را زیاد کرد و حتی چراغ قرمز را هم رد کرد. بالاخره بعد از چند چهارراه که رد کردیم به وسیله پلیس دستور توقف داده شد! بهروز بلافاصله به من گفت، باید بگیم که تو حالت بده و ترا به کلینیک می رسانیم! منم در جا نقش مریض در حال مرگ را به خوبی ایفا کردم که پلیس با موتورسیکلت جلو افتاد و راه را برای ما باز کرد و خلاصه وقتی در آخر دید که مریض در حال مرگ برای رفتن بر روی صحنه جلوی در تئاتر، سالم شد و به طرف در تئاتر دوید، او هم خنده اش گرفت و از تقصیر ما گذشت!

و اما آخرین سئوال در مورد سنگلج (25 شهریور)، شما چه کاری را دوست داشتید در صحنه ی تئاتر 25 شهریور اجرا می کردید ولی امکانش نبود و یا فراهم نیامد؟
من در طول سال های کار تئاتر با کارگردان های بسیار خوب و با ارزش تئاتر ایران کار کردم که می دانم تا مدت های بسیاری مانند آنها را متاسفانه در تئاتر ایران نخواهیم داشت. از نصیریان گرفته تا از فرنگ برگشته ها مثل داود رشیدی، حمید سمندریان و غیره. در طول این سال ها با داود رشیدی 2 نمایشنامه کلاسیک کار کردم. یکی از آنها آنتیگون، اثر سوفوکل بود و دیگری ریچارد سوم از ویلیام شکسپیر، همیشه دلم میخواست یکی از کارهای کلاسیک ترجمه را که با داود رشیدی کار کردم در سالن تئاتر 25 شهریور روی صحنه می رفت. بعدها وقتی که با بهروز به نژاد زوج‌ تلویزیونی موفقی تشکیل دادیم و نمایشنامه های بسیار موفقی کار کردیم، همیشه آرزو می کردم که یکی از کارهای خوبی را که با بهروز به نژاد کار کرده ام در روی صحنه 25 شهریور اجرا کنم، مثلا نمایشنامه فاسق اثر هارولد‌ پینتر، که متاسفانه نشد، حیف.

فرزانه تاییدی

خانم تائیدی برگردیم به خیلی عقب تر و اینکه کار تئاتر را از چه زمانی آغاز کردید؟ و چه انگیزه ای باعث شد که به سمت تئاتر جذب شوید؟
من همیشه هر چه به گذشته ام فکر می کنم و دوران بچگی و جوانی را به خاطر می آورم، به یاد می آورم که همیشه آرزوی هنرپیشه شدن داشتم. خوب البته در جوانی با آگاهی زیاد همراه نیست. ولی به مرور آگاه شدم که اولین انگیزه من علاقه بوده و بعد‌ از آن همدمی و دوستی تئاتر مرا جذب کرد. وقتی وارد دنیای تئاتر شدم آگاه تر شدم که تئاتر از دوست هم برای من بیشتر بوده است. تئاتر در حقیقت ناجی من بوده است، بدین معنا که تئاتر مرا از حیطه غمگین خانواده ام نجات داد. محیط غمگین خانواده ام، از نامادری، ناخواهری، نابرادری تا مخلفات همراه آن!
تنها پدرم که پدر حقیقی من بود و مرا واقعا دوست داشت که متاسفانه او هم مخالف کار هنرپیشگی من بود. حالا وقتی به آن دوره فکر می کنم تا حدی می توانم بفهمم که چرا پدرم نگران من بود که وارد کار تئاتر و محیط هنری آن زمان بشوم. او نگران امنیت روح و جسم من بود و این امر از نظر پدر برای دخترش کاملا طبیعی است. ولی خوب من با تمام خطرات این حرفه، وارد‌ کار تئاتر شدم. فکر می کنم دوستی پدرم در جوانی او با دکتر مهدی فروغ رئیس اداره هنرهای دراماتیک در رضایت او اثر گذاشت. و سرانجام در همان اوایل کار در اداره تئاتر من با آقای پرویز کاردان که از هنرمندان خوب اداره تئاتر بود آشنا شدم و با هم ازدواج کردیم و به همین دلیل تا حد بسیاری از نگرانی های پدرم کاسته شد!

یادتان هست با چه نمایشی شروع کردید؟
اولین کار من یک نمایشنامه تلویزیونی بود به نام «سلام و خداحافظ». یک نمایش تک پرده، ترجمه شده از نمایشنامه های روسی که نام نویسنده یادم نیست ولی کارگردان آن خانم پری صابری بودند که تازه از سفر فرانسه به ایران بازگشته بودند. نمایشنامه دو بازیگر داشت. یک زن و یک مرد و آقای پرویز کاردان رل مقابل مرا بازی می کرد. البته من یک کار زودگذر دیگری قبل از این نمایشنامه داشتم، ولی همیشه از نمایشنامه «سلام، خداحافظ» به عنوان اولین کارم اسم میبرم که جای گفتن آن بسیار بیشتر است.
بد نیست ذکر کنم که نمایشنامه های ما به صورت زنده در شب های چهارشنبه اجرا می شد. در کانال 3 تلویزیون ایران که بنیانگذار آن آقای حبیب ثابت بود. و خوب چون اجرای نمایشنامه ها به صورت زنده بود، بارها و بارها اتفاقات جالب و پیش بینی نشده می افتاد. از شکستن پایه مبل گرفته تا کج شدن دیوار اتاق که همه در لحظه ای که اتفاق می افتاد به همراه خنده و احیانا دلهره شیرین بود و هرگز تلخی و لج و لجبازی به همراه نداشت. می خواهم اینجا اشاره ای داشته باشم به ازدواج هنری خود با آقای پرویز کاردان که عشق من به تئاتر باعث این ازدواج شد ولی به هر حال ما هر دو همیشه احترام یکدیگر را حفظ کردیم. تنها فرزند من کیوان کاردان است که اکنون در آمریکا زندگی می کند. با یک خانم خوب آمریکایی ازدواج کرده و دارای 2 فرزند پسر می باشد.
یعنی که بنده دو بار مادربزرگ شده ام ولی باور کنید، تا این لحظه مزه و مفهوم مادربزرگ شدن را نه چشیده ام و نه حس می کنم. نمی دانم شاید مسافت جغرافیایی من در این مورد نقش اصلی را دارد! ولی مهم این است که می دانم حقانیت همیشه از پسرم مراقبت کرده و همچنان می کند.

در چه سنی کار بازیگری را آغاز کردید و برای اولین باری که روی صحنه می رفتید چه حسی داشتید؟ آیا از صحنه ترس داشتید؟
عرض کنم که حالا من در چه سنی و زمانی بود که کار تئاتر را آغاز کردم، باور کنید اصلا یادم نمی آید، شما هم این را از من نپرسید خودتان از تعریف های من از دوران کارم در تئاتر و زندگیم می توانید حدس بزنید و اصولا چه اصراری دارید؟ به هر حال زندگی هنری من یک کتاب باز است.
من همیشه در شب اول و شب های بعد‌ از نمایش اول اجرای نمایشنامه ای در روی صحنه ترس دارم. ترس توأم با لذت شیرین و پر از هیجان. ترس با شعف که به کارم کمک می کند. هرگز از یادم نمی رود که تماشاگر مثل خود من جدی است. جدا به دیدن تئاتر آمده است.

خانم تائیدی حرف از سالیان زدن، به راحتی تمام نمی شود، به هر حال اجازه بدهید وارد مرحله سوم صحبت مان شویم. در آن سال ها که کار تئاتر را شروع کردید به عنوان یک زن در این حرفه چه مشکلاتی را در سر راه خود داشتید، بخصوص در محیط کار؟
ببینید یادمان نرود جامعه مردسالار بود و میدانیم که تا امروز هم ادامه دارد و چه بسا که بیشتر مردسالار شده باشد. جامعه طبیعی، یعنی زن و مرد با هم، که طبیعت اینگونه است! (البته این نکته در جای خود بحث پایان ناپذیری دارد). برگردیم سر جواب سئوال شما، ببینید زن بودن، مستقل بودن و حرف خود را گفتن و رک و صریح حرف زدن حتما در آن فضا و در آن زمان مشکل ایجاد می کرد. من اگر آدم با استعدادی در کارم نبودم به احتمال زیاد مشکلاتی را که معمولا هنرمند زن دارد می داشتم. من خودم را اینگونه تعریف می کنم که استعداد به همراه شخصیت قوی که از دوران جوانی داشتم مرا کمک می کرد که تا حد زیادی از اصل خودم دور نشوم و خودم باقی بمانم و در عین حال کار مورد علاقه ام را نیز انجام دهم. یعنی هنرپیشه تئاتر باقی بمانم که تا امروز هم ادامه دادم.

زنده یاد پرویز فنی زاده و فرزانه تاییدی

از میان کارگردان هایی که با آنها کار کردید، کدام کارگردان برای شما کشش کاری بیشتر داشت و به عنوان بازیگر از کارگردانی اش راضی تر بودید؟
‌از میان کارگردان هایی که در تئاتر 25 شهریور با آنان کار کرده ام، از کار کردن با جعفر والی، علی نصیریان، و البته داود رشیدی که در تئاتر 25 شهریور نبود ولی در صحنه های دیگری بود. در تئاتر لاله زار آن زمان نمایشنامه کاپیتان قره گز.

از میان نمایش نویسان ایرانی در آن سال ها خودتان را به نوشته های کدام یک نزدیکتر می دیدید و یا دوست داشتید که نوشته های او را کار کنید؟
می دانید ‌80 تا 90 درصد از کارهای من نمایشنامه های ترجمه بوده است و کمتر شانس کار کردن در کار نمایشنامه نویسان ایرانی را داشتم ولی همان تعدادی که از نمایشنامه نویسان ایرانی کار کرده ام از اکثرشان لذت برده ام. یک سری نمایشنامه تلویزیونی 7 نمایشنامه کوتاه، 30 تا 40 دقیقه را به خوبی به یاد دارم از نمایشنامه های سیروس ابراهیم زاده که کار تیمی خوب و موفقی بود. و بسیار خوب هم اجرا شد، نوشته و کار سیروس ابراهیم زاده، با بازیگری من و بهروز به نژاد. نام این سریال هفت قسمتی رابطه بود. موضوع آن براساس رابطه بین زن و مرد نوشته شده بود.

آیا کارگردانی کرده اید یا به آن فکر کرده اید؟
نخیر بنده کارگردانی نکرده ام و علاقه ای هم به کار کارگردانی ندارم، در کار تئاتر هنرپیشه ی خوب بودن سخت تر از کارگردان متوسط بودن است.

وقتی که به آن سال ها فکر می کنید چه احساسی دارید؟
حالا بعد از سال ها نمی شود فقط روی هوا حرف زد! بنابر این با تجربه های کافی می توانم با جرأت بگویم که به دو نکته فکر می کنم:
نکته اول، اینکه چقدر با آن امکانات کم، ما هنرپیشه ها و فعالان کار تئاتر، کار را جدی می گرفتیم و رفتار می کردیم.
نکته دوم، اینکه چقدر مسئولان و صاحبان پول و قدرت ما را جدی نمی گرفتند. و این را حتی ثابت هم کردند. در فستیوال های مختلف فیلم خارجی در تهران، هنرپیشه درجه 6 یا 7 آمریکایی که نقش تارزان را بازی می کرد، بیشتر احترام داشت تا ما هنرمندان بخت برگشته تئاتر و سینمای ایران این را گفتم که بتوانم این را بگویم که با وجود تمام این نامهربانی ها و نبودن ضوابط و نظم لازم برای کار هنری، هنوز هم عقیده دارم و مطمئن هستم که درست می گویم که دوران تئاتری درخشانی که ما مردم و هنرمندان ایران در دهه 30 و 40 و 50 در ایران داشتیم، شاید تا مدت های مدید در آینده نخواهیم داشت، می بینید که زمان بهترین قاضی و شاهد حرف من می باشد.

از کارهایی که با بهروز به نژاد به عنوان کارگردان کار کرده اید اسمی نبرده اید، آیا علت خاصی دارد، یا لازم ندیدید؟
بسیار سئوال درست و به جایی کرده اید، من با آقای بهروز به نژاد چندین کار کرده ام که ایشان در مقام کارگردانی و نویسنده متن مرا رهبری کرده اند. فکر می کنم لازم است در اینجا توضیح دهم که من و به نژاد سه سال اول بعد از انقلاب را در تئاترهای لاله زار کار کردیم، در همان زمان بهروز متن نمایشنامه های مختلفی را می نوشت و در بعضی از این موارد‌ حتی اسم خود را ذکر نمی کرد. بعدها که ما به خارج از کشور به تبعید اجباری و تحمیلی آمدیم، باز هم بهروز به نژاد متن نمایشنامه ها را می نوشت و کارگردانی آن را انجام می داد. ولی در این دوره مستقل کار می کرد و اسم خود را می گذاشت. بهروز به نژاد در شروع کار و زندگی در تبعید گروه تئاتر گالان را پایه گذاری کرد. من اولین عضو گروه بودم و بعدا در حدود 20 نفر از بر و بچه های علاقمند به گروه پیوستند و تا وقتی که گروه تئاتر گالان فعال بود این دوستان همکاری خود را با گروه و ما حفظ کردند.
گروه تئاتر گالان در حد امکان به کارش ادامه داد و حاصل کار این نمایشنامه ها بود. «قاچاق آدمیزاد»، «غرش» و در ادامه که گروه مستقل تر شد نمایشنامه های: «قصه دیار و دیوار»، «دیوار چهارم»، «در پارک»، «چهره های شب»، که همه این نمایشنامه ها را به نژاد خودش نوشته و کار کرده و دو نمایشنامه «خرس و خواستگاری» ز نوشته های چخوف نویسنده نامدار روسی. کار کارگردانی به نژاد به راستی برای من کمک کننده بود. می توانم اینگونه آن را تعریف کنم. ببینید تمام آن کمبودهایی که در تئاتر در غربت برای یک هنرپیشه حرفه ای تئاتر مثل من وجود دارد، با کارگردانی به نژاد خیلی کمتر آنها را حس می کردم و یا در مواقعی اصلا حس نمی کردم. به اضافه اینکه ایشان من را به خوبی می شناسد و این توانایی را داشت که به طریق حرفه ای کار را آسان می کرد و به مرور زمان اگر من خسته تر بودم، این بهروز بود که کمک میکرد تا کار را انجام دهیم. به هر حال به یاد می آورم که من و بهروز به نژاد مدت هفت سال زوج موفق و محبوب تماشاگران تئاترهای تلویزیونی بودیم. همه اینها نکات مثبتی بود که در دوره عجیب غربت به موقع به ما و کارمان کمک می کرد.

خانم تائیدی اگر اجازه بدهید گذری به کارهای سینمایی شما بزنیم. چه شد که به کار در سینما روی آوردید و اولین فیلم تان چه نام داشت و...
ببینید با فرمی که کار هنرمندان موفق پیش میرفت، اکثر هنرمندان تئاتر به طریقی در کار سینما نیز فعال شدند. در مورد من، اینگونه بود زمانی که به آمریکا سفر کردم و چند سالی را در آنجا اقامت کردم (حدود 5 سال) در سال آخر اقامتم در ایالت کالیفرنیا، شهر لوس آنجلس با کارگردان تحصیل کرده UCLA دانشگاه معروف لس آنجلس در رشته سینما به نام حسین رجاییان آشنا شدم که بعد ‌از پایان تحصیلاتش خیال بازگشت به وطن و شروع کار سینما را داشت.
آقای حسین رجاییان در آمریکا که بودیم به من پیشنهاد بازی در اولین کار سینمایی اش را کرد. این درست همزمان با آن موقعی بود که من هم به فاصله چند ماهی خیال بازگشت به ایران را داشتم. پیشنهاد آقای رجاییان مرا تشویق کرد چند ‌هفته ای زودتر به ایران بازگردم و اینگونه من وارد کار سینما شدم و اولین فیلم من، فیلم سینمایی موفق و روشنفکرانه ای به نام «هشتمین روز هفته» بود که در آن زمان فیلم متفاوتی بود و نقش اول آن را برخلاف اغلب فیلمهای فارسی آن زمان کاراکتر زن فیلم عهده دار بود. و صد البته نقش اول زن رقاصه کافه و یا روسپی نبود، بلکه دانشجوی دانشکده طب بود!
همزمان با کار در فیلم «هشتمین روز هفته»، پیشنهاد بازی در فیلم های «خاک» و فیلم دیگری را نیز دریافت داشتم. و بالاخره با نمایش فیلم های «خاک» و «هشتمین روز هفته» در سال 1352 موفق شدم جایزه سپاس بهترین بازیگر زن سینما و دیپلم منتقدین فیلم ایران را هم زمان دریافت کنم که از یادآوری آن همیشه احساس خوشحالی و غرور می کنم.

خب خانم تائیدی به مرحله سوم زندگی شما، یعنی تبعید بپردازیم. در چه سالی به تبعید آمدید؟
در سال 1986 بعد از 4 سال کوشش و تقلا برای فرار اجباری توانستم از مرز پاکستان سوار بر شتر و با پای پیاده وطنم را ترک کنم.

چه شد که تصمیم گرفتید ترک وطن کرده و به تبعید قدم بگذارید؟
 می دانید دوست محترم همانگونه که قبلا هم گفتم ما درست 7 سال و چند ماه بعد از انقلاب اسلامی در ایران زندگی کردیم. یعنی دلیلی برای ترک وطن نمی دیدیم. ما که نمی خواستیم از دست فلان کمیته و فلان قانون جمهوری اسلامی فرار کنیم. حتی آدم هایی مثل بنده و به نژاد فکر می کردیم که خوب مثل اینکه حالا کمی به حال و احوال آدم های معترض مثل ما توجه می شود.
اعتراض به ابتذال، سانسور، اختناق و اجحاف و بالاخره در همان اوایل پیروزی انقلاب اسلامی، ما هر دو چند پیشنهاد آبدار سینمایی و تبلیغی رژیم را در همان زمان رد کردیم، در نتیجه در لیست ممنوعه ها قرار گرفتیم. یعنی من به هیچ وجه اجازه کار دیگری را نیز نداشتم.
حتی وقتی در یک گلفروشی بزرگ در جاده پهلوی کار گرفتم، از طرف کمیته محل آمدند و گفتند که من تظاهر به فقر می کنم! فقر! متوجه شدید. حالا متوجه شدید که چرا ترک وطن کردیم و بخصوص شخص من چگونه از ایران خارج شدم.

در سال های تبعید در رابطه با صحنه چه کردید؟
طبیعتا آنچه را که امکانش را پیدا کردیم برای تئاتر انجام دادیم، ولی فکر می کنم برای یادآوری بسیار لازم است که بگویم تئاتر واقعی کار سختی است، منظورم کار تئاتری که می شناسیم و می شناسم است. تئاتری که سال ها آن را کار کرده ایم. پس هنرمند واقعی تئاتر در تبعید سعی دارد کار تئاتر واقعی را بکند. ما هم سعی بسیار کردیم و گروه تئاتر گالان را به همت همکار و یار زندگیم بهروز به نژاد ایجاد کردیم.
چندین نمایشنامه حاصل کار در این سالهای اقامت در تبعید اجباری و تحمیلی ست. «قصه دیار و دیوار...»، «دیوار چهارم»، «دیدار در پارک»، «خرس و خواستگاری» و یکی دو تای دیگری. مشخص ترین آنها نمایشنامه «دیوار چهارم» می باشد که کاری تک نفره و به مدت 75 دقیقه می باشد که توسط بهروز به نژاد نوشته و کارگردانی شد و اولین اجرایش در 1989 می باشد. نمایشنامه «دیوار چهارم» در زمان اجرای آن به چند کشور مختلف دعوت شد و بسیار موفق بود و هر چه بیشتر شامل مرور زمان شود ارزش و اهمیت آن روشن تر می شود. بخصوص از دوره ای که بسیار عجیب و دردآور و حیرت انگیز برای مردم ایران می باشد سخن گفته، از هنرمند ایرانی در این دوره، حقایقی را گفته است که می بایست گفته می شد. همچنانکه گفتم در آینده بیشتر اهمیت اینگونه کارها معلوم می شود. این گفته صاحب نظری از اهل تئاتر است که همیشه فعالیتی راستین در تئاتر ایران داشته است.

در تبعید غیر از کار تئاتر، کار سینمایی هم انجام داده اید یا نه؟ و اگر آری چه فیلم هایی؟
بله من در تبعید در حدی که امکان داده شد و مناسب تشخیص دادم کار سینمایی کردم. فیلم سینمایی «بدون دخترم هرگز» ساخت سینمای آمریکا، که نقش یک مدیر مدرسه را در حکومت جمهوری اسلامی ایفا کردم. این فیلم در زمان نمایش در اکثر کشورهای اروپایی و آمریکا جنجال زیادی به پا کرد و همان گونه که می دانید حکومت جمهوری اسلامی تهران مرا به خاطر شرکت در این فیلم محکوم به مرگ کرد، آن هم به وسیله ترور!
فیلم کوتاه 35 دقیقه ای به نام Dog - Dish - Dream که ترجمه آن می شود «رویای ظرف غذای سگی». فیلم سوررئالیستی بود و در عین حال سیاسی که شدیدا دولت زمان تاچر را مورد‌ انتقاد قرار می داد. فیلم با استقبال منتقدین فیلم انگلیس روبرو شد و جایزه بهترین کارگردانی را در فستیوال فیلم بیرمنگام دریافت داشت. کارگردان فیلم خانم کورت هالد بود و در آخر هم اشاره می کنم به اینکه پیشنهاد بازی در فیلم های کوتاه و یک ساعته تلویزیونی انگلیس را داشتم ولی مناسب تشخیص ندادم و شرکت نکردم.
در مورد فیلم سینمایی «بدون دخترم هرگز» بجاست که اشاره کنم به این نکته غمگین و طنزآلود تلخ. فکر می کنم ما شاید تنها ملیتی باشیم که بدون اینکه فیلمی را دیده باشیم و یا داستان فیلمی را خوانده باشیم فیلم و داستان را محکوم می کنیم. و تا جایی پیش می رویم که راجع به آن نخوانده و ندانسته نقد می نویسیم و شدیدا به فیلم و داستان آن حمله می کنیم. اینها اتفاقاتی بود که در زمان نمایش فیلم «بدون دخترم هرگز» روی داد و حتی تا جایی پیش رفتند که بنده از طرف کسانی که هرگز صلاحیت اظهار نظر در این مورد را ندارند، مورد ‌حمله و انتقاد شدید قرار گرفتم که چرا در این فیلم شرکت کرده ام؟‌
ولی در همان زمان نمایش فیلم، خانم سالی فیلد هنرمند زن آمریکایی که در فیلم رل اول زن را به عهده داشت در شوی تلویزیونی معروف اپرا در آمریکا، کار مرا ستود و بسیار شیرین از من تعریف کرد. خوب وقتی که حب و بغضی در کار نباشد مشکلی برای شخص هنرمند واقعی ایجاد نمی کند. ولی همین حرف ها و مصاحبه این خانم را نیز ندیدیم که نشریه ایرانی درج کند. ناگفته نگذارم که مجله جوانان چاپ لس آنجلس مصاحبه مفصل و جالبی با خانم سالی فیلد درباره این فیلم انجام داد.

ولی نظر خودم این است که جواب کار هنری که مورد‌ نقد است، باید با کارهای هنری داده شود نه با فحاشی. از کارهایی که اجرا کردید، دوست دارید‌ که کدام کارتان را دوباره اجرا کنید؟
در این دوره آرزو دارم که بتوانم نمایشنامه «دیوار چهارم» را از نظر تصویربرداری و ضبط تلویزیونی به روی نوار ضبط کنم و دیگر اینکه بتوانم به نوشته های پراکنده خود نظم دهم و تجربه های زندگی که حقایق زندگی زن هنرمند ایرانی می باشد برای نسل آینده بنویسم تا بماند. که حالا دیگر یواش یواش حس می کنم به صورت وظیفه به آن فکر و عمل کنم.

چه نظری راجع به تئاتر امروز ایران دارید؟
فکر می کنم نمی توانم در این مورد نظری بدهم، چون واقعا چیزی از تئاتر امروز ایران نمی دانم.

اعتقاد شما به تئاتر تبعید یا مهاجر و یا دور از وطن است؟ ببینید من به راستی آرزو دارم که تئاتر در تبعید به صورت تئاتر حرفه ای و زبان زیبای فارسی به صورت جدی پایدار بماند و هرگز محفلی نشود و به صورت شوهای خنده دار محفلی ارائه نشود.
البته این حقیقت را به خوبی می دانم که تئاتر کار سختی است، تئاتر واقعی آدم های جدی، فداکار و با استعداد می خواهد. خوشا به حال کسی که آن را بلد باشد. همین و بس.

نظرتان راجع به تئاتر ایران در تبعید چیست؟
آنچه می توانم بگویم این است که خیلی ها علاقه دارند که در تبعید و خارج ‌از ایران کار تئاتر بکنند و در این مورد خیلی هم وقت گذاشته اند. ولی کار تئاتر، تئاتر واقعی، سخت است و فداکاری زیاد و استعداد لازمه را می طلبد. به هر حال خیلی ها در حال تلاش هستند. دیدیم و می بینیم که تئاتر به معنای واقعی به بیراهه رفت و تفریح و خنده جایگزینش شد.

فکر می کنید تاثیر انقلاب اسلامی است؟
ببینید نظر بنده در این لحظه این است که برای من کمی با تعجب همراه است که چگونه تا به امروز حکومت اسلامی چیزی به نام تئاتر یا اداره تئاتر دارد؟
از همان سال های 1358، 1359 و 1360 کسانی مثل ما را پراکنده کردند. بله کسانی مثل من توانستیم در تئاترهای مردمی لاله زار برای مردم حقیقی و تئاتر دوست ایران کار کنیم ولی این فعالیت بیشتر از یک سال و اندی طول نکشید و حمله و هجوم کمیته و پاسداران به سالن های تئاتر لاله زار را شاهد بودیم و بالاخره ما آخرین فعالان تئاتر مردمی ایران را خانه نشین کردند.
ما فعالان تئاتری که در خدمت تئاتر دستوری و تبلیغی رژیم نرفتیم، بنابر این من چه نظری میتوانم در این لحظه داشته باشم؟ هر هنری در فضای سالم و طبیعی شکوفا می شود. هم چنانکه شکوفه و گل در فصل بهار طبیعتا گل می دهند و شکوفا می شوند.

فرزانه تاییدی و بهروز به نژاد

من به راستی نمی دانم در کشورم ایران چه می گذرد؟ و حتی طبیعت چه سهمی دارد؟ و اصلا حالش چطور است؟ خانم تائیدی در خاتمه عمر تبعید را چگونه سپری میکنید؟
والله تبعید عمر مرا می گذراند! ولی به هر حال بیشتر وقت من در خانه به خواندن و گاهی به نوشتن و بعضی مواقع تماشای فیلم و یا تئاتری جالب میگذرد. برای زندگی و روان سالم در هفته سه بار به کلوپ ورزشی می روم و شنا می کنم و مدتی را در کلوپ سلامتی می گذرانم و از همه مهمتر خانه و زندگی را به طور سالم نگهداشتن و چرخاندن آن، نظافت و پخت و پز و دیگر رسیدگی های لازم زندگی امروزه در اروپا.
بهروز به نژاد هم کار بیرون از خانه را انجام می دهد و زندگی ما را می چرخاند و خوشبختانه کار بهروز در بیرون از خانه نزدیک به روحیه هنری اوست. بهروز در یک گالری که هنرهای آفریقا را معرفی می کند کار می کند.

آیا سخن دیگری هم برای گفتن هست؟
در ادامه زندگی تبعید، من چند سال پیش (فکر می کنم سال 97) مطلبی با عنوان «مقابله، نه معامله!» در رابطه با نحوه زندگی ما در تبعید و بی سلاح بودن ما در مقابل مصلحان حاکم بر مملکت که کار خود را پیش برده و ما را خلع سلاح می کنند نوشتم که در معدود نشریاتی به چاپ رسید! امیدوارم که دوستانی که علاقمند هستند دسترسی پیدا کنند و یا در آینده در سایت شخصی خودم بتوانند‌ پیدا کنند.
دیگر اینکه من هرگز سکوت نکرده ام، بلکه اگر صحبت نکرده ام جایی نیافته ام و اگر چنین امکاناتی باشد و بتوانم حرف دل را با اهل دل بگویم چرا که سخن نگویم؟ من همیشه آماده ام که برای مردمم و با مردم هم حرف بزنم، چون ما کارهایمان برای مردم است. به شرطی که امکانش مهیا باشد.
خانم تائیدی به هر حال خسته نباشید، صحبت هایمان به درد دل و درد دل هایمان به یادآوری تاریخ تبدیل شد و من فکر می کنم به قول شفیعی کدکنی «به پایان رسیدیم، ولی نکردیم پرواز» و هنوز حرف های بسیاری برای گفتن داشته باشید که امیدوارم در زمانی مناسب تر بتوانیم باز هم با هم حرف بزنیم و در اینجا واقعا از بهروز خان به نژاد (به قول شما) باید سپاسگزاری کنیم به خاطر بخشی از عکس ها که خودش گرفته بود و یا اینکه توانست عکس ها را در اختیارم بگذارد و هم پای من برای این مصاحبه اندیشه کرد و ایده های فراوان نثار کرد و بدون کمک او شاید‌ ناشدنی می شد از راه دور. و ممنون از شما که اینگونه ما را در وقتتان مهمان کردید. اجازه دهید در خاتمه به چند‌کار تئاتری تلویزیونی شما بعد از بازگشتتان به ایران اشاره بکنیم و با نام این نمایشنامه ها گفت و گو را به انتها برسانیم.
کارهایی که از دهه 1350 به بعد اجرا یا ضبط شد:
1 - چهره یک باکره مقدس از تنسی ویلیامز، کارگردان پرویز تائیدی
2 - رومئو و ژولیت از ژان آنوی. کارگردان اسماعیل شنگله
3 - وعده ملاقات با خودم نوشته و کار تهمینه میرمیرانی
4 - سری نمایش های رابطه در 6 قسمت نوشته و کار سیروس ابراهیم زاده
5 - گلدان نوشته بهمن فرسی، و کار پرویز ظهوری
6 - زیبای بی اعتنا، اثر ژان کوکتو و کار پرویز تائیدی
7 - مادمازل ژولی، اثر آگوست استریندبرگ کارگردان جعفر والی

۱ نظر:

ناشناس گفت...

چند سال پیش در برنامه مفصلی که در باره نمایشهای ایرانی از رادیو بی بی سی پخش شد( مجموعه ای که بیشتر از بیست برنامه بود)درباره ساختمان این تاتر مطالب جالبی گفته شد که خوب است متن آنرا منعکس کنید