۱۳۹۲ تیر ۲۲, شنبه

لیلی گلستان: دلم برای لبخند مادرم تنگ شده

لیلی گلستان در آستانه‌ی سال‌روز 70 سالگی‌اش درباره‌ی مرگ برادرش، کاوه و مادرش گفت: من هر لحظه در کنار مادرم هستم. هفته‌ی پیش یک سال از نبودنش گذشت وهر روز بود و بود و هست و هست. دلم برای لبخندش تنگ شده... مرگ کاوه من را با مقوله‌ی مرگ و غیبت کسی که دوست داریم و دلتنگی برای دیدنش آشنا کرد. فاجعه یعنی همین.

مدیر گالری گلستان در گفت‌وگویی که به مناسبت سال‌روز تولدش با خبرنگار بخش هنرهای تجسمی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، داشت، درباره‌ی دوران کودکی‌اش گفت: کودکی بسیار شاد و سرخوشی داشتم. خاطرات خوبی از آن دوران دارم، اما شاید تصویری که از همه بیشتر در ذهنم مانده، بازی و دوچرخه سواری در مزارع دروس بود که تنها ساکنینش ما بودیم و مزارع گندم و کلاغ‌ها که هنوز هم مثل ما به این محله وفادار مانده‌اند.
او افزود: من شش سال از کاوه بزرگتر بودم و در واقع خواهر بزرگتر! پس رابطه‌ی ما هم سالیان سال رابطه‌ی خواهر بزرگتر با برادر کوچکتر بود، اما بعد از این‌که هردوی ما به ایران برگشتیم، این رابطه خیلی دوستانه شد و از نظر عاطفی به هم وابسته بودیم، هرچند که دنیاهایمان و نقطه‌نظرهایمان خیلی شبیه به هم نبود.
گلستان درباره‌ی برادرش و تاثیر مرگ او گفت: کاوه به معنای واقعی کلمه انسان بود و به شدت حساس و مهربان. از عکس‌هایش و نگاهش به معضلات اجتماع این را می‌شود به خوبی درک کرد. همچنین حساسیتی که به جنگ ایران و عراق داشت و عکس‌های فوق‌العاده‌ای که از صحنه‌های جنگ، زندگی کارگران و زنان قلعه گرفت این مسئله را پررنگ‌تر می‌کند. مرگ کاوه مرا با مقوله‌ی مرگ و غیبت کسی که دوست داریم و دلتنگی برای دیدنش آشنا کرد، فاجعه یعنی همین.

او همچنین به گذشت یک سال از مرگ مادرش اشاره کرد و افزود: من هر لحظه در کنار مادرم هستم. هفته‌ی پیش یک سال از نبودنش گذشت و هر روز بود و بود و هست و هست. دلم برای لبخندش تنگ شده.
این مترجم در پاسخ به این پرسش که چه میزان حضور نویسندگان و شاعران در جلب او به سوی ادبیات و ترجمه نقش داشت، اظهار کرد: من در یک محیط فرهنگی – هنری بزرگ شدم. خانه‌ی ما محل رفت و آمد اهالی فرهنگ و هنر بود، پس عجیب نیست که مترجم باشم و گالری‌دار. اگر چنین نمی‌شدم عجیب می‌بود. شرایط و آدم‌های زندگی‌ام باعث شدند که کارهایی را در زندگی‌ام انجام بدهم که دوست داشته‌ام. البته من هم بلد بودم که فرصت‌ها را از دست ندهم و از آن‌ها استفاده‌ی درست بکنم که باز این هم برمی‌گردد به همان شرایط و همان آدم‌ها.
او ادامه داد: من وقتی به گذشته و کارهایی که کرده‌ام نگاه می‌کنم، از خودم تعجب می‌کنم که چقدر انرژی داشته‌ام که توانسته‌ام سه بچه را بزرگ کنم و 40 کتاب ترجمه کنم و 25 سال یک گالری را بچرخانم و اصلا حس نکنم که سال آینده 70 ساله می‌شوم!! فکر می‌کنم باید خیلی پررو باشم!! هرچند که این روزها احتیاج بیشتری به هیچ کاری نکردن و فقط جدول حل کردن حس می‌کنم. شاید این نشانه‌ها همان چیزی باشد که «پیری» نام دارد. نمی‌دانم.
گلستان در بخش دیگری از سخنانش درباره‌ی آثارش در حوزه‌ی ترجمه، گفت: همه‌ی کتاب‌هایم را دوست داشته‌ام که زحمت ترجمه کردن‌شان را به جان خریده‌ام، «میرا»، «زندگی در پیش‌رو»، «بیگانه»، «اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری»، «تیستوی سبزانگشتی» و ... همه را دوست دارم. برای ترجمه‌ی «اگر شبی...»، «بیگانه» و «محاکمه سقراط» سختی بیشتری کشیدم.


او در پاسخ به این سوال که آیا کاری بوده که دوست داشته در زندگی‌اش بکند ولی موفق به انجام آن نشده است، گفت: هر کسی در زندگی‌اش کارهای نکرده دارد یا کارهای کرده‌ای که بهتر بود نمی‌کرد. من دومی را بیشتر دوست دارم.
او همچنین به علاقه‌اش به کتاب «تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران؛ مصاحبه با لیلی گلستان» اشاره و تاکید کرد: این کتاب را که مصاحبه با من بود دوست دارم. چون هر چه را خواستم گفتم و بازتاب فوق‌العاده و دور از انتظاری داشت. عجیب بود که به چاپ چهارم هم رسید و اگر بی‌جهت توقیف نمی‌شد شاید به چاپ‌های بیشتری هم می‌رسید.
مدیر گالری گلستان در پاسخ به این پرسش که ترجمه کردن و ادبیات را بیشتر دوست دارد یا گالری‌داری و حضور در کنار هنرمندان را گفت: کار ترجمه و گالری‌داری را به یک اندازه دوست دارم. مدیریت گالری باعث شد با جوانان هنرمند بیشتر آشنا شوم و از این آشنایی بسیار خوش‌حالم. آن‌ها فوق‌العاده‌اند. حضور در گالری همچنین باعث شد که بالاجبار با مردم تماس بیشتری داشته باشم و آشنایی با آن‌ها برای من که زیاد در اجتماع نبودم، جالب و مغتنم بود.
گلستان در ادامه با بیان این‌که هنر باید تاثیرگذار باشد، اظهار داشت: آثار هنرمندان و نقاشان ما از زندگی و فضایی که در آن هستیم نشات گرفته است. به نظر من تاثیرپذیری از هنر غرب هم اشکالی ندارد.

این گالری‌دار درباره‌ی لزوم حمایت از هنرمندان بخش تجسمی توسط دولت گفت: در سال‌های گذشته ترجیح من این بود که نه حمایت دولت را می‌خواهیم و نه دخالتش را! اما حالا شاید با وضع به وجود آمده دامنه‌ی توقعاتمان بیشتر بشود. ببینیم وزیر ارشاد چه کسی می‌شود. باید بنشینیم به تماشا. اما همیشه به بخش خصوصی خوش‌بین بوده‌ام و دیدیم که این خوش‌بینی واهی نبوده است.
به گزارش ایسنا، لیلی گلستان (تقوی شیرازی)، مترجم و مدیر گالری گلستان، در 23 تیرماه سال 1323 در تهران متولد شد. پدرش ابراهیم گلستان فیلمساز و نویسنده‌ی مشهور، و برادرش کاوه گلستان عکاس بود که در سال 82 هنگام تصویربرداری در 130 کیلومتری کرکوک عراق، بر اثر انفجار مین کشته شد. مادرش فخری گلستان نیز از سفالگران و مجسمه‌سازان خودآموخته بود، که تیرماه سال 91، به گفته‌ی لیلی گلستان بر اثر کهولت سن و ضربه‌ی روحی شدیدی که از مرگ کاوه خورده بود، درگذشت.
لیلی در سال 47 با نعمت حقیقی، فیلمبردار سینما ازدواج کرد. پسر آن‌ها مانی حقیقی، بازیگر و فیلمساز است.
او پس از تحصیل در پاریس به ایران بازگشت و در کارخانجات پارچه‌بافی به عنوان طراح پارچه مشغول به کار شد. مدتی را نیز در تلویزیون ملی ایران مدیر برنامه‌ی کودکان و نوجوانان بود. پس از آن به ترجمه‌ی آثار بزرگان ادبیات پرداخت و در سال 60 کتاب‌فروشی گلستان را افتتاح کرد. هشت سال بعد این کتاب‌فروشی را به گالری و محلی برای نمایش آثار هنرمندان تبدیل کرد که تا امروز به کار خود ادامه داده و از معروف‌ترین گالری‌های تهران است

«زندگی، جنگ و دیگر هیچ»، «گزارش یک مرگ»، «قصه‌ها و افسانه‌ها»، «میرا»، «بیگانه» و «مردی که همه چیز همه چیز همه چیز داشت» از کارهای او در حوزه‌ی ترجمه هستند.

هیچ نظری موجود نیست: