۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۲, یکشنبه

حکایت مرسدس بزرگ و اشک در چشم / چند خاطره از دیدار با ایرج قادری


سینما امروز - محمد محمدیان: اوایل دهه شصت و در دوران کودکی به آپارتمانی در میدان هفت تیر آمدیم. آپارتمان ما در نزدیکی دفتر بازیگری بود که دایی ها یم می گفتند در فیلم های پیش از انقلاب هنرپیشه معروفی بوده است.

و می گفتند در بسیاری از آن ها مدافع حقوق مردم، از آن بزن بهادرهایی که هیچ کس حریفش نبود. نمی دانم چرا اما بدون آن که حتی فیلمی از او دیده باشم نامش برایم جذاب بود؛ ایرج قادری... یکی از همسایه ها می گفت او را دیده که به مستمندی صد تومان داده... صد تومان... یا یکی می گفت چه قدر با مردم مهربان است... ماشینی را که می گفتند متعلق به اوست و همیشه آن دست خیابان رو به روی دفترش پارک می شد را می دیدم. به نظرم یک بنز بزرگ متعلق به آن سال ها بود. از او می شنیدم، ماشینش را می دیدم اما خودش را نه... وقتی از او می گفتند بیشتر دوست داشتم ببینمش.
ده سال آن جا بودیم، با فیلم هایش کم کم آشنا شده بودم اما با خودش نه... خیلی دوست داشتم یک بار از نزدیک ببینمش که نمی شد. انگار یک جوری می آمد و می رفت که کمتر دیده می شد. گاهی برخی اهالی سینما را می دیدم که به دفترش آمد و رفت داشتند، اما باز خودش نبود، هیچ وقت. وقتی داشتیم از آن محل می رفتیم باز چشمم به دفترش بود تا ببینمش... نه باز نبود، مثل همیشه. و این علاقه به دیدارش با من ماند... سال ها... می خواهم زنده بمانم بهترین فرصت دیدارش بود.
برای تهیه گزارش تولید فیلم به اتفاق تهماسب صلح جو در واقع به ملاقاتش رفتیم که به قول خودش نخستین گفت و گو با او پس از سال ها بود... با چه روی بازی به استقبال مان آمد و همان چهره ای را از او دیدم که سال ها درباره اش شنیده بودم و انتظارش را داشتم. هنوز همان صلابتی که در نقش هایش داشت را حفظ کرده بود. از او پرسیدم آقای قادری چه قدر برای زندگی در سینما نام این فیلم را گذاشتید می خواهم زنده بمانم، نگاهی کرد، اشکی به چشمش آمد و هیچ نگفت... شاید در همه این سال ها کسی چون او را عاشق سینما نیافتم. سخنش درباره سینما بوی عشق داشت و خیلی به آینده سینماییش امیدوار بود. می گفت خوشحالم درب خانه مردم سرزمینم برروی من گشوده است چون در همه این سال ها فقط به عشق آنها کار کردم و فیلم ساختم. خیلی دوست داشتم فیلم می خواهم زنده بمانم که بهترین ساخته کارنامه اش است سرآغاز موفقیت های بعدی اش باشد.
می گفت فیلمنامه خوب معرفی کنید، من می دانم چه گونه بسازم ولی به جز این جنس فیلم سازی برای مردم از من انتظاری نداشته باشید. وقتی در همان روزهای تولید آن فیلم به مراسم اهدای جوایز منتقدین که ماهنامه فیلم برگزار می کرد دعوت شد گفت که هیچ گاه تا آن زمان از سوی منتقدان به مراسمی دعوت نشده و از این بابت بسیار خوشحال بود. سر صحنه سام و نرگس با او که صحبت می کردم بازیگرش خداحافظی کرد و رفت. می گفت مطمئن باش ایشان هنرپیشه معروفی خواهد شد. او آینده محمدرضا گلزار را می دید و بسیاری با سینمای او به شهرت رسیدند. فردای بازی سنگال و فرانسه در جام جهانی 2002 ذوق می کرد که انسان های محروم چنین قدرتمند قهرمان جهان را به زانو درآورده اند.این حمایت از مظلوم گویی توی وجودش بود... وقتی فوت کرد و بدون اطلاع به خاک سپرده شد بلند شدم رفتم همان جایی که زمانی منتظر می شدم تا ببینمش، اما... دیگر نبود.

هیچ نظری موجود نیست: