۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

گفتگوی اختصاصی قدیمی ها با فرانک میرقهاری: تمامی برنامه هایم موفق بود




قدیمی ها - مجتبی نظری، فرهاد لارنگی و علی رجبی: فرانک میرقهاری هنرپیشه ی قدیمی در سن بسیار اندک وارد عرصه سینما شد و در همین عرصه مورد توجه کارگردانان و مردم قرار گرفت. وی از جمله هنرمندانی بود که در شهرستان های ایران با بازی خود به شهرت فروانی دست یافت. ایشان ازدواج کرده و از این حرفه جدا می شود و در امریکا اقامت می کند، تا اَنکه با ابتکار و ذوق خود کمپانی «هارمونی گروپ » را تاسیس می کند و در زمینه کنسرت و برنامه های مختلف برای خوانندگان خدمتی فروان می کند.
در زیر گفتگوی اختصاصی فرانک میرقهاری با مجله اینترنتی قدیمی ها را می خوانید.


بیوگرافی تان را بگویید؟
با عرض سلام به خوانندگان مجله اینترنتی قدیمی ها، ما نه خواهر و برادر هستیم و چون پدرم یک افسر ژاندارمری بود، با خانواده ام تقریبا در تمامی شهرهای ایران زندگی کردیم. مادرم اهل ارومیه و پدرم اهل تهران است.

در چه زمانی به هنر بازیگری علاقه مند شدید؟
زمانی که بچه بودم همه به من می گفتند به هالیوود بروم و هنرپیشه سینما بشوم. من اَن زمان رشته علوم طبیعی را برای پزشکی می خواندم، که کلاس دهم بودم.














از چگونگی ورود خود به سینما بگویید؟
در مسیر مدرسه به همراه دوستانم زنده یاد اَرمان و ساموئل خاکیچیان را دیدیم و بچه ها از اَرمان امضا گرفتند، در همین حین آقای آرمان به من گفت: فیلم بازی می کنید و من گفتم، من از خدا می خوام، ولی بابام نمی ذاره، که ایشان گفتند: آقای ساموئل خاکیچیان دنبال کسی هستند که با زنده یاد ویگن همبازی بشود، و از من شماره تماس منزل را گرفتند، به مادرم این موضوع را گفتم، مادرم گفت: چشم و دلم روشن، همینم مانده بود که دخترم بازیگر بشود.
پدرم فردی روشن فکری بود. خلاصه آقای اَرمان حدود ساعت هشت شب تماس گرفتند، پدرم به ایشان گفتند من به تمامی هنرمندان احترام می گذارم، ولی متاسفانه در ایران به هنرپیشه های زن به چشمی دیگر نگاه می کنند. بلاخره زنده یاد اَرمان پدرم را به استودیو ا‍َژیر فیلم دعوت کرد، فردا من و پدرم به آنجا رفتیم که در آنجا  آقای عباس پهلوان و خانم ماندانا زندکریمی بودند، به پدرم گفتند: باید کسی راه گشا برای ورود دختران به سینما باشد. دوباره فردا پدرم من را برای این موضوع از مدرسه به استودیو اَورد، یادم هست که در حین ورود زنده یاد خانم ایرن را دیدم، ساموئل من را به ایشان معرفی کرد و زنده یاد ایرن هم دست بر موهای من کشید و گفت: چه دختر نازی، من شانزده سال داشتم. در نهایت پدرم به این شرط ها قبول کرد: اول امتحانات نهایی خود را پاس کنم، دوم در سه ماه تابستان فیلم بازی کنم و ادامه تحصیل بدهم و سوم یک کسی مرا به صحنه فیلمبرداری ببرد و کسی به عنوان همراه با من باشد.

اَیا به غیر از بازیگری و تحصیل مشغول کار دیگری هم بودید؟
بله، من در هنگام تحصیل به اَموزش اسب سواری توسط تیمسار مبشر در منطقه امیر آباد مشغول بودم.

واکنش مطبوعات برای ورود شما به سینما چگونه بود؟
مجله جوانان یک عکس از من در مجله چاپ کرد و نوشت: «دختری برای اولین بار به سینما می اَید» و اطلاعاتی از من نوشت و بعد اَژنگ هم دوباره عکسی از من چاپ کرد و نوشت «دختری برای اولین بار از خانواده به سینما اَمده و امیدواریم برای دختران دیگر راه گشا باشد» و مجله ای دیگر به نام اَتش بود که آنها ملکه زیبایی انتخاب می کردند، من را به عنوان ملکه زیبایی انتخاب کردند و عکس های رو جلدی زیادی از من منتشر شد.

برخورد مردم با شما در اولین کار شما چگونه بود؟
خوب بود. درست یک هفته قبل از فیلمبرداری زنده یاد خاکیچیان از من خواست برای خرید کلاهی که مربوط به نقشم بود با او همراه شوم. وقتی به مدرسه شاهرخ رسیدیم، که در این حین مدرسه تعطیل شده بود و بچه ها بر ما هجوم اَوردند. ساموئل از استقبال بچه ها از من تعجب کرد و گفت: من هنرپیشه هایی دارم که ده ها فیلم بازی کردند و مردم اَنها را نمی شناسند ولی تو با چاپ شدن عکست مورد استقبال قرار گرفتی. جوان ها تو را دوست دارند و یادم هست افراد آتش نشانی آمدند و با آب ریختند و ما را از این هجوم راحت کردند.

نحوه ی استقبال دوستان و هم کلاسی های شما در مدرسه نسبت به ورود شما در سینما چگونه بود؟
وقتی فیلمبرداری را شروع کرده بودیم، سال تحصیلی جدید شروه شده بود و من برای ثبت نام به مدرسه رفتم، وقتی به اتاق مدیر دبیرستان خانم حائری وارد شدم، بچه ها بلافاصله هجوم اَوردند و گفتم: اَمدم ثبت نام کنم. مدیر گفت: شماره تلفن خانه را به من بده تا با پدرت صحبت کنم. بلاخره به پدرم گفتند: می توانند چهار دبیر خصوصی برای من بگیرند تا در خانه درس بخوانم.

اَیا در دوره تحصیل از کار خود در سینما جلوگیری کردید؟
خیر، یک روز فیلمی به نام «اَرامش قبل از طوفان» با حضور اَقای ناصر ملک مطیعی و خانم سهیلا به من پیشنهاد شد، که از این داستان من خوشم اَمد، پافشاری، گریه و زاری کردم و پدرم چون طاقت اشک های من را نداشت و قبول کرد. من هفت قرار داد بستم و هر روز برای یک فیلم به صحنه می رفتم.

ضبط فیلم های شما تا چه ساعاتی طول می کشید؟
یادم هست، یک روز فیلمبرداری در مهرگان فیلم تا ساعت سه نصف شب طول کشید، چون باید دکور را عوض می کردند. البته همیشه تا دیر موقع کار می کردیم.

چرا برای مدتی از هنر بازیگری جدا شدید؟
بعد از مدتی به حرف پدرم که مرا از سینما منع کرد، رسیدم. من از وضیعت سینما دلخور شده بودم و تا دو سال در هیچ فیلمی بازی نکردم، با اینکه پیشنهادات بسیاری به من می شد، یادم هست صابر رهبر به خانه ما آمد و گفت: فیلمنامه «ترانه های روستایی » را من برای تو نوشتم.

بعد از چه مدتی با چه فیلمی دوباره هنر بازیگری را اَغاز کردید؟
بعد از دو سال دلتنگ بازیگری شدم. با فیلم «علی بابا» دوباره شروع کردم و بلافاصله قراداد فیلم «دو انسان » با ایرج قادی، «نخاله قهرمان» با حسین مدنی، «شارلاتان» با صابر رهبر و  «یکه بزن» را با رضا صفایی بستم و کار کردم.

آیا ازدواج شما با زنده یاد رضا بیک ایمانوردی حقیقت دارد؟
خیر، هنگامی که بعد از دو سال به سینما برگشتم، چون سینما را ندیده بودم، فیلم «نخاله ی قهرمان» به من پیشنهاد شد و شناختی به زنده یاد رضا بیک نداشتم. حسین مدنی گفت: رضا بیک ایمانوردی بسیار محبوب هست. من با آقای رضا بیک ایمانوردی چند فیلم بازی کردم، تا اینکه به من گفت: با من ازدواج میکنی؟ بلافاصله گفتم: نه. بعد زنده یاد نادره (حمیده خیر اَبادی) به من زنگ زد و گفت: گویا در خانه ات اتفاقی افتاده، متوجه شدم که آقای رضا بیک ایمانوردی شیشه را شکسته و وارد منزل من شده، خانه من را سوزانده و فرار کرده است. بعد کلانتری او را دستگیر کرد و با پدرم به کلانتری رفتیم. صبح روز بعد به دادسرا رفتیم و در آنجا مجید محسنی و حمید قنبری بودند، به من گفتند که رضایت بدهم چون اَبروی سندیکا در خطر بود و من به این شرط قبول کردم که ایشان (رضا بیک ایمانوردی) تا چند کیلومتری خانه من پیدا نشود. و این قضیه ازدواج من با رضا بیک ایمانوردی شایعه بود.

اولین ازدواج شما در چه سالی با چه کسی بود؟
بعد از کار در حدود پنج فیلم با داریوش معینی در سال 1350 ازدواج کردم. موقع ازدواجم شش قراداد بازیگری داشتم و چون همسرم راضی نبود من را از بازیگری منع کرد. به آمریکا رفتیم بعد از مدتی با اینکه همدیگر را دوست داشتیم از هم جدا شدیم و چون خانواده ام برای تحصیل خواهر و برادرانم آمریکا بودند، من برای ملاقاتشان برای یک ماه در آمریکا ماندم و به اصرار مادرم تقاضای گیرین کارت کردم. بعد سینما رکس آبادان آتش گرفت و بلاخره انقلاب شد، مادرم مانع برگشت من به ایران شد. در همان موقع آقایان ابی، شهرام شب پره، ستار و خانم شهره برای کنسرت به آمریکا آمدند، من اَن ها را به منزلم دعوت کردم و همان موقع خانم شهره با یکی از دوستانمان ازدواج کرد و بعد من به کالیفرنیا رفتم.

اَیا امروزه دلتنگ هنر بازیگری هستید؟
خیر، چون خودم کناره گیری کردم.

با کدام یک از هنرمندان در ارتباط هستید؟
امروزه با تمامی هنرمندان خارج از کشور ارتباط نزدیک و صمیمی دارم، چون خیلی از این افراد کارشان را با من آغاز کردند، مثل آقایان اندی و کورس. هنرمندان داخل هم، مثل پوری بنایی، پروا، تهمینه میلانی، سیروس الوند و قبلا هم با زنده یادان ایرج قادری و ایرن.

اگر بخواهید یکی از فیلم های خود را ببینید کدام فیلم را انتخاب می کنید؟
متاسفانه فیلم هایی که می خواهم ببینم، نابود شده اند، مثل فیلم «تپه ی عشق»، «عروس دهکده»، «اَتیش پاره تهران» و «بیوه های خندان».

چگونه فکر کنسرت گذاری در خارج از کشور افتادید؟
بعد از آنکه به کالیفرنیا رفتم. شوهر خواهرم یک نایت کلابی به نام کلبه ساخت، خانم گوگوش و آقای وفایی برای افتتاح این نایت کلاب اَمدند و بلاخره دوستان به من پیشنهاد کردند که من برنامه های کنسرت را بگذارم، من قبول کردم. اولین بار با ناصر چشم آذر شروع به برنامه هنری کردم و بلافاصله شلوغ شد و بعد داریوش اقبالی را دعوت کردم، هزاران نفر از مردم اَمدند و خلاصه اندی آن زمان گیتار و کورس بیس می زد، به من گفتند که می خواهیم بخوانیم، من قبول کردم و بعد ها برای اولین بار برنامه دختر شایسته مقیم امریکا با خانم حمیرا، زنده یاد هایده، داریوش، شهرام شب پره به همراه جایزه اتومبیل گذاشتم که رویا صابر زاده، مریم عسگر زاده، پوری نعیم و... برنده این مسابقه ها بودند.

همسر امروز شما کیست؟
همسر فعلی من دکتر حبیب الله فرهودی هست، زمانی که سیزده سال داشتم خانواده اش در شیراز با ما بودند، پدرش دکتر بود و بعد از آنجا منتقل شدیم و مادر ایشان خانم دکتر فرهودی که از من نزد پدرم خواستگاری کرد ولی چون من سیزده سال و او پانزده سال داشت، پدرم قبول نکرد و با یک خانمی که از خودش بزرگتر بود، ازدواج کرد که چهار بار به جدایی رسید، بعدها همسرم به من گفت: اولین شکست در زندگی من جواب منفی پدر تو نسبت به ازدواج با تو بود، و برای من دیگر مهم نبود با چه کسی ازدواج کنم. ایشان بعد از جداشدن از این خانم به آمریکا می رود و فوق تخصص داخلی را دریافت می کند و یکی از بهترین دکترهای واشگنتن دی سی و استاد دانشگاه هاپکینز می شود و بلاخره توسط آقای بیژن سمندر همدیگر را دوباره پیدا کردیم.

اولین برنامه یا کنسرت شما برای چه کسی و در کجا بود؟ 
من اولین برنامه را در بورلی هیلز در یک کلاب با ناصر چشم آذر گذاشتم. این برنامه 4 هفته برقرار بود. بعد در اَنجا مارتیک را اَوردم با قیمت بلیط شش دلار و بعد با ابی، اندی و داریوش به رقم های بیشتر رسید و کم کم با شهرام شب پره، مرتضی و ستار کار کردم که برای مردم بسیار جالب بود. یکی از بهترین تجربه ها «ساند سیستم» بود که من کسب کردم. من برای کنسرت گوگوش چهل هزار دلار فقط پول ساند سیستم دادم، چون خودم شنونده ی خوبی هستم و همان ردیف اول، کنسرت ها را تماشا می کنم.

کدام یک از برنامه ها و کنسرت های شما موفق بوده است؟
تمامی برنامه های من موفق بوده است، که از شدت موفقیعت و هجوم مردم، یک برنامه ی من به هم خورد. یادم می آید برنامه ای که در یک نوروز با هنرمندانی چون معین، فتانه، مرتضی، هایده، اندی و کورس آهنگ سرخ و سفید و اَبی را برای عید ضبط کردیم. من از هایده خواستم در این آهنگ بخواند و گفت: باید من در ابتدای این اَهنگ بخوانم که موافقت نشد و آهنگ بدون هایده ضبط شد، پس از ضبط این آهنگ زنده یاد هایده با من تماس گرفت و از من خواست تا دوباره ضبط کنیم چون پشیمان شده و میخواست در این ترانه جمعی بخواند ولی متاسفانه دیگر امکانش نبود.

کار برنامه گذاری خود را چگونه ارزیابی می کنید؟
من بهترین امکانات را در اختیار خواننده و مردم می گذاشتم، بهترین هزینه ها را می کردم چون من بهترین ساند و دیگر امکانات را فراهم می کردم و مردم را در کنسرت ها راضی نگه می داشتم. شاید باورتان نشود، من گاهی برایم این برنامه ها هیچ سودی نداشت و از جیب خودم هزینه این امکانات را می دادم، بسیاری از  هنرمندان دوست داشتند با من کار کنند مثلا داریوش اقبالی گفت: تو همه برنامه ها من را بگذار.

آخرین کنسرتی که گذاشتید برای کدام هنرمند و در چه سالی بود؟
آخرین کنسرت من حدود دو سال پیش برای منصور، شهرام شب پره و شهره بود.

گویا شما برای کنسرت هنرمندان خارج از کشور در داخل ایران تلاش هایی داشتید، درباره این موضوع توضیح بدهید؟
من حدود یک سال پیش به ایران آمدم، با دفتر ریاست جمهوری تماس گرفتم و گفتم من به عنوان یک ایرانی که هیچ مشکلی مالی ندارم و سال های زیاد در خارج از کشور کنسرت گذاشتم می خواهم به جای آنکه در دبی کنسرت بگذارم و هزینه های کلانی در اَن جا خرج شود، در یکی از بنادر آزاد ایران، کنسرت بگذارم، تا هزینه ها به کشور های خارجی نرود، به من قول دادند و شش مکان را برای انتخاب به من پیشنهاد کردند، من کیش را به دلیل موقیعتش انتخاب کردم. به وزارت اطلاعات رفتم و چون در دوران بازیگری، پدرم در قرار دادهای سینمایی من ذکر می کرد، حق هیچ گونه صحنه های برهنه در فیلم ها را ندارم به همین دلیل در وزارت اطلاعات تمامی جزییات را بیان کردم، هیچ دروغی نگفتم و درمورد کنسرت های خارج از کشور با من  گفتگو کردند و به من گفتند شما ممنوع الچهره نیستید، می توانید فیلم بازی کنید، بار دوم به مذاکره، این بار با شوهرم رفتم. همیشه در این فکر بودم که دبی دو کوچه خاکی بیشتر نبود و از کنسرت های و مسافرت های ایرانی ها به آنجا این چنین پیشرفت کرد، من هیچ وقت به خودم اجازه ندادم که در دبی کنسرت بگذارم، چون مردم دبی درصدد تحقیر کردند ایرانی ها هستند. بعد از مدتی به واشنگتن سفر کردم و موضوع را به شوهرم گفتم، ایشان هم گفت: به کیش برای احداث مطب می اَیم تا به هم وطنانم کمک کنم. وقتی به ایران اَمدم در فرودگاه اشخاص نامعلومی شماره تماس من را گرفتند و من را به دفتر ریاست جمهوری فرا خواندند. بلاخره کار به جایی نرسید و به من گفتند، اگر از شما پرسیدند کنسرت در ایران می گذارید، جواب منفی بدهید.

چگونه شد که تصمیم به راه اندازی سایت شخصی برای دوستاران خود گرفتید؟
من در آمریکا تصمیم به این کار گرفتم، ولی متاسفانه دسترسی به تصاویر و فیلم ها نداشتم، تا اینکه مقداری زیادی از تصاویر و فیلم ها را دوستان جمع اَوری کردند با اینکه کامل نبود ولی این سایت را راه اندازی کردیم.

برای خوانندگان مجله اینترنتی قدیمی ها اگر حرفی و یا مطلبی دارید بفرمایید؟
برای خوانندگان مجله اینترنتی قدیمی ها اَرزوی موفقیت و سلامتی دارم، ان شاالله یک روز همه اَن ها را از نزدیک ببینم.

هیچ نظری موجود نیست: