انقلاب اسلامی
ایران در سال 1357 مثل همه انقلاب ها تغییر بزرگی در تاریخ ایران به وجود آورد. یکی
از وجوه این تغییر هم تحولات گسترده در عرصه هنر بود.
هفته نامه
چلچراغ - امیر بهاری: انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 مثل همه انقلاب ها تغییر بزرگی
در تاریخ ایران به وجود آورد. یکی از وجوه این تغییر هم تحولات گسترده در عرصه هنر
بود. موسیقی که چند سده با چالش جدی مواجه بود، با انقلاب، چالش جدیدی پیش روی خود
می دید. موسیقی این غذای روح که در ایران برآمده از یک سنت عرفانی چندصد ساله بود...
حتی جریان موسیقی چاووش که کاملا انقلابی بود هم افول کرد.
در این میان
موسیقی پاپ بیشترین ضربه را خورد، چرا که از یک طرف در داخل نمی شود فعالیت کرد و از
طرف دیگر مردم خوراک می خواستند و جریان نحیف موسیقی لس آنجلسی تبدیل به تنها منبع
ارتزاق موسیقایی مردم شد. قصد تفسیر و قضاوت زیبایی شناسانه موسیقی لس آنجلسی را ندارم
که خودش مجال مفصلی می طلبد، اما خب مهاجر بودند و امکانات چندانی در اختیار نداشتند.
این وضعیت آنان بود که در مودبانه ترین حالتش می توان گفت رفتند تا با موسیقی نفس بکشند.
از طرف دیگر
کسانی بودند که کمی متفاوت تر فکر می کردند. آن ها معتقد بودند که آدمی وطنش را به هیچ قیمتی ترک نمی کند
و ماندند. بزرگانی که در زمان پهلوی موسیقی پاپ با آبرویی تولید می کردند؛ فرهاد، فریدون
فروغی، کوروش یغمایی و... دیگرانی (آهنگ سازان و نوازندگان) هم بودند که شاید به اندازه
این چهره ها نام آور نبودند، اما هنرمندان وارسته ای بودند که ماندند و با همه چیز
آن وضعیت کنار آمدند؛ تورج شعبانخانی، فرهاد مجذوب، سعید دبیری، عین الله کیوان شکوه
و... که شاید نتوانستند کاری بکنند. این ماجرا هم خودش داستانی مفصل است، اما در دو
دهه اخیر از چند نمونه اعلای موسیقی پاپ پیش از انقلاب ایران دو چهره شاخص درگذشتند؛
فرهاد و فریدون فروغی که هفته گذشته حبیب هم بدرود حیات گفت و به آن ها پیوست.
حبیب بعد از
بازگشت به ایران و پس از هشت سال تلاش برای ارائه اثر به شکل رسمی، ناکام از فعالیت
این چنینی و اجرای زنده، به طور ناگهانی درگذشته است. مرگ او شبیه به مرگ فریدون فروغی
و فرهاد است.
فریدون فروغی
و فرهاد هر دو بعد از انقلاب زندگی جمع و جور و بدون حاشیه ای داشتند. کس خاطره محیرالعقول
یا رفتار عجیب و غریبی از آن ها روایت نمی کند، اما هر چه که هست دو هنرمند خوش نام
با جایگاه اجتماعی روشنی بودند که هر دو به عشق اجرا و ارائه اثر در ایران زندگی می
کردند و هر دو هم اندک فعالیت هایی را به شکل رسمی انجام دادند. سهم فرهاد بیشتر بود.
فرهاد به دلیل
مشکلات و مصایبی که داشت، شکل تولید اثرش را با امکانات خود به خوبی تطبیق داد. استفاده
از یکی دو ساز که خودش می نواخت، انتخاب اشعار شاعرانی که آثارشان منتشر شده بود (یا
ترجمه کردن شعر برای اجرای خودش)، آهنگ سازی و خواندن را هم که خودش بر عهده داشت.
یعنی عملا خودش را با هر ضرب و زوری که بود، با شرایط وفق داده بود.
فریدون فروغی
هم بی کار نبود و بالاخره پس از سال ها انزوا در اواخر دهه 1370 شمسی که امیدی در عرصه
فرهنگ شکل گرفته بود، دو سه باری در کیش روی صحنه رفت و حتی امید به مجوز گرفتن برای
آلبوم هم داشت.
اما در نهایت
آن ها نتوانستند آن گونه که شایسته بود که هیچ، حتی به اندازه هنرمندان کم بنیه تر
هم فعالیت کنند. نزدیکان هر دو این هنرمندان وقتی زندگی سال های آخر عمر آن ها را روایت
می کنند، انسان هایی فرهیخته، کم حرف، منزوی و البته امیدوار را تصویر می کنند. فرهاد
تلاش کرد تا در ایران روی صحنه برود. آلبوم هایش را منتشر کردند، هرچند که سود چندانی
عایدش نشد، مخصوصا از درآمد آلبوم «وحدت» که یکی از پرفروش ترین آلبوم های بعد از انقلاب
نام گرفت، چیزی به او پرداخت نشد. اما فرهاد با امیدواری زندگی کرد.
در چند ماه
آخر عمرش در سال های 80 و 81 شمسی با اینکه سخت بیمار بوده، به خانواده تاکید می کند
تا او را برای رای دادن به محل مربوط ببرند و برای بار دوم به رییس جمهور مطبوعش رای
می دهد، اما چه سود که این رفتار یک سلحشور است که شمشیرش را از او گرفتند و ضربه های
زیادی به او وارد کردند. جسمش از آخر خط هم رد شده، ولی روحش هنوز سودای سلحشوری دارد.
فرهاد حتی
در دولت اصلاحات که با عشق و علاقه به آن رای داده بود، برای گرفتن مجوز مماشت نکرد،
نپذیرفت که برای روی صحنه رفتن از «فرهاد»بودنش پایین بیاید. همان طور که نپذیرفت در
آمریکا و در بستر موسیقی لس آنجلسی حتی با اسفندیار منفردزاده همکاری کند.
فروغی هم وضعیت
مشابهی داشت، شاید در بستری متفاوت. آن ها نمی توانستند خودشان نباشند و این خود بودن
در زمانه عسرت بهای سختی داشت. بهایش مرگ تدریجی آن ها بود. مرگی که به نظر عادی و
طبیعی می آمد. فروغی در پی مجوز و اجرا بود. روایت می کنند که امیدوار بود، ولی جواب
های سربالای ارشاد وقت به شدت به او آسیب زده بود.
وقتی حبیب
سال گذشته تک آهنگ «دنیا» را منتشر کرد و من صدای او را شنیدم که با چه صلابتی می خواند،
تعجب کردم. دیده بودم که چگونه خسته و رنجور در جشن موسیقی ما حاضر شد و چگونه آرام
و با سختی روی صحنه حرف زد. این گونه خواندنش در شرایطی که هفت سال در انتظار مجوز
مانده، حکایت همان سلحشوری است.
می گویند حبیب
هم به تدریج دق کرد. و این مرگ ها عادی نیست، ولی من خیلی قائل به این نیستم که فلانی
دق کرد و مرد یا فشار ممنوع الکاری چنین کرد. نکته مهم این است که وقتی هنرمندی در
27 سالگی می میرد، با هنرش در چه نسبتی قرار داشته است؟ مگر کسی می گوید که جیمی هندریکس
در 27 سالگی دق کرد.
چند روز قبلش
روی صحنه درخشیده بود. یا مگر کسی می گوید رضایت از زندگی باعث شده مثلا باب دیلن در
75 سالگی مدام موسیقی تولید کند. اما همه مثال های این گونه ای یک چیز روشن دارد. آن
ها نسبتشان با موسیقی شان روشن است. ولی وقتی هنرمندی مثل کوروش یغمایی با آن پیشینه
افسانه ای نمی تواند کار کند، خب همه مناسبات به هم می ریزد. ساده ترینش این است که
با خودش می گوید مردم هنوز با ذهنیت هنری من در 40 سال پیش مرا می شناسند، در صورتی
که شاید اساس آن جهان بینی تغییر کرده باشد.
فرهاد، فریدون
و حبیب کسانی بودند که در بستر موسیقی پاپ سودی دیگری داشتند. از انتخاب اشعارشان،
از ادبیات خواندن و جنس تحریرهایشان این مشخص است. اما چه می شود کرد برای هنرمندانی
که بدون دلایل سیاسی در دوران انقلاب به منزلت اجتماعی- هنری بزرگی دست یافتند، ولی
بعد از انقلاب به دلایل سیاسی هم چنان نمی توانند کار کنند و چه چیزی از این دردناک
تر که وقتی من این مطلب را می نویسم، هنوز یک هفته از انتشار جهانی آلبوم «ملک جمشید:
آخرین اثر کوروش یغمایی نگذشته و من ایرانی مجبورم آلبوم او را از اینترنت و به شکل
غیرقانونی دانلود کنم.
۱ نظر:
یکی به میخ، یکی به نعل
صدایی توانا به مانند حبیب, موزیک های موزون در قالب شعری پر محتوا و انتقادی و اجتماعی
چرا افت هنری او در زمان اقامت هنریش اتفاق افتاد؟
برخلاف نویسنده من معتقد هستم که اوج آواز حبیب را در خارج از ایران میشود پیدا کرد: در آوازهایی جون خرچنگ های ... و ترانه هایی چون بزن باران و ...
حبیب مسقل بودنش در انتخاب شعر و ترانه را با بودنش در ایران عوض کرد. و این انتخاب, انتخاب خودش بود. این انتخاب حق انتخاب زندگی در داخل وطن بود, نه بیش و نه کم
او میتوانست سکوت کند, ولی مثل الان در تاریخ هنری ایران ماندگار شود.
متاسفانه چند کار بی مایه او در این چند سال گذشته در داخل وطن, پایگاه هنری او را مستحکم تر نکرد.
صلابت و استواری او در انتخاب شعر و ترانه, قربانی نفس کشیدنش در زادگاه مادریش شد.
سکوت همیشه, بعنای خاموشی و یا فراموشی نیست. سکوت و مشارکت نکردن, خودش یک اعتراض میتواند باشد.
ارسال یک نظر