تورج شعبانخانی را با ملودیهای سحرانگیزش میشناسیم،
با عاشقانههایی که به خلوت بسیاری از ایرانیها راه یافتهاند و با آهنگهایی که چند
نسل را درنوردیده و به خاطرهای جمعی بدل شدهاند.
به گزارش موسیقی ما، با او ساعتی نشستیم و از
16 سالگیاش شنیدیم که ترانه «آدمک» را برای فیلم خسرو هریتاش نوشت و ملودیاش را ساخت
و آن را به یک درامر و خواننده بااستعداد اما نشکفته به نام «فریدون فروغی» سپرد تا
همه ستارههای آن زمان را پشت سر بگذارد و بر صدر بنشیند؛ از آن زمانهای که «نازی
ناز کن» را ساخت تا اهل موسیقی، خواننده «چیلی پوم پوم» را جدیتر بگیرند و او را به
سالنهای بزرگتر ببرند؛ از دورهای که «همسفر» را ساخت تا به زمزمهای عمومی بدل شود
و خوانندهاش به اعتبار موفقیت این آهنگ، فوتبال را کنار بگذارد و تمام وقتاش را برای
موسیقی بگذارد و به 20 سال پیش رسیدیم که با «بهار بهار» نقش و نگاری نو زد بر چارچوب
جعبه جاودیی و با صدای خسته اما دلپذیرش «تازه کرد خاطرههایمان را». از شبی برایمان
گفت که گیتارش را در دست گرفت و با شعری ساده اما آسمانی، یکی از درخشانترین ملودیهای
موسیقی ایران را خلق کرد و خواند: «هنوزم چشمای تو، مث شبای پُرستارهس».
تورج شعبانخانی
از استادش «مرتضی حنانه» که پرسیدیم، اشک در چشمانش
حلقه زد. از همکلاسیاش «حبیب» گفت که همان زمان هم بااستعداد بود و پر از ملودیهای
تروتازه و از معرفتاش. از دخترخالهاش «سیمین غانم» حرف زد و اینکه فقط او اجازه دارد
ترانههایش را در کنسرتهایش بخواند. بقیه هم که بیاجازه میخوانند و تورج میگوید
چه کنم؟
شعبانخانی نبوغ خود در جذب مخاطب را در آغازین
سالهای رواج پاپ بعد از انقلاب باز هم ثابت کرده بود؛ زمانی که بر شعرهای سهل مریم
حیدرزاده آهنگ گذاشت و «مثل هیچکس» را ساخت تا یکی از پرفروشترین آلبومهای تاریخ
موسیقی ایران با ملودیهای او جاودانه شود.
او همچنان در استودیو مشغول ساخت ملودیهای پرنور
و خوشرنگ است. هنوز هم به جوانها مشاوره میدهد و هنوز هم عاشق موسیقی و خلق ملودی
است. اما زمانه تغییر کرده و گوش مخاطبان سمت و سوی دیگری رفته است. حیف است که این
مرد عاشقانههای آرام و دلنشین از دور، این بازار را نگاه کند و ما از شنیدن ملودیهای
جانانهاش محروم باشیم. او هنوز هم مثل همه عاشقان و خالقان موسیقی، دل نازکی دارد
و ذهنی سرشار از نت. گیتار که دستش بگیرد، ملودیها احضار میشوند.
میدانیم که دانشجوی مهندسی مکانیک بودهاید و
همزمان کار موسیقی هم میکردید. طبیعتاً میان ساز زدن در گروه و آهنگسازی باید فاصلهای
باشد. اولین کاری که به شکل حرفهای در استودیو ضبط کردید، چه بود؟
19ساله که بودم، یک گروه داشتم و اثر معروف منتشرشدهای
از من وجود نداشت. اولین کار حرفهای که از من منتشر شد، ترانهام در فیلم «آدمک» با
صدای فریدون فروغی بود.
در آن گروه گیتار میزدید؟
هم گیتار میزدم، هم میخواندم. یک روز کارگردان
فیلم «آدمک» آمد و از کار من تعریف کرد و گفت در حال ساختن یک فیلم هستم و میخواهم
به من کمک کنی. اصلاً باورم نمیشد. گفت یک تعداد از موسیقیهای فولکور را به صورت
آرشیوی در فیلم استفاده میکنیم اما در کل، دلم میخواهد فیلم، یک موسیقی متن و خواننده
داشته باشد. قرار بود آن را هم خود من بخوانم، منتها سربازی نرفته بودم و اگر این کار
را میخواندم و معروف میشدم و بعد از آن، دو سال به خاطر رفتن به سربازی از عرصه موسیقی
غیب میشدم، خوب نبود. آن زمان فریدون فروغی خدابیامرز با ما درامز میزد و معمولاً
کارهای خوانندههای سیاهپوست را میخواند. فریدون هم جزو خوانندههای گروه بود و صدایش
را بسیار دوست داشتم. ما یک دوره کوتاه با هم بودیم و بعد از آن او به سراغ گروه خودش
رفت و من هم گروه خودم را داشتم؛ اما تا زمانی که کنار من بود، به کارگردان پیشنهاد
کردم این کار را فریدون با آن صدای جسورش بخواند. بعد از آن به شیراز رفتم.
ترانه «آدمک» را بعضی جاها به اسم خسرو هریتاش
مینویسند. در حالی که ظاهراً آن ترانه را شما سرودهاید.
راستش خیلی اشتباه میزنند و من هم خیلی حوصله
سر و کله زدن ندارم. مثلاً یک قطعه دارم با مطلع «هنوزم چشمای تو مثل شبای پُرستارهس...»
که جایی آن را زدم و خواندم و یک نفر هم با موبایل آن را ضبط کرد و الان هم خوانندگان
زیادی آن را خواندهاند.
شما «هنوزم چشمای تو» را در اولین جشنواره موسیقی
پاپ خواندید.
بله. سال 78.
به جز آن، در یک برنامه ویژه نوروز برای شبکه
«جام جم» که امید زندگانی مجری آن بود هم شما این قطعه و قطعه «بهار بهار» را خواندید
که نوار ویدئویی آن را هم «سروش» منتشر کرد.
بله. درست میگویید. آنقدر همه آن را خواندهاند
که دیگر از چشمم افتاده و دلم نمیخواهد آن را ضبط کنم. البته همه هم میگویند آن ورژنی
که تو با گیتار خواندی، به همه آنها میارزد (میخندد). درست است که رشته من موسیقی
پاپ و سازم هم گیتار است، اما کارهای سنتی زیبا دلم را تکان میدهد. این کار هم در
مایه دشتی ساخته شده. دشتی یک حالت بسیار خاص و نوای عجیب و تأثیرگذاری دارد. وقتی
با شعر صداقت خودت را نشان میدهی، باید با آهنگسازی به این صداقت جان دهی و هر کس
هم که این کار را میخواند، تحت تأثیر همین حس غریب قرار میگیرد. این شعر یک سال و
نیم جلوی چشمم بود. سال 59 بود که یکدفعه این حس سراغم آمد و ملودی این کار شکل گرفت.
گفتید بعد از ساخت موسیقی فیلم «آدمک» به شیراز
رفتید، پیش از این در مصاحبهای گفته بودید که در شیراز «فرهاد» را دیدهاید.
بله، فرهاد در آنجا با ما زندگی میکرد. شوهرخواهر
او در شرکت حمل و نقل بود و به دلیل مأموریتاش، خواهر فرهاد هم در شیراز زندگی میکرد.
یک شب که ما در «کازبا» روی سن رفته بودیم، دیدم یک نفر بُق کرده و یک گوشه ایستاده.
فرهاد بود. گفتم اینجا چه میکنی؟ گفت حوصلهام سر رفته بود، آمدم «کازبا» ببینم چه
خبر است. از آنجا بود که ما با هم رفیق شدیم. بعد از مدتی در خانه اردلان سرفراز واقع
در امیرآباد، من و فرهاد و اردلان به مدت یک سال و نیم، هر شب ساعت 7 قرار میگذاشتیم
و تا 4 صبح از هم دل نمیکندیم و به زور برای خوابیدن میرفتیم.
شما به جز فرهاد شیبانی، با اردلان سرفراز هم همکاریهای
زیادی دارید. پس چرا در همان دوران که آنقدر با هم نزدیک بودید، با فرهاد همکاری نکردید؟
کار هنری شوخیبردار نیست. وقتی منفردزاده با خوانندهای
که رفیقش هم هست، خیلی مَچ و هماهنگ هستند، من برای چه باید بخواهم تقلید اسفندیار
را بکنم که به سبک فرهاد بخورد؟ من اینکاره نیستم. سعی میکنم کار خودم را به درستی
خلق کنم. مثلاً زمانی که «نازی ناز کن» را به «ابی» دادم، زندگی او با این ترانه عوض
شد.
فکر میکنم ابی این قطعه را هم در یک حال و هوای
ویژهای هم خوانده.
بله. بد هم نبود. سبکی بود که من خودم آن را دوست
دارم ولی در عین حال ابی برای روی استیج آمدن، نیاز به تحرک داشت. خواننده، به خصوص
خواننده تلویزیونی حتماً باید تحرک داشته باشد.
چهطور این همکاری به وجود آمد و این ترانه را
به ابی دادید؟
اگر الان بود، هرگز آن کار را به او نمیدادم!
چرا؟
خیلی بیمعرفت است. الان سی و خوردهای سال است
که در ایران هستم و ابی تا به حال دو بار برایم پیغام فرستاده؛ آنهم پیغام دستوری.
خواهرزادهاش را فرستاده که برو به «عمو تورج» بگو هشت تا کار تر و تمیز برای من کنار
بگذارد. من هم گفتم به ابی خیلی سلام برسان و بگو چهل هزار دلار برای من بفرستد، من
حتماً یک کاری برای تو میکنم! دلم را خیلی سوزانده.
نگفتید همکاری بین شما و ابی چهطور پیش آمد؟
شهرام شبپره اینجا برنامه اجرا میکرد و ابی هم
با او این طرف و آنطرف «چیلی بوم» را میخواند. وقتی صدایش را شنیدم، دلم سوخت و
برایش کار ساختم. اما ابی از وقتی به امریکا رفت، همهچیز را زیر پا گذاشت. او الان
فقط ادای ایرانیها را در میآورد اما ایرانی نیست؛ دلش چیز دیگری است.
در آن دوره که شما «آدمک» را ساختید، فریدون فروغی
تنها بین یک عده شناخته شد یا خیلی گل کرد؟
آن زمان فریدون فروغی مثل توپ ترکید. چون آن کار
همزمان با اکران فیلم پخش شد؛ فیلمی که نمونهاش کمتر ساخته شده بود. آن زمان جوانها
خیلی از فیلم «آدمک» استقبال کردند. الان که میبینم، ممکن است خیلی اشکالات داشته
باشد؛ اما آن زمان لذت میبردم. فیلم خیلی مورد پسند قرار گرفت و زندگی فریدون هم عوض
شد. مثل ابی و ستار. ستار که اصلاً با آلبوم «همسفر» از این رو به آن رو شد. ستار آن
زمان بچه بسیار خوب و مطیعی بود و ما هم برایش مایه میگذاشتیم. منظورم این است که
تمام عشق ما همین مردم هستند و اگر بخواهیم از احساسات کار کم بگذاریم، تبدیل به اژدها
میشویم! کارهای ما واقعاً مثل بچههای ما هستند. از من میپرسند کدام اثرت را بیشتر
از همه دوست داری؟ میگویم «دستمال آبی» که اصلاً منتشر نشده است. مثلاً ابی هر کجا
که میرفت، این کار را میخواند، چون آن را شنیده بود. «دستمال آبی» ترانهای از فرهاد
شیبانی داشت که پیش از انقلاب آن را ساختم، اما منتشر نشد. وقتی من این کار را در اجراهای
زنده میخواندم، وِلوِله راه میافتاد. کاری که دوستاش دارم، بیرون نیامده که مردم
از آن لذت ببرند.
به خاطر اینکه مصاحبه ترتیب زمانی درستی داشته
باشد، اگر موافق هستید برگردیم از همان دوره که گفتید گروه داشتید. این گروه چهطور
شکل گرفت؟
نوازنده کیبورد ما یک آقای زرتشتی به نام رشید
پارسی بود. ما چهارشنبهها در تالار زرتشتیها برنامه داشتیم. بعد از یک مدت برای ارامنه
برنامه اجرا میکردیم. بعد از آن قراردادهایی مثل «کازما»ی شیراز داشتیم و بعدش به
مهمانیهای بزرگ در هتلهای ونک، شرایتون و هیلتون میرفتیم. بیشتر کارهای فرنگی میخواندیم.
البته من دو سه تا کار ایرانی ساخته بودم که آنها را خودم میخواندم. سالیان سال به
همین منوال گذشت تا زمانی که به کلاسهای تلویزیون رفتم و دوره دیدم. بعد از دو سال
رسماً خواننده تلویزیون شدم.
چه سالی؟
فکر میکنم سال 1353 بود.
در آن دوره گروه «بلککتس» و «اعجوبهها» هم همینطور
بودند و همه هم کارهای غربی میخواندند.
بله، گروههایی بودند که پاتوق ثابت داشتند. اما
من وقتی سفارش کارهای آهنگسازی گرفتم، دیگر نمیتوانستم دنبال گروه راه بیفتم و حضور
ثابت داشته باشم. برای همین به ندرت و فقط برنامههای خوب را اجرا میکردم.
بعد از آن هم که به تلویزیون آمدید.
بله. به کلاسهای سولفژ مرتضی حنانه میرفتم.
رابطهتان با حبیب چهطور بود؟
خیلی خوب بود. حبیب بچه بسیار افتاده، سربهزیر،
خجالتی و نجیبی بود.
از آن دوره خاطرهای در ذهن دارید؟
برای اینکه از دخترخالهام (سیمین غانم) هم قدردانی
کرده باشم، بگویم که این کلاسها و دورهها را از او دارم. یک روز به من زنگ زد و گفت
به جای اینکه وقتات را تلف کنی، بیا اینجا و دوره ببین که بعداً بتوانی در تلویزیون
استخدام شوی.
خود سیمین غانم پیش از آن کاری منتشر نکرده بود؟
نه، اما معروف شده بود. روبهروی تالار فرهنگ یک
مدرسه دخترانه به اسم «رضاشاه کبیر» بود که دختران نمونه در آن درس میخواندند و در
همه رشتهها مقام داشتند و هنر خوانندههایی مثل «سیمین غانم» که آنجا درس میخواندند
را هم بهکار میگرفتند. مثلاً چهار آبان که میشد، در امجدیه برنامه داشتند. من خودم
صدای سیمین را در امجدیه شنیدم. خانم «دلکش» آن زمان خیلی طرفدار داشت و سیمین هم آن
زمان شِبهدلکش بود و تمام آهنگهای دلکش را هم میخواند. خلاصه من را به تلویزیون
دعوت کرد که خیلی از این موضوع خوشحالم و به او مدیونام. روزی استادم مرتضی حنانه
به من گفت تو آهنگساز بزرگی میشوی (اشک میریزد). گفتم چرا؟ گفت ملودیها را خیلی
خوب از هم تفکیک میکنی، سبکها را میشناسی. این مرد بینظیر بود و حیف شد که از بین
ما رفت. ما موزیسینهای بزرگی مثل پورتراب و شهرداد روحانی داریم؛ اما حنانه بینظیر
بود و ملودیهایش از موسیقی ایرانی سرچشمه میگرفت و در ایتالیا هم درس خوانده بود.
فکر میکنم خیلی از موزیسینها به مرتضی حنانه
مدیون باشند.
بله. حنانه شاگردان خوبی به جامعه تحویل داد. اکثر
شاگرداناش امروز استاد دانشگاه موسیقی هستند، حتی در وین. یکی از ویژگیهای او این
بود که موسیقی ایرانی را کاملاً میشناخت؛ در حالی که آن زمان همه موزیسینها، دستگاهها
را نمیشناختند. این مرد خیلی زحمتکش بود. الان رئیس تلویزیون ممکن است هفتهای دو
روز به آنجا سر بزند و برود ؛ اما حنانه در دورهای که رئیس تلویزیون بود، بسیار دلسوزی
و پیگیری میکرد.
گفتید بعد از فیلم «آدمک» قرار بود به سربازی بروید
و همان زمان قرارداد «کازبا»ی شیراز را هم امضا کرده بودید. چه زمانی دانشگاه رفتید؟
قبل از سربازی رفتم دانشگاه، در دانشگاه علم و
صنعت، تأسیسات حرارتی میخواندم، اما انصراف دادم و به سربازی رفتم. اشتباه کردم آن
را رها کردم.
چرا انصراف دادید؟
پول بچه را خراب میکند. آن زمان من 17 سال داشتم،
دو برادر و پدرم شاغل بودند اما من به اندازه همه آنها پول در میآوردم. این دوره دیگر
مثل آن روزها نیست. البته الان کارهای دیگر باید انجام داد؛ کارهایی مثل تهیهکنندگی
و کارهای مدیریتی. بگذریم؛ هرچه مادر و پدرم گفتند درس را رها نکن، گوشم بدهکار نبود
و اشتباه کردم. خیلی بد است که آدم با پدر و مادرش لجبازی کند.
بعد از آن به دوره فعالیتتان در شیراز رسیدیم.
خیلی از هنرمندان به «کازبا»ی شیراز میآمدند،
بهخصوص گروههای پاپ. تا آنجا که به یاد دارم گروه ما، گروه فریدون فروغی، شهرام
شبپره و تعدادی از بچههای ارمنی که شناخته شده نبودند اما کارهایشان فوقالعاده بود،
هر شب آنجا میرفتیم و برنامه اجرا میکردیم. آن زمان «کازبا» خیلی سر زبانها بود.
البته الان آنجا تبدیل به مرکز انتقال خون شده است. من آنقدر خواندن را دوست داشتم
که میتوانستم دو روز پشت هم بزنم و بخوانم. الان هم تصمیم دارم کارهای نیمهکارهام
را به صورت یک آلبوم منتشر کنم؛ منتها فعلاً با این وضعیتی که شرکتهای موسیقی درست
کردهاند، جو خوبی وجود ندارد. مگر اینکه من قید درآمد آن را بزنم. الان همه اکثراً
همینطورند، برای آلبومشان خرج میکنند و آنوقت مجبورند آن را اینگونه پخش کنند.
اما این را بگویم که یک روز از عمرم مانده باشد، دوباره روی صحنه میروم.
قبل از انقلاب وارد پخش رسمی هم شدید؟
بله. قبل از انقلاب من به خیلی از خوانندهها کار
دادم. برای خیلی از خواننده های مطرح آن زمان هم هر کدام یک کار دادهام که همان یک
کار در آثارشان زبانزد است. در وب سایتم این آهنگ ها هست.
با صدای خودتان هم صفحهای منتشر شد؟
بله، صفحهای به نام «گوهر یکدانه» بود که در
آن اشعار حافظ را خوانده بودم و پشت آن صفحه هم کاری به نام «قصه» بود؛ کار همان دختری
که شعر «شهر خالی» را برای قصه زندگی زن سرخپوش گفته است.
گفتید الان شرکتها طوری رفتار میکنند که نمیتوان
کاری با بازده مالی منتشر کرد. انتشار آثار در آن زمان به چه شکل بود؟
آن زمان اگر تهیهکننده مخارج را قبول میکرد،
در انتها با خواننده در فروش کنار میآمدند. اما الان قوانین را از خودشان درآوردهاند
و بچههای مردم نمیدانند باید چه کنند.
آن زمان که «شهر خالی» را ساختید، شعرش را چه کسی
گفت؟
اصل آن شعر برای دختر جوانی به نام «شهبد» است.
برای آن شعر دنبال خواننده ای میگشتم که صدایی گرفته مثل صدای فرهاد داشته باشد؛ چون
با همان بانوی سرخپوش که صحبت میکردم، دیدم صدای گرفتهای دارد. با همان لباسهای
قرمز همیشه در میدان فردوسی راه میرفت. با این زن صحبت کردم و دیدم آن چیزهایی که
همه دربارهاش میگویند، صحت ندارد. به داستان زن سرخپوش میدان فردوسی پر و بال عجیبی
داده شد و بیشتر به شکل افسانهها در آمد. اما چیزی که من دیدم، یک زن بدبخت بود که
یک نفر با او در میدان فردوسی قرار گذشته و نیامده بود. حالا آن طرف که بود؟ در گذشته،
مستشارهای آمریکایی و اروپایی خدمتکار میگرفتند. حالا آن آقا، راننده یکی از همین
خانهها بوده که این زن هم در آنجا کار میکرده و با هم صمیمی میشوند. مرد عاشقِ
رنگ قرمز بوده و یک روز در میدان فردوسی با او قرار میگذارد و از زن میخواهد که لباس
قرمز بپوشد و آن مرد سر قرار نمیآید. حالا چرا؟ کسی نمیداند. خلاصه دنبال خوانندهای
میگشتم که صدای گرفتهای داشته باشد تا اینکه «فرشته» را پیدا کردم. من صدای او را
خیلی دوست دارم، تست زدیم و کار را به او دادم. گوگوش هر بار که من را میدید، گله
میکرد که این آهنگ برای او بوده و نباید به شخص دیگری میدادماش.
چه شد که سوسن این قطعه را خواند؟
سوسن آن را در آمریکا بازخوانی کرد و چهقدر هم
طفلک آن را بد خوانده. یک بامعرفت هم پیدا نشد که حداقل یک تنظیم خوب از این کار به
سوسن بدهد.
برگردیم به همان زمان سربازی. دوران سربای را کجا
گذراندید؟
سپاه ترویج آبادانی در کرج بودم.
آنجا موسیقی کار نمیکردید؟
بعد از دوره آموزشی، برای ادامه سربازی افتادم
کرمان که خودشان من را به استان مازندران بردند. آنجا حکمی از طرف آقای نیکپی برای
من آمد که من را برای خدمت به کاخ جوانان ساری مأمور کرده بود. خلاصه آنجا جولان میدادم
دیگر (میخندد). «مازیار» خدابیامرز هم آنجا شاگردم بود. عشق موسیقی داشت و هر روز
با مینیبوس از بابل به ساری میآمد و برمیگشت. آن زمان کلاس یازدهم دبیرستان بود
و واقعاً بچه بینظیری بود. در آن دوره ما یک گروه ثابت داشتیم که خواننده آن تغییر
میکرد و مازیار هم یکی از آنها بود. یک زمان شبیه عارف میخواند. بعد از مدتی که از
سربازیام گذشت و دوباره به ساری برگشتم و برای مازیار برنامه گذاشتم، دیدم عین «عماد
رام» شده. تا حالا مثل این تقلید ندیده بودم! خلاصه سربازی من تمام شد و با برادرش
یک روز آمده بودند سراغ من که ایران نبودم. سراغ پازوکی میرود و به این ترتیب قطعه
«ماهیگیر» تولید میشود. جهانبخش پازوکی یکی از بهترینها است و هر کاری به هایده،
مهستی، گلپا و دیگران داده، بسیار زیبا است.
چرا در دورههای بعد با مازیار کار نکردید؟
در دو ترانه با هم کار کردیم؛ یکی برای فیلمی به
اسم «بیگناه» از کارهای مرتضی عقیلی که صدای مازیار را با شعری با مطلع «تو که نیستی
بی تو من خستهترینم» روی تیتراژ گذاشتند و بعد هم که قطعه «باغچه» را با هم کار کردیم.
بعد از آن هم دیگر قسمت نشد.
بعد از انقلاب هم یکدیگر را میدیدید؟
بله اما خیلی کم. مثلاً خانه فریدون فروغی خدابیامرز
صد قدم با من فاصله داشت، اما بعد از انقلاب همه ما منتظر بودیم تا ببینیم عاقبتمان
چه میشود. همه میگفتند از ایران برو. اما کجا میرفتم؟ پدرم، مادرم، خاکم، رفقایم
همه اینجا بودند.
برای سیمین غانم چهطور؟ برای او چه قطعاتی ساختید؟
دو قطعه ساختم. یکی «چه صبوره دل من» و یکی هم
«لانه مور» با شعری از باباطاهر. بعد از آن هم اصلاً فرصت نشد که با یکدیگر دوباره
همکاری کنیم.
شما با فرهاد شیبانی همکاریهای گستردهای داشتید.
او جز شما با چه کسانی کار کرده است؟
با خیلی از آهنگسازها مثل منفردزاده، فریدون شهبازیان
و... آهنگ «گل گلدون» هم از فریدون شهبازیان است نه من. این قطعه تنها همکاری شهبازیان
با سیمین غانم است.
اسم فرهاد شیبانی و اردلان سرفراز از یک سو در
اکثر آثارتان وجود دارد و از یک طرف هم نام تنظیمکنندهای به نام «اِریک». کمی درباره
اریک برایمان بگویید.
در ایران چهار، پنج تنظیمکننده داشتیم که کارهای
پاپیولار انجام میدادند؛ دو برادر به نامهای ناصر و منوچهر چشمآذر، یک هنرمند محترم
و باسواد و بسیار بزرگ به نام واروژان و حتی آندرانیک آرزومانیان. منتها من با اِریک
کار میکردم که دلیل آن هم خیلی واضح بود. جوان بودم و هیجان داشتم. فهمیده بودم جامعه
باید شاداب باشد و من هم نمیتوانم همش دشتی بسازم و باید کاری کنم که نسل جدید با
آن ارتباط برقرار کند.
و اریک این کار را برای شما میکرد.
اریک تنها کسی بود که میتوانست این کار را برای
من بکند. تحصیلاتاش در زمینه سازهای کوبهای بود، پیانو و ساکسفون میزد و فواصل سازهای
بادی را به خوبی میشناخت. اصلاً نصف بیشتر چیزی که من دارم را مدیون اریک هستم. یک
کار نبوده که اریک تنظیم کند و من بگویم کار متوسطی است، همانی بوده که من خواستهام
و خیلی چیزها از او یاد گرفتم. وقتی انقلاب شد، دیگر در ایران نماند. فکر کرد باید
از طریق موسیقی زندگی خود را بگرداند و برای همین به فرانسه رفت. همسرش مهاجر سوئیسی
در فرانسه بود و یک بچه به نام «تونی» داشت. با هم رفتوآمد خانوادگی داشتیم، اما متأسفانه
حدود ده سال پیش فوت کرد.
نکتهای در حرفهای شما بود که گفتید با هنرمندانی
که همکاریهای موفق و دنبالهدار داشتید، زندگیتان با هم عجین بود و رفتوآمد خانوادگی
داشتید. تیمهای دیگری هم بودهاند که آثار ماندگاری خلق کردهاند و آنها هم روی همین
نکته تأکید دارند. اما این روزها دیگر این ارتباطها معنای پیشین خود را از دست دادهاند
و شاید یکی از دلایلی که ماندگاری آثار کم شده هم همین باشد.
دقیقاً. ارتباط گذشته یک ارتباط دلی بود اما الان
آنقدر فشار و سرعت زندگی زیاد شده که ما یکدیگر را مثل پول نگاه میکنیم. چند روز
پیش میلاد کیایی به من گفت تورج یادت باشد تو معروف نیستی، محبوبی و هر کس میشناسدت،
میگوید آدم خوبی هستی. خب من برای رسیدن به این درجه از اعتبار تلاش کردهام. همه
ما آن را در درسهایی که به ما دادهاند، یاد گرفتهایم؛ اما جوانهای امروزی فکر نمیکنند
که باید شیرین بیایند و شیرین بمانند تا مردم به کارشان علاقه داشته باشند. اگر هنرت
بالاترین هنرها باشد اما پرستیژت را حفظ نکنی، مردم هیچکاری با تو نخواهند داشت. من
خیلی ناراحت میشوم وقتی میبینم موزیسینها و ترانهسراهای داخلی به آنطرف آبیها
آثار مجانی میدهند و اسم در میکنند، آنوقت میخواهند اینجا گوش بچههای خودمان را
ببرند! باید قلبمان را صاف کنیم، بعد مردم هم از کارمان خوششان میآید.
در زمان انقلاب در کنار جریانهای اجتماعی، یکسری
جریانهای هنری هم بودند که در به ثمر رسیدن انقلاب تأثیر داشتند؛ مثل بخشی از موسیقی
که در آن دوران به جریان «چاووش» متصل میشود. به نظر شما جریان موسیقی پاپ دهه پنجاه
هم در این اتفاق نقش داشت؟
طبعاً کارهای فرهاد در این زمینه تأثیرگذار بود.
برخی از خوانندهها را هم مردم به عنوان خواننده انقلابی میشناختند. زمانی که فرهاد،
قطعه «محمد (ص)» را خواند، تأثیر زیادی روی مردم گذاشت، از جمله روی خود من. البته
که من چنین روزهایی را برای خودم متصور نمیشدم. یک تعداد رفتند و یک تعداد ماندند.
ما جزو افرادی بودیم که نمیتوانسیم از ایران دل بکنیم و فکر میکردیم وجودمان برای
اینجا ضروری است. الان هم آرزو دارم به جاهای خوبی برسیم و به موزیسینها رفاهی که
الان ندارند را بدهیم. امیدوارم وضع سیاستگذاری موسیقی درست شود. غریبنوازی نکنیم
و با دست خودمان آنطرف آب را به خاطر مطرح شدن، رایگان تغذیه نکنیم و به جایش اینجا
قیمتهای هنگفت از بچههای خودمان بگیریم.
در آلبوم آخر یکی از خوانندگان خارج از کشور هم
ظاهرا یک ملودی از شما خوانده شده. شما مگر بابت آن پولی دریافت کردید؟
آن ملودی را آقای صحرایی برای یک خواننده جوان
از من گرفت و بعداً گفت که ایشان از این کار خیلی خوششان آمده و اصرار زیادی دارند
که این ترانه را در آلبومشان بخوانند. من اگر از اول میدانستم قرار است ایشان این
ترانه را بخوانند، شاید اصلاً آن را نمیساختم. من که هیچ پولی بابت آن نگرفتهام.
البته ایشان لطف کردند و بعداً یک سیدی امضاشده برای من فرستادند!
شما و خیلیهای دیگر از جمله کوروش یغمایی افرادی
بودید که بعد از انقلاب مهاجرت نکردید. الان که بعد از چند دهه به پشت سر نگاه میکنید،
از این تصمیم راضی هستید؟
همانطور که یک مربی فوتبال به زمین فوتبال و فضایی
که به شغلش جان بدهد نیاز دارد، ما هم به آن نیاز داریم. بِرندها و شرکتها هستند که
دنبال زمینهسازی برای موسیقی هستند. دولت دخالت میکند تا جلوی بچههای مردم را بگیرد
اما دولت باید شرکتهایی که درست کار میکنند را حمایت کند. اینها هستند که شاگردان
خوب تربیت میکنند، خود وزارت ارشاد که نمیتواند راه بیفتد و این کار را انجام دهد!
ما در ایران ماندیم که به مردم خدمت کنیم، نه سیاستمداریم نه چیز دیگر؛ اما این توانایی
را دارم که اگر یک فرد خوشصدا به من بدهند، شش ماه بعد یک خواننده خوب از او بسازم.
بعد از انقلاب یکی از کارهایی که از شما خیلی فراگیر
و معروف شد، قطعه «بهار بهار» بود که بعد هم ناصر عبداللهی آن را بازخوانی کرد. ماجرای
این قطعه چه بود؟
ناصر تحت تأثیر آن شرکت قرار گرفت و این قطعه را
خواند. من با آن شرکت کار میکردم و یکجا احساس کردم در کارشان صادق نیستند. کمکم
صدایم در آمد و آقایان فکر کردند به دشمنشان تبدیل شدهام. به خاطر اینکه لج من را
دربیاورند، به ناصر بیچاره گفتند آن کار را بخواند؛ در حالی که صدایش یک چیز دیگر بود
و ملودی «بهار بهار» یک چیز دیگر. خدا رحمتش کند، من که نگفتم چرا خواندی، اما همهاش
سر یک لج و لجبازی بود. من که شکایتی نکردم کمااینکه کارهایم را همین الان هم بچهها
میخوانند و شکایتی ندارم.
هیچ شکایتی از این موضوع ندارید؟
نه، چرا شکایت کنم؟ بچهای که دست به این کار میزند،
پول برای خرید آهنگ ندارد. بگذار رقابت وجود داشته باشد و همه بخوانند؛ من اصلاً عقیدهام
بر این است. ای کاش پیش خودم بیایند تا من حداقل بگویم چهطور بخوانند تا کار آبرومندی
از آب دربیاید.
قطعه «بهار بهار» آن زمان با صدای شما همهجا شنیده
میشد. در تلویزیون، جشنواره و...
میانهام با فریدون شهبازیان شکرآب است.
اما آن دوره انگار فریدون شهبازیان خوب عمل کرد.
نه. فریدون رفیق صمیمی من بود. من که آن زمان به
تلویزیون نرفتم، گفتم بچهها باید بروند. یک آلبوم به نام «غزل» بود که پنج ترک از
سرودههای محمدعلی بهمنی داشت. از آنها، سه ترک را جدا کردیم. یکی از آنها قطعهای
با مطلع «من زنده بودم اما، انگار مرده بودم» بود. اجرای من از این قطعه را گوش کنید،
اجرای هومن بختیاری را هم گوش کنید. اینها از روی حسادت آن را با صدای من پخش نکردند.
آنها برای اینکه با من لجبازی کنند، آلبوم «غزل» را به حسین بختیاری و «بهار بهار»
را به خدابیامرز ناصر عبداللهی دادند. من هم چیزی نگفتم، فقط به آقای مرادخانی گفتم
هر کس جای من بود و این شرایط را میدید، از این مملکت میرفت. اما ماندم که جلوی آنها
بایستم تا بعد از من سراغ بچههای مردم نروند و یکی دیگر را بیچاره کنند. آنها اصلاً
اینکاره نبودند. سه تا برادر بودند که 13 سال دور من میگشتند و من به آنها گفتم میتوانند
وارد کار فرهنگی شوند و من هم کمکشان میکنم. گفتند سرمایه نداریم. گفتم سرمایه خود
ما هستیم و پای آنها ایستادم!
پروسه تولید «بهار بهار» چهگونه بود؟
«بهار بهار» هم یکی از این پنج قطعه بود. خلاصه
سه قطعه از آلبوم «غزل» را از روی حسادت دادند دیگران برای تلویزیون بخوانند. این کارها
را به تلویزیون میبرند و شهبازیان میشنود و خلاصه گفتند باید در تلویزیون دوباره
میکس شود و من هم رفتم دوباره این کار را انجام دادم. اما شما کاری که در تلویزیون
پخش میشود را با کاری که در سیدی منتشر شده مقایسه کنید تا متوجه این تفاوت بشوید.
الان چرا از پخش شدن این قطعه در تلویزیون ناراحت
هستید؟ به هر حال مردم اینهمه این قطعه را دوست داشتند و توانست کار خودش را بکند.
بگذارید صادقانه بگویم. من سالها آهنگسازی کرده
بودم و درآمدی نداشتم. گفتم به عنوان خواننده چند قطعه خوب منتشر میکنم و با چند کنسرت
یکمقدار زیر پایم را سفت میکنم. مگر گذاشتند؟ منی که حقم بود را نگذاشتند، دیگر خدا
به داد بچههای مردم برسد.
به نظر شما در بین نسل جوانی که کار میکنند، کدامیک
استعداد خوبی دارند؟
بین افرادی که با آنها کار کردم، به نظرم علی موثقی
کارش خوب است. درست است که آن جذابیت را ندارد، ولی انتظار ما هم دیگر آنطور نیست.
الان معلوم است با شرایطی که پیش آمده و همهچیز به سمت موسیقی الکترونیک رفته، دیگر
نمیتوان آنطور که باید از موسیقی انتظار خاصی داشت. باز موثقی چند ساز آکوستیک استفاده
میکند و شاگرد بابک بیات بوده و هنوز نگاهش درست است.
در بین آهنگسازان چهطور؟
مثلاً کارهای بهروز صفاریان را دوست دارم، چون
به سلیقه من نزدیک بوده و ملودیهایش شیرین است. نگاه مردمی دارد. یکمقدار سن و تجربهاش
کم است و در رفتارش نسبت به بزرگترها کمی دچار مشکل است اما اشکالی ندارد، کارش خوب
و تمیز است.
به عنوان سوال آخر میخواستیم درباره «جشن سالانه
موسیقی ما» نظرتان را بپرسم. ما سه سال است که این جشن را برگزار میکنیم و شما هم
در این برنامه حضور داشتهاید. میخواستیم نظرتان را درباره این برنامه بدانیم.
کار شما زیباترین کاری بود که من دیدهام و به
نظرم تا امروز هیچ گروهی روی دست شما نبوده است. این جشن زیباترین کاری بود که میشد
انجام داد و از شما ممنونم. پیشنهادم برای بالا رفتن کیفیت کار شما این است که هر سال
باید کار نو انجام دهید که جذابیت ایجاد شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر