قدیمی ها -
فرید دهدزی: سال هاست میخواستم درباره عطاءالله بهمنش مقالهای بنویسم؛ پیش از آنکه
دیر شود! از آن زمان که قصد نگارش چونین مقالهای را داشتم بیش از هشت سال می گذرد.
از آن زمان
تا به حال دل و دماغ نگارش هیچ مقالهای را در سر نداشتم.
بر خاطر آزاده
غباری ز کسم نیست
سرو چمنم شکوه
ای از خار و خسم نیست
از کوی تو
بی ناله و فریاد گذشتم
چون قافله
عمر نوای جرسم نیست
افسرده ترم
از نفس باد خزانی
کآن تو گل
خندان نفسی هم نفسم نیست (رهی)
عطالله بهمنش
با اینکه وظیفه
نگارش چونین مقالهای، بیشتر متوجه دو - سه نسل پیش از من می شود، اما نوایی مانند
عطالله بهمنش تنها معطوف به یک نسل، زمان و یک تاریخ نمی شود. نوای بهمنش صدای سخن
عشق است که به واقع از او ندیدیم خوشتر: «یادگاری است که در این گنبد دوار بماند».
حتی اگر از
نوای حماسی و حماسهآفرین وی آرشیو ضبط چندان
منضبطی نباشد، چنان در حافظه مردم جای گرفتست که مشکل برود.
اگر صدای او
را مستقل از تاریخ مصور ورزش تنها در حافظه شنیداری خود، تداعی کنیم. اگر صدای بهمنش
را فارغ از گزارشهای تاریخی او تصویر کنیم؛ صدای او از جمله نغمات زیبای تاریخ صدا
در ایران است. برخی مواقع پیکارهای ورزشی که او گزارش می کرد تنها به واسطه صدای او
بود که جمعی پای رادیو و بعدها تلویزیون می نشستند. یا با صدای وی بود که به ورزشی
علاقهمند می شدند یا اساساً به واسطه صدای او بود جمعی ورزشکار یا جمعی حتی گوینده
ورزشی یا حتی گوینده غیر ورزشی می شدند!
وقتی تنها
می شوی. حتی بدون اینکه نوایی بشنوی؛ ساز استاد جلیل شهناز در گوش ما نقش بسته. ساز
استاد احمد عبادی، صدای بنان، آواز جاودان جواد ذبیحی و... در گوش و یاد ما هماره وجود
دارد. بقول حافظ: چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب / که رفت عمر و هنوزم دماغ پر
ز هواست. ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند / فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست. نوای
بهمنش هم همین ویژگی را دارد. تنها که می شوی نوای او بدون حتی واژه خاصی در ذهنت مرور
می شود. بدون هیچ افسانهسازی این نوا اگر جادو نباشد؛ جاودانه است!
سال 1994 بازیهای
جام جهانی (آمریکا) بود. خاطرم هست در آن سال تازه فن گزارشگری و تفسیر شکل علمیتری
به خود گرفته بود. نسل جدیدی آمده بود که آن گزارشهای یکنواخت دهه 1360 به پرسش گرفته
بود. البته همچنان برخی از آن افراد حضور داشتند. اما در چند بازی نیمه نهایی بود که
حتی پای داریوش مصطفوی را برای تفسیر به میان کشیدند. نقطه عطفی در عرصه گزارشگری
فوتبال بود. خاطره فراموش نشدنی زمانی بود که به ابتکار یکی از تهیه کنندگان خوب ورزشی،
برخلاف انتظار عطاءاله بهمنش پیش از بازی بر صحنه تلوزیون ظاهر شد.
او سالها بود
که مورد غضب رادیو و تلوزیون بود. حضور او پس پانزده سال، مایه تعجب بود. اما بهمنش
بیش از سنش پیر شده بود. ابتدا همه فکر می کردند که او قصد عجز و ناله دارد. قصد شکایت
از جفای این و آن دارد. اما او کاملا تکنیکی از تفاوت تفسیر و گزارش ورزشی سخن گفت.
نمونههای تفسیر در ورزش و گزارش آن را با مثال توضیح میداد. گفت مبادا این دو با
هم خلط شود! میگفت در گذشته برخی مواقع تفسیر و گزارش را به دو نفر نمیدادند؛ یک
نفر هم گزارش میکرد و هم تفسیر. اما مرز آن دو را کاملاً مشخص می کرد. اواخر بود که
دونفری این کار را می کردیم. اما وظیفه مشخص بود. زمانی که یک نفر هم گزارش می کرد
و هم تفسیر دقیقا مرز این دو را مجزا می کرد. تا جایی که مخاطب معلق نمیماند.
حبیب روشن زاده و عطالله بهمنش
او خیلی ضعیف
و فرتوت شده بود. اما چنان با صلابت ظاهر شد. چنان تجربی و علمی سخن میگفت که 6 -
7 نفر حاضر در آن برنامه متحیر ماندند. حتی گزارشگر جوانی که فکر می کرد همه چیز می
داند! گفت استاد من از لحظه به لحظه بودن با شما درس می گیرم. اجازه بدهید من ماهی
- هفتهای خدمت شما بیایم و نکته بیاموزم.
اما کم کسی
به رموز صداسازی او پی برده و می برد. او می گفت: هر بازی حساسیتی دارد. هر بازی برای
"مخاطبان" حساسیتی دارد. بنابراین باید گزارشگر شور خاصی در صدای خود داشته
باشد.
بهمنش ویژگی
بزرگی داشت که تنها گزارشگر نبود. مانند گزارشگری با سی سال سابقه که مخاطب برای خوابیدن،
گزارشهای وی را گوش می دهد! بهمنش تنها روایتگر نبود. او به معنای واقعی "گوینده"
بود. یک آرتیست بود. به صورتی گزارش می کرد که گویی خودش همراه با توپ حرکت می کند.
هر لحظه و هر دقیقه، حالت خاصی به صدایش می داد گویی دوبلری بود که چند رل را گویندگی
می کرد. من از منوچهر والیزاده شنیدم که می گفت: گزارشگرهای ورزشی از ما گویندهها
بیتاثیر نبودند. اما بهمنش کسی بود که صدایش روی ما گویندگان (حداقل خودم) موثر بود.
یادم هست که
بازی های آسیایی بود. منصور رشیدی که به حق یکی از بهترین پنالتیگیرهای تاریخ فوتبال
ایران بوده و هست. برای یک پنالتی حساس خود را آماده میکرد. بهمنش لحظه به لحظه صحنه
پنالتی را گزارش می کرد. حتی شنوده و بیینده با گزارش بهمنش می توانست تپش قلب رشیدی
را بشنود! وقتی توپ به سمت دروازه رفت، رشیدی با یک واکنش عالی توپ را به کرنر زد.
چنان این صحنه را روایت کرد که گویی خودش گلر بوده یا حال درون دروازه است. توپ به
کرنر رفت. اما صدایی که هنوز از او در گوشم هست؛ این صحنه بود: رشیدی توپ را گرفت و
بوسید، از شدت خوشحالی توپ را به زمین زد. گزارش بهمنش طوری بود که نوای گزارش خود
را با شدت و ریتم زمین زدن توپ توسط رشیدی مطابقت می داد.
چنان آفرین
رشیدی می گفت که ملت را وا می داشت که باید به او افتخار کنند. او بازیهای ملی را
یک بازی ساده نمی دید. اگر قلیچخانی پایش را برای بازی می داد. جباری سینهاش را سپر
می کرد. زندهیادان مظلومی و بهزادی سرش برای بازی می دادند. بهمنش حنجرهاش را برای
بازیهای ملی می داد. می گفت: بازیهای ملی یعنی حس ایران دوستی، عشق به وطن.
وقتی تیم ملی
در مسابقات آسیایی مقام نخست را کسب کرد. بهمنش با آن غرور ذاتی اش اشک ریخت گفت جانم
فدای ایران. آنجا بود که بهمنش گفت اینها به راستی قهرمانان وطن هستند؛ باید قدر و
منزلت آنان را بدانیم. یادش بخیر که عادلخانی و جباری به سمتش آمدند و چنان بهمنش را
بوسه باران کردند که صدای بهمنش قطع شد. تنها صدای عادلخانی بود که با صدایی شاد و
غرور آفرینش گفت آقا عطا تبریک میگم. جباری در حالی که اشک می ریخت گفت: عطاجان تبریک
میگم... باورم نمیشه! در این حال بهمنش گفت: زبانم قاصر است... من هم به شما و ملت
غیور حماسه آفرین ایران شادباش میگویم.
خاطره دیگری
که از بهمنش دارم بر می گردد به سال 1378. سه دهه بود که از جاودانگی جهان پهلوان تختی
گذشته بود. فیلم سینمایی که واقعا سر تا پا جعل تاریخ و زندگی پهلوان تختی بود، در
سینما دیده بودم. نقدی هم از این فیلم در نشریه ای منتشر کردم. با اینکه از نخستین
نوشته های زندگی من بود. روزی از نشریه با من تماس گرفتند که ظاهراً نقدی بر نقد شما
قرار است منتشر شود! اما صاحب نقد میخواهد شما را حضوری ببیند. شمارهای گرفتم و همان
موقع تماس گرفتم. خودم را معرفی کردم و کمی فکر کردند گفتند آقا من عطاالله بهمنش هستم
(چنان خرسند بودم که سخنان او پشت تلفن را یاد نمیآورم.) با طمئنینه و شمردهتر از
گذشته سخن میگفت... شما مطالبی درباره شادروان تختی نوشته اید. هم می خواستم تشکر
کنم و هم چند نکته بگویم. گفت آدرس را یادداشت می کنید... خدمت ایشان رفتم. گفت فکر
می کردم حدوداً چهل سال را دارید که از مرگ و زندگی زندهیاد تختی نوشتید. گفت من با
تختی خیلی سفر رفتم. خیلی به او نزدیک بودم. حتی می گفت اگر عمری باشد دوست دارم کتابی
درباره او بنویسم. خیلی کوتاه و فشرده سخنانی گفت. یادم هست دستگاه تلویزیون و ویدئو
را روشن کرد. گفت این را به دانستههای خود اضافه کنید. این فیلم را تلوزیون دارد اما
نمیدانم چرا پخش نمیکنند؟ فیلم را گذاشت: المپیک 1964 توکیو آخرین المپیکی بود که تختی
در آن شرکت کرد و تختی با وجود شرایط نامساعد روحی و بدنی که برایش ایجاد کرده بودند،
سه کشتی نخستش را با پیروزی پشت سر گذاشت. تختی باید در دو پیکار میجنگید در خارج
از تشک با حسودان و ناجوانمردانی که آرزوی شکست او را در دل می پروراندند و نیز در
روی تشک با حریفان طراز اول جهانی اش. بعد از پیروزی بر کشتیگیر ژاپنی که سومین حریفش
بود. در فیلم گزارشهایی از این بازیها را نشان میداد که خود عطاءالله بهمنش راوی
آن بود. بعد از پیروزی بر کشتیگیر ژاپنی سراغ جهان پهلوان تختی رفت تا با او مصاحبه
کند بهمنش گفت: کاوانا ژاپنی حریف سوم جهان پهلوان بود که به راحتی ضربه شد. همین که
تختی نفس زنان از تشک پایین آمد و ما را مست شادی کرد و معاندین را ناراحت، میکروفون
ضبط صوت را جلوی او گرفتم و گفتم: نظر شما را برای فردا می خواستم سؤال کنم!...
او نفس را
در سینه برآمده و ریه های بزرگ خود فرو برد و با شتاب گفت: فردا حریفان بزرگی پیش رو
دارم، ترک و روسی و بلغار باقی مانده اند. چه می شود گفت؟ گفتم: این درست ولی می دانید
که در تهران مردم در انتظارند و مشتاق هستند صدای شما را بشنوند. یک کلمه و یک جمله
کافی است، آنها از شما پیروزی نمی خواهند پیام شما را می خواهند. پیام مرد همیشه قهرمان
زندگی مردم را می خواهند. تختی گفت: من به مردم تعظیم میکنم. در آن بازیها تختی دو
مدال برنز گرفت. تقریباً این فیلم نیم ساعت بود. تمام آنها با نوای عطاءالله بهمنش
همراه بود. بهمنش می گفت: عمده اینها از رادیو پخش میشد و برخی از آنها نیز در تلویزیون.
همه می دانیم
که گزارش کشتی چه برای رادیو و چه برای تلویزیون بسیار دشوار است. در رادیو بهمنش چنان
فضای نبرد را ترسیم می کرد، چنان حال و هوای حاکم بر بازی را تصویر می کرد که شنونده
خود را بر سکوی تماشاچیان می دید. حس و احساس او در انتقال به شنونده اعجاب آور بود.
تا چندین سال کسی مانند او آنقدر به فنون کشتی آشنا نبود. از سویی خودش یک تحلیلگر
بی نظیر در کشتی بود. نه تنها هر تیم که هر کشتیگیری را با تکنیک های ویژه خودش به
خوبی می شناخت. حتی می گفت: پیش از بازی کشتی
گیرها یا حتی مربی ها می گفتند آقا عطا این بازیکن چگونه بازیکنی است؟ با وی چه کنم؟
اینها به کنار،
گزارش او از نبردها واقعا حماسهها را دو صد چندان می کرد. زبان پندآمیزی نیز داشت.
می گفت: به امید آنکه ملت قدر این حماسه های ملی را بداند. می گفت: بدان امید که این
حماسهساز قدر خود را بداند. قبل از هر چیز پیرهن سه رنگ کشورش برایش ارزش داشته باشد
نه چیزهای دیگر. منظورش این بود که ورزشکار پس از مقام قدر مدال خود را بداند. در آن
جلسه به نگارنده گفت: ویژگی تختی این بود که پس از پهلوانی و قهرمانی نه به سمت فیلم
شدن رفت و نه به سمت نماینده شدن. می گفت به کار نیم بندش در راه آهن راضی بود می گفت
الگوی من ورزش، زندگی و گویندگی تختی بود. می گفت با او دوست بودم خیلی سفر رفتیم حتی
گفت خیلی راه می رفتم اما یک قدم از وی عقبتر می گذاشتم تا بتوانم آن عظمت را ببینم
و از او الگو بردارم. می گفت هروقت به تختی می گفتم برای مردم چه پیامی داری! تختی
سرشو میانداخت پایین می گفت: من خاک پای ملت ایران هستم. بهمنش می گفت: من این سخن
را با تمام جانم حس می کردم و سعی می کردم در کارم اعمال کنم.
تعریف می کرد
که وقتی تختی فوت کرد. احساس کردم ورزش تمام شد. چند سال بعد با تیمی... به مسابقاتی
رفته بودیم. وقتی تیم نتیجه بدی میگرفت حزن تختی را می دیدم که در دائم به من می گفت
حال جواب مردم را چه بدهم!
وقتی حزنم
بیشتر می شد که می دیدم فلان بازیکن بعد از باخت خیلی ساده از اردو به دیسکو رفته!
حبیب روشنزاده
که خود گزارشگر بزرگی بوده و هست در یک برنامه که قرار بود درباره خودش سخن بگوید.
بخش مهم برنامه را به دوست و همکار قدیمی خود بهمنش اختصاص داد (آدمی باید حقیقت را
بگوید: منش روشنزاده در آن برنامه نشان از منشهای پهلوانی است که در این روزگار کمتر
دیده میشود!) می گفت بهمنش بسیار به ورزش های مختلف احاطه داشت. چون خودش چند ورزش
را به طور حرفهای دنبال کرده بود. از سویی می گفت احاطهاش به گزارش بینظیر بود. می
گفت یکبار یک بازی فوتبال بود که از تلوزیون داشت پخش می شد من گزارشگر و او مفسر بود.
دو میز داشتیم. یک دفعه دیدم که از من دوری می کند و اشاره می کند که ادامه بده! بعد
از چند دقیقه متوجه شدم که او دارد بجای فوتبال مسابقات کشتی را گزارش می کند! به این
صورت بود که در تلوزیونی که مقابل او قرار داده بودند؛ پخش مستقیم مسابقات کشتی بود
و یک دفعه به او گفتند که باید این کار را انجام دهی! روشن زاده می گفت: چنان مسلط
این کار را انجام داد که من هنوز خاطره این روز در ذهنم هست.
عطالله بهمنش، مانوک خدابخشیان، پوران و حبیب روشن زاده
مهمترین ویژگی
بهمنش در گزارشگری این بود که تنالیتهای که برای بازی فوتبال انتخاب می کرد با تنالیتهای
که برای کشتی انتخاب می کرد متفاوت بود. حرف اضافه نمی زد. تسلط او به زبان و ادبیات
فارسی بی نظیر بود. کلمات را درست تلفظ می کرد. اگر کلمه تکنیکی را بیان می کرد معادل
فارسی او را نیز بیان می کرد. به درست فارسی صحبت کردن بسیار اهمیت می داد. (عادل فردوسیپور
میگفت من ادامه راه بهمنش هستم. اما یکی از درس هایی که از او آموختم این است که فارسی
را پاس بدارم و فارسی را درست ادا کنم - درود بر شرف عادل فردوسیپور که همواره یاد
این پیشکوست را گرامی میدارد).
جنس صدای او
حماسی بود. هر وقت صدای او را می شنوم؛ یاد صدای با دامنه و حجم، حماسی و تاثیرگذار
زندهیاد «حسین سرشار» میافتادم. کسانی که گویندگی زیبای حسین سرشار را روی صدای دسیکا
شنیدهاند به خوبی به یاد میآورند.
از نوا و صدای
سحرآمیز عطالله بهمنش فراوان می توان نوشت. اما خاطره بد او و شاید خاطره بد ملت ایران
زمانی بود که او و حبیب روشنزاده را از رادیو و تلوزیون تسویه کردند و از همه بدتر
برای آنها دادگاهی نهادند. گزارش این دادگاه را حبیب روشنزاده گفته است. اما بهمنش
که گزارشگر درباری نبود. او را به چه اتهامی در این دادگاه فراخواندند! جرمش این بود
که بازیهای تیم ملی ایران را گزارش میکرد! چنان ایران ایران میگفت که موی بر اندام
آدمی راست میشد. او بازیهای ملی را گزارش نمیکرد بلکه صدایش مانند سرود ملی بود که
بر آن حماسهها نقش بسته بود.
در اندرون
من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم
و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده
برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که
از این پرده کار ما به نواست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر