همهاش از
دیوانگی میآید. تا دیوانه نشوی، مگر میشود عاشق شوی؟ تا عاشق نشوی هم که نمیتوانی
هنر خلق کنی.
اینها را
«لوریس چکناواریان» وقتی میگوید که از او پرسیده میشود این همه انرژی برای خلق- شعر،
نقاشی و موسیقی- از کجا میآید؟ «چکناواریان» علاوه بر آنکه آهنگساز و رهبر ارکستری
شناخته شده است، تا به حال چند نمایشگاه نقاشی هم برگزار کرده است؛ اما شاید کمتر کسی
بداند که خالق اپراها و سوییتهای بسیار، داستان کوتاه هم مینویسد و شعر هم میگوید.
اشعار او تاکنون در ایران شنیده نشدهاند؛ خودش اما میگوید: «من سالهاست که شعر میگویم.
از بچگی؛ شاید هم از روزی که برای نخستین بار عاشق شدم. شعرهایم هم نه غزل است و نه
شعر نو، اصلا سبکی ندارند؛ میتوانم بگویم که شعرهایی به سبکِ «لوریس چکناواریان» است.
شعرهایی که از قلب من میآید، هرچه قلبم میگوید را روی کاغذ میآورم. اینها فرم یا
وزن مخصوصی ندارند، هرچه حس میکنم مینویسم».
غیر از موسیقی
باز هم شاهد کتاب اشعارش را در ایران منتشر کند. او وقتی در برابر این سوال قرار میگیرد
که آیا فعالیتهای ادبی و همچنین نقاشیاش را به نفع آهنگسازیاش سانسور نکرده است،
با قطعیت میگوید: «من هیچوقت خودم را سانسور نکردهام. در هیچ موردی. خب اتفاق این
بود که من بیشترآهنگسازی کنم و در کنارش نقاشی کنم یا شعر بگویم. شاید علاقه و استعداد
بیشتری در این زمینه داشتم. میتوانستم به جای آن مثلا نویسندگی کنم؛ اما هنوز فرصت
خیلی زیادی دارم برای اینکه به همه این کارهایم برسم. بیشتر شعر بگویم و منتشرشان کنم.
داستانهایم را سر و سامان بدهم و خیلی کارهای دیگر هم بکنم. مثلا میخواهم دوباره
بیشتر از این سالها رهبری کنم. من هنوز خیلی جوانم، تازه ٢٠ ساله میشوم.» (خنده)
او اما این
روزها روی دو پروژه کار میکند. سمفونی تختی و سوییت سمفونی کوروش کبیر: «کوروش کبیر،
چند ماه پیش در سانفرانسیسکو توسط ارکستر فیلارمونیک این ایالت به اجرا درآمد؛ سوییت
سمفونی «جهان پهلوان تختی» هم حالا به اتمام رسیده و منتظر هستم تا امکانی برای ضبط
و اجرای آن فراهم شود. البته خیلی نگران نیستم. هنرمند همیشه آثارش را مینویسد و سالها
بعد از آن به اجرا درآمده است. به هر حال من از زمان پیشاهنگی تختی را میشناختم و
وقتی فهمیدم سال ٩٣، هشتاد و پنجمین سالگرد تولد ایشان است به این فکر افتادم که برای
او یک سوییت سمفونی بنویسم و این کار را از سال گذشته آغاز کردم و فکر میکنم این وظیفه
ملی من بود. من سعی کردم بخش عمدهای از زندگی این کشتیگیر بنام را که به نظرم مهم
بود، در ١۵ موومان برای ارکستر بزرگ (٨٠-٧٠ نفره) بنویسم که
البته گروه کر هم دارد».
آهنگساز و
رهبر محبوب ارکستر این روزها ٨٠ ساله شده و چندی قبل هم «عاشقانههایش» را با همراهی
ارکستر البرز اجرا کرده است. او در این برنامه بعد از سالها، خودش رهبری قطعاتِ عاشقانهای
که در این سالها ساخته، را برعهده داشت. خودش درباره آنها میگوید: «من در این سالها
قطعات عاشقانه بسیاری را نوشتهام که حالا ١٨ اثر ارکسترال آن به اجرا درآمده است.
این آثار در دو ورسیون- همراه با خواننده و بدون کلام- نوشته شده است که اشعارش را
بیشتر خودم نوشتهام. اینها همهشان حال و احوال عاشقانهای دارد و علاوه بر آن قطعاتی
که در اپراها و بالههای مختلف حس و حال عاشقانهای دارند، به اجرا درخواهد آمد؛ مثلا
صحنههای عاشقانه اتللو، کوروش کبیر، رستم و سهراب و دیگران.».
خودش درباره
عاشقانههایش میگوید: «اینها موسیقیهای رمانتیک هستند. قطعاتی که حال و هوایی عاشقانه
دارند و من در طول بیش از نیمقرن آهنگسازیام ساخته و اجرایشان کردهام. برای خیلیهایشان
شعر نوشتهام».
این قطعات
البت در برنامههای متفاوتی در اروپا و آمریکا همراه با اشعارش اجرا شده است؛ اما از
آنجا که در ایران اجرای آواز توسط شخصیتهای زن با محدودیتهایی مواجه است فرصت اجرا
پیدا نکرده است. چکناواریان در سالهای اخیر، بیشتر قطعه نوشته است و با وجود فعالیتهای
مستمرش در زمینه رهبری ارکستر در سالهای گذشته، هیچ ارکستری را رهبری نکرده، او درباره
دلیل این ماجرا میگوید: «در این سالها داشتم به آثارم سر و سامان میدادم. در طول
عمر آهنگسازیام٨٠ قطعه نوشتهام که آنها را به صورت کامپیوتری درآوردهام و این کار
سخت و حساس و زمانبری بود؛ اما بالاخره کاری بود که باید انجامش میدادم و حالا خوشحالم
که تمام شده است و تنها کمی ریزهکاریهای آن مانده است. در این ارکستر از من دعوت
شد تا ارکستر را رهبری کنم و این کار را انجام دادم و خب فکر میکنم که بیش از این،
فعالیت بیشتری در این زمینه انجام دهم. فکر میکنم سال آینده باز چند ارکستر را رهبری
کنم. البته من خودم هیچوقت ارکستری را راهاندازی نمیکنم. هیچ هنرمندی نمیتواند
این کار را انجام دهد. برای انجام این کار، نیاز است تا یک تهیهکننده قوی که میتواند
یک تهیهکننده و اسپانسر خصوصی یا دولتی باشد، وجود داشته باشد. به هر حال در تمام
دنیا هم همین اتفاق رخ میدهد».
او از همکاری
با ارکستر البرز خوشحال است. میگوید که در این ارکستر، بهترین نوازندگان ایران در
تمامی سازها حضور دارند و به همین خاطر همکاری با آنها بسیار لذتبخش است: «تمامی نوازندگان
این ارکستر با تجربه هستند و من سالهاست که همهشان را میشناسم و حالا هم حس بسیار
خوبی به این همکاری دارم و مطمئن هم هستم که این کنسرت، اجرای بسیار خوبی خواهد شد».
«لوریس چکناواریان»
میگوید: خواب تختی را دیده و در آن خواب به او الهام میشود که کاری را برای سالروز
مرگ تختی بسازد، حالا اگر شرایط مهیا شود، قرار است دیماه همزمان با سالروز مرگ او،
این سمفونی را به روی صحنه ببرد: «من علاقه شخصی بسیاری به آقای تختی داشتم. اخلاق
و منش او در کنار قهرمانیهایش برای خاک ایران هیچگاه از ذهن مردم این سرزمین پاک
نخواهد شد. مدتهاست که این کار را شروع کردهام؛ اما کمکم دارد به پایان میرسد و
با توجه به هماهنگیهایی که انجام شده گمان میکند بشود این قطعه را به اجرا درآورد.
مردم به کارهای من همیشه لطف داشتهاند و با استقبالشان باعث دلگرمی من بودهاند.
اما اینبار نام تختی آمده و عشق و علاقه مردم به شخصیت این پهلوان فقید کار ما را
سختتر از گذشته میکنم. امیدوارم مردم از این اجرا لذت ببرند و من به سهم خودم برای
نام تختی کار کوچکی کرده باشم».
به او میگوییم،
آقای چکناواریان مردم شما را با سمفونیهایی که ساختهاید، میشناسند و همیشه به شما
به عنوان یک هموطن افتخار میکنند. نظر خودتان در اینباره چیست؟ «امروز که ٨٠ساله
شدم، خودم را چندان جدی نمیگیرم. به نظرمن کارهایی که ما به عنوان یک انسان در دوران
زندگیمان انجام میدهیم، از ما به یادگار میماند و مردم باید آنها را جدی بگیرند.
من اکنون به خاطر لطف مردم خوشحالم و همیشه خودم را در حال شنا کردن در اقیانوس عشق
و مهر مردم حس میکنم. خوبی این ماجرا، این است که حتی اگر شنا هم بلد نباشم، خفه نمیشوم.
من در کنار مردم و با علاقه کار کردن برای آنها غرق در دریای عشق هستم. گاهی برخی افراد
به من یادآوری میکنند که ارمنی هستم و به گونهای مرا متعلق به ایران نمیدانند، درحالیکه
همه ما ارامنه خود را ایرانی میدانیم و این موضوع حقیقت دارد. من ایرانی بودن را در
چیزهایی میبینم که فقط محدود به فرهنگ و آیین نیست. به عقیده من ایران یک اجتماع
از فرهنگ و آیینهای مختلف است و ارامنه یکی از این فرهنگها را به خود اختصاص دادهاند.
ماجرای جداسازی خاک ارمنستان از ایران به خیانت شاهعباس و فتحعلیشاه بازمیگردد که
قسمتی از خاک وطن را به روسها دادند و با این اتفاق میلیونها نفر از ارامنه به طرز
غیرانسانی قتل عام شدند. امروز ارامنه دوباره به کشور خودشان بازگشتهاند و من از این
بابت که در سرزمین ایران به دنیا آمدهام بسیار خوشحالم. به نظر من هیچ جایی بهتر از
ایران نیست. امیدوارم همه ایرانیان در مورد گذشته مطالعه کنند تا بدانیم که ارمنستان
خاک ایران بود و به جور شاهان از دست رفت».
او داستان
زندگیاش را با هیجان تعریف میکند: «پدرم از زندان استالین فرار کرده بود و پدر بزرگم
رییس بهداری بروجرد بود. خانواده مادرم در جریان قتل عام ارامنه به بروجرد آمده بودند
و او در اداره راهآهن کار میکرد. پدرم، مادرم را در راهآهن دید و به او علاقهمند
شد. با وجود علاقه شدید این دو به هم، اجازه ازدواج به آنها از طرف خانوادهها داده
نشد تا اینکه هر دو تصمیم گرفتند با هم فرار کنند. این دو در جریان فرار به زندان افتاد
و زمانی که خانواده پدر و مادرم این اوضاع را دیدند و عشق شدیدشان را متوجه شدند، چارهای
جز اجازه به ازدواجشان نداشتند. این طور شد که من در بروجرد به دنیا آمدم».
او بیش از
هر کس دیگری وطنپرست است؛ برای همین میگوید: «هر وقت قرار باشد آهنگی بسازم، باید
در ایران باشم. کار روی هنر موسیقی برای من در ایران، لذت بیشتری دارد و راحتتر جلو
میرود. علاقه من به فرهنگ کشورم باعث میشود که حال و هوایش را در تمام کارهایم حفظ
کنم. چون اساس کار من این فرهنگ است، باید در میانش باشم تا بتوانم آهنگهایم را بسازم.
محله ما در خیابان سیتیر است. من لالهزار را مال خودم میدانم. همه کوچه پسکوچههای
آن حوالی را میشناسم و با عشق در خیابانهایش قدم میزنم. من هیچ وقت نمیتوانم از
این محل دل بکنم».
چکناواریان
همیشه خودش را عاشق موسیقی میداند و به همین خاطر بسیاری از آثارش حال و هوای فرهنگ
ایرانی را دارد، حتی حال و هوای محرم را نیز که مربوط به مسلمانان است: «من از دوران
کودکی به موسیقی عشق میورزیدم و به همین خاطر در همان سن و سال در مدرسه ارکستری را
تشکیل دادم و مشغول کار شدم. با آنکه ممکن است در آن دوره، خیلیها از کار من خوششان
نیامده باشد اما دست از تلاش و جدیت بر نداشتم و با تمام قدرتی که عشق به این هنر در
وجودم قرار داده بود، آن را ادامه دادم. البته این طور نبود که هیچ کاری به جز موسیقی
انجام ندهم. به هر حال من هم روال عادی زندگی را داشتم. درس میخواندم، شیطنت میکردم
و در کنارش به کار موسیقی مشغول بودم. از زمانی که خیلی کوچک بودم، به یاد دارم که
به هنرمندان بزرگی همچون شیرخدا را دوست داشتم. شیر خدا در ضرب و مرشدی زورخانهاش
از شاهنامه و به خصوص قسمت رستم و سهراب میخواند. شور زیادی با شنیدن این شعرها در
دلم به پا میشد و همیشه در ذهن میگفتم که اگر بزرگ شوم، نخستین کاری که خواهم ساخت
باید اپرای رستم و سهراب باشد. من از موسیقی ایرانی چیز زیادی نمیدانم اما اساس کار
من ریتمهای محرم است. اگر بنا باشد در مورد کلیت کارم به شما توضیح دهم مثلث محرم،
زورخانه و کلیسای ارامنه آن را تشکیل میدهد. زمانی که به کل کارهایم نگاه کنید، خواهید
دید که تمامی کارهای من بر مبنای این سه است و به همین خاطر است که میگویم من نباید
جدی گرفته شوم. چون کارهایم بعد مرگ زنده خواهد ماند و نواهای مقدس ایرانی را در ذهنها
جاری خواهد کرد. من اصلا با کلمه اقلیت مشکل دارم. این واژه برای نخستین بار در دوران
مشروطه به اشتباه به کار برده شد. چه دلیلی دارد که ما هم این اشتباه را تکرار کنیم.
همه ما از لر و کرد و بلوچ و فارس و ترک و ارمنی ایرانی هستیم. چطور میشود که در یک
خانواده فرزندی را تنی و دیگری را ناتنی بنامیم. این درست نیست».
او برخلاف
بسیاری از هنرمندان هنر را فقط برای درآمد دنبال نمیکند. بلکه سعی دارد تا به وسیله
هنر دریچههای مختلف انسانی را بگشاید، شاید به همین خاطر است که در پایان برنامه
«شب لوریس چکناواریان» مبلغ قابل توجهی از درآمد اجرا صرف کارهای خیرخواهانه شد. خودش
درباره آن تصمیم میگوید: «من همیشه به موسسه محک علاقه داشتم. این موسسه کار بزرگی
را انجام میدهد و برای انجامش به همیاری همه احتیاج دارد. اینبار هم با هماهنگیهای
انجام شده با تهیهکننده، مفتخر شدیم، در کنار کودکان محک باشیم و به کمک خداوند ۵٠درصد
از عواید حاصل از اجرا را به این بچهها اختصاص دهیم. این یک هدیه به بچههای محک بود.
آنها هم به من یک نقاشی زیبا هدیه دادند و مرا بیش از پیش به شوق آوردند. من سعی کردهام
که در تمام اجراهایم بخشی از درآمد را به محک اختصاص دهم. این قبیل کارها را در آن
طرف دنیا زیاد میتوان دید و به نظر من معرف یک چیز میتواند باشد؛ فرهنگ همنوع دوستی
و عشق. ما مردمان دلسوز و مهربانی داریم که همیشه در فکر کمک به دیگران هستند. امیدوارم
فرهنگ خیرخواهی در کشور ما هم جا بیفتد و همه هنرمندان عزیز بخشی از درآمد اجراهایشان
را برای چنین کارهایی هزینه کنند. ما با این روش میتوانیم فرهنگ غنی و پرمایه ایرانی
که در انعکاس و علاقه به انسان موج میزند به همه جهان نشان دهیم. به نظر من در این
دنیا چیزی جز خوبی و محبت باقی نمیماند و این دو تنها راه رستگاری برای هر انسانی
است. اصلا من معتقدم که محبت انسانها به هم، بشر را ارزشمند میکند. بنابراین دوست
دارم روزی برسد که محبت و نوع دوستی ما انسانها باعث شود که هیچ کس حداقل به لحاظ
مالی دچار فقر و مشکلات ناشی از آن نشود».
اما او امیدوار
است که سمفونی تختی نیز با استقبال بسیار زیادی از طرف مردم روبهرو شود: «مردم همیشه
به من لطف دارند. در برخی از برنامههای اخیر با وجود عدم تبلیغات کافی و ناهماهنگی
که در این کار پیش آمده بود، مردم به سرعت متوجه میشدند و بلیتها به سرعت فروش میرفت.
به نظر من باید در بخش تبلیغات یک نفر مسوول این کار باشد تا ناهماهنگی ایجاد نشود.
وقتی در یک آشپزخانه ١٠نفر با هم کار کنند غذا خراب خواهد شد و دست آخر هم آشپزها تقصیر
را به گردن هم میاندازند. البته در ایران باید به نکات زیادی توجه کرد و زمان برنامه
را با مناسبتهای تقویم شمسی و قمری مطابقت داد. گاهی یک مسابقه فوتبال میتواند استقبال
از برنامه هنری را به شدن کم کند به همین دلیل اتفاقاتی ورزشی که برای مردم مهم است
باید مورد توجه قرار گیرد. از نظر من اردیبهشت و شهریور ماه بهترین زمان برای برگزاری
کنسرت در ایران است. چون امتحانات دانشآموزان و دانشجویان در زمانهای دیگر قرار دارد
و برگزاری برنامه در این زمان میتواند این امکان را فراهم کند که جمعیت بیشتری از
جوانان در شب اجرا حضور داشته باشند».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر