۱۳۹۳ شهریور ۱۴, جمعه

شهناز تهرانی و ماجرای اولین دیدارش با امیر عباس هویدا

شهناز تهرانی در صفحه فیس بوکش نوشت: در یک ضیافتی که به مناسبت افتتاحیه یک مرکز خرید مخصوص کارکنان تلویزیون و رادیو بر پا بود، اکثر هنرمندان و آقای امیر عباس هویدا نخست وزیر وقت نیز در این مراسم شرکت داشتند.

در بخشی از سریال اختاپوس دیالوگی بود که من به طنز در مورد «ارکیده ای که نخست وزیر همیشه به کت خود سنجاق می کردند» عنوان کرده بودم.
روز افتتاحیه حدود های ساعت 2 بعد از ظهر بود و من به دلیل اینکه ساعت ها در آرایشگاه به همراه برخی هنرمندان زن دیگر معطل شده بودیم بسیار احساس گرسنگی می کردم ولی غذا ها سرو نمی شدند تا شرفیابی نخست وزیر هویدا، به همین دلیل من مشغول خوردن کمی از چیپس های روزی میز بودم. وقتی ورود ایشان را اعلام کردند، دلارام کشمیری از من خواست که سر و وضعم را مرتب کنم و بپا ایستم چون همه هنرمندان به افتخار ورود ایشان به پا خواسته بودند.
وقتی روانشاد هویدا وارد سالن شد با استقبال مدیر تلویزیون وقت آقای قطبی و آقایان پرویز کاردان و بسیاری دیگر قرار گرفتند ولی به محض اینکه مرا دید، به طرف من آمد و با لحنی بسیار صمیمی گفت: سامانتا خانم... حسابی دست پاچه شده بودم و خیلی مودبانه سلامی کردم و ایشان با همان لحن شوخ ادامه دادند: پدر سوخته شنیدم، گفتی اگه هویدا رو ببینم اون گل ارکیده اش رو از کتش می کنم!
با نگرانی گفتم: من چنین حرفی نزدم...
گفت: چرا، من خودم شنیدم… بله، من سریال اختاپوس رو می بینم…
خیلی نگران شده و گفتم: من هر چیزی رو که آقای صیاد می نویسد، می گویم…
بعد به من نزدیکتر شده و گفت: خوب چرا معطل هستی مگه نگفته بودی که اگر مرا ببینی گل ارکیده را از کتم می کنی، خوب بکن…
من دیگه دست پاچه شده بودم و با التماس گفتم: به خدا من نگفتم، شما می خواهید من این کار رو بکنم تا دستور بدید من رو زندانی کنند؟؟
خندید و گفت: نه نترس دختر جون…
من هم نمی دانم چطور جرأت پیدا کرده و دست انداختم و گل را از کت ایشان کندم، بعد متوجه این شدم که یک دکمه فلزی رنگی زیر گل ارکیده هست. نخست وزیر که متوجه نگاه من به دکمه فلزی روی کت خود شد به آرامی گفت: حالا دیدی سامانتا این گل برای تشریفات و ژست گرفتن نیست… برای پوششی روی این دکمه فلزی است...
با ندامت کودکانه ای گفتم: بله متوجه شدم و بلافاصله از روی کنجکاوی پرسیدم، حالا این دکمه چی هست؟
شادروان هویدا لبخندی زد و گفت: این میکروفون کوچکی است که من دستورات مملکتی ضروری را در ساعاتی که از دفتر نخست وزیری بیرون هستم صادر می کنم…

امیرعباس هویدا


من که هنوز گل ارکیده را در دستم داشتم از اینکه گل را کنده بودم شرمنده شدم و گل را به نخست وزیر دادم و گفتم: پس بهتر است گل را دوباره سنجاق کنید سر جاش…
این صحبت دوستانه در چنان سنی، آن هم با نخست وزیر کشور شاهنشاهی برای من بسیار هیجان انگیز بود… بعد از مراسم افتتاحیه همه در حال آمد و شد به بوفه غذا بودند و من هم داشتم می رفتم به طرف بوفه که برای خودم غذا بردارم که نخست وزیر هویدا متوجه من شد و صدایم کرد تا بروم و بنشینم سر میزی که مخصوص نخست وزیر و برخی از سران رادیو تلویزیون و … چیده شده بود و آقای کاردان هم در کنار ایشان بودند، من از ایشان اجازه خواستم که غذا برداشته بعد بروم که ایشان با خنده گفت: بیا سامانتا، بیا بنشین، «پرویز کاردان میره و برات غذا میاره»!
این حرف زیاد به مزاج آقای کاردان خوش نیامد و شاید باورتان نشود که حتی تا به امروز ایشان از آن حادثه ناراحت هستند. بعد از آن یک بار نخست وزیر هویدا، اکیپ هنرمندان سریال صمد را به کاخ نخست وزیری دعوت کرده و از سریال تقدیر کرد. خوب به خاطر دارم که آقای صیاد به همه ما گوشزد کرده بود که «به هیچوجه تقاضائی از جناب نخست وزیر نکنیم». پس از مراسم تقدیر، مجلس ناهاری ترتیب داده شده بود. پس از صرف نهار، نخست وزیر گفت: هر کسی کاری دارد که من بتوانم انجام دهم، بگوئید، خوب به دلیل گوشزد پرویز صیاد هیچکدام از ما حرفی نزدیم… ولی صادق بهرامی از هنرپیشه های پیشکسوت رو به نخست وزیر کرد و گفت: پسر من حسین، دارد ازدواج می کند و من توانسته ام بعد از سال ها یک خانه ای کوچک در کرج بخرم، - فلان منطقه که زندگی می کنم - خیابان اش آسفالت ندارد، و منطقه فاقد آب لوله کشی و یا برق است و با توجه به مراجعات مکرر به اداره جات مربوطه به ما گفته اند که فعلأ در دستور کار برای برق و یا آب لوله کشی به آن منطقه نداریم…
همان لحظه نخست وزیر که روی میز کارشان چندین گوشی تلفن داشت، بلافاصله به طرف میز رفته و تلفنی دستوراتی را شفاها به مراکز مربوطه ابلاغ کرد و خواست ظرف 48 ساعت آینده اقدامات لازمه برای آب و برق و آسفالت آن منطقه شود.

بعد از آن روز، گاهی آقای نخست وزیر اتومبیل نخست وزیری را به استودیو یا درب منزل ما می فرستاد تا مرا به کاخ نخست وزیری ببرند. به من بسیار محبت داشتند و من هم متقابلا بسیار نخست وزیر هویدا را دوست داشتم. باید بگویم بر عکس شایعات در مورد نخست وزیر هویدا ایشان انسانی مهربان، خوش قلب و متین بود.

۵ نظر:

ناشناس گفت...

مرحوم هویدا پاکترین , با سوادترین , با شخصیت ترین نخست وزیر تاریخ ایران بود که با دروغ پراکنی روشنفکران بی مایه و کم سواد ایرانی همیشه مورد هجوم بود یادش گرامی باد

ناشناس گفت...

با سواد ترین , با شعور ترین , انسان ترین و وطن پرست ترین نخست وزیر ر تمام طول تاریخ ایران بودند. ایشان زمانی با پسرکی کارگر تصادف کوچکی داشتند که نه تنها مخارج لازم را پرداخت کردند , بلکه این پسر را به فرزند خواندگی قبول کردند و هزینه تحصیل و زندگی او را پرداخت کردند. این آقا را در امریکا ملاقات کردم در یک میهمانی و خودشان این ماجرا را تعریف کردند.درود به روان این مرد بزرگ

ناشناس گفت...

فکر نمی کنم درآن زمان تکنولوژی آنقدر پیشرفته بوده که هویدا دستورات ضروری مملکت را ازطریق میکروفن بیسیم صادر می کرده !

ناشناس گفت...

برای رفع تردید ناشناس 16 شهریور03 :9
در مورد پیشرفت تکنولوژی آن زمان، یادآور می شوم که اقلاً ده سال قبل از آن ماجرا بشر پا بر ماه گذاشته بود

سید عثمان گفت...

به امثال اینها میگن رجال سیاسی ، نه به یه مشت آدم های وحشی.....