۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۰, شنبه

بهزاد فراهانی در سوگ محمد رضا لطفی: ببند پنجره را باد سرد می‌آید

بهزاد فراهانی بازیگر و کارگردان پیشکسوت ایران به مناسبت درگذشت محمد رضا لطفی در یادداشتی در روزنامه فرهیختگان نوشت.
در میدان رفاقت دو چیز آموختم، از او می‌شد بسیار آموخت، اما آن دو چیزی که به آن اشاره خواهم کرد، در این مقال می‌گنجد. او را دلسپرده بر این اصل دیدم که همیشه بر آن پای می‌فشرد و اصرار می‌داشت.«هنر باید به درون بوریانشینان رنج دیده راه یابد، اما هدیه به سایه‌بان‌نشینان باید فاخر باشد و قابل» و باز دل‌سپرده آن بود که هم‌آنسان که «هنر را انتهایی نیست، و چون از دل برآید، حد و مرزش بی‌کرانه است» و هم از این مدار بود که بداهه‌نوازیش بی‌بدیل بود و گاه از دستگاهی به گوشه‌ای بکری می‌‌برید و گاه درهم‌آمیزی گوشه‌ها به رقصی چنین میانه میدان می‌رسند.از او آموختم که هنرم را اگر قابل مردمان است، باید پیشکش آنان کنم. بسیار جشن و پایکوبی که از کارگران و زحمتکشان کم‌توش و توان بود، به دعوتم، آمد و چون ساز در آغوش گرفت، چنان نواخت، که گویی عروسی فرزندش است، و باید هر گوشه‌نشین خاموش شرمگینی را به رقص درآورد. این شد و خود نیز با سازش و قد سروگونه‌اش در رقص‌شان چنان پای کوفت، که به‌یاد زنده‌یاد کازانتزاکس افتادم و پهلوان میکلوس. در هر مجلسی ارمغان حضورش شادمانی بود. هدیه قابلش سلاح بیدار تارش، بی‌چشم داشت حتی یک لبخند خالی.هرکه می‌خواهد این راز را که چرا مریضی لاعلاج از پایش انداخت، بداند، به سازهایی بیندیشد که به‌این سال‌ها شکستند و با شکستن هر سازی دل روزگار را به درد آوردند.به‌ سال‌های 60 بیندیشیم و همنوازی و همخوانی‌اش که بوی هزار «عارف» و «میرزاعبدالله» کسی که تیغ دو سر ندارد؟!می‌داد و عطر پاک موسیقی مقامی میهمانان من این فاجعه را... مرگ لطفی را... پیش از تسلیت به تبارش، به خانواده سوگوار موسیقی ایران تسلیت می‌گویم و به علیزاده عزیز و سایه گرامی می‌گویم اشک‌تان کم و عمرتان پایدار. که نمی‌دانید ما ایرانیان چه یگانه‌ای را از کف دادیم.

هیچ نظری موجود نیست: