۱۳۹۲ دی ۱۲, پنجشنبه

یادداشتی از پژوهشگر و تاریخ نگار کرد درباره حسین یوسف زمانی

به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی موسیقی ایران(نای)، عرفان قانعی فرد پژوهشگر و تاریخ نگار کرد در پی درگذشت حسین یوسف زمانی یادداشتی درباره این آهنگساز برجسته کشورمان برای سایت«نای» نوشته که در ادامه می آید. قانعی فرد در این یادداشت آورده است: 
در رثای حسین یوسف زمانی
مغنی رقص و بوی باران ، زمستان است...
کار جهان همان میهمان بودن و رفتن است و چه باور خیامی داشت و چه خلاف آن؛ نوبت رفتن است و سلسله جنبان هستی هم یک به یک را به سرای عدم می برد و انگار تنها همان آوا و ترانه است که بازمی ماند.
همشهریان و همزبانان من در میان چهره های موسیقی این دیار خوش درخشیده و خوش نواخته اند. حسین یوسف زمانی هم از آن افراد بود. تازگی ها 80 سالش شده بود. ۱۳۱۲ در سنندج- یکسال پس از مرگ  سید علی‌اصغر کردستانی -  پای به گیتی نهاده بود و از همان  مدرسه موزیک نظام آرشه بر ویلن کشید و راهی تهران شد. و دیگر به جای نغمه ها و شنیدن آواز سید علی اصغر کردستانی،  در کنسرواتوآر عالی موسیقی ردای تحصیل بر تن کرد و بعد هم نیم قرن بیشتر، در ارکسترها نواخت. برادر بزرگ وی حسن یوسف‌زمانی هم از همان نوابغ کار بود. و هر دو هم در ساخت و شناخت و ثبت فولکلور موسیقی کردها، زحمت ها کشیدند و نوای مَظهَر خالِقی خواننده مشهور کردِ هم از همان یادگارهاست...
دیدار اول... قلهک،منزل محمد قاضی، دی 1374. تهران. روزی که برف می بارید و خیال باز ایستادن هم نداشت... دیدار دوم هم مراسمی بود که آهنگ واران وارن - باران باران - را اجرا کرد. والحق حس خیس شدن را به شنونده القا کرد .... دیدار سوم: استودیوی بل 12 آبان 1378. با چهره ای تکیده و رنجور با همایون شجریان از ریتم ها می گفت. شجریان بزرگ هم ناآرام و شاید کمی مضطرب به منوچهر ریاحی و دستگاه ضبط می نگریست آنهم با نگاهی معنادار و پرنفوذ؛ که تو گویی گرهی در گلو داشت و حسرتی در فریاد و اینجا بود که نوایی خوش سر داد و در چهارگاه شعر فریدون مشیری را خواند..بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک.... و مدتی بعد هم کاست بوی باران انتشار یافت.... و یکی پس از دیگری در سفرهایم به ایران، دیدارمان تازه می شد و گاه از شعرهایی می خواند و می گفت که دوست داشت بر روی آنان آهنگی بگذارد تا اجرا شوند....آخرین دیدارم با وی به همراه عثمان احمدی - شاعر برجسته کرد - بود که هر دو راهی فرانسه بودیم و او هم در میهمانخانه ای، بنا به تقاضای دوستان، ویلن را بردوش کشید و آهنگ - ای نسیم سرد پائیز، چه بی رحمی، چه دل سنگی - را اجرا کرد که قبلا مظهر خالقی نواخته بود! و بعد از کرج تا تهران او راند و برایم از خاطراتش می گفت . از اینکه روزگارانی در میان کردها، سخن از طرب و موسیقی و نغمه و آواز حرام بوده و ممنوع و ساز داشتن به مثابه آلت قتاله بود و مفسده....اما باز هم وجود و حضور نوازندگان شوریده و شیدا؛ این پرده های تاریک را کنار نهاد و هرکدام نوای خوش غمزدایی از چرخ نیلوفری نواختند و زدند و به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانشان...
بعدها مراسمی در بزرگداشتش در سال 1388 برگزار شد که صرفا کنار همشهری استاد آوازم - صدیق تعریف - دیدمش و قرار گذاشت تا سر ضبط کاست مهتاب، به دیدارش بروم که دیگر رخ نداد... و امروز هم می خواستم به دیدارش بروم؛ آخر حرمت و حق نان و نمک دارم  و در رسم جوانمردی کردها، بی وفایی هم شرط نیست... اما به در بیمارستان نرسیده، پرده سفید 2 متری، روی سرش کشیده شده و انگار مرد هزار آوا و نغمه، چند ساعتی است در سرمای زمستان رفته است....کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه، جز پیش پا را دید نتواند ...که ره تاریک و لغزان است...
یادش گرامی

۱ نظر:

ناشناس گفت...

یادداشت عرفان قانعی فرد پژوهشگر و تاریخ نگار کُرد بسیار انسانی است با نثری زیبا ودلنشین ،که پهلو به پهلوی شعر میزند؛ با سپاس ایشان .
برای من سؤالی از دوست عزیز تاریخ نگار کُرد پیش آمده .گفته اند در رسم جوانمردی کُردها، بی وفایی شرط نیست.
آیا رسم جوانمردی دربین بقیۀ اقوام ایرانی با یکدیگر فرق دارد؟

- احمدی از کرمانشاه-