۱۳۹۲ آبان ۱۹, یکشنبه

ناصر ملک مطیعی: از تنهایی خسته شده بودم

بازیگر پیشکسوت سینمای ایران می گوید پیش از انقلاب کمتر کسی برای دیدن فیلم یک کارگردان به سینما می آمد و بازیگران معیار جذب مخاطب بودند.

به گزارش خبرآنلاین، با 83 سال سن، چشمانش هنوز برق و جذبه سال های جوانی اش را حفظ کرده است. عصایی در دست دارد که با آن بیگانه است، اما این عصا چیزی از صلابتش کم نکرده است. محکم و استوار قدم بر می دارد. دلخوش آدم هایی است که کنارش نفس می کشند و زندگی می کنند و او را از یاد نبرده اند و بر زمینی راه می رود که خاکش را در تمام این سال ها رها نکرده است. حالا پس از سال ها دوری از معشوقش سینما، بار دیگر آن را پیدا کرده است. ناصر ملک مطیعی به سینما بازگشت. این مهم ترین خبری بود که در عرصه سینما طی روزهای گذشته در رسانه ها منتشر شد و بازتاب های متفاوتی داشت.
ملک مطیعی در تمام این سال ها خودش را بازنشسته کرد تا به قول خودش احترامش را حفظ کند، اما می گوید احساس تنهایی می کند و این تنهایی نیروی محرکه ای برای او بود که به پیشنهاد علی عطشانی که از او خواست در فیلم «نقش نگار» نقش کوتاهی بازی کند پاسخ مثبت بدهد.
حالا او پس از 31 سال به خانواده سینما سلامی دوباره داده و منتظر پاسخ است. در یکی از روزهای پاییزی میزبان ملک مطیعی بودیم که با بسیاری از فیلم های او چون «قیصر»، «بابا شمل»، «سه قاپ»، «طوقی» و بخصوص سریال «سلطان صاحبقران» خاطره داریم.
ملک مطیعی از چگونگی ورودش به سینما گفت، از خاطره روزهای جوانی، دوستان دوران جوانی و البته زندگی ورزشی که مرور این خاطرات از زبان خودش قطعا لذت بخش خواهد بود.

آقای ملک مطیعی وقتی کارتان را در سینما شروع کردید، وارد شدن به این حرفه چه شرایطی داشت؟
آن زمان برای ورود به کار سینما چارچوب درستی نبود، نه مدرسه هنرپیشگی بود، نه قوانین خاصی برای این کار وجود داشت. سینما صنعت تازه واردی به کشورمان بود و یک عده قصد داشتند فیلم بسازند و معمولا از اقوام نزدیکشان برای حضور در فیلم استفاده می کردند.
یک عده هم بودند که هنرپیشه تئا تر بودند و برای بازی در برخی فیلم های سینمایی می آمدند. بعد از مدتی کم کم کارگردان ها به دنبال چهره ها رفتند و چند نفردر این هنر شاخص شدند. در آن زمان سهم بیشتر ساخت یک فیلم بر عهده فیلمبردار بود. تنها کسانی که به مسائل تکنیکی سینما احاطه داشتند فیلمبرداران بودند چرا که به هر حال نور، تصویر و... را می شناختند.

یعنی کارگردان ها این مسائل را نمی دانستند؟
یکسری از کارگردان ها از تئاتر به سینما آمدند مثل هایک کارکاش،استفانیان یا دریابیگی. این اشخاص در تئا تر تبحر داشتند، اما در حوزه سینما خیلی وارد نبودند و خیال می کردند مدیوم سینما مثل تئا تر است. آن زمان دیالوگ مسئله مهمی بود. در ابتدا بازیگران نمی دانستند باید چطور دیالوگ بگویند. نمی دانستند مثل مردم عادی حرف بزنند یا کتابی دیالوگ بگویند؟ ما تا مدتی گرفتار این اتفاق بودیم. زمانی که فیلم ها با صدا گرفته می شد، کتابی حرف می زدیم و به اصطلاح حرف ها ثقیل بود، اما کم کم دیالوگ در سینمای ایران جای خودش را باز کرد و به زبان عادی مردم نزدیک شد.
به هر حال برمی گردم به پرسش اول شما که چطور به سینما وارد شدیم؟ حرفه سینما خیلی در نگاه و نظر مردم جا نیفتاده بود. برخی ها گرایش به هنر تئا تر داشتند، مردم خیلی علاقه مند به کار در سینما نبودند، اما سینما را دوست داشتند، البته وارد شدن به سینما برای خانم ها سخت تر بود و خیلی با آن ها مخالفت می شد. خانم هایی که وارد این حرفه می شدند خیلی شهامت داشتند. مرد ها هم تا یک مدتی می ترسیدند به خانواده هایشان بگویند که بازیگر شدند. یادش بخیر بهروز وثوقی تا مدتی به پدرش نمی گفت وارد سینما شده است. تا اینکه یک روز پدرش صدای بهروز را در یک فیلم می شنود. تازه آن زمان می پرسد که کجا رفته است و چه کار می کند. به مرور آگاهی مردم نسبت به سینما بهتر شد، وقتی آن زمان را با دوران معاصر مقایسه می کنم، می بینم که اکثر خانواده ها اصرار عجیب و غریبی دارند که دختر یا پسرشان وارد سینما شوند. زمان ما ورود به سینما چارچوب درستی نداشت.
ورود من به عالم سینما این طور اتفاق افتاد که یک روز یکی از آشنایان ما به نام جمشید بیوک که دستیار فیلمبردار بود در خانه ما را زد و به من گفت که استودیو بدیع من را می خواهد. اگر آن روز من در خانه نبودم و بیرون می رفتم ممکن بود وارد سینما نشوم! (با خنده).
قبل از آن در سال 1327 زمانی که شاگرد مدرسه بودم و انجمن نمایش و ورزش را اداره می کردم، در این رشته ها در مدرسه شاخص بودم و آن قدر که پیگیر ورزش و سینما بودم، پیگیر درس نبودم. در آن سال فیلمی به نام «واریته بهار» ساخته می شد که من در آن بازی کردم. حضور کوتاهی در این فیلم داشتم و بسیاری از بازیگران قدیمی مثل تقی ظهوری و عزت الله انتظامی هم در این فیلم بازی می کردند.

ناصر ملک مطیعی


خانم ژاله علو هم در این فیلم بازی می کردند؟
خیر. خانم علو هنرستان هنرپیشگی می رفتند. خانم علو سال سوم بود و من سال اول. او یکی از مشوقین من در حرفه سینما بود. خدا حفظشان کند. همیشه به من می گفت: «تو شبیه تایرون پاور هستی» و من را برای ادامه راهم در سینما تشویق می کرد.

قبل از فیلم «واریته بهار» تولیدات سینما ما چقدر بود؟
قبل از این فیلم، فیلم های «طوفان زندگی» و «زندانی امیر» ساخته شد و علی دریابیگی فیلم «شکار خانگی» را ساخت که من در آن فیلم حضور بسیار کوتاهی داشتم.
امیر ملک مطیعی، پسر ناصر ملک مطیعی: اگر اشتباه نکنم دوازدهمین فیلم تاریخ سینمای ایران، اولین فیلم پدر بوده است.
ملک مطیعی: خاطرم هست آقای دریا بیگی می خواستند فیلمی به نام «آهنگر» را بسازند. قرار شد من در آن فیلم بازی کنم. ا و با من قرار گذاشت که قبل از فیلمبرداری با هم تمرین کنیم. به نظر من سینما مثل تئا تر نیست و تمرین آنچنانی نیاز ندارد. آدم می تواند مثل زندگی روزمره مقابل دوربین زندگی کند. سه یا چهار روز با هم تمرین کردیم. او به من می گفت بگو: «ستاره جان، سلام» و من هم تکرار می کردم. هر بار از دیالوگ گفتن من ایراد می گرفت. کم کم پیش خودم فکر کردم شاید استعداد این کار را ندارم! (با خنده).
آن زمان همه فیلم های خارجی را می دیدم. تقریبا هر شب برای دیدن فیلم به خیابان لاله زار می رفتیم. بعد از اینکه در فیلم «ولگرد» بازی کردم، در یک هفته در تهران معروف شدم. بلافاصله بعد از آن به پارس فیلم رفتم و فیلم های «غفلت»، «افسونگر» و «چهارراه حوادث» را بازی کردم.
دیگر وقفه ای بین حضور من در سینما نیفتاد، اما در برهه ای فیلم های هندی اکران شد و بعد از آن بازیگرانی مثل فردین به سینما آمدند که با آمدن آن ها فضای فیلم ها شاد شد و من که بازیگر جدی تر و اخمو تری بودم یک ذره کنار کشیدم. اما برای اینکه از قافله عقب نیفتم یکی دو تا فیلم ساختم به نام «سوداگران مرگ» و «عروس دهکده». بعد از دو یا سه سال بهروز وثوقی به سینما آمد و سبک دیگری از بازیگری را با خود به سینما آورد.
در دوره ای فیلم هایی طرفدار داشت که محوریت آن ها به تصویر کشیدن آدم هایی بود که زندگی معمولی داشتند و رفقای بدآن ها را از راه به در می کردند. جالب بود که عده ای وقتی من را می دیدند می گفتند بعد از اینکه این فیلم ها را دیدند، کارهای بدی که انجام می دادند مثل قمار کردن را کنار گذاشتند. بعد هم مردم با محبت و لطف خودشان ما را در سینما نگه داشتند. در این مدت سینما برای من افت و خیز زیادی داشت.
به هر حال سبک های مختلفی در سینمای ایران وجود داشت و مردم از دیدن برخی فیلم ها خاطرات خوبی برایشان یادآوری می شود، گو اینکه نقایصی هم داشتند. به هر حال پول و سرمایه در آن فیلم ها نبود، تکنیک هم نبود، اما برخی از این فیلم ها آموزنده بودند و درس جوانمردی و صداقت می دادند.

آقای ملک مطیعی در بیوگرافی شما آمده که سینما مشرق در خیابان ری متعلق به پدرتان بوده. درست است؟
من دو یا سه سالم بود. پدرم عمارتی در خیابان سیروس اجاره می کند و آپاراتی می خرد. او این کار را با آقای معتضدی انجام می دهد، اما بعد از مدتی ضرر می کند و سینما را می فروشد و با پول آن یک موتورسیکلت می خرد. ما ایرانی ها وقتی از همه جا نا امید می شویم، کارمند دولت می شویم. پدر من هم کارمند وزارت پست و تلگراف شد.

خانه پدری شما کجا بود؟
من در کوچه دانشسرا در دروازه شمیران به دنیا آمدم و در دانشسرای عالی درس خواندم. یک نکته در مورد تربیت بدنی می خواستم بگویم و آن این است که سال 1328 یک روز من سر کلاس تربیت بدنی بودم که آقای ایثاری (فیلمبردار) سر کلاس ما آمد. او می خواست از کلاس ما فیلمبرداری کند و فیلمش را در ارتباط با معرفی ایران بسازد. او خیلی تصادفی من را به عنوان یکی از شاگردان آن کلاس پای تخته برد و این انتخاب تصادفی برایم جالب بود.

شما شغل دولتی هم داشتید؟
من 9 سال رئیس تربیت بدنی ناحیه 9 بودم. فوتبال بازی می کردم و داور کشتی بودم. در 1330 چون معلم ورزش بودم، در اولین کلاس داوری کشتی حضور پیدا کردم. در 15 سالگی به قله دماوند رفتم. آن زمان هنوز کسی به این صورت به قله دماوند نرفته بود. آن قدر که رفقای ورزشی داشتم، رفقای سینمایی نداشتم. در سینما فقط با سه یا چهار نفر صمیمی بودم. البته هنوز هم دوستی من با رفقای ورزشکارم ادامه دارد.

ناصر ملک مطیعی

دوستان ورزشی شما چه کسانی بودند؟
در فوتبال با نادر افشار، کوزه کنانی، بیاتی ها، دکتر برومند، شکیبی، فاخری در ارتباط بودم. البته هنوز هم با شکیبی و فاخری در ارتباطم. در باشگاه شاهین و تیم هما بازی می کردم. باشگاه شاهین دو تیم داشت؛ یکی سن بالاتر ها بود که دکتر برومند در آن بود و تیم دیگری هم بود که کم سن تر ها در آن بازی می کردند که اسمش هما بود و ما در این تیم بازی می کردیم.
آن زمان مسابقات آموزشگاه ها در مدارس خیلی مهم بود و ما همیشه شرکت می کردیم. من فوروارد بودم. یکی از خاطرات شیرینم درباره عبد الله سعیدایی معروف به عبد الله شوتی است. او در زمین نمره سه در خیابان شهباز زندگی می کرد. وقت هایی که یار کم داشتن از تیم شرق هم کمک می گرفتند و ما هم می رفتیم.
امکاناتی که ان زمان در اختیار فوتبالیست ها بود، با الان قابل مقایسه نیست. یک مغازه بود به نام «خوشبخت» که کفش فوتبال درست می کرد. مغازه اش اول چهارراه امیریه بود و بعد نزدیک امجدیه آمد. عبد الله شوتی فوروارد بازی می کرد و من هم دو یا سه بار بغل چپ یا راستش بازی می کردم. به نظر من امثال این آدم ها قهرمانان واقعی بودند.
خاطرم هست در امجدیه تیم لهستان با ایران بازی می کرد. عبد الله شوتی در آن بازی گلی زد که دنده گلر شکست یا از پشت پنالتی می زد که گلر نمی توانست آن را بگیرد. آن زمان روس ها خواهان خرید او بودند. خاطره دیگری هم از محمود بیاتی دارم. من و محمود وقتی شش یا هفت ساله بودیم، در ورزشگاه امجدیه توپ هایی را که اوت می شد می انداختیم تو زمین. بعد ها محمود یکی از بهترین هافبک های تیم ملی شد و من وارد سینما شدم.

چه سالی سربازی رفتید؟
سال 1332 رفتم سربازی. کمی دیر رفتم چون مشغول کار فیلم بودم. آن زمان برای رفتن به سربازی قرعه کشی می شد. عده ای را که می خواستند برای نظام وظیفه انتخاب می کردند و مابقی را معاف می کردند. من هم به دانشکده افسری رفتم که در قرعه کشی شرکت کنم. آن روز تا ساعت چهار یا پنج بعد از ظهر قرعه به من نیفتاد، اما دلم می خواست سربازی بروم و به دانشکده افسری راه پیدا کنم و لباس سربازی بپوشم. بالاخره قرعه به من افتاد. دوران سربازی دوران بسیار خوبی بود و خاطرات خوبی از آن زمان دارم.

اولین فیلم شما در مقام کارگردان چه بود؟
اولین فیلمی که ساختم «سوداگران مرگ» بود که مضمون آن در ارتباط با مبارزه با مواد مخدر بود و به هیچ وجه ساز و آواز نداشت.

همان سال که شما «سوداگران مرگ» را ساختید، آقای فردین هم فیلم «طلای سفید» را ساخت. دلیل خاصی داشت که هر دوی شما با سوژه قاچاق فیلم ساختید؟
خیلی در جریان ساخت همزمان این دو فیلم نبودم. معمولا این شباهت در مضمون بسیاری از فیلم های آن زمان وجود داشت. مثلا گاهی پیش می آمد که من یا بهروز وثوقی فیلمی بازی می کردیم که موضوع آن ها شباهت زیادی به هم داشت، منتها آن زمان فرصت دیدن فیلم های هم را نداشتیم.

به غیر از مدرسه جای دیگری هم تئا تر بازی کردید؟
اولین تئا تر را در دانشسرای عالی بازی کردم. آن زمان دکتر والا که در انگستان تئا تر خوانده بود، نمایشنامه ای از ژان پل سار تر به نام «دست های آلوده» که جلال آل احمد آن را ترجمه کرده بود، اجرا کرد که من به همراه خانم خوروش، ملک نصر و... در آن بازی کردیم. این نمایش سال 1336 اجرا شد.
بعد ازآن دکتر والا متن دیگری به نام «جاده زرین سمرقند» را کارگردانی کرد که برشی از دوران هارون الرشید بود. قرار بود نقش هارون الرشید را محمد علی جعفری بازی کند. او گرفتار تئا تر دیگری بود و آن نقش را به من پیشنهاد دادند. آن نمایش را کنار بازیگرانی مثل آقای وحدت، سارنگ، خانم ایرن، خانم تهمینه، آقای تابش و مانی مصفا بازی کردم. بعد از 16 روز سالن نمایش آتش گرفت.
یک شب دکتر والا به من گفت: «حالا که اینجا آتش گرفته و شما با ما قرار داد یکساله دارید، یک نمایش دیگر بازی کن». من هم پذیرفتم و نمایش «پرفسور سوسول» یک سال و نیم و روزی دو سئانس اجرا رفت.
آن زمان کمی از سینما دور افتاده بودم. بعد هم نمایش دیگری بازی کردم و در مجموع سه یا چهار نمایش بازی کردم. بعد از آن در سال 1337 در فیلم «عروس فراری» را بازی کردم که در قاسم آباد رامسر آن را فیلمبرداری کردیم. بلافاصله فیلم «طلسم شکسته» را بازی کردم. این فیلم به فستیوال فیلم برلین راه پیدا کرد و در حاشیه جشنواره نمایش داده شد.
آن زمان سینمای ایران را کسی نمی شناخت. من از طرف سایر بازیگران فیلم در این فستیوال حاضر شدم و در مراسمی به زبان آلمانی چند کلمه ای صحبت کردم. به هر حال سینمای ایران مثل این روز ها در جشنواره های خارجی شرکت نمی کرد. اما در آن دوران خریدار اصلی فیلم های ما روس ها و پاکستانی ها بودند.

ناصر ملک مطیعی

آشنایی شما با آقای کیمیایی چطور اتفاق افتاد؟
می خواستم فیلمی برای استودیو «مولن روژ» بسازم به نام «یوسف و زلیخا». قبل از آن برای نوشتن فیلمنامه تحقیق زیادی کردم و چند کتاب مربوط به داستان «یوسف و زلیخا» را خواندم و چون دست به قلم بودم، سناریو را خودم نوشتم.   همان روز ها جوانی را به من معرفی کردند و گفتند علاقه مند به کار سینما است. آن جوان علاقه مند، مسعود کیمیایی بود.
فیلمنامه «یوسف و زلیخا» را به او دادم تا بخواند و نظرش را بگوید و آشنایی ما از این فیلم شروع شد. متاسفانه این فیلم ساخته نشد تا اینکه کیمیایی تصمیم گرفت فیلم «قیصر» را بسازد. من با بهروز وثوقی، عباس شباویز و شاپور قریب آشنایی داشتم. آن ها از من خواستند در «قیصر نقش شخصیت فرمان را بازی کنم. من هم خیلی دربند نقش کوتاه یا بلند نبودم.
معمولا هنرپیشه های زمان ما خیلی با هم همکاری نمی کردند، بعضی ها نمی خواستند با هم بازی کنند، اما برای من اصلا این مسائل مهم نبود. خیلی دوست داشتم نقش منفی بازی کنم. در فیلمی بازی کردم به اسم «لذت گناه» که در آن در اوج جوانی نقش یک پیرمرد را بازی کردم. در «قیصر» هم نقشم کوتاه بود، ولی کار کیمیایی، موزیک فوق العاده منفرد زاده و حال وهوای فیلم، نقش فرمان را پر رنگ کرد که خوشبختانه در خاطره ها ماند.

سناریو «قیصر» را هم خواندید؟
نه، سناریو را نخواندم. همه می گفتند این نقش به تو می آید و بهروز هم اصرار داشت که من بازی کنم، آن زمان آدم هایی که در سینما کار می کردند دربند پول نبودند، همه چیز عشق، رفاقت و دوستی بود. معمولا پول های تهیه فیلم ها قرضی بود و کسانی که مشغول ساخت فیلم بودند دوست نداشتند اتفاقی بیفتد که فیلم دچار مشکل شود. این بود که از چیزهایی می گذشتند.

اولین کسی که از شما خواست در این فیلم بازی کنید چه کسی بود. جمشید مشایخی، عباس شباویز یا بهروز وثوقی؟
اصلا یادم نیست. یک روز با من تماس گرفتند و من به استودیو شباویز رفتم. بهروز وثوقی و جمشید مشایخی هم بودند و صحبت های اولیه را انجام دادیم. اولین باری که سر فیلمبرداری رفتم، روزی بود که صحنه بیمارستان فیلمبرداری می شد. من طبقه پایین بیمارستان بودم و به من گفتند باید به طبقه بالا بروم. من هم پیشبند را بستم و بازی کردم و با برداشت اول صحنه را گرفتیم. این طور نبود که پلان یا سکانسی چند بار تکرار شود، چرا که نگاتیو گران بود.
من در کار و زندگیم   همان «مهدی مشکی» فیلم هستم. سر قولم می ایستم حتی اگر به ضررم باشد، هیچ وقت از صداقت آن ورتر نخواهم رفت. مردم من را آن قدر با خوبی هایشان شرمنده کرده اند که دیگر احتیاجی به این ندارم که چیزی را مخفی کنم. واقعا یادم نمی  آید چه کسی برای بازی در این فیلم از من دعوت کرد.

چطور با احمد شاملو آشنا شدید؟
با شاملو از قدیم آشنایی داشتیم. شاملو پسر خاله ای به نام سیامک  پورزند داشت که خبرنگار روزنامه بود. پیش از این پورزند را در محله مان دیده بودم، چون بچه محل بودیم. بعد ها ارتباط من با آقای شاملو به این صورت اتفاق افتاد که من فیلمی می ساختم به نام «فرار از حقیقت» و نقش دکتری که رئیس بیمارستان بود را بازی می کردم. یک مثلث عشقی در این فیلم بود بین من، خانم فروزان و جواد قائم مقامی. من دیالوگ های این فیلم را همراه آقای شاملو نوشتم.

شاملو قبل از این فیلم هم فیلمنامه نوشته بود؟
او بعد از اینکه مجله دومش را بستند شروع کرد به نوشتن فیلمنامه، البته اول قبول نمی کرد که اسمش را بنویسد. اولین فیلمنامه ای که می نویسد فیلم «داغ ننگ» بود، اما از سال 1346 اسمش در فیلمنامه ها هست. در فیلم «فرار از حقیقت» من نقش یک آدم ثروتمند را بازی می کردم که با همکاری یک وکیل ثروتم را می بخشیدم. به شاملو پیشنهاد دادم که نقش وکیل را بازی کند و او در این فیلم چند صحنه بازی کرد. البته شاملو طور دیگری فکر می کرد و بیشتر با ادیبان و روشنفکران نشست و برخاست داشت و من هم که درگیر کار فیلم بودم. برای همین کمتر فرصت داشتیم همدیگر را ببینیم. خدا رحمتش کند روزهای خوبی را کنار هم گذراندیم.

فیلمنامه «اول هیکل» برای شاملو نبود؟
نه برای سیامک یاسمی بود. البته احمد شاملو به پارس فیلم می آمدو با دکتر کوشان و سیامک یاسمی جلسه داشتند و با هم گپ می زدند. بعید نیست که یاسمی در نگارش فیلمنامه از شاملو کمک گرفته باشد.

در صحبت هایتان به رفاقت هایی که بین بازیگران در سال هایی که شما حضور پر رنگی در سینما داشتید صحبت کردید. آیا ستاره های آن زمان با هم رقابت هم داشتند؟
آن زمان کار سینما به این معنا نبود که برای بودن در فیلمی سر و دست بشکنند وبه اصطلاح زیر آب هم را بزنند. کار برای همه بود و همه در جای خودشان ایستاده بودند. بهروز و فردین دوستان من بودند. بنابر این با هم رقابتی نداشتیم. ممکن بود بهروز و فردین ملاحظاتی در کارشان به خرج می دادند که با هم همبازی نشوند، اما قدیمی بودن و پیشکسوت بودن در سینما اهمیت ویژه ای داشت. هیچ وقت اتفاق نیفتاد که بازیگران سر نقش خاصی با هم درگیر شوند.
فقط خاطرم هست قرار بود در فیلمی به کارگردانی عطا الله زاهد بازی کنم. یک روز سر صحنه فیلمبرداری صحبتی شد که من کمی ناراحت شدم و گفتم دیگر در این فیلم بازی نمی کنم. من رفتم و بجای من محسن مهدوی بازی کرد، اما در کل سر و صدایی راه نمی افتاد و همه ملاحظه هم را می کردند.
اتفاقا چند روز پیش با چنگیزجلیلوند صحبت می کردم. او گفت: «بعضی ها از من می پرسند که آیا آن زمان هنرپیشه ها به استودیو دوبله می آمدند و نظرشان را اعمال می کردند؟ من به آن ها پاسخ می دهم ما هنرپیشه ها را به استودیو راه نمی دادیم.»
البته برخی بازیگران بودند که به اتاق مونتاژ می رفتند و می گفتند مثلا این کلوزآپ را از من نگذارید، اما من در تمام آن سال ها هیچ وقت پایم را در اتاق فنی نگذاشتم. درسی از دکتر کاووسی گرفتم که همیشه یادم می ماند. کاووسی در آن زمان تازه از فرانسه آمده بود و یکسری درس های تئوری درباره سینما خوانده بود، اما فیلم نساخته بود. او اولین فیلمش را با من ساخت. یک روز سرفیلم «هفده روز به اعدام» که او کارگردانی می کرد به او گفتم: «بهترنیست این گلدون را بگذاریم سر آن طاقچه؟» گفت: «آره... ایده خوبی است... اما اگر این کار را بکنیم تو کارگردان این فیلم می شوی نه من». از آن زمان به بعد در هیچ کاری دخالت نکردم.
البته یکی از نظریات مهم دکتر کاووسی مطرح کردن واژه فیلمفارسی و نظریه دادن درباره آن بود. فیلم درست کردن در آن زمان مهارت خاصی می خواست. دکتر کاووسی نتوانست خودش را با شرایط و سینمای آن زمان تطبیق بدهد. بنابراین به سراغ کارهای دیگر از جمله تدریس در دانشگاه رفت. این واژه فیلمفارسی هم نظریه او بود. او معتقد بود که کارگردان های آن زمان تند تند فیلم می سازند و محتوای فیلم ها آن طور که باید نیست. اواخر که حالش خوب نبود به دیدنش رفتم و متاسفم که او را از دست دادیم. ما از این دسته آدم ها کم داریم.

شما تا چه حد واژه فیلمفارسی را قبول دارید؟
فیلمفارسی را قبول دارم، اما در حد خودش. فیلمفارسی که فحش نیست. فیلم هایی که به درجه فاخر بودن نمی رسند عنوان فیلمفارسی می گیرند. اما به نظر من باید زمان و مکان را هم در نظر گرفت. در آن زمان که ما تازه شیوه حضور در سینما را یاد می گرفتیم و بدون هیچ حامی مالی این مسیر را طی می کردیم، باید چه کار انجام می دادیم؟ ما یک عده آدم  بودیم که عاشق سینما بودیم و طبیعی بود که سینما را به معنی درست و دقیق آن نمی شناختیم.

می گویند از سال 1347 با حضور کارگردان های جوان در سینما، نسلی آمدند که قصد داشتند سینمای روشنفکری را راه بیندازند و در عین حال برخی از آنها خیلی هم موفق نبودند و فیلم هایشان در گیشه شکست می خورد. کارگردان هایی مثل فرخ غفاری، هژیر داریوش از جمله این کارگردان ها بودند. بعد از آن ها کارگردان هایی دیگری مثل مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی و ناصر تقوایی وارد سینما شدند و دست به کارهای دیگری زدند. کیمیایی در اولین تجربه سینمایی اش «قیصر» به سراغ شما و بهروز وثوقی می آید، ناصر تقوایی به سراغ قشر دیگری از بازیگران می رود، داریوش مهرجویی برای ساخت فیلم «گاو» سراغ بازیگران تئا تر می رود. در ظاهر شاید فیلم هایی ساخته می شد که خیلی باب طبع روشنفکران نبود، البته آقای کاووسی را مستثنی می کنیم چون او خیلی از کارگردان ها را قبول نداشت اما می بینیم که آشتی بین سینمایی که تازه پا می گرفت و به اصطلاح سینمای موج نو با سینمایی که تا پیش از آن وجود داشت پیش آمد. برگردیم به سراغ صحبت های ابتدایی شما که گفتید در ابتدای ورودتان به سینما کارگردان به شکل واقعی وجود نداشت و بیشتر فیلمبرداران کار ها را انجام می دادند، اما با شروع موج نو سینمای ایران شاهد این اتفاق بودیم که چند کارگردان وارد سینما شدند و وضعیت ساخت فیلم ها تغییر کرد. نظر شما درباره به این سیر تاریخی چیست؟
بیان، توضیح و توجیح آن مشکل است. اوایل که کسی در مورد سینما چیز زیادی نمی دانست از کارگردان های تئا تر کمک گرفته می شد که فیلمی ساخته شود، در صورتی که آن ها هم به سینما احاطه نداشتند و این مدیوم را نمی شناختند. باید یکی همه را رهبری می کرد. بعد از مدتی افراد دیگری به سینما وارد شدند مثل دکتر کوشان که معروف بود پشت جعبه سیگار دیالوگ می نوشت و معتقد بود سینما باید چارچوب درستی داشته باشد. بعد فردی مثل ساموئل خاچیکیان وارد سینما شد که دیالوگ نویسی و سکانس بندی را از طریق مکاتبه با استادان خارجی فرا گرفته بود. با این همه او هم هنوز مبتکر کارگردانی سینما نبود.
خسرو پرویزی از جمله افرادی بود که قبل از شروع فیلمبرداری سناریو داشت یا نظام فاطمی یا حتی امیر شیروان هم این کار را انجام می دادند و زمانی که هم نسلان کیمیایی  به سینما آمدند شرایط بهتر شد. نکته ای هم در آن زمان مطرح بود که بسیاری از بازیگران قدیمی تر می گفتند که با جوان تر ها کار نمی کنند، ولی من همیشه با کمال میل حاضر به همکاری با جوان ها بودم. حتی امیر نادری قرار بود فیلمی به نام «کوسه» را در جنوب بسازد که من پذیرفتم کمکش کنم، اما این فیلم بنا به مشکلاتی ساخته نشد.
حتی وقتی زکریا هاشمی برای ساخت فیلم «سه قاپ» پیش من آمد تردید نکردم که در فیلمش بازی کنم. با خودم فکر کردم این ها گروهی هستند که می خواهند فیلم خوب بسازند. زمانی که با آن ها کار می کردم حسم این بود که چقدر کارشان را خوب انجام می دهند.
البته آن زمان بازیگران از کارگردان ها مهم تر بودند، یعنی برخلاف الان کسی برای دیدن کار کارگردان به سینما نمی آمد، اما به مرور برخی از کارگردان ها اسم و رسم پیدا کردند. اگر فیلمی مثل «بابا شمل» که علی حاتمی کارگردان آن بود ساخته شد و فیلم خیلی دیده نشد، تقصیر حاتمی نبود، داستان طوری نبود که مردم را جذب کند، ولی مردم و بازیگران حاتمی را قبول داشتند. البته این را هم بگویم همیشه کسانی که شروع کننده کاری هستند ضرر و زیان می بینند.
اوایل فیلم های تلخی در سینمای ایران ساخته می شد. بعد از آن جریان ساخت فیلم ها کمی شادتر شد و در اواخر دهه 40 باز هم فضای فیلم ها کمی تلخ شد، مثل فیلم های «قیصر» یا «طوقی» که چنین فضایی داشتند.
البته با توجه به شرایط و عقیده مردم فیلم ها ساخته می شد. وقتی فیلمی بین مردم به اصطلاح گل می کرد چند فیلم بلافاصله شبیه آن ساخته می شد. سینمای ایران هم تحت تاثیر اتفاقات و مسائل مختلف اجتماعی در سال های مختلف سمت و سوی متفاوتی داشت. اوایل نمایش فیلم های عربی در ایران زیاد بود و مردم هم آن ها رادوست داشتند.
بعد از آن فیلم های هندی طرفدار زیادی پیدا کرد که همراه با ساز و آواز بود. فضا دائم در تغییر و تحول بود. هنوز هم نمی دانم که سینما باید به دنبال عقیده مردم بیاید یا مردم باید خودشان را با حرکت سینما همسو کنند، اما فکر می کنم تلفیق این دو اتفاق بهتری است. زمانی که من سینما را شروع کردم چهره خشن ترو جدی تری داشتم، بعد ها ظهوری و مرتضی عقیلی به سینما آمدند و شرایط را کمی تغییر دادند، من هم کمی از بار جدی بودنم در فیلم ها کم کردم.

ناصر ملک مطیعی

آقای ملک مطیعی در اواخر دهه 1350 سینمای ایران دچار یک رکود در زمینه جذب مخاطب شد و با بحران در فروش روبرو شد. سال 1355 آن قدر شرایط بد شد که سینما دار ها به سراغ نمایش فیلم های قدیمی تر رفتند و فیلم هایی مثل «گنج قارون» و «قیصر» را دوباره اکران کردند. چرا در آن سال ها سینما به اینجا رسید؟
حقیقتش این است که دلیل این موضوع را به درستی نمی دانم.

بازی در فیلم «برزخی ها» چطور اتفاق افتاد؟
«برزخی ها» سال 1358 ساخته شد و سال 1361 اکران شد. آخرین فیلمی که بازی کردم برای کامران قدکچیان بود. من و چنگیز وثوقی در این فیلم بازی می کردیم. بعد از اینکه برای بازی در فیلم «برزخی ها» آماده شدم، مدتی بعد برای ایرج قادری گرفتاری ایجاد شدو سه یا چهار ماه فیلم خوابید. بعد مجددا مقابل دوربین رفتم و فیلم را ساختیم. فیلم «آخرین نفس» قبل «برزخی ها» بود و یک فیلم هم میان این ها بازی کردم به نام «تپه 303» که هیچ وقت اکران نشد.

ظاهرا در این سال ها پیشنهاد بازی زیاد داشتید، اما نپذیرفتید.
تعداد این پیشنهاد ها خیلی زیاد نبود. دو یا سه نفر آمدند و گفتند ما برویم صحبت کنیم که شما دوباره بتوانید به سینما برگردید. من در جواب آن ها می گفتم که کسی من را مجبور نکرده بازی نکنم. من خودم را بازنشسته کردم، دیدم از کار بازی خسته شده ام، در نتیجه تصمیم گرفتم خودم را بازنشسته کنم. چند سال قبل آقای کیمیایی برای فیلم «سربازهای جمعه» به من پیشنهاد بازی داد یا آقای تهرانی می خواست فیلم «کوچه مرد ها» رابازسازی کند و من قبول نکردم. علی اکبر ثقفی هم برای بازی در یک فیلم به من پیشنهاد داد که فکر کردم آن زمان برای ورودم به سینما مناسب نیست. در تمام این سال ها من داخل روشنایی نبودم، در تاریکی زندگی می کردم.

چرا نخواستید بازی کنید؟
خسته بودم. بعد هم شرایط به گونه ای رقم خورد که فکر کردم نمی توانم احترام گذشته را داشته باشم.

چه شد دوباره به سینما بازگشتید؟
من دیگر تنها شدم. مدتی با خودم فکر کردم و متوجه شدم فقط من هستم که بازی نمی کنم. حتی بهروز وثوقی هم مشغول بازیگری است. از تنهایی خسته شده بودم. دلم برای سینما تنگ شده بود و تمام حواسم پیش سینما بود. یک روز آقای علی عطشانی کارگردان فیلم «نقش نگار» از من دعوت کرد به سر صحنه فیلمبرداری فیلمش بروم و به صورت نمادین یکی از سکانس های فیلم را کارگردانی کنم، کلی با هم حرف زدیم و با گروه درباره خاطراتم صحبت کردیم، متاثر شدند و گریه کردند و پیشنهاد بازی در فیلم را مطرح کردند که نقش یک بزرگ تر خانواده و کسی که نصحیت کننده است بازی کنم. من هم پذیرفتم. به قول معروف ما زنگ در خانه خانواده سینما را فشار دادیم، این فیلم به نوعی سلام و علیک من با اهالی سینما است. اگر آن را قبول کردند و به احوالپرسی رسید، باز یک ماجرای دیگر است.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

درود بر آقاي ملک مطيعي
من از پاسخ هاي متين و زيبايش لذت بردم
ولي من دوست نداشتم ايشان را در کنار برخي از افراد ببينم. آن هم در اولين حضور رسانه اي بعد از بازي در فيلم نقش نگار
با اين حال همچنان فيلمهايش را مي بينم و برايم شيرين است
دوست داريم همچنان برايمان خاطره انگيز بماند

ناشناس گفت...

آقاي ملك مطيعي عزيز اين دليل خوبي نيست فردين نازنين و بيك ايمانوردي عزيز هم تنها بودند ولي زير بار اينها نرفتتد و اسطوره و محبوب تا دنيا دنيا هست خواهند بود حيف افسوس