۱۳۹۲ خرداد ۱, چهارشنبه

فریدون فرخزاد مردی که از نو او را باید شناخت / برگشت موج




قدیمی ها - م.صدر (قست یازدهم): از آنجایی که هیچ هنرمندی همیشه در اوج نمی ماند، سرگذشت پر پیچ و تاب و پر فراز و نشیب فریدون هم همانند زندگی بسیاری از کسانی که در عالم هنر به شهرتی و مرتبه ای و جایگاه رفیعی رسیده اند یک نقطه اوج داشت که برای خودش و دوستدارانش  بالاترین بود و از آن به بعد ناگزیر و لاجرم بایستی راه سراشیبی اجباری را طی می نمود. در عرصه هنر و بالاخص آنهایی که بیشتر با چهره و رخ هنرمندان سر و کار دارند مثل سینما، تلویزیون و تئاتر بسیار شاهد کسانی بوده ایم که از دست دادن زیبایی و کاهش شهرت و در یک کلام پائین آمدن از صحنه و آن را به دیگری واگذار نمودن چقدر سخت و دشوار بوده است. هر چند که در مورد فریدون فرخزاد هرگز صحنه هنر ایران که او را تا بدین جا رسانیده بود یا بهتر بگویم این او بود که صحنه هنر ایران را برای اولین و آخرین بار تا بدین حد والا و اکثریت پسند ارتقاء داده بود، دیگر به شخص دیگری واگذار نشد یا به عبارتی هرگز کسی مثل او پدید نیامد تا بتواند جای او را بگیرد و این مزیتی و واقعیتی است که برای هنرمندان زیادی در دنیای هنر اتفاق نمی افتد.



فریدون فرخزاد

نقطه اوج شهرت فریدون هم همان سال 1352 بود سالی که همسری چون ترانه را داشت، تلویزیون را داشت، رادیو را داشت، در یکی از سه کاباره ممتاز طهران «کاباره باکارا» برنامه شش ساعته داشت، بالاترین دستمزد متصور برای شرکت در عروسی ها و مراسم را تعیین می نمود و دریافت می کرد که گاه به یک صد هزار تومان برای یک شب می رسید، شرکت در بعضی ضیافت های دربار و رجال کشوری و لشکری را داشت، اجرای برنامه های انتخاب دختر شایسته کشور را داشت، با بیشتر وزرا و مخصوصاً نخست وزیر دوستی نزدیکی داشت، هر روز صفی از دخترانی که می خواستند او را ببیند را در پیاده رو خانه اش می دید، دعوت های ماهیانه بیمارستان کودکان عقب افتاده ذهنی و جسمی را داشت، اردوی تربیتی رامسر را داشت، برنامه «هنر برای مردم» را که هر چهارشنبه برای مردم بی بضاعت جنوب شهر به طور رایگان اجرا می شد را داشت، دوستی اکثر خوانندگان و هنرپیشه های مطرح و شعرا و غیره را که برای شرکت در برنامه های او ابراز تمایل زیادی می کردند را داشت و خلاصه در یک جمله مشهورترین و پولسازترین هنرمند کشور در سال 1352 بود. ولی در دنیای هنر بسیار نادر و انگشت شمار بوده اند کسانی که توانسته باشند از ابتدا تا انتها در اوج باقی بمانند. صمیمانه برایتان بگویم برای فریدون دشوارترین مراحل زندگی تحمل دو مورد بود: اول تحمل پیری بر آن رخ بی نقص و خمیدگی بر آن قامت بلند و دوم از دست دادن صحنه. گریز از اولی غیر ممکن و متأسفانه گریز از دومی بسیار دشوار می نمود.
فریدون داشت صحنه هایش را یکی بعد از دیگری و به تدریج و به آرامی از دست می داد و هیچکس بهتر از خود او این مطلب را نمی دانست ولی همانطور که قبلاً عرض کردم به جز خود او کاری از دست هیچکس دیگر برای جلوگیری از سقوط و یا حداقل کاهش سرعت آن بر نمی آمد. کاری را که او در سال 1348 شروع کرده بود کاری نوین و بی رقیب بود و لذا او تنها یکه تاز میدان هنری در آن بود ولی حالا بعد از گذشت چهار سال و نیم عوامل متعددی در جهات متفاوت پدید آمده بودند.


فریدون فرخزاد

علت های این برگشت موج از این قرار بودند: حالا فریدون پا به سن سی و هفت سالگی گذاشته بود و در همین حال جوانتر ها مجوز گرفته و اقدام به تهیه و اجرای انواع شوهای تلویزیونی جوان پسند نموده بودند که حالا دیگر نسل 14 تا 20 ساله ها که خیلی هم زیاد بودند بیشتر به آنها تمایل نشان می دادند. البته فریدون با شروع شو جدید سلام همسایه ها و سپس بزرگترین نمایش هفته به قول امروزی ها جلو ریزش هوادارانش را تا حد زیادی گرفت و باز با استفاده از چهره های جوانتر سعی نمود مخاطبین جوان را بسوی خودش سوق دهد ولی به قول نادر نادرپور «سودی ندهد ستیزه با تقدیر». عامل دوم: رشد و نمو قارچ گونه دشمنانش بود زیرا او زبان بسیار تند و تیزی داشت که بی محابا حقایق را و یا هر چه را که می خواست بیان می کرد (درگیری لفظی او با خانم گوگوش و یا بهتر بگویم خانم گوگوش با او را همه می دانستند). از طرفی همان ها که از اولین رقص او در تلویزیون و... کینه او را به دل گرفته و برای چهار سال تمام این کینه ها را درسینه انبار کرده و یارای مقابله حتی با اهل خانه خود برای جلوگیری از تماشای برنامه های او را نداشتند حالا دست در دست مذهبیون اینجا و آنجا نغمه و ساز مخالف کوک می کردند که فرخزاد فلان است و بهمان است. سوم: وجود دشمنانی در مجموعه دوائر ذیربط دولتی بودند. من جمله همان خانم با نفوذی که فریدون به عشق آتشین او جلو همه با عبارت «برو به شوهر و بچه هایت برس» پاسخ منفی داده بود و وای از روزی که مردی  دست رد بر سینه زنی عاشق بزند که باید منتظر عواقب و تبعات سخت آن باشد. چهارم: مساعد شدن زمان و اوضاع برای هنرمندان رقیب دیگر بود که سعی و تلاش می کردند او را کنار زده و صحنه هنر کشور را از آن خود سازند. مثلاً آقایی که تازه از آمریکا آمده بود و حتی صحبت کردن به زبان فارسی برایش مشکل بود از طریقی که همه می دانستند و راه صحیح و دوستانه ای هم نبود از مجرایی امنیتی مجوز اجرای شو گرفت و درست همزمان با ساعت پخش سلام همسایه ها در شبکه یک سراسری، او در کانال دو برنامه خودش را گنجاند. پنجم: شوهر خانمی بود که به خاطر فریدون با او متارکه کرده بود و در دفتر یکی از اعضاء خانواده سلطنتی کار می کرد و دائم در جلسات مختلف زمزمه شیطانی خود را زیرگوش مدیر عامل سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران و دیگر دست اندرکاران ذیربط مبنی بر اخراج دوباره فریدون می خواند. ششم: منع فریدون از اجرای برنامه های مخصوص ششم بهمن (سالروز انقلاب سفید شاه و مردم) به بهانه ای واهی بود که ریشه در سعایت و لمازی بدگویان و دورویان داشت. و چند علت دیگر که چون مربوط به اشخاص حقیقی می شوند از ذکر آن ها خود داری می کنم.
در چنین شرایط دشواری بود که فریدون با تمام توان و حداکثر وقتی که داشت یعنی بیست و چهار ساعت در شبانه روز به دنبال جلوگیری از غرق کشتی بود که خود با تار و پود وجودش آنرا ساخته و به آب انداخته و شاهد نبرد آن با امواج خروشان و بی انتهای دریا بود، ولی حالا به چشم خود می دید که دارد به گل می نشیند که تا ابد راکد و ساکن و زمین گیر در گوشه ای خاموش شود.
شبی از شب های زمستان سال 1353 هم برایش خبر آوردند که جمعه بعد آخرین برنامه «جمعه بازار» خواهد بود که در رادیو اجرا خواهد کرد بدون ذکر دلیل و یا منبع پیغام!
فریدون طعم تلخ شکست را یک بار در سینما با عدم موفقیت «دل های بی آرام» که قبلاً شرح آن را داده ام چشیده بود و می دانست خصوصاً برای آدمی مثل او چقدر سخت است. بنابراین تصمیم گرفت تلاش کند تا حتی الامکان زمان آنرا به تعویق بیندازد و از شدت آن بکاهد. برای این کار فردای آن روز به دفتر آقای مهندس قطبی رفتیم و دیدیم همان خانم منشی که چهار سال و اندی قبل برای اولین بار و زمانی که فریدون گمنام بود او را به دفتر مدیر عامل راهنمایی کرده بود و تقریباً در همه برنامه های فریدون جزء حضار بود هنوز هم آنجاست و با دیدن فریدون از پشت میزش بلند شد و آمد با فریدون دست داد و بعد از مدتی که با هم حرف می زدند و من و دیگرانی که در آنجا بودیم نمی شنیدیم که چه می گویند او را به دفتر آقای قطبی راهنمایی کرد. این ملاقات بیش از دو ساعت به طول انجامید و فریدون با قیافه عجیبی که نه خوشحال بود و نه غمگین و نه می شد چیزی از آن فهمید بیرون آمد. تا خانه هم حتی یک کلمه حرف نزد. شب سرکار خانم مرجان هم آنجا بودند و حتی از من پرسیدند: چی شده؟ چرا فریدون اینقدر ساکت است؟ گفتم نمی دانم. شام هم مرجان برایمان شامی کباب غذای مورد علاقه فریدون را تهیه دیده بود که هر کاری کردیم فریدون حتی سر میز شام هم نیامد. من می دانستم که در چنین مواقعی هیچ عاملی نمی تواند فریدون را به حرف بیاورد و باید منتظر شد تا او خودش این دوره را بگذراند. لذا هر کدام مغموم و محزون سر جایمان رفتیم و خوابیدیم. صبح زود فریدون مرا بیدار کرد و گفت امروز باید این کارها را انجام بدهی و لیستی به من داد. گفتم اگر من بدانم موضوع چیست، بهتر می توانم این کارها را انجام بدهم. در همین اثنا خانم مرجان هم بیدار شدند و سید خانم خدمتکار فریدون هم میز صبحانه را چیند و بالاخره فریدون به هنگام صرف صبحانه به حرف آمد و گفت برایم شرط گذاشته اند که اگر می خواهم با ادامه کارم در تلویزیون موافقت کنند باید همه کارهای دیگرم را کنار بگذارم. همه کارهای دیگرم را... رادیو، کاباره، عروسی و همه و همه. گفتم خوب این که ناراحتی ندارد. بهتر از این است که می گفتند باید از تلویزیون اخراج شوی وخانم مرجان هم همین را گفتند و بدین گونه بود که شو «بزرگترین نمایش هفته» تا دو سال دیگر ادامه یافت و سپس بعد از یک توقف شش ماهه آخرین شو فریدون با نام «دو ساعت با فریدون فرخزاد» تا خرداد 1357 پخش شد. ولی از پخش سه شماره آخر آن با اینکه ضبط شده و کارهای لابراتوار و مراحل فنی آن انجام شده بود و از زیباترین و پر هزینه ترین شوهای او بود توسط دولت تازه بر سر کار آمده جلوگیری شد.


فریدون فرخزاد

در این تصمیم گیری فریدون می توانست تلویزیون را رها و کارهای دیگرش را ادامه دهد زیرا هم از نظر شهرت و محبوبیت و هم از نظر قرار دادهای بلند مدت در شرایط بسیار خوبی قرار داشت ولی فریدون یک احساس وابستگی و دین و بدهکاری و تعلق خاطر و وظیفه شناسی نسبت به تلویزیون داشت زیرا می گفت: این تلویزیون ملی ایران بوده است که مرا تا بدین جا رسانیده و با اینکه درآمد آزاد او بسیار بیشتر از تلویزیون بود و اصلاً قابل مقایسه با آن نبود معذالک ترجیح داد در تلویزیون باقی بماند و به مخاطبینش پشت نکند تا یا از دیدن او محروم شوند و یا مجبور به پرداخت هزینه گران کاباره و... برای دیدن او باشند.
همانطور که در اولین قسمت نوشتم سه دلیل عمده نوشتن زندگینامه مرحوم مقتول فریدون فرخزاد این ها هستند:
1- خود فریدون که می دانم از این کار من راضی و خشنود است و بهر جهت یاد او را در اذهان زنده و گرامی می دارد و او را همانطوری که بود می شناساند حتی به کسانی که همدوره او بودند ولی واقعیت های او را نمی دانستند.
2- وجود زندگی نامه های بسیار متعدد در مورد فریدون فرخزاد که حتی یکی از آنها کاملاً با واقعیت ها برابر نیست حتی کتاب هایی که در مورد او نوشته شده اند مملو از اشتباهات فاحش می باشند که یا برای معروفیت نویسنده اش نوشته شده و یا کسب درآمد.
3- بر جای گذاشتن بیوگرافی واقعی فریدون فرخزاد یک بار و برای همیشه برای علاقه مندان او ونسل های بعدی.

مرگ آن نیست که در گور سیاه دفن شوم
مرگ آن است که از قلب تو و خاطر تو محو شوم

ایمیل م.صدر: fereidonnamdar@yahoo.com

هیچ نظری موجود نیست: