۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۵, چهارشنبه

فریدون فرخزاد مردی که از نو او را باید شناخت / دومین و آخرین ازدواج



قدیمی ها - م. صدر (قسمت دهم): پنجشنبه چهارم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و دو مراسم عقد و ازدواجی در باشگاه افسران طهران برگزار شد که نه قبل و نه بعد از آن هرگز چنین مراسمی نه تنها در آن باشگاه بلکه در هیچ کجای دیگری در کشور برگزار نشده بود.  این مراسم از چند جهت در نوع خود بی همتا بود و این باشگاه که کلنگ آن در سال 1304 هجری خورشیدی به دست رضا شاه کبیر برای برگزاری انواع مراسم مخصوص پرسنل ارتش شاهنشاهی زده شده و چهار سال بعد رسماً بدست خود ایشان افتتاح شده بود چنین مراسم بی نظیری را تا بحال بخود ندیده بود.
بی نظیر از چند جهت، اول تجمع اکثر هنر مندان مشهور کشور در زمینه های مختلف در زیر یک سقف از نظر تعداد و تنوع رشته های هنری. دوم این اولین باری بود که در این باشگاه مراسم ازدواجی برای یک غیر نظامی بر پا می شد. سوم مدت زمان مراسم که از ساعت سه بعد از ظهر تا شش بامداد روز بعد ادامه داشت. چهارم تعدد خبرنگاران و عکاسان از مطبوعات. پنجم جذابیت داماد و زیبایی عروس که چشم هر بیننده ای را مفتون، خیره و واله می ساخت. ششم اختلاف سن داماد و عروس که به بیست و یک سال می رسید زیرا فریدون در آن زمان سی و هفت سال و عروس خانم تنها شانزده سال داشت. هر چند که فریدون بیست و هشت ساله به نظر می رسید. و دست آخر اینکه هیچکس فکر نمی کرد این ازدواج با این شکوه و عظمت و با این حجم از تبلیغات گسترده و با این همه عشق آتشین فقط هفت ماه و ده روز به طول بینجامد!


فریدون فرخزاد و ترانه در مراسم ازدواجشان

علاوه بر مادر، پدر، خواهران و برادران فریدون و خانواده محترم عروس، برخی از نامدارانی که در این مراسم شرکت کرده بودند عبارت بودند از خانم ها ایرن، هایده، مهستی، حمیرا، نسرین، گیتی، نلی، شهره و شهرام صولتی، ژاله سام و آقایان اکبر گلپایگانی، مسعودی، سلی، بهمن یار و ده ها هنرمند دیگر که اگر بخواهم اسامی همه آنها را بیاورم باید در یک جمله بنویسم تقریباً هفتاد درصد از کل جامعه هنرمندان مطرح آن زمان.
از آنجایی که ارکستر خود فریدون در جایگاه مخصوص حضور داشت لذا طبق برنامه ریزی قبلی از هر کدام از خوانندگان حاضر در مراسم موزیکی می نواخت و آن خواننده با شنیدن آهنگ خود به پشت میکروفون می آمد، یا قطعه ای کوتاه از همان ملودی خودش را می خواند و یا به عروس و داماد تبریک می گفت و یا به طنز، خدا حافظی از عالم تجرد و زندگی فقط با یک زن را به فریدون خاطرنشان می کرد، البته خیلی مختصر و کوتاه تا نوبت به همه برسد و اگر هنرمندی که می خواست تبریک بگوید خواننده نبود ارکستر همزمان ملودی ترانه مبارک بادای معروف عروسی را به صورت آکورد و با ریتم آرام و با صدای آهسته می نواخت. و این اولین باری بود که در مراسمی خود فریدون فقط شنونده بود و از میکروفون جدا و هر که هر چه می خواست با شوخی و خنده به او می گفت، بدون اینکه فریدون بتواند جواب او را بدهد. دیدن و شنیدن اینکه هر هنرمندی از چه زاویه ای تبریک خود را می خواهد بگوید برای همه و بیشتر از همه برای خبرنگاران اهمیت داشت زیرا همه می دانستند این خبرها تا ماه ها سر تیتر مطبوعات خواهند بود.


فریدون فرخزاد، ترانه و مادر ترانه

پرسنل مخصوص پذیرایی باشگاه که همه در کار خود خبره و برخی از آنها دوره میهمانداری رسمی را در فرانسه دیده و همه اسموکینگ پوشیده بودند، به طور مداوم و مستمر سینی هایی که بیش از بیست نوع گیلاس های  مشروبات مختلف در آنها بود را سرو می کردند. میز انواع خوردنی ها و تنقلات و میوه جات و شیرینی جات و غیره به طول 30 متر در سالن مجاور قرار داشت و میز شام که باز در سالنی دیگر بود در حال تکمیل شدن بود.  کارت های عروسی به گونه ای تهیه شده بود که عکسی از فریدون در سمت راست و عکسی از عروس در سمت چپ آن بگونه ای انداخته شده بود که فریدون دست چپ خود را و عروس خانم دست راست خود را به علامت دعوت دراز کرده بودند، انگار با دستشان دارند میهمان را به طرف خود و به جشن دعوت می کنند. من از آنجایی که از طرف عروس خانم آن دوران و بانوی پنجاه و دو ساله محترم پزشک فعلی اجازه ندارم لذا  از ارائه آن کارت دعوت معذورم. ولی زیباترین کارتی است که من در تمام عمرم دیده ام. عکس ها هر دو سیاه و سفید و در پاکتی صورتی با آرم باشگاه افسران با تاجی طلایی در بالای آن برای مدعوین ارسال شده بود.
در این عروسی بنا نبود فریدون بخواند ولی به درخواست و اصرار عروس خانم ترانه «سرود عاشقانه» را که برای اولین بار عرضه می شد برای حضار اجرا کرد که شعر آن از این قرار است:
آغوشت بهار آرزوی من
چشمانت شتاب گفتگوی من
سرشارم، سرشار از گرمای عشقت
می خواند نامت را هر ترانه ام
بنشین تا با تو بودن را تماشا کنم
بنشین تا شادیم را در تو پیدا کنم
بودم بی تو تنها، قلبم شهر غم ها
اکنون از تو لبریزم
با تو در بهارم، شوق سبزه زارم
دور از رنگ پائیزم
ای زیبا سرود شاعرانه ام
ای روشن طلوع جاودانه ام
اکثر هنرمندان روی فریدون را به علامت تبریک و آخرین بوسه (زیرا فریدون می رفت که با دنیای تجرد خدا حافظی کند) می بوسیدند و او را در آغوش می گرفتند ولی بوسه مرحوم خانم گیتی پاشایی معنی و مفهوم دیگری داشت و به هنگام آن بوسه بود که برای لحظاتی سکوتی در تمام سالن حکم فرما شد که از توجه همه حضار به آن صحنه حکایت داشت. زیرا همه می دانستند که گیتی زمانی نه چندان دور نامزد فریدون بود و صحبت ازدواج آنها خیلی جدی مطرح شده بود ولی...


فریدون فرخزاد و ترانه در مراسم ازدواجشان

عروس خانم ظاهراً از اینکه تقریباً همه هنرمندان مطرح آن روزها را در یک جا می دید شاد بود زیرا می دانست برای حضور هر کدام از آنها در مجلسی علاوه بر پرداخت هزینه ای گزاف باید زحمات زیادی هم کشیده می شد،  ولی از اینکه شوهر نامدارش را هر دقیقه چندین زن می بوسیدند که گاه بعضی از آنها را حتی نمی شناخت کمی متعجب به نظر می رسید ولی هر چه بود ظاهرش را به خوبی حفظ می کرد. اکثر هنر مندانی که شب در کاباره ها برنامه داشتند بعد از شام و در حدود ساعت 22 خداحافظی کردند و رفتند. ولی عده ای هم تا شش صبح را با عروس و داماد گذراندند. از آنجایی که خبر این عروسی را مجلات مطرح آن دوران و بیشتر «جوانان امروز» از یک ماه قبل منتشر کرده بودند همه از کلیاتی در مورد عروس خانم اطلاع داشتند ولی باز هم می خواستند بیشتر بدانند و با خود ایشان همکلام شوند لذا عروس خانم دائم مشغول صحبت با حضار بود. و اما حالا شما  را با این دو دلداده و نحوه آشنایی و مودت آنها آشنا می کنم.


فریدون فرخزاد

عروس خانم ترانه نام داشت و دختر دکتر سندوزی از پزشکان معروف شهر مشهد بودند و مادرشان هم زنی بسیار بسیار متجدد. فریدون برای اجرای کنسرتی راهی مشهد شده بود و من هم طبق معمول برای سر و سامان دادن به کارهای کنسرت و ارکستر و مدیریت صحنه و امور مختلف همراه فریدون رفته بودم. در ابتدای برنامه و در میان تماشاگران دختر بسیار زیبایی با قامتی بلند و لباس شب مشکی ماکسی بسیار قشنگی، با جواهراتی که تلألو آنها فضا را نورانی کرده بود و نور پرژکتورها را تا شعاع یک متری ایشان منعکس می کرد و حرکات فوق العاده با وقار  ایشان تمام حضار را تحت الشعاع خود قرار داده بود و حتی فریدون را، بگونه ای که حتی خانم ها به او نگاه می کردند چه برسد به آقایان خود نمایی می کرد! فریدون ضمن توجه به همه این موارد و حتی بیشتر، به هنگام خواندن چنان به ایشان نگاه می کرد که گویی دارد فقط برای او می خواند! ما بین دو ترانه  گارسون یادداشتی برای فریدون آورد که این امر غالباً در هر کنسرت ده ها و صدها بار اتفاق می افتاد و حضار ترانه ای را درخواست می کردند یا شماره تلفن خود را و یا مطلب خود را برای فریدون می نوشتند و یا اظهار دلدادگی و... خود را مطرح می کردند و حتی گاهی عکس خود را در پاکتی می فرستادند که گاه این عکس ها زیاد هم پوشیده نبود!


فریدون فرخزاد و ترانه در مراسم ازدواجشان

خلاصه فریدون ابتدا نگاهی به این یادداشتها می کرد تا اگر موضوع مهم و فوری هست بداند و به آن عمل کند یا شخصیتی را که در میان حضار است و باید معرفی نماید، متوجه شد که این نامه از طرف همان دختری است که در جایگاه مخصوص نشسته و طی این یادداشت اجرای ترانه «بی تو می میرم» را از فریدون درخواست نموده است. این ترانه از ترانه های فراموش نشدنی و بسیار عاشقانه فریدون بود که یک سالی از اجرای آن که برای اولین بار در افتتاحیه بازار صفویه خیابان پهلوی (ولی عصر کنونی) اجرا شده بود می گذشت. فریدون از ارکستر خواست سازهای خود را برای اجرای آن ترانه آماده نمایند و خود با احساس تمام آن را خواند که با سایه روشن نور پردازی و چهره غمگین همراه با اشک فریدون جلوه خاص و غیر قابل توصیفی  پیدا کرد و در پایان گفت: ترانه «بی تو می میرم» را برای کسی خواندم که بی عشق می میرد و  ترانه ای برای ترانه ای که عاشق است و ترانه ای که امیدوارم با این ترانه به عشقش برسد و از ترانه شادی و محبت او من هم آگاه شوم. با شنیدن این جملات و تحت تاثیر اجرای «بی تو می میرم»، ترانه خانم دفعتاً غش کرد و کم مانده بود بزمین بیفتد که پدرش او را گرفت. به دنبال آن فریدون سر میز آنها رفت و ترانه را که حالش زیاد مساعد نبود را به اتاقی در کنار سالن بردند و فریدون هم به آنجا رفت و اتفاق افتاد قصه ای که کم و بیش برای هر کسی در زندگی اتفاق می افتد ولی با شدت های متفاوت و تأثیرات مختلف و شراره های گرمی بخش بی شمار که گاه می سوزد و می سوزاند. ترانه دست فریدون را تحت هیچ شرایطی رها نمی کرد تا اینکه فریدون قول داد بعد از اتمام برنامه به خانه آنها برود که ترانه دست او را آزاد کرد. خلاصه هر دو بگونه ای به یکدیگر علاقه پیدا کردند که گویی پدر لیلی خود دست دخترش را در دستان عاشق مجنون گذاشته است.


فریدون فرخزاد و هایده

حال که از چگونگی آشنایی این دو کبوتر عشق مطلع شدید اجازه بفرمائید بازگردیم به شب عروسی.
بعد از مراسم باشکوهی که شرح آن داده شد، عروس و داماد برای زندگی به همان خانه خیابان هیئت شماره یک طبقه سوم امیر آباد طهران آمدند که هنوز هم پا بر جاست و خوشبختانه هنوز طعمه لبه بی رحم کلنگ نشده است. (متأسفانه در آخرین بازدید از آن جا در تاریخ جمعه دوم تیر ماه 1391 دیدم تخریب آن شروع شده است) چند ماه اول زندگی این دو دلداه به خوبی و خوشی می گذشت ولی همان عاملی که آنیا را از پا در آورده بود داشت با همان سرعت و حتی بیشتر  تیشه به ریشه عشق ترانه می زد. زندگی بدون صحنه برای فریدون مرگ بود و زندگی بدون فریدون هم برای ترانه. با اینکه فریدون حداکثر تلاش خودش را برای بودن با ترانه می کرد و بعضی شب ها حتی یک ساعت هم نمی خوابید ولی این برای ترانه کافی نبود لذا  بعد از هفت ماه و علی رغم وساطت های خانواده های هر دو طرف خصوصاً مادر ترانه که بشدت به فریدون علاقه مند بود  کار به جدایی کشید و با یک مراجعه به دادگاه حمایت از خانواده حکم طلاق توافقی صادر شد و شعله های آتشی که تنها هفت ماه پیش به نظر خاموش نشدنی می رسید به سردی گرائید و خاکستر آن را هم باد با خود برد و اثری از آن بر جا نماند جز در اذهان کسانی مثل من تا بتوانم  برای شما عزیزان بازگو کنم.


فریدون فرخزاد و ترانه در مراسم ازدواجشان

تا آنجایی که من اطلاع دارم هرگز دیگر حتی کوچکترین تماسی بین ترانه و فریدون و یا بالعکس بر قرار نشد و ترانه هم بعد از طلاق برای ادامه تحصیل به انگلستان و بعد به آمریکا رفت و دیگر از او نشنیدیم. ولی آن چه برایم مسلم است یا بهتر است بگویم امیدوارم چنین باشد، این که در بعد از ظهر روز تاریک و بارانی و نحس سیزده مرداد 1371 ترانه هم برای آن عزیز از دست رفته اشکی بر گونه نشانده باشد و پیش خود فکر کرده باشد، حالا دیگر او تنها کسی است که صاحب آن همه خاطرات تلخ و شیرین، زشت و زیبا ولی بهر جهت مشترک با فریدون است. هر کجا هست یادش گرامی، قلبش شاد و زیبایی بی مثالش افزون و راهش پر فروغ  و مقصدش در این جهان کعبه آمال و در آن جهان رسیدن به آنچه در اینجا میسر نشد باشد، که این او بود که آنشب ملکه بی مثال آن مراسم فراموش نشدنی و صاحب قلب فریدون بود و از طرفی من می دانم هر دو عاشقانه یکدیگر را می پرستید ولی ...

مرگ آن نیست که در گور سیاه دفن شوم
مرگ آن است که از قلب تو و خاطر تو محو شوم

ایمیل م.صدر: fereidonnamdar@yahoo.com

هیچ نظری موجود نیست: