تصویری که در ادامه می بینید عکس ثریا ابراهیمی
(پری) معشوقه معروف استاد شهریار است که ﺗﺎ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻋﻤﺮ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻫﻴﭻ ﮔﺎﻩ ﭘﻴﻮﻧﺪﯼ ﻣﻴﺎﻥ
ﺁﻧﻬﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﮕﺮﻓﺖ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻨﺪ.
قسمتی از ادبیات ما مدیون ایشان است، وگرنه ﻗﻄﻌﺎ
ﺷﻬﺮﻳﺎﺭ پزشک ﺣﺎﺫﻗﯽ می شد و ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﮑﺪﻩ ﭘﺰﺷﮑﯽ ﻫﻢ ﺍﻧﺼﺮﺍﻑ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩ ﻭ شاید دیگر شاهدشاهکارهای
ﺑﯽ نظیر او ﻫﻢ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ نبودیم!!
نامه ی عاشقانه ثریا به استاد شهریار بسیار زیبا
و پر احساس و البته جواب شیرین شهریار بسیار جالب است.
روزﯼ شهریار نامه ای دریافت می کند که روی پاکت
یا داخل آن نشانی از فرستنده اش ﻧﺒﻮﺩ!
فقط نوشته بود که: «عکست را در مجله ای دیدم خیلی
شکسته شده ای، سخت متاثر شدم. گفتم: خدای من این چهره ی دلداه من است؟ این همان شهریار
است؟ این قیافه نجیب و دوست داشتنی دانشجوی چهل سال پیش مدرسه دارالفنون است؟ نه من
خواب می بینم. سخت اشک ریختم...»
و روز بعد ﺷﻬﺮﻳﺎﺭ پاسخ نامه دوست جوانیش را که
پری خطاب می کرد چنین سرود:
پیر اﮔﺮ باشم چه غم، عشقم جوان است ای پری
وین جوانی هم هنوزش عنفوان است ای پری
هر چه عاشق پیر تر عشقش جوانتر ای عجب
دل دهد تاوان اگر تن ناتوان است ای پری
پیل ماه و سال را پهلو نمی کردم تهی
با غمت پهلو زدم، غم پهلوان است ای پری
هر کتاب تازه ای کز ناز داری خود بخوان
من حریفی کهنه ام درسم روان است ای پری
یاد ایامی که دل ها بود لبریز امید
آن اوان هم عمر بود این هم اوان است ای
پری
روح سهراب جوان از آسمان ها هم گذشت
نوشدارویش، هنوز از پی دوان است ای پری!
ثریا ابراهیمی (پری) معشوقه معروف استاد شهریار
۲ نظر:
رضا آلمان
شهریار از اون نوع جنس اسامی هست که آدمی از بچگی خواهد شنید اما اینکه جذب این نام شود بنظرم به مکان و محیط بستگی دارد. شهریار رو من با همای رحمت آشنا شدم اما در چند ماه گذشته به طور اتفاقی سریال زندگی ایشون رو دیدم و نتوانستم قسمت آخر رو ببینم . نتوانستم پیری و شکستگی و فرتوتی شهریار رو حتا در یک نقش تحمل کنم. شهریار از بزرگان عصر معاصر ما بوده و برای این عشق پاک آرزوی سلامتی میکنم
برای درک شهریار بزرگ باید شهریار شد . شهریار یک اسم و نام نیست او شهریار عمل بود در کارزار میدان عشق ...
عشقی که پاکی و سرمستی ازش میبارد . پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
شهریار مجنون ثانی زمان معاصر ماست که دل هر انسان عاشق صفتی را به درد می آورد .
و او چه زیبا دید که به چشم خود گذر عمر خویش
به چشم خود گذر عمر خویش میبینم نشسته ام لب جوئی و آب می گذرد
ارسال یک نظر