۱۳۹۳ آذر ۱۶, یکشنبه

استاد هوشنگ ظریف: برخی نوازندگی را با آکروبات اشتباه گرفته اند

۱۶ آذر علاوه بر روز دانشجو، روز تولد مردی است که موسیقی ایرانی به خاطر داشتنش به خود می بالد.

از بزرگی و تاثیر گذاری او همین بس که استادان حسین علیزاده، داریوش طلایی و حمید متبسم همگی شاگردان او هستند. ۱۶ آذر زادروز استاد هوشنگ ظریف بر او، ساز تار و موسیقی ایرانی مبارک. استاد هنوز هم سر حال است و تدریس می کند. «موسیقی ما» با عضو ثابت گروه نام آشنا و پر افتخار پایور گفت و گویی صمیمی و خاطره محوری انجام داده که متن کامل آن در ادامه مطلب آمده است.


هوشنگ ظریف

استاد تولدتان مبارک. موسیقی ایرانی وامدار شما و تک تک اعضای گروهی است که نامش تا ابد پایدار خواهد ماند. اما به راستی چرا گروه «پایور» تا این حد موفق بود و آثار شاخص و صدادهی منحصر به فردی داشت؟ چرا چنین گروه هایی در موسیقی ایران تکرار نشدند؟
ممنونم از لطف و محبت شما. صدادهی منحصر به فرد این گروه به همکاری باز می  گشت که امروز حلقه مفقوده در موسیقی ایران است. اعضای گروه در حدود ۴۰  سال با هم همکار بودند. البته غیر از همکاری، همدلی و رفاقت هم به معنای واقعی کلمه در بین ما وجود داشت. نکته مهم این بود که همه یکدیگر را قبول داشتیم.
هیچ کس خودش را بالا تر از دیگری نمی دید. متاسفانه امروز وقتی گروهی جدید شکل می گیرد، هر کدام از اعضا خودشان را از سایرین بالا تر می دانند. یک بار آقای ستایشگر در اداره هنر و موسیقی به من گفت؛ چرا گروه پایور تا این حد خوب و هم کوک است؟ گفتم: آقا ما دل هایمان با هم کوک است، بنابراین باید هم ساز ها کوک باشند. در تمام دورانی که با تک تک اعضا و استاد پایور همکاری می کردم، روابطمان کاملا دوستانه و پر از شوق بود. ساعت های متمادی می نشستیم و با شور و علاقه ای وصف ناپذیر کار می کردیم. بنابراین نتیجه اش جمله ای شد که شما و خیلی از دوستداران موسیقی ایرانی به زبان می آورند. حقیقتا دل هایمان با هم کوک بود.

برسیم بر سر خاطره و نقل و یاد از استاد پایور و گروه شان. چه ویژگی از استاد هست که دوست داشته باشید با مخاطبانمان در میان بگذارید؟
باید بگویم همکاری با این گروه از بهترین دوران زندگی ام بود. خدا رحمت کند آقای پایور را! ایشان دیسیپلین خاص خود را داشتند. وقتی در فرهنگ و هنر تمرین داشتیم همه رأس ساعت ۹ باید سازشان را کوک می کردند تا کار را شروع کنیم. وقتی کسی حتی در حد یکی ۲ دقیقه دیر می آمد، آقای پایور به ساعتش نگاه می کرد و می گفت: شما دیر آمده اید. نوازنده ای که با این وضع مواجه شده بود، شرمنده می شد و عذر خواهی می کرد. گاهی اوقات به خانه آقای پایور می رفتیم و غذا می خوردیم یا بیرون می رفتیم و تا ساعت یک نیمه شب با هم بودیم. بعد کم کم همه می رفتند؛ چون باز هم فردا تمرین رأس ساعت ۹ صبح شروع می شد.
اگر کسی ۲ دقیقه دیر می آمد دیگر رویش نمی شد بگوید آقا دیشب تا نیمه شب مهمان شما بودیم. آقای پایور نمونه کامل یک انسان منضبط بود. هر جا کنسرت داشتیم این مسأله مشهود بود. یکدفعه در میانه کنسرتمان در تالار وحدت آقای پایور رو به بچه های گروه کرد و گفت: ساز نزنید! همه تعجب کردند. استاد گفت: ساز نزنید؛ بچه ها نزنید تا آقایی که صحبت می کنند، صحبتشان تمام شود. بعد از سکوت دوباره شروع کردیم. ما همه دنیا را با گروه پایور گشتیم. شوخی ما این بود که من می گفتم: تنها دو کشور را ندیدیم، زامبیا و گامبیا. حتی در آن سال هایی که کسی نمی توانست شوروی برود، ما آن جا رفتیم! با گروه پایور دوران خوبی داشتیم. چه از نظر احترام، چه کار و چه مسافرت! بعد از آن که آقای پایور مقداری کسالت پیدا کردند، مدیریت کارهای گروه را به من سپردند. بعد از آن هرکدام از دوستان پراکنده شدند. آقای ناهید رفتند به شیراز. من هم رفتم وین کنار فرزندانم. به این ترتیب دوران خوبی که داشتیم، تمام شد.

بداهه نوازی از جمله المان های موجود در ساز شما بود که به خوبی می شود ادامه آن را در نحوه نوازندگی شاگردانتان هم دید. اگر بخواهید در مورد لحن ساز خودتان صحبت کنید در مورد شکل گیری این بیان چه می گویید؟
از همان ابتدا احساس بداهه نوازی در وجودم بود به نحوی که در همان کلاس های نهم و دهم هر کس از خارج می آمد آقای خالقی به من می گفتند برو برای آن ها ساز بزن. البته از خودم و به صورت بداهه. زیاد از خارج مهمان داشتیم و یک بار یادم هست یکی از همین از فرنگ برگشته ها آمد و کار من را ضبط کرد. بعدا که برای اجرای برنامه ای به فرانسه رفته بودم در پشت ویترین ها صفحه ۳۳ دوری مربوط به یونسکو را دیدم که در آن عکس استاد کسائی، عکس استاد بهاری و عکس من جوان هم بود. رفتم صفحه را گرفتم و گوش دادم و دیدم   همان کاری است که من زده بودم و آن دوست ایرانی ضبط کرده بود. این گونه بود که عشق و علاقه ام برای فراگیری متد تار و ردیف و بداهه نوازی ادامه پیدا کرد.

ماحصل دوران تدریس شما تربیت شاگردانی است که امروز هر کدامشان در موسیقی نام های بزرگی هستند. آقای طلایی، علیزاده و متبسم چگونه با شما آشنا شدند؟
برای توضیح این موضوع باید کمی به عقب تر برگردم. وقتی دیپلم گرفتم به استخدام وزارت فرهنگ و هنر درآمدم. آن موقع در پایه چهارم، پنجم و ششم ابتدایی سرود و موسیقی تدریس می شد. من در ۳، ۲  سال اول سرود و موسیقی درس می دادم.   همان دوره که تازه تلویزیون راه اندازی شده بود. هر شب رأس ساعت ۸ از شبکه فرهنگ و هنر برنامه های زنده می گذاشتند. صبح ها که می رفتم دبستان درس بدهم بچه ها می گفتند آقا ما دیشب شما را در تلویزیون دیدیم. باید بدانید در آن موقع امکان ضبط نبود بلکه برنامه ها زنده بودند. دبستانی به نام حافظ در انتهای بازار بود که به آن جا می رفتم و با آقای حسین علیزاده آن جا آشنا شدم. آمد به من گفت آقا من موسیقی را دوست دارم و می خواهم یاد بگیرم. به او گفتم بیا هنرستان. در آن دوره آقای داریوش طلایی و آقای علیزاده با هم می آمدند کلاس. استعداد خوبی هم داشتند. هنرستان، کلاس های شب هم داشت که آقای متبسم در حدود ۴ سال کلاس های شب می آمد. آقای علیزاده و دیگران فرم را از آن حالت های قدیمی درآوردند ولی اصالت را حفظ کردند.

اگر بخواهید نحوه برخورد با ساز را در جوانان امروز و پیشینیان مقایسه کنید چه می گویید؟
از نظر من تار، مادر سازهای ایرانی است. بعضی از این نوازندگان جوان به گونه ای ساز می زنند که سیتار هندی و نواهای ترکی هم در آن هست. کار ها به دل آدم نمی نشیند چون برخی از جوانان فقط به تکنیک فکر می کنند گویی حس و حال در سازشان مرده است. من به عنوان کسی که آموزش و فعالیت عمده ام مربوط به چند دهه پیش است هنوز هم وقتی با بچه های هنرجو ردیف کار می کنم، لذت می برم. متاسفانه خیلی ها دچار اشتباه شده اند و ساز را با وسیله آکروبات اشتباه گرفته اند. ملودی ها و شعرهایی که امروز ساخته می شوند دیگر رنگ و بوی گذشته را ندارند؛ آن موقع آهنگسازان و شاعران دور هم جمع می شدند و با هم رفت و آمد داشتند. همدیگر را قبول داشتند؛ وقتی یک ملودی به نظر یکی از آن ها می رسید، آن را در جمع مطرح می کرد و شاعر یکی، ۲ بیت برایش می سرود و بعد می رفت شعر را کامل می کرد.
صدای سازی که از نوازندگی مجد یا آقای شریف شنیده می شد و بعد هم با آقای شهناز ادامه پیدا کرد بی نظیر بود و اصالت داشت اما امروز چه؟! امروزه دیگر صدای تار کمتر شنیده می شود. زمانی مقاله ای در یکی از روزنامه ها نوشتم تحت این عنوان که این کار ها موسیقی یک بار مصرف است. شما هنوز هم که کارهای قدیمی را گوش می دهید، لذت می برید. اما موسیقی امروز ما مصرفی و تبخیری است یعنی به   همان سرعتی که می آید مصرف می شود و بخار می شود در هوا. کارهای گذشته به نحوی بود که آهنگ ها و شعر هایش، هم در حافظه موسیقایی مردم ماندند. اما امروز شمای مخاطب حاضر نیستید حتی اگر یک بار کاری را شنیدید، دوباره آن را بشنوید؛ چراکه دیگر موسیقی ما در آن ها نیست. نه آهنگش، نه شعرش، نه ملودی اش؛ اجازه دهید در این مجال از زنده یاد همایون خرم هم یادی کنیم. همین آقای خرم در یکی از کنسرت هایش که من هم رفته بودم، ۳ نوازنده داشت و خواننده ای در کار نبود؛ اما همین که گروه شروع به نواختن کرد، یک هزار و۸۰۰ خواننده برایشان خواندند. تو  ای پری کجایی، شمع و پروانه و تمام آهنگ های معروفی که مردم آن ها را در ذهن سپرده اند با صدای عاشقان و دلدادگان موسیقی به گوش رسید.

به نظرتان مسئولین امر و مدیران موسیقی کارهایی که به عهد داشته اند را به درستی انجام داده اند؟
طبیعتا پاسخم به این سوال منفی است. تا حالا برخوردهای سیاست گذارهای فرهنگی، بلاهای زیادی بر سر موسیقی آورده است. خدا کند آن ها که سیاست گذار فرهنگی هستند بتوانند موسیقی را نجات دهند و برای هنرمندان ارزش قایل شوند. من بار ها گفته ام کار خوب آن است که وقتی هنرمندان در قید حیات اند، به خانه شان بروند و ببینند چگونه زندگی می کنند، حالشان چطور است؛ این که بعد از فوت یک هنرمند برای او بزرگداشت بگیرند، به کار نمی آید.

آیا امروزه می توان روی موسیقی به عنوان یک حرفه حساب کرد؟
نه. من به عنوان کسی که سال ها در دانشگاه هنر تدریس کرده ام؛ امروزه به بچه ها می گویم حواستان باشد حرفه تان موسیقی نباشد. چراکه نمی توانید با موسیقی زندگیتان را بگذرانید. چندتا از شاگردانم می گفتند می خواهیم برویم دانشگاه هنر؛ گفتم اگر از من می پرسید، نروید؛ نمی خواهم موسیقی حرفه تان باشد. چند نفرشان حرف من را گوش ندادند؛ آن ها که به حرف من گوش دادند، رفتند در دیگر رشته ها متخصص شدند و ساز را هم خیلی بهتر از آنهایی که به دانشگاه هنر رفتند، می نوازند. آنهایی هم که رفتند، پشیمان شدند که چرا به حرف من گوش ندادند.

تکیه زیاد اساتید بر اهمیت حفظ اصالت موسیقی ایران به عنوان یکی از مظاهر فرهنگ چه دلیلی دارد؟
هنر هر مملکتی برای مردمانش اصالتی دارد. بزرگان ساز سیتار در هندوستان، هنوز هم کنسرت های طولانی مدت چند ساعته برگزار می کنند و مردم می نشینند و گوش می دهند. البته آن ها هم موسیقی پاپ دارند، اما اصالت موسیقی خودشان را حفظ کرده اند. ما هم باید با ساز هایمان، اصالت موسیقی خودمان را حفظ کنیم. امروزه مردم هم به سمت موسیقی بی اصالت کشیده شده اند.

در مواجهه با بی قیدی بعضی ها نسبت به اهمیت فراگیری ردیف و اصرارهای بیش از اندازه عده ای دیگر برتقلید صرف ردیف چه مسیری را باید انتخاب کرد؟
به تعبیر من، ردیف الفبای موسیقی ما است؛ اول باید آن را بیاموزید تا بتوانید جمله های جدید بسازید. امثال علیزاده و متبسم هم بداهه نوازی دارند اما موسیقی ایرانی اصالتش را در کارهای آن ها از دست نمی دهد ولی دیگرانی هم هستند که نمی دانند دارند چه کار می کنند؛ کارشان، ضربه زدن به اصالت موسیقی یک مملکت شده است. باید جایگاه موسیقی حفظ شود. در غرب هم با وجود سبک های مختلف از پاپ، راک و… هنوز وقتی موسیقی کلاسیک موتزارت پخش می شود، سالن ها مالامال از جمعیت اند. سبک های دیگر هم کار خودشان را می کنند و شنونده خودشان را دارند. اگر قرار باشد موسیقی ما این گونه پیش برود، نمی دانم چه بلایی سرش خواهد آمد. از طرفی، درست است که ردیف را باید مو به مو اجرا کرد، اما خلاقیت هم عنصر مهمی است. نباید مثل بعضی ها آن قدر متعصب باشیم که تنها روی یک ردیف اصرار کنیم. خیلی ها می گویند فقط ردیف میرزا عبدالله؛ اما در  سال ۱۳۳۶ بزرگان دور هم جمع شدند و تصمیم بر این شد که ردیف موسی خان معروفی به عنوان ردیف مرجع، استفاده شود. الان عده ای تعصب بی جایی روی ردیف میرزا عبدالله پیدا کرده اند؛ اما این ردیف آن قدر دستکاری شده که حد ندارد. آن موقع که در دانشکده تدریس می کردم، به دانشجویان می گفتم هر ردیفی را که کامل بلدی بزن؛ اما امروزه برخی از مدرسان ردیفی غیر از ردیف میرزا عبدالله را قبول ندارند. از نظر من کامل ترین ردیف ساز تار در ایران متعلق به موسی خان معروفی است.

از نظر استادی که سال ها عمر خود را صرف آموزش و تدریس موسیقی این مرز و بوم کرده بگویید چرا استقبال نسبت به موسیقی ما آن گونه که باید نیست؟
امروزه جوان دیگر نمی تواند موسیقی سنتی ما را گوش بدهد چون می خواهد جنبش داشته باشد. بزرگتر ها هم می خواهند کاری را گوش بدهند که با آن به فکر فرو نروند؛ در این وضع کاری از دست اساتید هم برنمی آید؛ این مسیری است که باید طی شود و با نوعی اجبار همراه است. مسئولان امر باید برای دانشجوی موسیقی، تسهیلاتی قرار دهند یا مثلا بگویند ما فلان کار را برای جوانی که تحصیل موسیقی کند، انجام می دهیم که البته از آن هم خبری نیست.

به نظر شما جوانان و نوآموزان (در مقایسه با دورانی که شما مشق موسیقی می کردید) آن گونه که باید به تمرین موسیقی اقبال نشان می دهند؟
ما جوانیمان را بر سر این راه گذاشتیم، چون علاقه داشتیم؛ یادم هست   همان موقع که هنرستان رفته بودم، با هم درسی هایم آن قدر غرق در یادگیری می شدیم که پیرمرد مستخدم مشغول در آنجا، می آمد و می گفت: بچه ها شب شده؛ نمی خواهید بروید؟ آن قدر عشق در این کار بود که زمان را فراموش می کردیم. وقتی به خانه می آمدم و سفره غذا پهن می شد، پدرم می گفت هوشنگ، بلند شو سازت را بیاور و برایم تار بزن؛ پدر و مادر ها مشتاق شنیدن صدای ساز بودند.
زمستان ها پایم را زیر کرسی می گذاشتم و ۵ ساعت ساز می زدم. الان بچه های ما ساز می زنند؟ همیشه به آن ها می گویم قبل از صبحانه یکی، ۲ ساعت ساز بزنید؛ هم اشتهایتان زیاد می شود و هم در آن موقع گیراییتان خوب است؛ بعدش هم بروید و به زندگیتان برسید. به آن ها می گویم به ساز کم محلی نکنید، با شما قهر می کند؛ ساز هم مثل بچه است، باید تشویقش کرد.

هیچ نظری موجود نیست: