۱۳۹۳ آبان ۵, دوشنبه

حرف های رضا براهنی درباره ایران، شفیعی کدکنی و...

رضا براهنی می گوید: هرگز تمامیت ایران را از نظر دور نداشته ام و گفته ام که اسلحه دست می گیرم و برای آن می جنگم، ولی عده ای دفاع من از زادگاه و زبان مادری ام را برای مقاصد خودشان بهانه کرده اند.

این شاعر، نویسنده و منتقد ادبی در گفت وگویی که به تازگی انجام داده، به مسائل مختلفی از جمله ایران دوستی و علاقه به وطن، بازگشت به ایران، انتقاد از سنت گراها، کانون نویسندگان، شعر و رمان و نقد پرداخته که بخش هایی از آن در پی می آید:

انتقاد از شفیعی کدکنی و سنت گراها
من شاگرد خوب منوچهر مرتضوی بودم که خوب درس می داد و خوب شعر می خواند. اصلا من شعر خواندن را از منوچهر مرتضوی یاد گرفتم. بعضی چیزها را از اشخاصی یاد گرفتم که اتفاقاً استادان سنتی بودند. مثلاً عروض فارسی را از دکتر مرتضوی در دانشکده  ادبیات تبریز یاد گرفتم. اما بعد دیدم با این نوع عروض ما شاعر نمی شویم.
شفیعی کدکنی حرف هایی زده که گاهی مربوط بوده و گاهی نبوده. حرف هاش فرق می کرده با آدمی که از طریق سنت به ادبیات جدید ایران نگاه کرده. او اطلاعاتی از ساختارهای زبان و ادبیات و مخصوصا زادگاهش دارد. اما از تنوع و تجدد ادبیات امروز آگاهی درستی ندارد. آدم باهوشی است که هوشش گاهی به نفع ادبیات تمام می شود گاهی به ضررش.
پایگاه اصلی نقد ادبی ما مجله «سخن» نبود. آن جا آدم های قدرتمند بودند، ولی کسانی نبودند که برای نقد ادبی چیزی را درست و حسابی تجربه کرده باشند. فکر می کنم ما از خانلری در نقد ادبی چیزی یاد نگرفته ایم جز فارسی نسبتا خوبی که می نوشت. ما به سواد امثال خانلری از نظر معرفت آکادمیک می توانیم تکیه کنیم، ولی از نظر خلاقیت و انتقاد ادبی نمی توانیم.

ایران دوستی و علاقه به وطن
در شش‏ سالگی در مدرسه بود که برای اولین بار با زبان فارسی آشنا شدم. بحبوبه  اشغال ایران توسط متفقین بود. معلم فارسی ما مثل بقیه شاگردان ترک زبان بود و موقعی که فارسی درس می داد با لهجه آذری همه چیز را از فارسی به ترکی ترجمه می کرد. فقط سال 1324 بود که در تبریز به ما با زبان مادری مان درس دادند.
دفاع از زبان های مردم ایران ضرورت است و هرگز به معنای تجزیه طلبی نیست. ربطی به هم ندارند. مرز یک موضوع سیاسی و تاریخی  است. مذهب و زبان مرزها را نمی سازند و کشور به وجود نمی آورند. فارسی زبان رسمی و مشترک همه  ایران است و زبان فوق العاده شاهکاری ا ست که من نویسنده ی آنم، ولی از زبان مادری خودم هم دفاع می کنم و ابدا به تجزیه اعتقادی ندارم.
هرگز تمامیت ایران را از نظر دور نداشته ام و گفته ام که اسلحه دست می گیرم و برای آن می جنگم، ولی خب عده ای دفاع من از زادگاه و زبان مادری ام را برای مقاصد خودشان بهانه کرده اند و نمی فهمند که وقتی دم از آزادی بیان می زنیم نمی توانیم بعدش زبان مردم را ممنوع کنیم. حس من به وطنم همان حسی ا ست که در شعرهایم بیانش کرده ام.

آیا براهنی به ایران برمی گردد؟
دوست دارم به ایران بازگردم ولی الآن آمادگی ندارم که بیایم. نه به دلایل سیاسی و چه اجتماعی، چون هیچ کاری نکرده ام که مشکلی برایم پیدا شود. بلکه به این دلیل که به سنی رسیده ام که اگر جابه جا شوم چیزهایی را که باید بنویسم عقب می مانند و نمی خواهم این ها عقب بیفتد. حافظه  آدم ابدی نیست و می خواهم زندگی نامه ام را خیلی صریح بنویسم.
برای خارج آمدنم پای هیچ گونه مسئله سیاسی در میان نبود. مرا از خدمت دانشگاهی منفصل کردند. وقتی کسی را از دانشگاه بیرون می کنید او نمی تواند برود حمالی. البته هیچ وقت گله نکردم که دانشگاه با من این کار را کرد. وقتی یکی  دو دانشگاه آمریکایی فهمیدند که بی کارم پیشنهاد کردند آن جا کار کنم. من هم به خاطر تأمین زندگی ام آمدم.


رضا براهنی

چطور رمان نوشتن
افتخار من قلمم است. از اعماق تاریخ ایران کاراکتری را که نوچه سلطان محمود بود انتخاب کردم تا آن چه را که سر او آمده، بنویسم. نوشتنِ آن از هر نوشته دیگری مهم تر بود. فکر کردم این کتاب یک ماجرا را توضیح می دهد: فاعلیتِ قدرت و مفعولیتِ مردمی که از آن فاعلیت تبعیت می کنند. «روزگار دوزخی آقای ایاز» روزگار دوزخی ملت ایران است. (جلد اول این رمان در سال های قبل از انقلاب و پیش از عرضه در بازار، خمیر شد.)
اگر در رمان نویسی شعار دهید بیش تر شبیه رئالیست سوسیالیست هایی می شوید که فکر می کنند وسط کار به فلان حزب کمونیست هم مقداری آوانس دهند. هیچ وقت تعلق به این احزاب نداشتم. معتقد بودم که نویسنده خودش حزبِ خودش است. البته با اغلب اشخاص مارکسیستی و غیرمارکسیستی حشر و نشر داشته ام. ولی نگارش رمان یک مسئله دیگر است.

کانون نویسندگان ایران
اولین بار که درباره  کانون به شکل غیررسمی صحبت شد بین من، غلامحسین ساعدی، جلال آل احمد و خانم سیمین دانشور بود. توی کافه بود. اول به شکل خصوصی مطرح بود. بعد ما آن را با دیگران مطرح کردیم و دیگران هم پاسخ مثبت دادند. یعنی این که باید کانونی تشکیل شود و علیه سانسور مبارزه شود و نویسندگان نیاز به تشکیلات غیردولتی دارند.
ما از آل احمد دعوت کردیم و به خاطر سن و احترام به او، جلسه را در منزل او برگزار کردیم. حتی به او گفتیم شما توی مسائل سیاسی و فرهنگی چند پیرهن بیش تر پاره کرده ای و وقتی با ما همراه شوی به نفع همه است و به نفع بود، چون دولت هم از صراحت آل احمد می ترسید و از طرفی به دلیل حرمت آل احمد خیلی ها آمدند و شرکت کردند. در این تردیدی نیست که ما از او کم سن تر و کم سابقه تر بودیم و نیاز به کسی مثل او داشتیم و تشکیل کانون یکی از بزرگ ترین کارهای دموکراتیکی است که صورت گرفته و از قبل بارها و بارها بحث آن در این جا و آن جا مطرح بوده و به نظر من نمی شود این را به تنهایی به کسی نسبت داد. آل احمد و دانشور بزرگ تر از ما بودند و تجربه مبارزه آل احمد به درد ما می خورد و ما نمی خواستیم خودمان را از تجربه  آن نسل محروم کنیم. نیاز به آنان بود که کانون، سقفی برای همه باشد. آل احمد قوی، سالم و صریح بود و غیرتمند نسبت به حق و حقانیت. او حرفش را می زد. در جلسه ای که ما رفته بودیم به هویدا اعتراض کنیم موقعی که او می گفت ما سانسور نداریم آل احمد مشتش را بلند کرد و زد روی میز و گفت که من از طرف نویسنده حرف می زنم و مسئله  من این است. بسیار شجاعانه عمل کرد. در جمعی که ما بودیم دیدیم برای اولین بار یک نفر شهامتی غیرقابل تصور از خود نشان می دهد. هویدا مرعوب شد. در گذشته حرف این ها زده شده و موجود است.

شعر امروز فارسی
شما نثر نویسان امروز شعر فارسی را در نظر بگیرید و با شاملو مقایسه شان کنید. به نظر من شاملو تنها شاعر موفقی  است که شعر منثور گفته و خوب شده.  بقیه هیچ کدام خوب نشده اند. چون سادگی آن نوع نثر، چشم شان را گرفت و فکر کردند هر قدر به طرف سادگی و نثر بروند عالی می شود ولی سواد او را در زبان فارسی نداشتند.
یک عده زحمت کشیدند و نیما خواندند. ولی نیما در وزن های مرکب به طور کلی عاجز بود، چون طبق قرارداد عمل کرد. کمی  از مصرع را کوتاه کرد، ولی در بلند کردنش اندازه  مصرع شعر حافظ و مولوی بود. این کافی نیست برای جهانی این همه متنوع و پرموسیقی و مرکب. دوران سلطان محمود نیست که همه مان بر وزن فردوسی شعر بگوییم.
آن چه درباره فروغ فرخزاد اهمیت دارد این است که او از ترکیب زبان فارسی با ترکیب زبان کلاسیک یک نوع ابتکار خاصی به وجود آورد و وزن های مرکب را توانست در شعرش به سود زنانگی به کار گیرد. او باید با صدای درونی خودش نگاه می کرد به مسائل که کرد. زنانه ترین شعر ما در زبان فارسی شعر فروغ است.
اخوان ثالث، که خیلی سررشته داشت در ادبیات کلاسیک، هیچ وقت نتوانست وزن های مرکب را طولانی تر از سطر قرادادی به کار ببرد. به این دلیل به این مسئله نرسید که با موسیقی جهانی سروکار نداشت. منظورم درک موسیقی و تطبیق آن با وزن است. شعر گفتن مثل اخوان ساده است اگر شما در ادبیات فارسی یک مقدار تخصص پیدا کنید.

نقد و جمله های طولانی
نقد ادبی را با جمله ساده نمی شود نوشت. ابزار اصلی نگارش یعنی مفاهیم فلسفی و اجتماعی و تئوری ادبی جمله های ساده نیست، مرکب است. جمله  مرکب، جمله  متفکر است. وقتی جمله را طولانی می کنید با تفکر خودتان آن را طولانی می کنید، یعنی نیاز می بینید که چند چیز را کنار هم و برابر هم قرار دهید. آن جاست که نقد ادبی پیش می آید.
طولانی نوشتن جملات فارسی را از مارسل پروست یاد گرفتم، حتی گاهی انگلیسی و فرانسه را کنار هم می گذاشتم که ببینم فلان جمله از فرانسه چطور منتقل شده به انگلیسی. این را هم باید بگویم که فارسی یکی از قوی ترین زبان هاست. بدبختی من این است که فارسی را در «روزگار دوزخی آقای ایاز» خیلی عالی نوشته ام که هیچ وقت به دست مردم نرسیده.

منبع: شماره  38 مجله «مهرنامه»، گفت و گوی علیرضا غلامی با رضا براهنی.

هیچ نظری موجود نیست: