مثلِ سیمین غانم کم است. نه به
خاطرِ جنسِ صدایِ خاصش که بعد از او هم کسی نیامد که بتواند مثلِ او بخواند.
نه به این خاطر که قطعاتِ بسیاری خوانده که هنوز
بعد از سال ها جزوِ برترینِ آثاری است که مردم زمزمه اش می کنند و نمونه اش گلِ گلدون
و قلکِ چشات و پرنده و مردِ من. نه به خاطرِ اینکه همچنان می تواند استوار بخواند و
آهنگ می سازد و شعر می گوید. مثلِ سیمین غانم کم است؛ به خاطرِ اینکه از معدود هنرمندانی
است که با وجودِ تمامِ جایگاهی که در عرصه ی موسیقی دارد و سال ها – قریبِ 20 سال-
نتوانسته بخواند، از کسی گلایه ای ندارد. او زمانی تصمیم گرفت که در ایران بماند و
همچنان بعد از سال ها به این تصمیمش احترام می گذارد. می گوید در ایران مانده و باید
قوانینِ آن را می پذیرفته است و پذیرفته هم. او اعتقاداتِ خاصِ خودش را دارد. می گوید
که زندگی از همه چیز بالاتر است.
حتی از هنر. هنری که او بسیار در چنته داشته است
و برای همین است که وقتی نتوانست بخواند؛، رفت سر درخت کاری. شاید هم می داند با مردمی
سر و کار دارد که همچنان قدرِ او را می دانند و بعد از این همه سال، قطعاتش را زمزمه
می کنند. او در دومین جشنِ موسیقی ما تجلیل شد. تجلیلی که شاید باید سال ها قبل توسطِ
بخش های دولتی می شد، اما این چیزها برای او مهم نیست. مهم این است که همچنان می خواند،
برای مخاطبانش - بانوان- و بیشتر از همه برای دلِ خودش. گفت وگوی هفته نامه صدا را
با وی می خوانید:
شما در دومین جشنِ موسیقی ما تجلیل شدید. در کنارِ
بسیاری از چهره های بزرگِ موسیقی ایران. اما پیش از هر چیز؛ اگر اجازه دهید؛ می خواهم
گفت وگو را با همان سوال تکراری شروع کنیم، با توجه به اینکه در این سال ها نتوانستید
در ایران بخوانید و به فعالیت های هنری اتان ادامه دهید، هیچ وقت به این مساله فکر
کردید که بروید در خارج از کشور به فعالیت هایتان ادامه دهید؟
به هیچ وجه. من ایران را دوست دارم. وقتی مردم
برایم این همه شور و هیجان دارند و دوستم دارند؛ چرا باید از ایران بروم و تمامِ این
چیزها را رها کنم؟
یعنی هیچ وقت وسوسه هم نشدید؟
شاید اگر به خارج از کشور می رفتم، می توانستم
چیزهای بیشتری از لحاظ مادی داشته باشم؛ اما این برای من کافی نیست؛ چون در آن صورت
از نظرِ معنوی خلاهای بسیاری را احساس می کردم و این را دوست نداشتم. دلم می خواست
اینجا باشم و از اینکه «ماندن» را انتخاب کردم؛ هیچ وقت ناراحت نیستم. دوست داشتم کنارِ
مردم باشم. به همین خاطر از این بابت هیچ وقت احساس کمبودی نکردم و بسیار راضی ام.
به هر حال من وقتی زندگی کردن در اینجا را انتخاب
کردم؛ می دانستم که باید خیلی چیزها را بپذیرم و این کار را هم انجام دادم. همه چیز
را با دل و جان پذیرفتم و الان هم مساله ای ندارم. اما به هر حال مثلِ هر خواننده ای
دیگر دوست دارم که فضا بازتر باشد و امکانِ فعالیتِ بیشتری وجود داشته باشد. برای مثال
هم اکنون برگزاریِ کنسرت های شهرستان بسیار دشوار است و مسایل زیادی در این زمینه وجود
دارد.
زمانی که من در تهران کنسرت می گذارم، بسیاری از
خانم ها از جاها و شهرستان های دور می آیند که برایشان مشکلاتِ بسیاری را به وجود می
آورد. یک بار خانمی به من می گفت که من برای دیدنِ کنسرتِ شما شب می آیم و بعد از برگزای
کنسرت هم می روم. خب این مرا خیلی متاثر می کند که چرا در همان جاها این امکان وجود
ندارد تا به اجرای کنسرت بپردازم؟ امیدوارم این اتفاق بتواند رخ دهد و این امکان وجود
داشته باشد که در شهرستان های مختلف به اجرای برنامه بپردازم. چون ما قبلا در شیراز
و رشت کنسرت هایی را برگزار و برنامه هایمان را اجرا می کردیم که در حالِ حاضر این
اتفاق نمی تواند رخ دهد.
یعنی در این سال ها هیچ وقت احساس پشیمانی نکردید؟
به هیچ وجه. من زندگی ام را فدای هنر نکردم و اصولا
هنر را در کنار زندگی ام قبول کردم؛ چون فکر می کنم که زندگی مافوق همه چیز است و همیشه
باید آن را حفظ کرد. خانواده باید محفوظ باشد و در هیچ حالتی نباید به آنها صدمه برسد.
از همان ابتدا تلاش کردم تا هیچ وقت کار هنری ام باعث نشود، مشکلی در خانواده پیش آید
و خوشبختانه تا حالا همه چیز به خوبی پیش رفته است و این دو هیچ کدام مانعِ دیگری نشده
اند. ممکن است خیلی ها، فکر کنند همه چیز را باید فدای هنر کرد؛ من این اعتقاد را نداشتم
و با این وجود فکر می کنم خوشبختانه موفق هم بوده ام. همان طور که گفتم در واقع دل
های مردم بود که مرا در اینجا نگاه داشت.
مردم به اندازه ای به من محبت دارند و به من لطف
می کنند که ترجیح می دهم همین جا بمانم و زندگی ام را در همین جا به پایان برسانم.
اگر هم جایی بروم به صورت موقتی می روم ، مثلا دیدارِ فرزندم و بعد دوباره به ایران
برمی گردم. درست است که شاید حالا که به زندگی ام نگاه می کنم، به تمامِ آن چیزهایی
که می خواستم به صورت صد در صد نرسیده ام؛ اما همان طور که گفتم در مجموع آدم موفقی
بودم ؛ یعنی اگر به خارج از کشور نرفتم؛ اما چیزی را از دست ندادم. شاید آنجا می توانستم
از لحاظِ مادی بسیار خوشبخت تر باشم و شاید حالا در یک نیم کاخ زندگی می کردم؛ اما این چیزها چندان برایِ من اهمیتی نداشته
است و الان هم بسیار راضی هستم و خوشحالم که اینجا هستم. چیزی را از دست ندادم. در
این سال ها بارها از من این سوال پرسیده شده است که چرا اینجا ماندی؟ چرا نرفتی؟ اما
خودم در مجموع راضی هستم.
چند سال نتوانستید بخوانید؟
تا سال 78 هیچ فعالیتی نداشتم و رفتم سر زمین برای
درخت کاری در لواسان و مشغولِ آن شدم. زیاد به چیزی دل نمی بندم تا وقتی نباشد، خیلی
اذیت شوم. ضمن اینکه همیشه برای خودم خواندم و آهنگ ساختم و وقتم را گذراندم تا اینکه
در سالِ 78 سرانجام توانستم کنسرت هایم را برای بانوان شروع کنم.
اصلا چه اتفاقی افتاد که به خواندنِ آواز روی آوردید؟
آن هم در شرایطی که به هر حال در آن زمان وجود داشت و آواز خواندن برای خانم ها کارِ
چندان راحتی هم نبود. خانواده اتان با این مساله مشکلی نداشتند؟
شروع فعالیت هایم به سال های پیش از انقلاب برمی
گردد. من در یک خانواده متعهد و مومن متولد شدم و به همین خاطر انجامِ فعالیت هنری
برایم مقداری دشوار بود؛ مادرم در آن زمان به هیچ عنوان موافقِ آواز خواندنِ من به
شکلِ حرفه ای نبود؛ اگرچه تا پیش از آن هم همیشه در مدرسه یا در جشن های خیریه شرکت
می کردم و آواز می خواندم و یکبار هم در رشته ی آواز در ایران اول شدم.
بعد از آن کم کم توانستم مادرم را با خودم همراه
کنم؛ یعنی به او قول دادم و متعهد شدم که رعایت همه ی جوانب را انجام دهم و مشکلی را
برای خانواده ام پیش نیاورم و به اصطلاح کاری نکنم که باعث سرافکندگی آنها شوم. بعد
از مدتی به تلویزیون و رادیو دعوت شدم؛ استاد حنانه؛ استادِ آوازم بودند و صدای مرا
دوست داشتند و آن را تایید کی کردند و ایشان هم مسیر را برای من باز کردند. در واقع
ایشان به صدایِ من علاقه ی بسیاری داشتند. ایشان یک روز پشت پیانو نشستند و هر گامی
را که زدند؛ من همراهی اشان کردم و خواندم.
گفتند صدای تو چیزی بین موسیقیِ شرق و غرب است
و بنابراین هم می توانی در خارج از کشور فعالیت کنی و هم در ایران. ایشان به من قول
دادند که در کارهای هنری موفقیتِ بسیاری داشته باشم؛ اما من طبقِ قولی که به خانواده
داده بودم؛ از همان زمان برنامه هایم را به برگزاری کنسرت یا شرکت در برنامه های خیریه
محدود کرده بودم و به هیچ عنوان در برنامه های دیگر شرکت نکردم.
اولین ترانه ای که از شما منتشر شد؛ کدام ترانه
بود؟
قطعه ای با نامِ موج خروشان با تنظیم آقای مرتضی
حنانه بود. من آن موقع تنها در زمینه ی موسیقی کلاسیک و اصیلِ ایرانی می خواندم؛ اما
آقای حنانه به من پیشنهاد دادند که می توانی در هر سبکی که می خواهی بخوانی و بعد تصمیم
گرفتم تا قطعاتی را در زمینه ی موسیقی پاپ به اجرا درآورم. بعد از آن آهنگِ «قلک چشات»
را از سروده های سعید دبیری و با آهنگسازی فریبرز لاچینی خواندم که در واقع نحستین
ترانه ای است که در سبکِ موسیقیِ پاپ خواندم. این ترانه با موفقیت بسیار زیادی مواجه
شد و مدت ها تمامِ رکوردها را در بازارِ موسیقی شکاند و هیچ آهنگی روی دست آن نمی آمد.
بعد از آن قطعاتی از فریدونِ شهبازیان، شادروان بابکِ بیات و همچنین آقای لاچینی اجرا
کردم. خوشبختانه این شانس را داشته ام که از قطعاتِ آهنگسازانی استفاده کنم که با استقبالِ
خوبی روبه رو شود. چه کارهایی که با آقای لاچینی کار کردم و چه قطعاتی که زنده یاد
بیات برایم ساختند از جمله «مردِ من» و همچنین دیگر آهنگسازان.
به نظرتان چرا در آن زمان قطعاتی که توسطِ شما
و دیگر هنرمندان خوانده می شد؛ تا این اندازه مورد استقبال قرار می گرفت؛ اتفاقی که
در حالِ حاضر کمتر رخ می دهد؟
هنر به گمانِ من یک نیروی برتر است و زمانی که
خودش را به خصوص در موسیقی نشان می دهد، ارزشمند است و انسان به راحتی می تواند با
آن ارتباط برقرار کند.
فکر می کنید مثلا قطعاتی مثلِ قلکِ چشات یا گلِ
گلدونِ من همچنان بعد از چند دهه از زمانِ خلقشان، این چنین مورد استقبال قرار می گیرند؟
من همیشه به شعر اهمیتِ بسیاری می دهم، البته که
در یک قطعه ملودی هم از اهمیتِ بسیار زیادی برخوردار است؛ اما شعر هم موضوعی بسیار
مهم است. امکان ندارد شعری که خودم را ارضا نمی کند، بخوانم؛ یعنی تا به حال این کار
را نکردم. در قطعاتِ جدیدی هم که در کنسرت هایم - ویژه ی بانوان - اجرا می کنم یا شعرِ
کلاسیک می خوانم یا شعرهای عاشقانه ای که در فضایِ شعرنو سروده شده است و خودم می توانم
با آنها ارتباط برقرار کنم.
خودتان کدام قطعه ای که خواندید، از همه بیشتر
دوست دارید؟
من «پرنده» را خیلی دوست دارم. ترانه ی این قطعه
را آقای «اردلان سرفراز» سروده است. فکر می کنم این قطعه، همیشه زیباست. اوج و بمِ
این ترانه همیشه خاطره انگیز است و از اجراهای کم نظیر است. «مرد منِ» از ایرج جنتی
عطایی را هم بسیار دوست دارم و البته «گل گلدون» که همیشه زیباست و مثلِ برگِ گل تازه
است. فرهاد شیبانی شعر این قطعه را گفته است و آقای شهبازیان هم ملودی ان را ساحته
است. خودم هر بار که این قطعه را گوش می کنم، احساساتی می شوم و همیشه برایم حسی تازه
دارد. فکر می کنم این از آن قطعاتِ فراموش نشدنی باشد.
در این میان البته «گلِ گلدون» انگار از همه بیشتر
ماندگار شده است.
هر قطعه ای که سه بخشِ ترانه، ملودی و خواننده
در آن بتوانند نقشِ خود را به بهترین شکل ایفا کنند، می تواند اثرِ موفقی باشد. همان
طور که گفتم در این قطعه هم سه بخش آن خوب کنار هم جفت شده اند؛ هم ترانه، هم ملودی
و هم خواننده. فکر می کنم در این ترانه همه چیز دست به دست هم داده است و در کنارِ
آن یک جنبه ی متافیزیکی هم پیدا کرده است. همیشه دوست داشتنی است و من خودم هم خیلی
این قطعه را دوست دارم.
این سال ها که آهنگسازانِ مرد کمتر برای خانم های
خواننده آهنگسازی می کنند، چه کردید؟
از زمانی که انقلاب شد من خودم آهنگسازی کردم و
به عنایتِ خداوند در این کار هم موفق بودم. اخیرا هم شعر می گویم. شاعرانِ کلاسیکی
چون مولانا، حافظ، ابوالسعید ابوالخیر را بسیار دوست دارم و گاهی روی شعرهای آنان ملودی
می گذارم و از شااعرانِی که شعرِ نو می گویند فروغ ، فریدونِ مشیری را دوست دارم.
وضعیت موسیقی را در حالِ حاضر چطور ارزیابی می
کنید؟
به نظرم می رسد که از لحاظِ ترانه ما افتی بسیاری
کرده ایم، ترانه ها بسیار بازاری شده است و برای من دلچسب نیست.یعنی کمتر ترانه ای
عرضه می شود که آن را بشنوم و از شنیدنِ آن لذت ببرم. فکر می کنم وقتی یک شعر و آهنگ
و ترانه با هم جمع می شوند، باید چیزی عرضه شود که مردم دوست داشته باشند و از آن لذت
ببرند. اما در این سال ها شما هم این احساس را کرده اید که ترانه ها و آهنگ ها مثلِ
قدیم نیست و انگار محتوای گذشته را ندارد.
و بالاخره اینکه این روزها چه می کنید؟
در حالِ حاضر در تالار وحدت برای خانم ها به شکل
مرتب برنامه می گذاریم و در کنارِ قطعاتِ قدیمی،
شعرها و آهنگ هایی را که خودم می سازم را اجرا می کنم.
۱ نظر:
اگر نسل شما جوانترها به خاطر ندارد, نسل من خوب به یاد می اورد که سیمین غانم را علی تجویدی به رادیو آورد تا جای دلکش بزرگ را که کم کم داشت از رادیو کناره می گرفت پر کند. همین آهنگ " موج خروشان " را که خانم غانم به عنوان نخستین کار خوانندگی خود معرفی می کنند اثری است از زنده یاد یاحقی که نخستین بار توسط دلکش اجرا شده بود و خانم غانم آنرا بازخوانی کردند ( البته خانم غانم ترجیح میدهند به این موضوع اشاره نکنند). صدای سیمین خانم پر کشش و پر طنین بود اما اهل موسیقی از جمله خود تجویدی و شادروان همایون خرم همه شان خوب میدانستند که سیمین غانم تا بخواهد دلکش شود راه دور و درازی در پیش دارد. خود خانم غانم هم گر چه به اعتبار شباهت صدایش با دلکش پا به میدان نهاد و از این شباهت سود فراوان برد اما خیلی زود از اینکه نامش پیوسته پشت سر دلکش بیاید و او را تنها به عنوان مقلد دلکش بشناسند کلافه شد. به همین لحاظ کم کم از موسیقی کلاسیک ایرانی فاصله گرفت. پس از اجرای دو سه کار با تجویدی و سپس سه قطعه با همایون خرم تصمیم گرفت موسیقی پاپ کار کند. از اینکه برای ایشان بزرگداشت برگزار میکنند بسیار خوشحالم و به ایشان تبریک میگویم.
م. کیوانی از سیرجان
ارسال یک نظر