قدیمی ها -
م.صدر (قست شانزدهم): روزگاری بود که هنرمندان کشور ترکیه آرزوی آمدن به ایران را
داشتند و وقتی طهران را می دیدند و یا به رویال طهران هیلتون هتل می رفتند، گویی
به شهر لاس وگاس ایالت آریزونای آمریکا رفته اند. قبل از خانم امل ساین آژدا پکان
خواننده، سمیرا رقاص و برخی دیگر از هنرمندان آن کشور به ایران آمده و با درآمد های
غیر قابل تصور به کشورشان مراجعت نموده بودند. از هنرپیشگان ترکیه ای هم سوزان فیلیز
و کاوه تبا فیلم های مشترکی را با هنرپیشگان سینمای ملی ایران بازی کرده بودند
همانطور که سرکار خانم فروزان با فخرالدین و آقای ناصر ملک مطیعی با پری ساواش هم
بازی شده بودند. در سال 1349 هم همانطور که شرح آن در قسمت هفتم رفت استودیو یلماز
فیلم استانبول عکس خانم امل ساین را برای بازی در فیلم «دلهای بی آرام» برای ما
فرستاد ولی در عمل خانم سحر که هیچ سنخیتی به عنوان رل مقابل با فریدون نداشت را
به طهران اعزام نمود و ما را در مقابل عمل انجام شده قرار داد. لذا نام خانم امل
ساین در اینجا بود که برای اولین بار شنیده شد. قابل توجه اینکه خانم سحر هم در
ابتدا خود را امل ساین معرفی نمود ولی ما که
به موضوع شک کرده بودیم با دیدن گذرنامه او متوجه حقیقت و کلاه گشادی که سرمان
رفته بود شدیم. البته ما هم بی تقصیر بودیم زیرا چنین چیزی تا به حال در عالم سینما
اتفاق نیفتاده بود!
خانم امل ساین
قبل از اینکه به دعوت رسمی فریدون فرخزاد (دولت شاهنشاهی ایران فقط با دعوت نامه
رسمی به اتباع ترک ویزا می داد) به ایران بیاید دو بار دیگر یکی برای ایفای نقش
مقابل آقای ایرج قادری در فیلم «سرسپرده» و دوم برای اجرای کنسرت و شرکت در برنامه
شو هرمز قریب افشار به ایران آمده بود. و این مرتبه سومی بود که به ایران می آمد.
آشنایی خانم ساین با فریدون ظاهراً بسیار اتفاقی بود. البته فریدون عکس امل ساین را در مجلات دیده بود و از فیزیک، زیبایی
و مخصوصاً لبخند او بسیار نزد دوستان تعریف کرده بود. در یکی از روزها که داشتیم
بعد از ضبط ترانه ای برای رنگارنگ از درب اصلی ساختمان مرکزی تلویزیون ملی ایران
خارج می شدیم ناگهان شاهد ورود امل ساین شدیم. من آهسته به فریدون گفتم: این خانمی
که دارد می آید امل ساین است، همان کسی که قانوناً باید با تو در «دلهای بی آرام»
بازی می کرد. فریدون که خود او را تا کنون از نزدیک ندیده بود عمداً به گونه ای و
با زاویه ای و با سرعتی به طرف درب رفت تا با هم رو در رو شوند.
فریدون درب شیشه ای را برای او باز کرد. امل ساین هم وقتی فریدون را دید به
گونه ای در میان درب ایستاد که فریدون نه می توانست بیرون برود نه داخل بیاید و نه
درب را رها کند زیرا درب به امل ساین برخورد می کرد. فاصله آن دو هم به قدری به هم
نزدیک بود که صورت های آنها بیش از بیست سانت با هم فاصله نداشت. امل ساین خود جزء
خانم های بلند قد به شمار می رفت ولی حتی با کفش پاشنه بلندی که به پا داشت هنوز
هم ده سانت از فریدون کوتاه تر بود. به هر جهت در آن فاصله نگاه مستقیم آنها برای
چند ثانیه روی یکدیگر قفل شد تا اینکه امل چیزی گفت. فریدون که ترکی نمی دانست به
من که به حکم ادب چند متری دورتر ایستاده بودم اشاره کرد تا نزدیک آنها شوم. من
فوراً خود را به آنها رساندم و از امل به ترکی خواستم که گفته خود را تکرار کند. خیلی
راحت گفت به ایشان بفرمائید: من نیم ساعت است که در اتوموبیل منتظر آمدن ایشان
هستم زیرا به من گفته بودند که به زودی و از این مسیر خواهند آمد. بلافاصله هم از
من خواست بگویم برنامه شوی جمعه شب فریدون را دیده و عکس های بسیاری از ایشان را
هم در مجلات مشاهده کرده ولی خودش از عکس ها
و تصویرش در تلویزیون خوشگل تر است. من هم عیناً این عبارات را برای فریدون ترجمه کردم.
فریدون هم بعد از خنده ای بلند و کشدار که
مخصوص خودش بود بلافاصله با او روبوسی کرد. البته امل ساین کمی انگلیسی و کمی هم
آلمانی بلد بود و دست و پا شکسته خودش هم چیزهایی به فریدون می گفت.
فریدون هم از
من خواست از او بپرسم آیا میل دارد نهار را با او صرف کند؟ که با تبسمی معنی دار
سر به زیر انداخت و گفت: EVET
یعنی بله. نزدیکترین رستورانی که در شأن آن دو باشد «سورنتو» بود که
روبروی خیابان جام جم کمی پائینتر در خیابان پهلوی داشت. به یاد آوردم که هفت سال
قبل در پشت همین میز فریدون مشغول بازی سکانسی با سحر برای «دلهای بی آرام» بود و
داشت برایش فال قهوه می گرفت و من هم همین نقش فعلی یعنی مترجم را برای کارگردان آن آقای اسماعیل ریاحی بازی می کردم.
هم فریدون و
هم امل ساین به قدری محو جمال و باطن یکدیگر شده بودند که گاهی احتیاجی به ترجمه
احساس نمی شد و من حس می کردم آنجا زیادی هستم!
امل ساین
همان شب باید به ترکیه مراجعت می کرد ولی به خاطر دعوت فریدون برای شرکت در جمعه
بازار و بزرگترین نمایش هفته و یک مراسم عروسی شاهانه در دربار و از همه مهمتر برای
بودن با فریدون قرار شد هفته آینده به طهران بازگردد. از رستوران مستقیم به خانه
فریدون رفتیم و تا شب ساعت یازده که او را به مهر آباد رساندم آن دو با هم آلبوم های
عکس فریدون را دیدند و کمی هم دو صدایی تمرین ترانه درو وا نمی کنم را کردند. کاست
آن را هم به او دادیم تا در فرصت های مناسب در ترکیه تمرین کند. او را به مهر آباد
رساندم و هشت روز بعد همراه فریدون برای استقبال از او مجدداً به مهر آباد رفتیم.
و حالا او در منزل فریدون است. بلافاصله با پخش موزیک تنهای «در و وا نمی کنم» تمرین
شروع شد زیرا فردا صبح وقت ضبط برنامه بود.
اگر از شرح
جزئیات بگذریم و مسائل خصوصی بین آن دو را حذف کنیم برنامه امل ساین و مخصوصاً رقص
آن دو با یکدیگر که همراه با ترانه «در و وا نمی کنم» فریدون در قسمت دوم برنامه
شو بزرگترین نمایش هفته بود با استقبال تماشاگران حاضر در استودیو که تعداشان به
دویست نفر می رسید قرار گرفت به گونه ای که همه بلند شدند و تا ده دقیقه کف می زدند.
علی رغم اینکه کارگردان برنامه قبل از ضبط تذکر داده بود که فقط با اشاره او کف
بزنند و با اشاره او قطع کنند، معذالک حضار بی توجه به درخواست های مکرر ایشان حتی
به روی صحنه آمدند که من و عباس و علی برای محافظت از فریدون و امل فوراً خود را
به آنها رساندیم و فاصله ای امن بین آن دو و تماشگران ایجاد نمودیم. ضبط قطع و بعد
از ساعتی دوباره شروع شد. امل ساین از دیدن این صحنه بسیار متعجب شده بود. آن طور که
بعداً توضیح داد آن را با شرکت در برنامه قریب افشار که بسیار سرد و بی روح و کسل کننده
و همراه با لکنت زبان ایشان بود مقایسه کرده و تفاوت ها را درک کرده بود. برنامه
قریب افشار اصولاً فاقد تماشگر استودیوئی بود.
در برنامه
جمعه بازار رادیو هم با اینکه تعداد حضار حدود سی نفر بودند آن قدر برنامه دو صدایی
و رقص مشترک فریدون و امل ساین مورد توجه
آنها قرار گرفته بود که نوبت به برنامه شاباجی خانم و بانو بهشته و ناصر خان مسعودی
نرسید هر چند که آنها هم در میان دیگران شادی می کردند و حتی برای خود فریدون هم
وقت نشد تا طبق روال ترانه پایانی برنامه را بخواند.
و اما شب
همان روز در کاباره شکوفه نو.
اعلام برنامه
دو نفره شاد شاد شاد فریدون فرخزاد و امل
ساین از چند روز قبل از طریق روزنامه کیهان پر تیراژترین روزنامه آن دوران و مجله
جوانان و آگهی های تابویی و پلاکادر به اطلاع عموم رسیده بود و پوستر های قدی آن دو
در بام کاباره رو به خیابان نصب شده بود. بهای ورودی برای هر نفر از یک صد و پنجاه
تومان به یک هزار و پانصد تومان افزایش داده شد که حتی با این قیمت نیز از پنج روز
مانده به شب اجرا کلیه میزها رزرو شدند و حتی میزهای اضافه ای هم که به هر شکلی
بود در راهرو و بالکن و گوشه های سن گذاشتند باز هم کفاف نداده و تلفن ها برای
رزرو مدام زنگ می خورد به گونه ای که مدیر و صاحب کاباره با جدیت می گفت حاضرم یک
قرارداد پنج ساله با آن دو ببندم. تلفن ها
و پیغام های سفارشی از اشخاص صاحب منصب و ثروتمند پیاپی می رسید ولی محدودیت جا امکان
اجابت همه آنها را نمی داد زیرا برای اسکان همه آنها یک سالن دو هزار نفره لازم
بود.
آن شب، شب یک
میلیون تومانی برای صاحب شکوفه نو لقب گرفت که با حقیقت قرین بود. از ساعت هشت شب
اتوموبیل های آخرین مدل و لیموزین ها در مقابل کاباره که در پائین شهر و در منطقه
مناسبی هم قرار نداشت توقف می کردند و بعد از پیاده شدن مسافران به پارکینگ روبروی
آن می رفتند. زرق و برق لباس های مدعوین خانم چشم را خیره می کرد و آقایان همه بلا
استثناء اسموکینگ پوشیده بودند. بی اختیار بیاد شب دامادی فریدون و عروسی ترانه
افتادم و به خاطر عاقبت نافرجام آن ازدواج تأسف خوردم.
برای آن شب، کلیه
برنامه های دیگر کاباره به جز رقص گروه کره ای که با اندامی تقریباً برهنه می رقصیدند
و برنامه مرحوم خانم سوسن که بسیار با فریدون دوست بود و شایعه ازدواج آن دو نیز
زمانی ورد زبان ها و مجلات بود و رقص عربی خانم طاووس حذف شده بودند. البته همین
سه مورد هم از نیم ساعت به ده تا پانزده دقیقه کاهش داده شده بود.
دستمزد فریدون
برای آن شب یک رکورد در نوع خود بود. یعنی پنجاه هزار تومان از کاباره به علاوه
سهم شامپاین و سر میز رفتن ها و هدایای بسیار نفیسی که به او اهداء شد. امل ساین
هم ده هزار تومان گرفت که با قدرت ریال آن روز ما و تبدیل به لیر بی ارزش ترکیه به
قول خودش معادل پول یک اتوموبیل خوب در ترکیه بود. برای مقایسه لازم است به اطلاع
برسانم بالاترین دستمزد خوانندگان در آن سال برای یک ساعت اجرای برنامه مربوط به
خانم هایده معادل هشت هزار تومان و بعد برای گوگوش و داریوش معادل شش هزار تومان و
آقای عارف سه هزار تومان و ستار و ابی و وفا و..... مساوی هزار و پانصد تومان بود.
گروه ارکستر
اختصاصی فریدون از عصر وسائل خود را آورده و مشغول تمرین شده بودند.
رأس ساعت
21:00 ارکستر ترانه شب بود بیایان بود را
با ریتم آرام نواخت و امل ساین که از قبل او را آموزش داده بودیم آمد روی صحنه و
همراه با صدای قشنگ ولی با لهجه شیرینش آن را خواند. تا پایان آن ترانه اثری از فریدون
نبود. تا اینکه ارکستر آهنگ آرام و حزن آلود «چرا هیچکس نمی خواد حرفامو باور بکنه»
را نواخت و فریدون به روی صحنه آمد که همراه با ابراز احساسات شدید حضار روبرو شد که
ایستاده او را تشویق می کردند. بگونه ای که ارکستر مجبور شد بارها و بارها آکورد این
ترانه را تکرار کند. تا اینکه فریدون از همه خواست بر روی صندلی های خود بنشینند.
امل ساین به سادگی و به راحتی در آغوش فریدون جای گرفت و کلیه چراغ های سالن خاموش
شد و فقط یک نور افکن با نور قرمز رنگی به صورت دایره ای روی آنها متمرکز شد. این
ترانه به این صورت اجرا شد که فریدون می
گفت: «کی میآد و کی میآد اونکه چشاش واسه من شبو چراغون بکنه؟» امل ساین می گفت: «من
میآم، من می آم» یا وقتی که فریدون می گفت: «دیوونه همدم دیوونه می خواد» امل ساین
می گفت: «من دیوونه همدمتم»
بعد از اجرای
این ترانه حدود پانزده بطری شامپاین برای امل ساین باز شد زیرا طبق موازینی که آن
زمان ها وجود داشت و حالا کاهش یافته و یا اصلاً نیست امل ساین میهمان کشور ما
محسوب می شد و احترام او به هر طریقی باید حفظ می شد. البته برای فریدون هم حدود هفت
شامپاین باز شد که حدوداً ده هزار و پانصد تومان هم به حساب پرداختی او اضافه شد.
خانم های چند
نفر از حضار بسیار سرشناس که نمی توانم نام آنها را ببرم درخواست رقص با فریدون را
نمودند و همسرانشان تقاضای رقص با امل ساین را. آنهایی که به یاد دارند می دانند که
این رقص ها جنبه نمادین داشت و از ده ثانیه تجاوز نمی کرد که در همین مدت کم عکس یادگاری
هم توسط دو عکاس مخصوص کاباره از آنها برداشته می شد. البته طبق قرار قبلی هم فریدون
و هم امل ساین در خلال برنامه ها به میان حضار می رفتند و با تک تک آنها دست می
دادند و در بعضی موارد روبوسی هم کردند. این عکس ها همراه با نگاتیو آنها و با
توجه به سمت های حضار جنبه اختصاصی و محرمانه داشت که روز بعد با پیک برای هر کدام
بصورت جداگانه ارسال شد.
این برنامه
تا ساعت 03:00 بامداد ادامه داشت. که با روشن شدن چلچراغ بزرگ وسط پایان یافت. امل
ساین و فریدون را سوار بر مرسدس بنز 280 سفید رنگ فریدون تا خانه جدید فریدون واقع
در خیابان فرشته رساندم و ساعت چهار بامداد بود که به خانه خودمان در تهرانپارس رسیدم
و دوساعت بعد برای رفتن به دبیرستان برخواستم. آن شب جزء شب های بسیار رؤیایی در زندگی فریدون بود که
بارها و بارها از آن یاد می کرد.
علاقه بوجود
آمده فی مابین این دو که می شد حالا آنها را دو دلداده نامید شش روز دیگر هم ادامه
یافت و امل ساین ضمن دعوت از فریدون برای استراحت در ویلای مجلل و بسیار بزرگ و
باشکوه خود واقع در ازمیر با چشمان گریان در پاویون مخصوص فرودگاه بین المللی مهر
آباد خدا حافظی کرد و رفت. فریدون تا داخل هواپیما او را بدرقه کرد زیرا با توجه
به شهرت او ممانعتی برایش ایجاد نمی کردند و با چشمانی اشک بار بازگشت و تا زمانی که
چرخ های هواپیما از زمین جدا نشده بود به آن خیره ماند. گویی می دانست که آن دو دیگر
هرگز یکدیگر را نخواهند دید و این از رخسار او هویدا بود. فردای آن روز فریدون از
خانه بیرون نیامد و تا پاسی از شب به عکس های خود با امل نگاه می کرد. من برای اینکه
فریدون از این حالت در آید مخفیانه به خانم مرجان تلفن زدم. پانزده دقیقه بعد او
نزد فریدون بود.
در تابستان
سال 1367 ضمن سفری که به ترکیه نمودم به کاباره مخصوص امل ساین در استانبول رفتم و
در گوشه ای تاریک نشستم. عکسی از او و فریدون که در کنار استخر هتل هایت طهران در
سال 1356 گرفته شده بود را داخل پاکت سر بسته ای گذاشته توسط گارسون برای امل ساین
فرستادم. هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که او به سوی میز من آمد. نور افکن هم مدام او
را دنبال می کرد که با اشاره او خاموش شد. آمد و نشست کنارم. من ضمن بوسیدن دست او
به ترکی از زیبایی او و اینکه تغییر چندانی نکرده است گفتم و او در جواب از من پرسید
فریدون کجاست و چکار می کند؟ بسیار در مورد او نگران بود که نگرانی او هم به جا
بود زیرا داستان هایی از آنچه برای هنرمندان در ایران پیش آمده بود را شنیده بود.
برایش گفتم که به تازگی در آلبرت هال لندن کنسرت داشته است و به طور کلی شمه ای از
حال و روز نه چندان خوب فریدون را برایش نقل کردم. بسیار ناراحت شد و چون برای
ادامه برنامه باید می رفت از من قول گرفت تا ساعت 03:00 بامداد منتظرش بمانم تا با
هم به خانه او برویم. قول دادم و زمانی که در خانه او بودیم تا بعد از ظهر مدام در
مورد فریدون از من سئوال می کرد تا اینکه
تلفن فریدون را گرفتم و گوشی سوم را خودم برداشتم و مکالمات آندو دلداه یازده
سال پیش و دو دوست فعلی را برای یکدیگر ترجمه کردم.
در حین ترجمه
تصویری از عشق نافرجام و بی سرانجام را در چشمان آبی آسمانی امل ساین دیدم و مطمئن
بودم با شناختی که از فریدون داشتم و از لحن حزن آلود صدای او احساس می شد او هم
حال و روزی بهتر از امل ندارد. آنها با هم قول و قراری نگذاشتند زیرا به امل از
قبل گفته بودم که فریدون بنا بدلایل امنیتی
نمی تواند به ترکیه بیاید و امل هم نمی توانست به خاطر قراردادهایش با چند کاباره
و تلویزیون کانال شماره یک ترکیه و دو فیلم سینمایی که مشغول بازی در آنها بود برای
دیدار فریدون به خارج از ترکیه برود.
امل آن شب هم
مرا با اصرار زیاد همراه خود به کاباره «یلدیزلار» برد ولی ساعت بیست و چهار از او
خداحافظی کردم و با همان احساس برادری که از ابتدا نسبت به او داشتم او را ترک کردم
و به هتل محل اقامتم بازگشتم. با کوله بار انبوهی از خاطرات، از روزهای دور و اینکه
اکنون امل ساین در شهر خودش زندگی می کند. من هم که به زودی به طهران باز خواهم
گشت ولی... سرنوشت با فریدون چه کرد و او را به کجا ها و چه دنیا هایی و چه آینده نامعلوم و محتومی پرت کرد.
روز بعد وقتی
بعد از انجام کارهایم به هتل بازگشتم. دسته گل زیبایی را در اتاقم دیدم که روی آن
نوشته شده بود تقدیم به م.صدر که بوی فریدون را می دهد همراه با دو ساعت مچی الماس
نشان یکی برای فریدون و دیگری برای من. ساعت فریدون را همانجا توسط آشنایی که داشت
به آلمان می رفت برایش فرستادم که برای اولین بار در شو هتل پلازا فرانکفورت به
دستش بست. آن ساعت را همسایه مشهور فریدون تا شب پیش از مرگش بر دست او دیده بود
ولی بعد از مرگش جزء اشیاء بجا مانده از او در خانه اش نبود!
مرگ آن نیست که در
گور سیاه دفن شوم
مرگ آن است که از قلب
تو و خاطر تو محو شوم
۴ نظر:
از یک طرف از خواندن این خاطرات زیبا خوشحال شدم و از طرفی دیگر ناراحت و غصه دار برای جناب صدر ارزوی سلامتی و برای مرحوم فریدون از خداوند آمرزش طلب میکنم.
بدجوری با خوندن این متن رفتم تو خودم.روح فرخزاد شاد و آرزوی سلامتی برای آمل ساین.بر پدر و مدرسه که ما رو به این روز کشوند.
خدا لعنت کنه کسانی که باعث شدن این فاجعه 57 برای ایران عزیزمون پیش بیاد.
خدا رحمت کنه فریدون عزیز رو و به شما هم عمر زیاد عنایت کنه.
چقدر خوشحالم که این خاطرات به قدری زنده و با جزئیات بازگو می شوند, که همه خاطرات خوش زنده یاد فریدون فرخزاد رو زنده می کنند .
با تشکر از نویسنده و سایت شما
پی نوشت : اسم کوچک آقای قریب افشار , پرویز است
ارسال یک نظر