۱۳۹۲ فروردین ۲۲, پنجشنبه

زکریا هاشمی؛ از خشت و آینه تا آخرین اعدام


بی بی سی - محمد عبدی: زکریا هاشمی سالها فیلم ساخته، بازی کرده، رمان نوشته و طی دو دهه پیش از انقلاب حضوری به یاد ماندنی از خود در سینما و ادبیات ایران به یادگار گذاشته است.

بازی در سه فیلم فرخ غفاری و داشتن نقش اول در فیلم «خشت و آینه» ساخته ابراهیم گلستان، او را با جریان متفاوت و روشنفکرانه سینمای ایران همراه کرد و رمان طوطی، حکایت از نثری روان و جذاب داشت که می تواند در دل شهر نو به آدم های مختلف نگاه خاص و قابل توجه ای داشته باشد. طوطی ویژگی های منحصر به فردی دارد و از معدود مواردی است در تاریخ ادبیات فارسی که به طور مستقیم به روابط و احساسات فاحشه ها می پردازد.
«سه قاپ»، «زن باکره» و «طوطی» فیلم های هاشمی به عنوان کارگردان هستند که طوطی -بر اساس رمان آن- در همان زمان پیش از انقلاب به دلیل سوژه اش توقیف شد و هیچ گاه به نمایش درنیامد.
هاشمی در سال های پس از انقلاب به فرانسه مهاجرت کرد و خاطرات خود را از حضور در جنگ ایران و عراق به عنوان مستندساز به شکلی گزارش گونه در کتاب «کلیک چشم باز، گوش باز» در فرانسه به چاپ رساند که تصویری بسیار تلخ و سیاه و متفاوت است از آنچه که به عنوان ادبیات جنگ در داخل ایران به ثبت رسیده است. در آستانه انتشار تعدادی از آثار زکریا هاشمی از جمله تازه ترین رمانش «آخرین اعدام» در اروپا (به زبان فارسی)، در پاریس با او به گفت و گو نشستم.

چطور شد که وارد دنیای سینما شدید؟
قصه اش خیلی مفصل است... البته در کتاب خاطراتم که به زودی منتشر می شود، به طور مفصل و دقیق نوشته ام. ولی به هر حال از بچگی علاقه بیش از حدی به سینما داشتم. آن زمان راه یافتن در این کار خیلی سخت بود. با هر نیرویی که داشتم کوشش کردم تا به سینما وارد شوم. از راه آهن تهران تا پارس فیلم که پانزده، شانزده کیلومتر فاصله داشت، پیاده می رفتم و پیاده برمی گشتم و برای کارم هم پول نمی گرفتم و فقط به خاطر علاقه می رفتم. آنها هم که پشتکار من را می دیدند، یک مقدار بیشتر به من کار می دادند. عباس زرندی که آن زمان مدیر تهیه بود، خیلی کمکم کرد تا به عنوان سیاهی لشگر وارد سینما بشوم. البته چیزی که از خودم نشان می دادم باعث شد که نقش های بهتری به من بدهند و از همان اول، نقش گرفتم.

اولین نقش بزرگی که بازی کردید، چه فیلمی بود؟
«جنوب شهر» فرخ غفاری. قبل از آن در «یعقوب و لیث» و «بیژن و منیژه» هم نقش های مهمی داشتم اما قابل اشاره نبود و من خوشم نمی آمد. اما «جنوب شهر» دقیق بود و خوب هم کار کردیم.

غفاری شما را به ابراهیم گلستان معرفی کرد؟
نه. آن موقع که پیش غفاری کار می کردم، اسم گلستان را شنیده بودم. بعد در استودیوی فرخ غفاری دیدمش. آنجا با هم آشنا شدیم. وقتی «شب قوزی» داشت فیلمبرداری می شد، یکی دو باری آمد و ما با هم به تدریج آشناتر شدیم. یک روز گلستان به غفاری زنگ زد و پرسید که آیا کسی از سیاهی لشگرهایش می شناسد که بیاید و برای او بازی کند. غفاری گفت نه، کسی را سراغ ندارم، شاید هاشمی سراغ داشته باشد. گلستان پرسید خود هاشمی چطور است؟ می تواند؟ غفاری گفت: باید امتحانش بکنی. من در دلم گفتم آقای غفاری من سه فیلم برای شما بازی کرده ام، چطور نمی دانی که خوب بازی می کنم یا بد؟ در هر حال رفتم پیش گلستان و تستی گرفت و هم او و هم فروغ فرخزاد خوششان آمد. در نتیجه من را برای نقش شاگرد تریلی در فیلم "دریا" انتخاب کرد. پرویز بهرام نقش راننده را بازی می کرد. در طول کار نقش من بیشتر و بیشتر شد و به نقش مهمی تبدیل شد. اما متاسفانه فیلم خوابید. دلایل خیلی خاصی گلستان را ناراحت کرد. او برای فیلم خیلی خرج کرد اما با شکست کاری از طریق هنرپیشه هایش روبرو شد. مرحوم مشکین هنرمند بزرگی بود اما معتاد بود و این اعتیاد او اثر بدی می گذاشت بر روی کار. بر اثر این موضوع کار تحت فشار قرار گرفت و خوابید.

خشت و آیینه چطور پیش آمد؟
زمانی که کار فیلم «دریا» خوابید، ایده ای به ذهن گلستان رسید. من را خواست و گفت که تو نقش اولی. طبیعی است که خیلی خوشحال شدم.

کار با گلستان چطور بود؟
فوق العاده بود.

روش کارش چطور بود؟ شما را آزاد می گذاشت یا دقیقاً همانی را می خواست که در ذهنش بود؟
در مورد بازی آزاد می گذاشت، ولی اگر اشتباه می رفتی، جلویت را می گرفت. بازیگر را خوب راهنمایی می کرد و خیلی دقیق بود. تمام پرسوناژها بایستی تمام دیالوگ ها را بدون استثنا از حفظ می بودند، چون صدا سر صحنه بود. اولین فیلم ایرانی بود که صدای سر صحنه داشت. دوربین میچل بود و کار هم خیلی عظیم بود. پس از تمرین های زیاد، فیلمبرداری می کردیم. دیالوگ ها باید از وجود آدم ها می آمد بیرون.

بایست دیالوگ ها را دقیقاً مثل همان چیزی که نوشته شده بود می گفتید؟
اجازه تغییر دیالوگ ها را نداشتیم. بایست عین آن را می گفتیم. چنانچه چیز کوتاهی در همان راستا تغییر می کرد، قبول می کرد، اما چون نوع دیالوگ های گلستان خاص بود و بایست یکدست پیش می رفت، اگر کسی می خواست تغییرش دهد، مثل یک وصله ناجور می شد.

بین روش کار غفاری و گلستان تفاوت عمده ای بود؟
خیلی زیاد. غفاری وقتی کار مشکل پیدا می کرد، آن را رد می کرد و می گفت عیبی ندارد، آسان ترش را می گرفت، اما گلستان می گفت نشد ندارد، باید همان بشود. می گفت غیر ممکن وجود ندارد. یک جایی کرین (بالابر دوربین) لازم داشتیم و هیچ جا نداشت. گلستان گفت باید باشد. حدود یک ماه کار را کم کرد و یک ماه معطل کرین برای آن صحنه خرابه شد. کرین را رفت قالب ریزی کرد و خودش ساخت! خود این کرین خرج خیلی زیادی برداشت.

چطور شد که رفتید سراغ فیلمسازی و اولین فیلمتان را کارگردانی کردید؟
من طی این سال ها آموزش دیدم و می شود گفت در این زمینه دیپلمم را گرفتم. در کارم از سیاهی لشگری شروع کردم و آمدم بالا. همیشه سعی می کردم بهترین را پیدا کنم و بهترین را هم پیدا کردم که ابراهیم گلستان بود. نهایتاً احساس کردم که می توانم فارغ التحصیل بشوم و کار خودم را شروع کنم. البته یادگیری هنر هیچ موقع تمامی ندارد.


زکریا هاشمی

چطور اولین فیلم تان را ساختید؟
گلستان که استودیوش را تعطیل کرد، من رفتم تلویزیون و شروع کردم مستندسازی. در اولین مستندی که ساختم نعمت حقیقی فیلمبردارم بود. در آن زمان فیلم پر سر و صدایی شد. در شب های چهارشنبه سوری در سال های متوالی نشانش می دادند. فیلمی بود از رسم و رسوم شاهسون ها و جالب بود. همه اهالی آن منطقه کمک کردند. الان در آرشیو تلویزیون هست. بعد از آن قطبی گفت که آموزش روستایی را شروع کنیم و ما را فرستاد به روستاها. تلویزیون را بردیم به روستاها. هفته ای یک ساعت مستند به تلویزیون می دادیم و برای خود روستاها پخش می کردیم و کم کم به همین طریق تلویزیون وارد روستاها شد. قطبی خیلی از کارم خوشش آمد و به همین طریق من فیلم سه قاپ را شروع کردم که با تلویزیون شریک بودم. اما متاسفانه کسی را که آورده بودم بدون پول گذاشتن با من شریک شود، همه چیز را بالا کشید و رفت. این قضیه من را از سینما برای مدتی دلسرد کرد. تازه پیشرفتم شروع شده بود که این موضوع مثل طاعون جلویش را گرفت. خیلی سریع داشتم می رفتم جلو، اما این موضوع سرعتم را گرفت.

رمان طوطی را چه زمانی نوشتید؟ قبل از ساخت سه قاپ بود؟
زمانی که آمدم پیش گلستان، همزمان نوشتن طوطی را شروع کردم. از سال ۱۳۴۰ بود که نوشتنش را شروع کردم و سال ۱۳۴۳ تمام شد. یعنی فیلمبرداری خشت و آئینه که تمام شد، نوشتن رمان طوطی هم به پایان رسید. اوقات بیکاری ام موقع فیلمبرداری می نشستم و می نوشتم. شب و روز کار می کردم. آقای گلستان و فروغ فرخزاد هم خیلی کمکم می کردند. تشویقم می کردند که کار کنم.

یعنی آنها در جریان نوشتن طوطی بودند؟
بله. می خواندند. از نوع نوشتن من خیلی خوششان آمده بود. گلستان می گفت همین طور که داری می نویسی پیش برو، منتها دقت کن، مواظب باش، ادا در نیار و از کسی تقلید نکن، خودت باش. اینها را خیلی گوشزد می کرد. من هم تا جایی که امکان داشت سعی خودم را کردم و نوشتم.

اولین رمانتان بود، نه؟
بله. بعد از آن چند داستان کوتاه نوشتم از جمله «درشکه سحرگاهی» که در کیهان چاپ شد. بعد هم قصه آغ بود که در دفترهای روزن چاپ شد.

بعداً دیگر رمان ننوشتید، چرا؟
چرا، بعد از «طوطی»، «کاغذ رنگی های مچاله» را نوشتم.

اما چاپ نشده، شده؟
نه. یک قصه ای بود که من سه قاپ را از روی آن ساختم. خود رمان را می خواستم چاپ کنم. یک بار حتی نجف دریابندری گرفت تا در موسسه فرانکلین چاپ کند، اما پس گرفتم و همین طور ماند.

نسخه ای از آن را دارید؟
بله، رفته برای چاپ و برای اولین بار به چاپ خواهد رسید. قصه ای واقعی است. همه چیزهایی که می نویسم، واقعیتی است که برایم اتفاق افتاده و به طور عینی شاهد آن بوده ام.
فیلم طوطی را چند سال بعد از چاپ رمانش ساختید...
بله، سال ۱۳۵۲ یا ۱۳۵۳ بود که فیلم را ساختم...
اما فیلم توقیف شد و هیچ وقت به نمایش در نیامد...
ابتدا توقیف شد، بعد رفع توقیف شد برای هجده سال به بالا.

یعنی اکران شد؟
نه. سانسور شد و گفتند نمایش بدهید، بعد تبلیغ کردیم برای اکران آن در هفته بعد، یک مرتبه بخشنامه آمد که برای همیشه توقیف شد.

کی این کار را کرد؟
وزارت فرهنگ و هنر.

قطبی، رئیس تلویزیون، هم در تولید این فیلم مانند سه قاپ نقش داشت؟
نه، طوطی را خودم تهیه کردم با یک جوانی که او هم سرم کلاه گذاشت... البته اینها سر خودشان کلاه می گذاشتند و نه من...

پس یک ضرر هنگفت داشتید...
بله... تمام نیرویم را گذاشتم و بعد این طور شد. متاسفانه نتوانستم پول هنرپیشه ها را بدهم. قرارمان این بود که روی اکران پول بگیرند. بهمن مفید بود، فرشته جنابی بود، پرستو، مهران، پروین سلیمانی و خیلی ها... من از این بابت خیلی خجل شدم.

بعد از طوطی دیگر فیلمی نساختید؟
چرا، زن باکره را ساختم...

اما فکر می کنم قبل از طوطی بود...
بله درست می گوئید، قبل از طوطی بود... بعد از طوطی دیگر فیلمی نساختم.

کی از ایران خارج شدید؟
سال ۱۳۶۲.

بعد از انقلاب برای یک کار تلویزیونی رفتید به جبهه جنگ ایران و عراق که حاصلش را در کتاب چشم باز، گوش باز خوانده ایم.
بله، من قبل از آن می آمدم فرانسه و برمی گشتم چون زن و بچه ام اینجا بودند. در ایران قرارداد داشتم تا سربداران خراسان را بسازم...

منظورتان همان سریال سربداران است؟
بله... ناصر پرتوی پروژه را گرفته بود و تهیه کننده اش بود و کارگردانی اش را داده بود به من. فرانسه که بودم، جنگ شروع شد. بعد از شش ماه که رفتم، یکدفعه مهدی صباغزاده را دیدم که گفت تبریک، دستیار آقای نجفی شده ای! گفتم یعنی چی؟ گفت در مجله فیلم نوشته شده. رفتم دفتر نجفی و گفتم از کی من دستیار شما شده ام و خودم خبر ندارم؟ گفت مگر عیبی دارد؟ گفتم دارد یا ندارد از خودتان بپرسید. گفتم باید در سینما خیلی خاک خورد تا برسید به کارگردانی، شما خاک نخورده کارگردان شدید. آمدم بیرون. همین که این اتفاق افتاد، می خواستم برگردم به فرانسه که زنم پا به ماه بود و بچه مان داشت به دنیا می آمد، دیدم که ممنوع الخروجم کرده اند. تا سه سال نتوانستم از ایران خارج بشوم. زنم زایمان کرد و من بچه ام را تا سه سال بعد ندیدم. زنم ناراحت، بچه ها ناراحت... بگذریم. به هر دری زدم تا ممنوع الخروجی ام رفع شود، نشد، تا این که رفتم جنگ.

به عنوان خبرنگار صدا و سیما؟
با صدا و سیما قرارداد داشتم. قبلاً صحبت شده بود که فیلمی درباره آیت الله خمینی بسازم. رفتم تحقیقات کردم در قم و آمدم و دیدم که نمی توانم این کار را بکنم. زدم زیرش. اما هر بهانه ای می آوردم، نمی شد. گفتم کلی خرج برمی دارد، قبول کردند. گفتم باید دو هفته مقبره حضرت معصومه را تعطیل کنیم، گفتند باشد! در همین موقع نمی دانم چطور شد که به من پیشنهاد دادند که بروم به جنگ و از کمک رسانی ها فیلم بگیرم. از خدا خواسته، قبول کردم. رفتم جنگ را دیدم که ای کاش ندیده بودم. دو سال بعد از آن بیمار بودم... وسط بحبوحه جنگ، یکی از مدیران آمد و گفت نصف قراردادت مال من است، یادت نرود! فکر کردم شوخی می کند، اما دیدم خیلی جدی است! برای همین خیلی دلسرد شدم. حس کردم این فیلم شدنی نیست و تمرکز کردم روی محیط و آدم ها. تا آنجا که امکان داشت رفتم جلو تا خط مقدم که وحشتناک بود. همه را یادداشت کردم و نگه داشتم.

فیلم ها چه شد؟
دادم به خودشان که هر کاری می خواهند با آن بکنند. دادم به آقای [حسن] حسندوست و گفتم هر کاری دلت می خواهد بکن.

وقتی آمدید فرانسه این کتاب را نوشتید؟
نه همان موقع بلافاصله ننوشتم... آمدم و کار کردم و زندگی گذشت. کارم مشکل بود، رستوران و این نوع کارها. پایم باد کرد و بازنشست شدم. این کاره که نبودم و بلد نبودم. بعد از آن نشستم در خانه به نوشتن. اولین کارم چشم باز، گوش باز بود که نتیجه دید من از جنگ بود.

می دانم که چشم باز، گوش باز بخشی از یک مجموعه بزرگ تر از تمام خاطرات تان است که به زودی منتشر خواهد شد...
بله، من آن موقع شروع کردم به نوشتن خاطرات و همه چیز را نوشتم. این فصل را از دل این خاطرات درآوردم و جداگانه چاپ کردم. بقیه اش که خیلی طولانی است به زودی چاپ می شود.

خبر خوش دیگری هم که پیشتر اشاره کردید چاپ دوباره طوطی و کتاب های دیگرتان است.
بله، هم طوطی دوباره چاپ می شود، هم «چشم باز، گوش باز»، هم «کاغذ رنگی های مچاله شده»، هم فیلمنامه هایم و هم رمان جدیدی به نام "آخرین اعدام"... چند تای دیگر هم هست.

هیچ نظری موجود نیست: