قدیمی ها -
م. صدر (قسمت سوم): فریدون فرخزاد با توجه به هوش سرشاری که داشت و با اتکاء به
اعتماد نفس فوق تصورش و به اطمینان اینکه از عهده دشوارترین امور فکری بر می آید
در اواخر سال 1336 برای ادامه تحصیل به آلمان رفت.
او نیز به
همانند هر دانشجوی دیگری که در کشوری خارجی به تحصیل می پردازد به زودی با حقایقی
روبرو شد که می بایستی به حل آنها بپردازد و یا به آنها عادت کند و یا اینکه به
نحوی با آنها کنار بیاید. از جمله این مصائب می توان از لزوم یادگیری زبان آلمانی
بسیار بیشتر از آنچه می دانست و در حدی که دانشگاه طلب می کرد بود، انجام کارهای
روزانه مثل تهیه غذا، شستشوی البسه و غیره قابل انجام بود ولی مهمتر از همه تحمل
دوری از خانواده بالاخص دوری از مادر و فروغ برای اولین بار در زندگیش و تحمل تنهایی
که اصولاً برای فریدون یکی از سخت ترین کارها بود دشوار می نمود. ولی مهمتر از همه
تامین مخارج شهریه دانشگاه و اجاره خانه و خورد و خوراک و غیره بود. زیرا کمک هزینه ای که برادر بزرگتر (امیر
مسعود) و خانواده می توانستند برای او بفرستند کفاف همه مخارج تحصیل و زندگی او
را نمی کرد. لذا فریدون که اصولاً برای کارهای
بدنی ساخته نشده بود به زودی با این واقعیت روبرو شد که با دانستن زبان اندک نمی
تواند فعلاً دنبال کار فکری برود و از طرفی اندوخته اندک او هم با سرعت زیادی رو
به صفر می رفت.
اکثر شب ها
بدون شام می خوابید و با روزی یک وعده غذا آن هم غذاهای ارزان قیمت و فاقد ارزش
زندگی را می گذرانید. لذا اجباراً در یک پمپ بنزین که در حومه شهر مونیخ قرار داشت
با ساعتی یک مارک شروع به کار کرد. به زودی مشتریان زن آن پمپ بنزین که اکثراً برای
دیدن فریدون می آمدند و نه لزوماً خرید بنزین افزایش چشمگیری یافت، به نحوی که
صاحب آنجا که خود یک زن میان سال بود حقوق فریدون را به دو برابر و بعد سه برابر
افزایش داد و این علاوه بر تیپ های زیادی بود که خانم ها به او می دادند و در
مقابل گاه بوسه ای از او مطالبه می کردند. فریدون همزمان با انجام این شغل به کالج
زبان هم می رفت و در عین حال کتاب های سال اول دانشکده را هم مرور می کرد تا
چارچوب تحصیل در آنجا برایش مشخص شود. در عرض سه ماه پس از ورودش به مونیخ دیپلم زبان آلمانی را با نمره ممتاز دریافت
نمود که این امر در آن کالج بسیار نادر بود و حالا زبان آلمانی را تقریباً بدون
اشتباه تکلم می کرد و لذا بلافاصله وارد دانشکده حقوق دانشگاه مونیخ شد. به قول
خودش از آنجایی که هم باید کار می کرد و هم روزی هشت ساعت به دانشکده می رفت و هم
باید به پخت و پز و کارهای شخصی و نظافت و غیره می پرداخت، لذا مجبور بود دروس
مختلف را در سر کلاس و هنگام تدریس آنها یاد بگیرد که این کار برای او بسیار ساده
بود و تازه به بسیاری از دانشجویان آلمانی که با زبان مادری خودشان تحصیل می کردند
هم کمک نموده، اشکالات آنها را رفع می کرد.
همین خوی
محبت آمیز و روی گشاده او باعث می شد که دوستان آلمانی خوبی همیشه در کنارش باشند،
البته با توجه به ویژگی های بدنی او مثل سینه پر مو و قامت بلند و پر حرف بودن و
همیشه خندان و شاد بودن او و از همه مهمتر
کاراکتر فوق العاده زن پسندش که بعدها بسیار باعث ترقی و شهرت او شد بیشتر دخترها
را به طرف او می کشاند. یکی از این دختر ها که دوستیشان بعداً به ازدواج انجامید «آنیا
بوچکوفسکی» نام داشت. آنیا دختری زیبا و از خانواده ای متوسط و از نژاد اصیل
لهستانی بود که از اولین روزها عاشق فریدون شده بود و با توجه به اختلاف بسیار
فرهنگ ها و ملیت ها نمی دانست چه باید بکند و احساسش را چگونه ابراز و بیان و
منتقل نماید؟ ولی روزی از روزها که تنها در کلاس بودند دل به دریا زد و خواسته خود
را مطرح نمود و فریدون هم که در قلبش به او تعلق خاطری داشت بعد از مکث کوتاهی و
تبسم شیرینی و نگاه پر مهری دست او را گرفت و... ازدواج آنها در اواخر سال 1339 در
معیت آقای دکتر امیر مسعود فرخزاد و بعد از دریافت اجازه از پدر و مادر و خانم
پوران فرخزاد و همدلی فروغ و گلوریا و مهرداد و مهران با حضور بیشتر خانواده آنیا
انجام گرفت و ده ماه بعد رستم به دنیا آمد که متاسفانه بعد از چند ماه مشخص شد کودکی
عقب افتاده است. فقط می توان تصور نمود و حدس زد برای فریدون که همیشه عاشق بچه ها
بود دانستن این موضوع چه ضربه سنگینی به شمار می رفت ولی گذران زندگی هیچوقت ساده
نبوده و نیست و باید علی رغم همه مصائب ادامه یابد. وجود فرزندی با این بیماری و
مشکل مشترک، علاقه و وابستگی این ذوج جوان و تازه پیمان زناشوئی بسته را دو چندان کرد
و تصمیم گرفتند هر طور شده نگذارند زندگی نوپای آنها دستخوش امواج خروشان و متلاتم
زندگی شود.
فریدون طی
هشت سال تحصیل دو بار برای دیدار خانواده به وطن بازگشت و یک بار هم فروغ به آلمان
رفت البته با فیلم «خانه سیاه است» که در
فستیوال فیلم برلین برایش جایزه نخست را به ارمغان آورد و تا سال ها این فیلم جزء
بهترین فیلم های مستند در جهان به شمار می رفت و می رود و بعدها به این گونه
متداول شد که همه ساله در افتتاحیه این فستیوال به عنوان بهترین فیلم مستند دوران
به نمایش در آید که گفتنی در مورد آن و کارگردان آن زیاد ولی جایش اینجا نیست.
از آنجایی که
فریدون بی کار نمی توانست باشد و حال که بعد از دریافت لیسانس علوم سیاسی و ادامه
تحصیل برای فوق لیسانس، زبان آلمانی را با لهجه های مختلف آن و بهتر از بسیاری
آلمانی زبان ها صحبت می کرد شروع به سرودن شعر به آن زبان نمود که دیوان او چاپ و کلیه
نسخ آن به زودی به فروش رسید. بعد از آن فریدون تصمیم گرفت در یکی از رادیو های
محلی مونیخ کار کند که مدیر آن دختر شهردار مونیخ بود و در همان مصاحبه اول تحت
تاثیر فریدون قرار گرفت و روزی دو ساعت برنامه را به او اختصاص داد. این برنامه بیشتر
جنبه رومانتیک داشت و به خواندن اشعار لامارتین و شعرایی که سبک عاشقانه داشتند و
البته اشعار خود فریدون و ترجمه برخی اشعار فروغ می گذشت. طی یکسال اجرا، این
برنامه خصوصاً در بین جوانان، دوستاران و علاقه مندان بسیاری پیدا کرد و باعث شد
فریدون به رادیویی با وسعت پوششی بیشتری منتقل شود و البته با حقوق بسیار بهتر. شش
ماه بعد فریدون برنامه ای روزانه وبه مدت چهار ساعت را در اختیار داشت که تیپ
برنامه «راه شب» سال های 7-1351 رادیو ایران مرکز طهران بود. ولی از آنجایی که فریدون
با توجه به فیزیک و ظاهر بدنی اش قاعدتاً می بایستی در تلویزیون برنامه اجرا کند و
از طرفی خودش هم عاشق صحنه به معنی واقعی و تمام این کلمه بود، لذا روزی با مدیر کل رادیو دولتی مونیخ که دستی
هم در تلویزیون آن شهر داشت خواسته خود را در میان نهاد و قرار شد آقای مدیر با
دوستانش در تلویزیون صحبت کند. از آنجایی که فوت وقت در آلمان معنی ندارد فردای
همان روز به فریدون اطلاع دادند که باید برای تست تلویزیونی و گریم به آنجا برود.
فریدون تست بسیار دشوار آن شبکه تلویزیونی که حاوی ده مورد مختلف بود را طی شش
ساعت با نمره ممتاز گذراند و لذا باو بیست روز مهلت دادند تا برای ضبط اولین شوی
تلویزیونی یک ساعته خود کلیه عوامل مورد نیاز را تهیه نموده و سناریو ی آن را
ارائه دهد. بودجه این کار را هم در اختیارش گذاشتند. بنابراین برای اولین بار یک ایرانی
توانست مجری یک شو تلویزیونی در مهمترین شهر فرهنگی آلمان بشود. چهار سال بعد از این
ماجرا که فریدون فرخزاد در ایران هم به
شهرت و محبوبیت بالایی رسیده بود گروهی از همان شبکه تلویزیونی مونیخ برای تهیه یک
روز از زندگی «فری فرخزاد» نامی که فریدون در آلمان برای خود انتخاب و با آن نام
معروف شده بود به طهران آمدند که فیلم آن موجود می باشد.
اکنون فریدون
فرخزاد علیرغم تمامی مسئولیت هایی که داشت و غم بیماری تنها پسرش همیشه با او بود
و همزمان وارد دوره دکترا نیز شده بود که انجام مطالعات سنگین این دوره و تهیه
برنامه برای رادیو و تلویزیون تا روزی بیست ساعت وقت او را می گرفت، ولی او به خوبی
از پس تمامی آنها بر می آمد چرا که عشق به صحنه چون خون در وجودش می جوشید و به او
توانایی انجام همه این کارها را می داد. عشقی که تا واپسین روزهای عمر کوتاهش با
همان شدت و حدت در او باقی ماند تا جایی که صحنه را با هیچ چیزی در این دنیا عوض نمی کرد.
مرگ آن نیست که در گور سیاه دفن شوم
مرگ آن است که از قلب تو و خاطر تو محو شوم
ایمیل نویسنده: fereidonnamdar@yahoo.com
۱ نظر:
سلام
آقای م.صدر عزیز به خاطر عکسهای
جدید متشکرم
آقای م.صدر آن آقایی که ایستاده
بالای سر خانم آنیا ورستم کیست ؟
سلامت و موفق باشید
ارسال یک نظر