تمام دلخوشیاش عکسهایش است؛ خانهاش پُر شده
از عکسهای قدیمی، لوحهای سپاس و یادگاریهایی که از بچگی تا به حال نگه داشته است.
دست و پایش کمی میلرزد، با عصا راه میرود، کمی
هم در صحبت کردن کُند شده است اما همچنان چهرهاش مهربان و دوستداشتنی است.
ملکه رنجبر هنرمند پیشکسوت سینما، تئاتر و تلویزیون
مدتی است در بستر بیماری به سر میبرد و به گفته خودش این روزها حالش خیلی مساعد نیست.
او حدود هشت ماه است که از بیماری پارکینسون رنج میبرد و در حال حاضر تحت نظر پزشک
است.
به گزارش ایسنا، به انگیزه عیادت از این هنرمند
پیشکسوت به منزلش رفت تا برای لحظاتی از نزدیک پای صحبتهایش بنشیند.
ملکه رنجبر
آنچه در زیر میخوانید گزارشی از این دیدار و گفتوگو
است:
وقتی وارد خانه ملکه رنجبر میشویم، همین که چند
شاخه گل قرمز را در دستانمان میبیند، خوشحال میشود و قبل از اینکه جواب سلاممان را
بدهد، مدام میگوید: مادر جان برای چه گل آوردی، زحمت کشیدی، من راضی نبودم، آمدن خودتان
کافی بود.
یادش بخیر، تمام شد
خانهاش را سنتی چیده است. مبلمان قدیمی، قاب عکسهای
قدیمی اما با ارزش که به قول خودش جانش به این عکسها بسته است. کنارش مینشینیم و
بعد از احوالپرسی مختصر وقتی از او میپرسیم خانم رنجبر بهتر شدهاید؟ میگوید: نه
عزیزم حالم خوب نیست. خدارا شکر؛ اما خیلی عذاب میکشم.
همین که از بیماریاش صحبت میکند، نا خودآگاه
بغض میکند و با صدای لرزانی که خیلی سعی میکند مقابل خودش را بگیرد تا مبادا اشکش
جاری شود، میگوید: من خیلی خدمت مردم را کردم، الان 80 سال دارم اما واقعا مستحق این
درد نبودم. برای اینکه حال و هوایش عوض شود به عکس های قاب شده روی دیوار اشاره میکنیم
و میگوییم چه عکسهای قشنگی خانم رنجبر؛ چقدر زیبا بودهاید.
با شنیدن این جمله کمی لبانش میخندد، سرش را تکان
میدهد و میگوید: تمام شد دیگر، یادش بخیر چه بودم، چه شدم! وقتی به او میگوییم انشاءلله
حالتان خوب میشود سرش را تکان میدهد و میگوید: نه مادر جان، دیگر بستم است.
در گوشهای از پذیرایی خانه این هنرمند پیشکسوت
گلدانهایی را میبینیم که کنار نور آفتاب گذاشته شدهاند. وقتی به او میگوییم چه
گلهای قشنگی دارید؛ با لبخندی عجیب میگوید: آنها هم مثل من دیگر دارند، میروند.
وقتی میبیند عکاس از او عکس میگیرد، لبخند ملیحی میزند و میگوید: این لبخند هم
به خاطر شماست، میخندم.
کمکم صحبتمان را با ملکه رنجبر آغاز میکنیم.
این هنرمند پیشکسوت ابتدا درباره بیماریاش به
خبرنگار ایسنا توضیح میدهد: الان هشت ماه است که دچار بیماری پارکینسون شدهام و یک
ماه هم در آیسییو بستری بودم تا حالم بهتر شوم. در حال حاضر هم در منزل تحت نظر هستم.
پیری است دیگر، باید برویم، دیگر بس است.
او در حالی که کتاب و آلبومهای قدیمیاش را در
دست دارد و مدام آنها را ورق میزند، ادامه میدهد: به راحتی نمیتوانم نفس بکشم. مشکل
اصلیام پارکینسون است، البته مشکل فشارخون و دیابت هم دارم. خدمتی که من به مردم کردم
فکر نمیکنم هیچ هنرمندی کرده باشد. بروید موزه سینما را تماشا کنید و ببینید که چقدر
مدارک قدیمی دارم که در ویترین نگهداری میشود. من تاریخ 120 سال تئاتر ایران را دارم
که در موزه آقای انتظامی نگهداری میشود. صدها تقدیرنامه دارم اما چه فایده؟ چندین
سال عضو هلال احمر تهران بودم و از زلزله بم به بعد چندین سال برای مردم خدمت کردم.
من بازنشسته شهرداری هستم. اکنون دیگر پیر شدم.
پدرم از بنیانگذاران تئاتر بود
وی سپس به هنر پدرش، عبادلله رنجبر که از بنیانگذاران
و کارگردانان تئاتر بود، اشاره میکند و یادآور میشود: پدرم از بنیانگذاران تئاتر
در ایران بود. این تابلویی که مقابلتان میبینید متعلق به 95 سال پیش است که از پدرم
به یادگار مانده است و پسرم آن را بازسازی کرده و اکنون در اختیار من است. «بو اُلماسو،
او اُولسو» نام اولین تئاتر ترکی پدر و مادرم بود که در ایران به صحنه بردند. آن زمان
که ما هنرمند بودیم میگفتند هنر و هنرمند ننگ جامعه است و هنر را بد میدانستند؛ چراکه
جامعه آن زمان سنتی بود. به یاد دارم زمانی که در خیابان راه میرفتیم مدام باید مراقب
بودیم تا کسی به ما حمله نکند. حتی یادم هست که پدرم به جرم اینکه مادرم را به صحنه
تئاتر برد به مدت چهار ماه محکوم به زندان شد. آن زمان مردان نقش زنان را بازی میکردند
و اجازه نمیدادند که زنان بازیگری کنند.
رنجبر همچنین به درد و دلهایش ادامه میدهد و
میگوید: من در رادیو هم گویندگی کردم. عکس هایش را ببینید. در تئاتر زمان قبل از انقلاب
هم نقش شهرزاد قصهگو را بازی کردم. اولین فیلم سینماییام هم زمانی که تازه سینما
به ایران آمده بود را با فردین بازی کردم. «محکوم بیگناه» نام اولین فیلمی بود که
من در آن بازی کردم.
وقتی از او درباره زندگیاش میپرسیم میگوید:
فقط یک پسر دارم که آن هم در خارج از کشور تحصیل کرده است. خیلی برایم زحمت کشیده،
اگر پسرم نبود نمیدانستم الان چه میشدم. پسر بسیار خوبی دارم و خیلی از او راضی هستم.
هر کاری هم که از جوانی برایش کردم از جان و دل بوده، حلالش باشد. همسرم زمانی که پسرم
تنها 9 سال داشت بر اثر بیماری در سن 38 سالگی فوت کرد. آن زمان پسرم را به خارج از
کشور فرستادم تا در همان جا توانست موفق شود و بعد از 25 سال به خاطر من به ایران بازگشت.
اصلیت خودم هم گیلانی است و در آنجا به دنیا آمدم
اما پدرم قفقازی بود و مادرم گرجستانی بود. آن زمان به ایران آمدند و تئاتر ترکی اجرا
میکردند و در همین جا ماندگار شدند و مشغول کار تئاتر شدند. خودم هم علاوه بر بازیگری
در شهرداری کار می کردم و حتی به یاد دارم به جرم بازیگری از شهرداری اخراج شدم اما
دوباره مرا دعوت به کار کردند. من کارهایم را خیلی دوست داشتم و حساسیت زیادی نسبت
به کارهایم داشتم.
اولین «کوزِت» ایران بودم
رنجبر در پاسخ به اینکه چه کسانی به دیدارتان آمدند؟
میگوید: آقای قالیباف خیلی به من محبت کردند. زمانی هم که به دیدنم آمد از من پرسید
پس شما هم شهرداریچی هستید. مرتب به دیدنم آمد. آقای منتظرالمهدی، آقای اوقانی و رئیس
هلال احمر از جمله افرادی بودند که به دیدنم آمدند و به من لوح سپاس دادند. همه به
من محبت کردند اما همکاران خودم خیلی به من کم لطف هستند و آنطور که انتظار محبت از
آنها داشتم به دیدنم نیامدند. یادش بخیر یک زمانی ستاره ایران بودم اما الان ... من
در سن هشت سالگی اولین کوزت ایران بودم و در نمایش «بینوایان» نقش اولین کوزت ایران
را بازی کردم.
وی در ادامه از خبرنگاران تشکر میکند و میگوید:
خبرنگاران هم خیلی به من لطف دارند و زیاد به دیدنم آمدند.
این هنرمند پیشکسوت سپس خاطرنشان میکند: از هنرمندان
قدیمی چند تن از دوستان خودم که مثل خودم دیگر نای راه رفتن ندارند به دیدنم آمدند.
خانه پیشکسوتان هم خیلی به من لطف داشت و آقای سید عباس عظیمی، رئیس خانه پیشکسوتان
خیلی به من محبت کردند و تقدیرنامههای زیادی برای من فرستادند، البته نه تنها به من
بلکه به همه پیشکسوتان لطف میکنند. من طی این مدت خیلی خدمت خیریهها را کردم. در
تمام مدت عمرم به خیریهها کمک کردم. حتی حدود سه الی چهار سال پیش یک پسربچه را که
همکلاسیاش را کشته بود از اعدام نجات دادم. وقتی 18 سالش شد میخواستند او را اعدام
کنند اما کمکش کردیم تا 100 میلیون دیه برایش فراهم شود و از مرگ نجات پیدا کند. من
شب و روزم را به مردم خدمت کردم؛ چراکه عاشق مردم بودم.
رنجبر در بخشی دیگر از صحبتهایش درباره آینده
هنر در کشور میگوید: انشاءالله در آینده وضعیت هنر خوب میشود. متأسفانه دیگر از
قدیمیها زیاد کسی باقی نمانده است. آن زمان هنرمندانی بودند که واقعا تحصیلکرده و
دوره دیده بودند. روحشان شاد، تعداد زیادی از آنها دیگر کنارمان نیستند. متأسفانه
در حال حاضر هرکسی از راه میرسد فیلم بازی میکند. به یاد دارم من زمانی که روبهروی
آقای سارنگ بازی میکردم احساس حقارت میکردم و به قدری از عظمت بازی وی وحشت داشتم
که وقتی نمایش تمام میشد میخواستم غش کنم. یادشان بخیر آقایان مجید محسنی، تابش،
تفکری و... که همه از بین ما رفتند. اکنون از دوستان هم دورهایام ژاله علو، توران
مهرزاد، داریوش اسدزاده و تعدادی دیگر هستند که با هم تئاتر کار میکردیم. متأسفانه
نسل جوان ما قدیمیها را نمیشناسند؛ این در حالی است که هنرمندان قدیمی بیچارگی کشیدند
تا هنر را به این مرحله رساندند.
این هنرمند پیشکسوت در بخشی از گفتههایش به کتابهایی
که درباره زندگی او نوشته شده است اشاره میکند و یادآور میشود: کتابهای زیادی درباره
زندگینامهام نوشته شده است. حتی فروغ فرخزاد هم درباره زندگیام کتاب نوشته است.
رنجبر همینطور که آلبوم عکسهای جوانیاش را ورق
میزند، کاریکاتوری از سریال «زیر آسمان شهر» را میبینیم که آن را هم در آلبوماش
گذاشته است. او به تمام عکسها و یادگاریهای قدیمیاش با ذوق نگاه میکند.
برای «زیر آسمان شهر» خیلی زحمت کشیدیم
وی در همین حین که خاطرات بازی در سریال «زیر آسمان
شهر» را تعریف میکند، در پاسخ به اینکه آیا طی این مدت هنرمندان این مجموعه به دیدنش
آمدهاند؟ میگوید: یادش بخیر، من به همراه زنده یاد آقای ملکمطیعی و حمید لولایی
«زیر آسمان شهر» را «زیر آسمان شهر» کردیم و ما سه نفر زحمات زیادی برای این سریال
کشیدیم. متأسفانه هیچکدام از این هنرمندان به دیدنم نیامدند، عیبی ندارد، مهم نیست.
ما زندگیمان را دادیم و فنا شدیم. امیدوارم هنر به جایی برسد، شاید آن موقع اسمی از
ما برده شود.
ملکه رنجبر در پایان درد دلهایش، درباره آخرین
کارهایی که برای سینما و تلویزیون انجام داد، بیان میکند: حدود دو، سه سال پیش قبل
از اینکه بیمار شوم یک فیلم برای رامبد جوان در سینما و یک فیلم و سریال دیگر بازی
کردم که متاسفانه نامشان را به خاطر ندارم. الان هم پیشنهادهای زیادی برای بازیگری
دارم که حتی میگویند به دنبالت میآییم اما من دیگر حوصله ندارم. حتی اگر حالم خوب
شود دیگر بازی نمیکنم. آن موقع، آن بودیم و حالا این شدیم. دیگر ما را میخواهند چه
کار؟
مریم تفرشی پرستار این هنرمند پیشکسوت، در سخنانی
کوتاه درباره اینکه خانم رنجبر در اوقات فراغتش بیشتر چه کار میکند؟ به خبرنگار ایسنا
میگوید: خانم رنجبر بیشتر روز را استراحت میکند و خیلی حوصله ندارد اما اخبار دوست
دارد و خبرها را زیاد پیگیری میکند اما علیرغم اینکه کتاب دوست دارد دیگر حوصله کتاب
خواندن را ندارد.
ملکله رنجبر پس از پایان صحبت پرستارش در پایان
از وی تشکر میکند و میگوید: مریم جان خیلی زحمت مرا میکشد.
کمکم آماده رفتن میشویم، همین که متوجه رفتن
ما میشود با وجود اینکه حال چندان مساعدی ندارد به پا میایستد و تا مقابل درب ورودی
ما را همراهی میکند و میگوید: خدانگه دارتان باشد مادر جان، خیلی خوشحال شدم، امیدوارم
که همیشه موفق باشید.
ملکه رنجبر فرزند عبادالله رنجبر است که در سال
۱۳۱۷ در رشت متولد شد. سریال «زیر آسمان شهر» از شاخصترین کارهای وی در تلویزیون است.
همچنین «داستان یک شهر»، «آشپزباشی»، «ورثهی آقای نیکبخت»، «سایه روشن» و... از دیگر
مجموعههایی است که این هنرمند پیشکسوت در آنها به ایفای نقش پرداخته است.
تهیه گفتگو: فرزانه سبزعلی
۱ نظر:
محمد بیدقی
نام نمایشنامه( بو الماسو-اواولسو) صحیح نیست نام درست (او الماسین بو اولسین) میباشدکه نام اصلی نمایشنامه وفیلم مشهدی عباد میباشد.(ترجمه:اون یکی نشد -این یکی میشود)ضمنا علاوه بر فیلم باکویی مشدی عباد یک فیلم ایرانی همبه این نام داریم
ارسال یک نظر