برای مأموریتی به اصفهان رفته بودیم که گفتیم حالا
که تا اینجا آمده ایم، به خانه ی استاد «حسن کسایی» هم برویم و با خانواده اش دیدار
کنیم.
همه از این پیشنهاد استقبال کردند و پس از هماهنگی
ها قرار شد، یک شب زمستانی عازم خانه ی زنده یاد حسن کسایی شویم. میانه راه در کوچه
پس کوچه های شهر، مسیر را گم کرده بودیم که راننده هم که اهل اصفهان بود، توقف کرد
و از یک پسر حدود 11 ساله پرسید: «خانه ی استاد کسایی کجاست؟» او هم پاسخ داد: «یک کوچه بالاتر است. در خانه اش هم چوبی است. بروید،
خودتان متوجه می شوید.»
پس از پاسخ آن پسر، یکی از همکاران برآشفت و خطاب
به راننده گفت: «آقا! پسر 11 ساله حسن کسایی را از کجا می شناسد که از او آدرس می پرسید؟»
راننده با خونسردی پاسخ داد: «مگر کسی در اصفهان هست که استاد کسایی را نشناسد؟»
خلاصه، آن در چوبی و آن خانه ی قدیمی را پیدا کردیم
و گفت وگویی با خانواده ی زنده یاد حسن کسایی داشتیم. کسی که «فریدون توللی» در وصف
او سروده است: «در نغمه اگر جلوه کند راز خدائیی هم ساز عبادی خوش و هم نای کسایی»
جواد کسایی - فرزند استاد کسایی - در ابتدای گفتگویش
با ایسنا، درباره ی آشنایی پدرش با ساز نی گفت: پدر از سن پنج سالگی نزد «تاج اصفهانی» آواز را آغاز
کرد و نزد «ادیب خوانساری» و «طاهرزاده» آموزش دید. از طرفی آن زمان بزرگان زیادی در
خانه ی پدربزرگم رفت وآمد داشتند و جو برای ایشان بسیار مساعد بود. پدربزرگم به موسیقی
علاقه داشته و مشوق پدرم هم بوده است.
او ادامه داد: پدرم یک روز در حال بازی کردن در
حیاط خانه بود که پیرمردی از پشت حیاط رد می شد و در حال نی زدن بود. پدرم از این صدا
خوشش می آید و 10 شاهی به او می دهد تا برایش نی بزند. پدرم 5 بار 10 شاهی به آن پیرمرد
داد تا برایش نی بزند. در واقع، این نقطه ی آغازینی برای پدرم بود که باعث شد، پدربزرگم
برای او نی بخرد و او نزد «مهدی نوایی» نی آموخت.
وی درباره ی اولین جلسه ی شاگردی حسن کسایی نزد
مهدی نوایی، گفت: اولین جلسه ای که قرار بود،
پدر به خانه ی مهدی نوایی برود، پدربزرگم او را به منزل استادش رساند و به او گفت که
چند ساعت دیگر به دنبالش می آید. مهدی نوایی سگی داشت که همان ابتدای ورود، پاچه ی
پدر را گرفت و او را زخمی کرد. نوایی ترسید و گفت، حالا جواب حاجی را چه بدهم؟ پدر
گفت، پس از آن اتفاق نه تنها سرخورده نشدم، بلکه عزمم بیشتر جزم شد.
او اظهار کرد: مهدی نوایی بعد از چند جلسه آموزش،
به پدرم گفت، هرچه در این 50 سال آموخته ام تو در هشت جلسه یاد گرفتی و چیزی نیست که
به تو یاد دهم. پدرم بارها گفته که این چند جلسه بسیار برایش کارساز بوده است. پدرم
در نوجوانی نزد استاد صبا رفت و صبا از او بسیار گفته است. همسر استاد صبا در کتاب
خاطراتش نوشته که در آن سال ها وقتی نی کسایی از رادیو پخش می شد، صبا سرش را کنار
دیواری می گذاشت. پدرم هم پس از شنیدن این موضوع گفت، این بزرگ ترین پاداشی است که
من در زندگی گرفته ام.
کسایی همچنین افزود: پدرم می گفت همه تصور می کنند،
من ردیف را از استاد صبا آموختم. در حالی که من از ایشان چیزهای زیادی یاد گرفتم؛ اما
درباره ی ردیف، بیشتر از آقای شهناز آموختم.
بخشی از این گفت وگو به آثار ضبط شده ی زنده یاد
حسن کسایی اختصاص داشت که جواد کسایی درباره ی آن ها توضیح داد: پدرم در سن 15 سالگی یعنی سال 1322 اولین اجرای رادیو
را داشت و سال بعد دومین اجرا و سپس از سال 1326 و 1327 کارها را در زیرزمین منزل ثبت
می کرد و به رادیو در تهران می فرستاد که آن آثار پخش می شد. یعنی قدیمی ترین آثار
پدر مربوط به سال 1326 است تا این که سال 1331 همکاری اش را با رادیو تهران آغاز کرد
و برای اولین بار نی به ارکستر آمد. در واقع پدرم به این ساز تشخص داد.
او ادامه داد: به قول باستانی پاریزی، کسایی نی
را از دربار به میان مردم آورد. سال 1327 نی به ارکستر آمد و تاج اصفهانی و طاهری در
ارکستر رادیو کار می کردند. در آن سال ها برنامه ی «گل ها» توسط پیرنیا تشکیل شد. او
پدر را دعوت و این همکاری ادامه پیدا کرد. برنامه ی «گلچین هفته» هم آخرین همکاری پدر
با این سلسله برنامه ها به دعوت «سایه» بود.
وی گفت: پدرم از سال 1344 که ازدواج کرد، فعالیتش
در رادیو اصفهان متمرکز شد؛ اما از اوایل دهه ی 50 با بی توجهی که به موسیقی هنری شد،
کم کم ایشان به یک سکوت فلسفی دچار شد و کمتر به مجالس رسمی رفت؛ اما آخرین برنامه
ی ایشان اردیبهشت 1357 در باغ فردوس تهران بود که به همراه تار جلیل شهناز نواخت و
کار خوبی هم بود. سال 1358 آخرین فعالیت رادیویی پدر بود که به دو برنامه با همراهی
شهناز دعوت شد و جزو آخرین کارهای او در رادیو بود.
کسایی در ادامه ی سخنانش، اظهار کرد: فضایی که
در دوره ای برای موسیقی ایجاد شد، خیلی ها را خانه نشین کرد، مثل پدر من؛ اما با تلاش
و کوشش، او سال ها بعد ضبط کارهای استودیویی را شروع کرد که حاصل آن آلبوم «پس از سکوت»
بود که در سن 71 سالگی کار کرد. معمولا در 50، 60 سالگی نوازندگان نی فعالیت شان کم
می شود، اما از آنجا که پدرم در این عرصه استثنایی بود، همچنان کار کرد.
او همچنین گفت: هیچ هنرمندی را نمی شناسید که ورزشکار باشد و یک
ورزش را به طور حرفه ای پی گرفته باشد. این
مطلب را در جایی بیان نکرده ام؛ اولین کاپیتان تیم فوتبال سپاهان در دهه ی 20 پدر من
بود. حرفه ای فوتبال بازی می کرد. شنا، ورزش باستانی و... انجام می داد. حتی در سنین
پیری، کم تر کسی بود که بتواند پینگ پنگ را از ایشان ببرد. او با ابتهاج از این خاطرات
ورزشی و کل کل ها زیاد داشت.
کسایی یادآوری کرد: او هم به لحاظ هنری و هم فیزیکی،
حرفه ای بود. تیرماه 1389 آخرین ضبط استودیویی بود. از سال 1378 تا سال 1389 توانستیم
آثار این دوره را ضبط کنیم. «پس از سکوت» اول ضبط شد، سپس «گفت وگوی نی و عود» و بعد
«گفت وگوی نی و تار» ضبط شد و نهایتا آنچه مهم بود، ردیف شان را که در سال 1352 اجرا
کرده بود و نتوانستیم ضبط کنیم، موفق شدیم در سال 1385 ردیف سه تار و آواز را ضبط و
بعد منتشر کنیم. بخش قابل توجهی از آثار ایشان آثار مجلسی بود. البته او اهل حضور در
مجالس آنچنانی نبود. منظورم مجالس برای اهل فهم است.
بخش دیگری از این گپ وگفت به همکاری حسن کسایی
با برنامه ی رادیو «گل ها» و نقش داود پیرنیا در زندگی او اختصاص داشت که فرزند کسایی
در این باره گفت: اگر بخواهیم درباره ی خدمات آقای پیرنیا صحبت کنیم، او یکی از انسان
های با ارزش است. طبیعی است که نقطه ی پرش پدر و خیلی از موزیسین های ایران، برنامه
ی «گل ها» بود.
وی بیان کرد: من آن زمان از پدر سوال کردم، نقش
پیرنیا که از نزدیک با او کار کردی در زندگی ات چه بود؟ او گفت: داود پیرنیا مرگ یک
بیماری را به نام «موسیقی» با چند آمپول به تأخیر انداخت. شاید درک این مطلب مشکل باشد،
اما پیرنیا جان تازه ای به موسیقی داده است. تا این که متأسفانه در سال 1347 جریان
مرکز حفظ و اشاعه پیش می آید و نامش «موسیقی بازگشت» می شود که این داستان سر دراز
دارد.
کسایی سپس درباره ی دیدگاه پدرش درباره ی موسیقی
توضیح داد: هر کاری از پرورش گل گرفته تا موسیقی که ضعیف ترین شاخه از هنر است، نیاز
به توجه و پرورش دارد. پدر اعتقاد داشت که اصالت در موسیقی باید حفظ شود و خلاقیت و
نوآوری لازمه ی آن است. یکی از دغدغه های اصلی پدرم که به آن اشاره داشت، این بود که
اندیشه های سنتی ضربه ای به موسیقی اصیل وارد کرد که موسیقی پاپ این کار را نکرد. پدرم
هیچ مخالفتی با موسیقی پاپ صحیح نداشت و از آن لذت می برد.
او درباره ی اقدامات آن ها مبنی بر تبدیل خانه
ی پدرش به موزه نیز گفت: یکی از دغدغه های پدرم بی توجهی مسوولان بود. در دهه ی 50
دائم به صورت تلفنی پدرم با مسوولان وقت موسیقی صحبت می کرد. پدر من، آقای شهناز و ... که انگشت شمار بودند، برای حضور
در برنامه ها و جشنواره های آن زمان سال های آخر، رقم 1000 تومان را دریافت می کردند
و 200 تومان هم مالیات بود.
وی افزود: از سال 1360 ایشان از صداوسیما برکنار
شد. سال 1372 یا 1374 بود که دوباره حقوقی که کلا قطع شده بود، برقرار شد و سال
1391 که از دنیا رفت، آخرین حقوقش 400 هزار تومان بود. خودش می گفت من به اندازه ی
افراد دون پایه ی اجتماع هم حقوق ندارم. بعد از فوت پدر، بیمه ی مادرم از صداوسیما
قطع شد. بحث این نیست که هنرمندی نیاز داشته باشد یا نداشته باشد. پدرم می گفت، ما
تنها چیزی که از مسوولان انتظار داریم احترام است. خیلی ها فکر می کنند، پدرم ثروتمند
بود، در صورتی که پدرم فقط همین خانه را دارد.
پسر استاد کسایی تأکید کرد: این خانه باید حفظ شود. هم به خاطر پدرم و هم به
خاطر آدم های موجهی که در آن رفت وآمد کرده اند؛ اما فکر نمی کنم این موضوع دغدغه ی
مسوولان باشد.
همسر حسن کسایی هم که تا پایان گفت وگو در کنار
ما بود، درباره ی آشنایی اش با او، اظهار کرد: ما با هم نسبت فامیلی دور داشتیم، اما
کسایی را ندیده بودم. وقتی مدرسه بودم و در کلاس ششم درس می خواندم، ساعت 13 برنامه
ی «گل ها» پخش می شد و صدای نی کسایی را می شنیدم و بسیار لذت می بردم. از طرفی تا
برنامه تمام نمی شد، از جا پا نمی شدم. تا این که قسمت شد و با هم ازدواج کردیم.
او افزود: ما بعد از ازدواج، رفت وآمد زیادی در
خانه داشتیم که خیلی وقت ها برای من خسته کننده می شد؛ اما همیشه با عشق با او زندگی
می کردم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر