۱۳۹۳ مرداد ۲۴, جمعه

یادی از پرویز شاپور آفریننده کاریکلماتور

پرویز شاپور آفریننده «کاریکلماتور» پانزده سال پیش روز ۱۵ مرداد سال ۱۳۷۸ خورشیدی درگذشت. او که در دورانی از زندگی خود همسر فروغ فرخزاد بود، علاوه بر آفرینش کاریکلماتورها، در طراحی سیاه قلم نیز توانا بود.

پرویز شاپور از اسفند ۱۳۰۲ تا مرداد ۱۳۷۸ زیست. در سی سال نخست نه نوشت و نه نگاشت. در ۴۶ سال بعدی کم نوشت و کم نگاشت. اما اکنون ۱۵ سال پس از درگذشتش آثار کم حجم ولی پرمحتوای او که تا کنون در ۱۲ جلد منتشر شده اند را بسيار می بينند و می خوانند.
بی گمان شوخی را جدی گرفته بود و سخن مارک تواين را جدی تر که: «اگر بيشتر وقت داشتم، کمتر می نوشتم».
پوران فرخزاد در جايی از شيرين زبانی هايش گفته که او و به ويژه فروغ را شيفته کرده بود. لابد پيش از آن که کم و گزيده بنويسد، خوش می گفته است.
پنج سال با فروغ فرخزاد همسر و همدل بود و بيش از چهل سال در فراق و به ياد او می نگاشت و می نوشت که: «قلبم پرجمعيت ترين شهر دنياست» و «اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم، قفسی به بزرگی آسمان مي سازم».
اسکندر آبادی از این هفته سخنان کوتاهی را با نگاره های علی چکاو به یاد پرویز شاپور در سایت دویچه وله منتشر می کند. به همین مناسبت همکارمان الهه خوشنام با او گفت وگو کرده است:

آقای آبادی پرویز شاپور هم مثل اغلب طنزنویسهای ما کارش را از روزنامه توفیق آغاز کرد. او با  عنوان «آیا میدانید...» مطالبی می نوشت که بعدها شد «فکاهیات نو». این عنوان «کاریکلماتور» برای جمله های کوتاه طنز او از کجا آمد و در چه سالی باب شد؟
در سال ۱۳۴۶ احمد شاملو که از دوستان بسیار نزدیک پرویز شاپور بود، برای نخستین بار این نام را در مجله خوشه به نوشتههای او داد. جالب است که شاملو پانوشتی هم بر این عنوان اضافه کرده بود. «کاریکلملاتور» اثر انگشت دانشمند گرامی پرویز شاپور.

امیدوارم نخواهید بگویید که کاریکلماتورهای پرویز شاپور گرفتار همان سرنوشتی شد که شعرهای شاملو. مکتب شعر شاملو با خود او آمد و با خودش هم در واقع تمام شد. (البته کوششهایی در این زمینه شده، ولی چندان موفق نبوده)، کاریکلماتورها هم با پرویز شاپور به پایان رسید؟
این را اول بگویم که طبیعتاً کلمات قصار، تک بیتی، تک مضراب و اینها از خیلی وقت پیش در ادبیات ما بوده. عبید دارد، در سبک هندی ما تک بیتی داریم. حتی سعدی هم دارد. ولی کسی که آمد و این کار را به نوعی مدرن کرد و یا نوپردازی در این کار انجام داد، همین پرویز شاپور بود. یعنی جمله های طنز بسیار کوتاهی نوشت که تجسم عینی  آن ها مثل کاریکلماتور بود.

این نوپردازی فقط در فرم کار بود، یا در محتوا هم نو شده بود؟
فرم البته عوض شد و به صورت مدرن درآمد. ولی محتوا هم به نوعی میتوانم بگویم عوض یا نو شد. به این ترتیب که اگر ما سخنان عبید یا کلمات قصار دیگران را بخوانیم، اینها شاید زیاد به زندگی روزمره ما مربوط نشوند. کارهای شاپور با زندگی روزمره ما در ارتباط است. من میتوانم ادعا کنم که کاریکلماتورهای پرویز شاپور ممکن است یک زمانی به ضربالمثلهای فارسی تبدیل شوند.

مثلا «همه ​​مردم جهان به یک زبان سکوت میکنند».
دقیقاً.

یا «زبان هم فیلتر دارد».
دقیقاً و یا خیلی چیزهای دیگر.

آقای آبادی پرویز شاپور هم کاریکاتوریست بود و هم همین جمله های کوتاه را که به آن کاریکلماتور میگوییم مینوشت. شما که با کارهای او آشنایی دارید، به نظرتان شاپور در کدامیک از این دو کار موفقتر بود.
پرویز شاپور خودش خیلی با شکسته نفسی می گفت که در کاریکاتور و طراحی و نقاشی درجه یک نیست. هنرمندانی مثل اردشیر محصص و خلاصه آنهایی که یار و یاور و همکار او بودند، ازجمله آقای بیژن اسدیپور، اینها هم میگفتند که او مرزهای خودش را میشناسد. البته این را نباید لزوما به این معنا گرفت که پرویز شاپور در کاریکاتور استعداد نداشت. چون شما خودتان میدانید که با الهام از تیغ ماهی و سنجاق قفلی طرحهایی آفریده که واقعاً ماندگار هستند. ولی شاید مکتب او یا چیزی که الان خیلیها را به تقلید واداشته، همین کلمات قصار و جملات زیبای او باشند.

پرویز شاپور خودش نقل کرده که روزی مادرش در جمعی گفته است که در این ۵۴ سال ما یک کلمه حرف حسابی از دهان این بچه نشنیدیم. حالا شما چی، حرف حسابی از دهان پرویز شاپور شنیدهاید یا نه؟
فکر میکنم اگر حرف حسابی می زد، امروز ما این مصاحبه را نمی کردیم. به هر حال طنز چیزی است که بعضی ها گوش شنیدنش را ندارند، بعضی ها به خصوص آن هایی که خیلی سنت گرا باشند، نمی خواهند بشنوند. طنز همه را به نوعی به چالش می طلبد. میدانید که کار طنز پرویز شاپور هم یک کار خیلی ویژه است و واقعاً بعضی موقعها بیباکی در آن هست، با این که خیلی عمومی حرف زده. ولی طبیعیست که مادرش این حرف را زده باشد. اگر فرزندش این را میگفت خیلی بد بود.

آقای آبادی در زندگی پرویز شاپور بعضیها یک نقطه سیاه میبینند و آن جدایی پرویز شاپور و فروغ فرخزاد ازهم است. پس از جدایی گویا فروغ فرخزاد اجازه نداشته پسرش کامیار را ببیند. شما چیزی میدانید در این مورد؟
ببینید، حرفهای متضادی در این مورد زده میشود. طبیعیست که فروغ فرخزاد برای پرویز شاپور همه چیز بود. وقتی او از فروغ جدا شد، خیلی منزوی شد و واقعاً شاید هم بشود گفت که مدتی هم غیظ کرد. ولی این مدت زمان تا آنجایی که همزمانهای او میگویند، آن قدرها طول نکشید و بعداً فروغ و پرویز شاپور دوستان خوبی شدند. حتی خانم پوران فرخزاد در گفتوگویی ذکر کرده که پرویز شاپور همیشه به فروغ کمک اقتصادی میکرده و آنها همدیگر را میدیدند و دوستان خوبی ماندند تا زمان درگذشت فروغ.

پرویز شاپور در کنار فروغ فرخ‌زاد و پسرشان کامیار

اتفاقاً آقای بیژن اسدیپور طنزنویس که دوست گرمابه و گلستان آقای پرویز شاپور بوده، می گوید، فروغ در نامهای به پرویز شاپور نوشته: پرویز دیگر لازم نیست فرش زیرپایت را بفروشی و برای من پول بفرستی. من احتیاج به پول ندارم. حتی تا این حد. ولی آقای اسدیپور در عین حال میگفت که پرویز شاپور ممانعتی برای دیدار مادر و فرزند ایجاد نکرده. این مادر پرویز شاپور بوده که با دیدار کامیار و فروغ مخالفت می کرده. پرویز هم به فروغ میگوید که این بچه یا باید پیش من باشد یا پیش تو. یعنی بچه را میخواستند یکسویه بکنند. آن نقطه سیاه بنا به گفته بیژن اسدی پور، در واقع به این صورت بوده.
چیزی که من میتوانم به عنوان نسل بعدی بگویم، این است که به هر حال همه شواهد و قرائن از این حکایت میکند که پرویز شاپور بسیاری از نکات روحی و روانی و زندگی خودش را از فروغ گرفت. طوری که مثلاً میگویند پرویز شاپور هیچ وقت از خیابان بدون ترس رد نمی شد و اصلاً از ماشین بدش می آمد و می ترسید. ولی خیلی ها هم حکایاتی تعریف میکنند، شما خودتان هم گویا روایتی داشتید که چرا او از ماشین میترسیده و از خیابان رد نمیشده.

این دوست گرمابه و گلستان آقای شاپور می گفت که پرویز شاپور موهای بلند و پر پشتی داشته. آرایشگر که مرتب هم به او تعظیم و تکریم می کرده مغازه اش در برِ خیابان بوده. پرویز چشمش که به آرایشگر می افتاده، راه خودش را کج می کرده و از کوچه می رفته، تا آرایشگر او را نبیند.
یک نکته این صحبت درست است و آن این که پرویز شاپور واقعاً آدم آراسته ای بود و همیشه لباس های خوب میپوشید و خلاصه دوست داشت که به تن و قیافه خودش حسابی برسد. ولی نکته ای که این ترس را توجیه می کند این است که کسی که شاپور از همهی دنیا بیشتر دوستش داشت، تصادف کرد و آن طور از دست رفت. به نظر شما این طبیعی نیست که پرویز شاپور از ماشین بدش بیاید و بترسد؟

بدون تردید می تواند مؤثر باشد. ولی همین آقای اسدی پور می گفت که من در زندگی ام آدمی انسان تر و دموکرات تر از پرویز ندیده ام. می گفت پرویز شاپور آدم پولداری نبود. اما هر وقت از در خانه اش رد می شدیم، گدایی بود که باید یک پنج ریالی، (خودش هم گویا همیشه می گفته پنج ریالی)، کف دست او بگذارد. یک روز وقتی که با هم داشتیم می رفتیم، گفت از این ور نرو، برو از آن طرف. گفتم چرا؟ گفت واسه اینکه پول خرد ندارم و از گدا خجالت می کشم.
ببینید عشق اش به فروغ، نوشته هایی که ما از او داریم، طرح هایی که ازش هست، این ها همه نشان می دهند که چه احساسات ظریفی داشته و چه هنرمند لطیفی بوده.

دقیقاً. مثلاً روی سنگ مزارش نوشته: «متشکرم که تشریف آوردید. ببخشید که نمی توانم جلوی پایتان بلند شوم.» این از همان فروتنی و تواضع سرچشمه میگیرد دیگر!
و از نکتهسنجی و نکته دانی.

آقای آبادی ۱۵ سال از مرگ پرویز شاپور می گذرد. به نظر شما آیا حاکمیت ۳۵ ساله یک حکومت مذهبی می توانسته یکی از عوامل رایج نشدن این نوع طنز در ایران باشد؟
البته من این را تأیید می کنم. حتماً این طور هست. در جامعه ای که همه به جنگ، به ایدئولوژی، به گرانی، به بحران فکر می کنند، خیلی سخت است که یک کسی همچنان با طبع و احساس ظریف طنز بگوید. طنزی که مثل خیلی از شعرهای جوان ها، این طور خشن نباشد. آلمانی ها و انگلیسی ها می گویند که یک تصویر بیش از یک هزار کلمه حرف می زند. حالا اگر شما بخواهید یک جمله بگویید که در این یک جمله چندین حرف باشد، خُب خیلی باید وقت صرف کنید. خیلی تحمل میخواهد و حقیقت این است که بردباری از خیلی بخش های هنری و ادبی ما رفته. همه شتاب زده کار میکنند. شاید به همین علت به خودشان می گویند حالا من بیایم مثلاً سه چهار روز یا یک هفته یا یک ماه بنشینم که فقط یک جمله بگویم؟

شاید در این مدت یک کتاب بنویسم...
شاید دلیلش این باشد.

حالا برای این که یاد کارهای پرویز شاپور را کرده باشیم، شما یکی از آن جملات قصارتان را میتوانید برای ما بگویید، قبل از اینکه آنها را در سایت دویچه وله بگذارید؟
ماما و گورکن تعجب میکردند از مردم که چرا میپرسند از کجا آمده ای و به کجا خواهی رفت.

هیچ نظری موجود نیست: