جوانان - مهدی ذکایی: امروز می خواهیم یک مصاحبه کاملا متفاوت با ستار بکنیم، ستارحُسن
اش در این است که بسیار روراست، رک و بدون رودروایستی است.
حرفش را می زند، ممکن است حرفش به کسی بربخورد، ولی احترامش را دارد، ولی حرف دلش
را زده است و این مهمترین اصل شخصیت ستار است. من اولین بار در زندگی هنری اش با ستار
مصاحبه کردم، یعنی در واقع هیچ کسی قبلا با ستار مصاحبه نکرده بود، البته با گوگوش،
ابی، شهبال، شهرام، شاهرخ و بسیاری دیگر برای اولین بار مصاحبه کردم ولی یادتان باشد
که سن و سال ما با گوگوش، داریوش، ابی، ستار، شهرام شب پره و شاهرخ فقط یکی دو سال
بالا و پائین است که این خودش یک حس خوبی به آدم می دهد که از یک دوره و یک زمان با
همدیگر شروع کرده و جلو آمده ایم و خوشحالم از اینکه این شانس را داشتم که با آدم هایی
که در اینکار چهره های محبوبی شدند این مصاحبه را کرده ام و خاطره های خوبی را از آنها
دارم.
ستار: من یادم است که برای مصاحبه آمدیم و یک عکس هم گرفتیم که دو
تا آهنگ خوانده بودم، یکی از تورج نگهبان بود که هیچوقت پخش نشد به خاطر اینکه فریدون
فرخزاد هم آن را خواند، یادم است که توی یک عروسی فرخزاد آمد و به من گفت که این آهنگ
را نخوانی که من خراب بشوم.
می گویند: افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
و من فکر نمی کنم که ضرری دیده باشم.
مهدی ذکایی: آن موقع که ستار شروع کرد می گفتند که
دخترشاه عاشق اش است و ما بعد از انقلاب که هنوز در جوانان بودیم و یک سالی ماندیم
و طاقت آوردیم، از کاخ ها دیدن کردیم، هنوز کاخ شاه را بهم نریخته بودند و من یادم
است که رفتیم توی اتاق فرحناز و پوستر ستار را توی اتاق او دیدیم.
ستار: خود شهبانو در کتابش «کهن دیارا» در صفحه 17 نوشته اند که ایشان
به فرحناز زنگ زده اند چون فرحناز خارج بود و از او می پرسند که چه می خواهی از خانه
برایت بیاورم و او گفته است فقط عکس های ستار را.
مهدی ذکایی: آیا واقعا هیچ احساس و کششی بین شما
بود؟
ستار: نه، فقط احترام بود و علاقه و همه جای دنیا رسم در این است که خواننده مرد
طرفدارانش بیشتر زنها و دخترها هستند و خواننده زن هم طرفداران مرد دارد. آن موقع فرحناز
دختر شاه بود و فکر نمی کنم که از بقیه آدم ها در آن سن و سال مستثنی بود.
مهدی ذکایی: آیا به برنامه های شما می آمدند؟
ستار: بله حتی به کاباره جزیره که برنامه داشتیم می آمدند، آنجا کازینو
هم بود بازی هم می کردند و ما برنامه را همیشه دیر وقت اجرا می کردیم و من یادم است
که این گاردها زنگ می زدند و می گفتند که فلان ساعت می خواهیم برنامه را ببینیم که
من بیشتر از 12 نمی ماندم 2 تا 3 آهنگ می خواندم و آنها مجبور بودند بروند.
شهرام بروخیم: شما یک تحولی بودید، نوآوری و صدای جدیدی
آوردید، معروف بودید که با چشم بسته آهنگ هایتان را می خواندید، این چه انتخابی بودکه
شما کردید؟
ستار: انتخاب نبود، همیشه می گویند چون چشم هایتان بسته است بیشتر
می توانید احساس درونی را به شنونده منتقل کنید.
شهرام بروخیم: شما چطور شد که به موزیک علاقمند شدید؟
ستار: این چیزهایی است که از بچگی توی وجود آدم هاست، یادم است که
تلویزیون تازه آمده بود، ما یک اتاق داشتیم که تلویزیون نگاه می کردیم. برنامه هنر
برای مردم و یا برنامه کارگرها اجرا می شد و خواننده ها که می خواندند، در آن حالت
بچگی می گفتم یک روزی می آیم و شماها را می گیرم! و یک دفترچه داشتم که قرمز بود و
هر شعر و آهنگی که بود می نوشتم و فرقی نداشت که کدام خواننده است، از ویگن، عارف،
و یا هرکسی. من همیشه یک دائرة المعارف متحرک موسیقی هستم، حداقل یک تا دو آهنگ هر
خواننده ای را که فکر کنید از حفظ هستم، من دوستی دارم که همیشه به من می گوید که مغز
تو مثل کامپیوتر است، حالا به غیر از یک عده از هنرمندان بمانند، گلپا، محمودی خوانساری،
نادر گلچین، همه شعرها و آهنگ ها را گوش می کردم و حفظ می کردم.
شهرام بروخیم: این باعث شده بود که خیلی از خانم ها
علاقه بیشتری به ستار پیدا بکنند، چون خانم ها همیشه به دنبال مردهای چشم پاک هستند.
ستار: بله معمولا توی مملکت ما، مردها یک تعصب خاص داشتند و چون چشم
هایم بسته بود، مردها خیالشان راحت بود.
شهرام بروخیم: موزیک ایران را چطور می بینید؟
ستار: از وقتی اینترنت و چیزهای دیگر آمده است، مشکل شده و حتی کمپانی
های بزرگ امریکایی هم ورشکست شده اند آخرین سی دی که ارائه دادم 6 یا 7 سال پیش با
شرکت ترانه بود به نام «40 سال خاطره» و بعد از آن فکر نمی کنم که کسی بتواند سی دی
بیرون بدهد، فقط یک آهنگ سینگل بیرون می دهند الان موزیک ویدیو حرف اول را می زند،
آهنگی که درست می شود، باید تصویری باشد که بشود با آن ویدیو درست کرد. موزیک ایرانی
در غربت بسیار مشکل شده است، بخاطر اینکه 35 سال است که مردم از ایران بیرون آمده اند
و همه با ما خاطره داشتند، جوان هایی که اینجا درس خواندند، زبان فارسی به آن صورت
حرف نمی زنند، کسانی که در ایران و در این حکومت می خوانند، اکثرشان صدایشان روضه خوانی
است و صدایی است که با روضه خوانی عجین شده است. 80 میلیون در ایران زندگی می کنند
و حتما صداهای خوبی هم است ولی متاسفانه سیاست در این است که کسانی بخوانند که بیشتر
صدایشان به روضه خوانی شبیه باشند، تا هنرمندانی که به دل اکثریت مردم بنشیند.
مهدی ذکایی: من فکر می کنم که خوانندگان جوانی هم
هستند که نمی گذارند صدایشان از تلویزیون و رادیو پخش بشود، ولی صدای بسیار خوب و مدرنی
دارند و یک زمانی می رفتند توی زیرزمین ها ضبط می کردند، ولی حالا دیگر در خانه های
خودشان راحت اینکار را می کنند.
ستار: بله درست می گویند، از زمانی که آقای حسن فریدون روحانی آمد
سرکار، که البته اینها زیرزیرکی سال ها با هم کار می کردند ولی دیگر مسئله را علنی
کردند و مردم هم یک مقداری راحت تر و خوشحال تر شده اند.
مهدی ذکائی: هر چقدر محدودیت ها را بردارند، مردم
فکر می کنند که به پیروزی رسیده اند، یکی از دوستان من تعریف می کرد که رفته بودم خرید
و دیدم که روسری ها تقریبا پائین است و بیشتر خانم ها موهایشان رنگ شده و بخصوص طلایی
است. دامن با یک جوراب نازک سیاه پوشیده اند و یا جوراب شلواری چسبان پوشیده اند و
یا مانتوی شیک مدل اروپائی. مردم بخصوص زن ها کار خودشان را می کنند. تجربه نشان داده
است که خانم ها جسورتر و خیلی شجاع تر از مردها هستند.
ستار: اگر دقت بکنید از نظر مذهبی می گویند، زن ها اصلا جای خاص ندارند،
در عربستان سعودی زن ها حتی اجازه رانندگی ندارند. ولی بیشتر خانم های ما تحصیلکرده
هستند و امکان ندارد که زیر بار چنین زوری بروند.
مهدی ذکایی: شما وقتی که وارد امریکا شدید و مستقر
شدید و می دانستید که دیگر بر نمی گردید، چه حسی داشتید؟
ستار: والا من فکر نمی کردم که دیگر برنگردم، برای اجرای برنامه آمده
بودم، ولی ماندگار شدیم، وقتی که در اینجا تظاهرات می کردیم یک سرش به خیابان ویلشر
بود و یک سر دیگرش به خیابان سانتامونیکا ولی مثل اینکه آن تظاهرات هم ور افتاد.
مهدی ذکایی: اولین برنامه ای که اجرا کردید و گفتید
که دیگر بر نمی گردم، کجا و چی بود؟
ستار: در نیویورک احمد مسعود برای اجرای برنامه در کاباره تهران مرا
دعوت کرده بود، یک ماه در آنجا برنامه داشتم و برگشتم نیویورک و در ضمن همین طور تلویزیون
نشان می داد که مردم در ایران ماشین و لاستیک آتش می زنند و دیدم که بالاخره باید بمانم
و ماندگار شوم، برای گرین کارت اقدام کردم و یادم است که گرین کارتم 90 روزه آمد درخانه
ام.
مهدی ذکایی: چه کسی برای گرین کارت شما و به عنوان
چه شغلی اقدام کرد؟
ستار: یک دوست در نیویورک داشتم که کارخانه شیر داشت و به همان نام
خوانندگی برایم اقدام کرد، بعد از من، ابی، شاهرخ، شهرام هم به کاباره تهران آمدند،
احمد مسعود یک خانه در لورل کانیون داشت که 3 خوابه بود. در خانه او زندگی می کردم
و شب ها برای برنامه به کاباره تهران می رفتم. من همیشه هوای نوازندگانم را داشتم که
از ایران هم با من زدند، فریدون، بهمن و سیامک. سیامک با خانمش انگلیسی بود و رفت انگلیس
و دیگر برنگشت، فریدون نیویورک است و بهمن هم در سانتامونیکا زندگی می کند.
مهدی ذکایی: هیچ وقت برای صحنه، سر این که چه کسی
اول یا آخر بخواند، مسئله ای برای شما پیش آمده؟
ستار: آن موقع این صحبت ها نبود، به عقیده من آدم باید به پیش کسوت
خود احترام بگذارد، عده ای اینجا آمدند حیا را خوردند و آبرو را بردند و به هیچ صراطی
هم مستقیم نیستند.
مهدی ذکایی: من همیشه به هنرمندان می گویم: که یادتان
باشد که از کجا شروع کردید و اولین پایگاه شما کجا بوده است، بنابراین اگر احمد مسعود
در تنگناهایی از هنرمندان تقاضا می کند که بروند و برنامه اجرا بکنند، باید آنها به
این درخواست توجه کنند و من یادم است که شما در یک دوره ای اصلا دستمزد برای برنامه
هایتان نمی گرفتید؟
ستار: من و شهرام و منوچهر
چشم آذر، خیلی سعی کردیم که کاباره تهران بر روی پاهایش بایستد.
شهرام بروخیم: هیچ وقت فکر کرده اید که به ایران بروید؟
ستار: در راه که می آمدم به یک برنامه رادیویی گوش می کردم از مردم
سئوال می کردند که اگر دموکراسی به ایران برگردد، به ایران بر می گردید یا بر نمی گردید؟
آقایی می گفت که 53 سال است که در امریکا است و بر می گردم، آقایی دیگر می گفت که بالای
30 سال است که در امریکا است و مرتب به ایران هم سفر می کند، ولی چون فرهنگ مردم عوض
شده است امکان ندارد که برگردم.
شهرام بروخیم: آیا دوست داری که برای اجرای برنامه
به ایران بروی؟
ستار: اگر هنرمندان از ایران می آیند اینجا و برنامه اجرا می کنند،
چرا ما نرویم و برنامه اجرا کنیم؟ آن زمانی که ما برنامه اجرا می کردیم، زمان خوبی
بود و خاطرات بسیار خوبی برای مردم باقی مانده است. این حکومت خاطرات خوب مردم را از
بین برده است و نمی خواهد که آن خاطرات خوب برگردد.
شهرام بروخیم: من نمایشی بسیار احساسی را با همکارانم
ارائه داده بودم که مورد استقبال همگان قرار گرفته بود، دلم می خواست که این اجرا را هم در ایران داشته باشم، بنابراین
با آنها تماس گرفتم و آنها برای من ایمیل دادند که آقا دیگر مزاحم نشو!
ستار: باید بپذیریم که 35 سال گذشته، در ایران خیلی چیزها عوض شده،
قیمت بالای نفت در ایران خیلی ها را فاسد کرده است اخیرا شنیدید که چه فساد مالی رو
شده و حتی گریبان ترکیه را هم گرفته است. کاش وقت بیشتری پیش آید و در این زمینه ها
حرف بزنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر