جوانان - مرتضی حسینی دهکردی: «پرویز خطیبی» از هنرمندان برجسته و بی جانشینی که
گه گاه در عرصه حیات مملکت ما ظهور یافته و با خلاقیت های گسترده خود، زندگی مردم ایران
را تحت تاثیر قرار داده اند، می توان از پرویز خطیبی یاد کرد.
وی که یکی از شگفتی های دنیای هنر ایران بود و با آثار گرانقدر خود، برای سال های
بسیار به حیات مردم، زیبایی و صفا و معنا بخشید.
پرویز خطیبی، شاعر، ترانه سرا، هنرپیشه و کارگردان تاتر و سینما، فکاهی پرداز چیره
دست، نمایش نامه نویس، روزنامه نگار و بالاخره خالق صدها ترانه مردمی، در سال 1302
خورشیدی در تهران تولد یافت و در سال 1372 در شهر لوس آنجلس در امریکا، درگذشت.
پدر خطیبی از اهالی نور مازندران و مادرش، دختر میرزا رضا کرمانی، آزادی خواه معروفی
بودکه ناصرالدین شاه قاجار را در حرم حضرت عبدالعظیم ترور کرد.
خطیبی از کودکی به شعر و ادبیات و نویسندگی علاقمند بود. در سال 1315، اولین شعر
فکاهی او در مجله معروف توفیق به چاپ رسید. با کفایت هایی که از خود نشان داد در هفده
سالگی سردبیری توفیق را به عهده گرفت. مدتی نیز روزنامه های «بهرام» و «علی بابا» را
منتشر کرد و بالاخره از سال 1328 به بعد مجله فکاهی - انتقادی «حاجی بابا» را انتشار
داد که مقالات، مطالب و اشعار شیرین و دلنشین آن مورد توجه مردم قرار گرفت و از غنی
ترین و پرمحتواترین نشریات آن زمان محسوب می شد. انتشار «حاجی بابا» تا 28 مرداد سال
1332 ادامه داشت و از آن پس عمر آن به پایان رسید.
پرویز خطیبی از سال 1320 به بعد، علاوه بر روزنامه نگاری، با تماشاخانه های «تهران»
و «فرهنگ» نیز به همکاری پرداخت و با سرودن ترانه های «فکاهی - انتقادی» که به عنوان
پیش پرده اجرا می شد، در رونق بخشیدن به فعالیت های تئاتر ایران، نقش مهم و ارجمندی
داشت.
خطیبی در خاطرات خود می نویسد: پیش پرده یا به قولی «آوانسن» عبارت است از یک قطعه
موزیکال که خواننده آن را همراه با حرکات موزون در فاصله بین دو پرده نمایش اجرا می
کند. این پدیده ظاهرا از اروپا، به خصوص از فرانسه به ایران آمده است. در ایران به
این لحاظ که سالن های تئاتر کاملا مجهز نبود و غالبا عوض کردن دکور وقت زیادی می گرفت
و گاه باعث خستگی و اعتراض شدید تماشاگران می شد، در فاصله این دو پرده نمایش، افرادی
جلو صحنه آمده و با گفتن لطیفه و شوخی های متداول، تماشاچیان را سرگرم می کردند.
در سال 1320 خورشیدی، با عزیمت رضاشاه از ایران و سست شدن پایه های دیکتاتوری و
برقراری نسبی فضای باز سیاسی به پیشنهاد مجید محسنی هنرپیشه معروف تاتر قرار شد که
به جای گفتن لطیفه و شوخی، قطعه موزیکالی که حاوی طنز و انتقاد از دستگاه های دولتی
و شهرداری ها باشد، بر روی یکی از آهنگ های متداول و معروف روز ساخته شود و وسیله او
بین دو پرده نمایش اجرا گردد.
نخستین پیش پرده وسیله پرویز خطیبی ساخته شد و مجی محسنی آن را به شیوه ای موثر
و ابتکاری خواند که به لحاظ طنز گزنده و انتقادات بی سابقه ای که از حکومت نظامی شده
بود، با استقبال شگفت انگیز مردم رو به رو شد و اکثر تاترها بر آن شدند که اجرای پیش
پرده ها را به این شیوه آغاز کنند.
زبانی که در این ترانه ها به کار میرفت، زبان کوچه و بازار بود و سریعا بر دلها
می نشست و به محض آنکه تصنیف مردمی جدیدی خوانده می شد، فردای آن روز در خیابان ها
و کوچه ها و مدارس و ادارات دولتی و مغازه ها، بر زبان پیر و جوان جاری می گشت. انتقاداتی
که در این ترانه ها مطرح می شد، به حدی موثر بود که اغلب روزها در مجلس شورای ملی،
نمایندگان از آنها یاد کرده و در جلسات علنی مجلس مطرح می شد و دستگاه های دولتی به
سرعت در صدد رفع نارسائی های خود بر می آمدند. بارها و بارها مقامات انتظامی و امنیتی
در تاتر حضور یافته و درخواست توقف پیش پرده ها را می نمودند. حتی سپهبد امیراحمدی
فرماندار نظامی مقتدر و سخت گیرآن سالها، شخصا به تاترهایی که این ترانه ها خوانده
می شد می رفت تا از اجرای آنها جلوگیری کند.
گفتنی است که در آن ایام به علت فضای نسبتا باز سیاسی، دولت مردان به خود اجازه
نمی دادند که با توسل به زور و خشونت، مانع اجرای این برنامه ها شوند و غالبا با انعطاف
و ملایمت رفتار می کردند. با طبع فیاض و ذوق و استعداد فراوانی که خطیبی داشت، به طور
مرتب پیش پرده های جدید خلق می شد و پیش پرده خوانی به عنوان هنری والا و سازنده جایگاه
ویژه ای در اجتماع داشت.
گفتنی است که در آن ایام، تعداد سینماها بسیار محدود بود و تلویزیون و اینترنت
هم وجود نداشت و تاتر شاخص تمدن و تعالی جامعه محسوب می شد و مطالبی که در نمایشنامه
ها و یا پیش پرده ها مطرح می گشت، در زندگی مردم اثرگذار بود، بدین سبب مردم به برنامه
های آنها توجه می کردند و خوانندگان و اجرا کنندگان تواناترین سراینده ترانه های مردمی
پرویز خطیبی بود که در آثار او طنز و فکاهه و انتقاد، به وجهی بدیع و مبتکرانه به هم
آمیخته بود و از برترین پیش پرده خوان ها می توان: مجید محسنی، عزت الله انتظامی، جمشید
شیبانی، حمید قنبری و مرتضی احمدی یاد کرد.
خطیبی نه تنها در ساختن تصنیف های فکاهی - انتقادی برای تماشاخانه های «فرهنگ»
و «تهران» موفق بود، در نوشتن نمایشنامه نیز بسیار مبتکر و چیره دست بود و نمایشنامه
های او همواره با استقبال گرم مردم همراه می
شد و مدت ها بر صحنه تاترها باقی می ماند.
موفقیت هایی که وی در این زمینه به دست آورد موجب شد تا رادیو تهران از وی دعوت
کند تا برای برنامه های تفریحی رادیو، به خصوص برای جمعه ها و روزهای تعطیل، نمایشنامه
های رادیویی تهیه کند. آنانکه به آثار رادیویی این هنرمند گوش داده اند می توانند میزان
تاثیرگذاری آنها را در جریانات اجتماعی ارزیابی نموده واز چگونگی استقبال مردم سخن
بگویند. خطیبی در فعالیت های رادیویی خویش، بیش از 3000 نمایشنامه رادیویی نوشت.
خطیبی نه تنها در سرودن پیش پرده های مردمی و نمایشنامه ها موفق بود، بسیاری از
ترانه های جدی که بر روی آهنگ های موسیقی اصیل نهاد نیز از آثار ماندگار موسیقی معاصر
ایران به شمار می آید، از آن جمله اند: ترانه های: «بردی از یادم» با صدای جادویی دلکش
و ویگن و «افسانه زندگی» از آثار حبیب الله بدیعی با صدای کورس سرهنگ زاده و «عاشق
شیدا من» اثری از علی تجویدی همراه با صدای کورس سرهنگ زاده که هر سه ترانه در زمره
دل آویزترین آثار هنری محسوب می شوند.
وی در نوشتن فیلم نامه ها و ساختن و کارگردانی فیلم های سینمایی نیز فعالیت داشت
و جمعا 27 فیلم سینمایی از وی باقی است.
کارنامه درخشان فعالیت های هنری پرویز خطیبی تنها در آثار فوق خلاصه نمی شود. او
در نویسندگی نیز قلمی بسیار شیرین و شیوا و روانی داشت و آثار فراوانی از نویسندگی
وی باقی است. از آن جمله می توان به خاطرات هنری او اشاره داشت که به سبکی بدیع و جذاب
تهیه شده و به همت والای دختر هنرمندش، فیروزه خطیبی به نام «خاطراتی از هنرمندان»
در امریکا به چاپ رسید و یکی از منابع کاملا موثق و مستند، مورد استفاده نویسندگان
و پژوهش گران قرار می گیرد. خوشتر آنکه قضاوت درباره این نابغه بی همتا را از زبان
یکی از یاران و همکاران دیرین او بشنویم و به بحث دوباره زندگی افسانه ای او خاتمه
دهیم.
در مهرماه 1351 خورشیدی، روزی عزت الله انتظامی هنرپیشه مشهور و از نخستین هنرمندانی
که در اجرای ترانه های مردمی در ایران درخشید، به دیدار پرویز خطیبی رفت و به عنوان
حق شناسی این چند جمله را پشت جلد مجموعه تصنیف های خطیبی نوشت: «عزیزم پرویز، گذشت
زمان عظمت تو را ثابت خواهد کرد و نبوغ تو را نسل های آینده کشف می نمایند. تو آئینه
زمان بودی» و با اشعارت درون کثیف و لجن زار اجتماع را بررسی می کردی و افتخار می کنم
که من قطره کوچکی در این ماجرا بودم. عزت الله
انتظامی 23 مهر 1351.
به جا می داند که این نوشته را با مطلب تامل برانگیزی که حمید قنبری، خواننده و
هنرپیشه نامدار و یکی از همکاران نزدیک خطیبی به پایان ببریم:
پرویز خطیبی در کار نویسندگی و ترانه سرائی و آفرینش مضامین بکر و انتقادی و طنزآمیز،
حقیقتا نابغه بود. اگر تگرگ می بارید و مردم می دیدند، او همین امر عادی را سوژه ترانه
ای می کرد و این جریان ساده و معمولی را آن چنان پرورش میداد که همه را می خنداند و
شگفت زده می نمود.
خطیبی استعداد فوق العاده ای در بداهه گویی داشت و به راستی یکی از طنزپردازان
بزرگ دنیا به شمار می آمد. من دارم به این چراغ نگاه می کنم، شما هم نگاه می کنید،
اما نگاه خطیبی چیز دیگری بود. او از این نگاه آنچنان مطلب خنده آور و طنزآمیزی می
ساخت که حقیقتا باورآن دشوار است.
۳ نظر:
به راستي اين کتاب «خاطراتی از هنرمندان» نوشته خطيبي، بسيار ارزشمند است. به چندبار خواندنش مي ارزد
شادروان پرویز خطیبی خاطرۀ شیرینی دربارۀ "ایرج" نوشته است! پرویز خطیبی در نوروز ۱۳۵۱ به همراه خانواده بعد از سه روز عازم آبادان و خرمشهر می شوند. پرویز خیلی با احتیاط رانندگی می کرد و اما از اینجا به بعد نوشتۀ خود استاد پرویز خطیبی است:
ناگهان اتومبیل پلیس را دیدم که به دنبال ما است، اول اعتنایی نکردم اما کمی بعد راننده آژیر کشید و به من فرمان ایست داد، در حالیکه سخت تعجب کرده بودم کنار زدم و سمت راست جاده ماشین را نگه داشتم، افسر پلیس پیاده شد و بطرف ماشین ما آمد.
- ببخشید آقا، گواهینامه!
– چرا؟
- سرعت داشتید!
یک مرتبه جا خوردم و پرسیدم: من سرعت داشتم؟
- بله!
- حتما اشتباه شده!
افسر تکرار کرد: گواهینامه تان را لطف کنید!
عصبانی شده بودم و نمی خواستم زیر بار بروم، گفتم: گواهینامه ام همراهم نیست!
افسر کمی مکث کرد و نگاهی به اتومبیل خودش و سرنشین آن انداخت بعد به من گفت: بهتر است خودتان با رییس پلیس راه که در ماشین من است صحبت کنید. پیاده شدم و بطرف اتومبیل پلیس رفتم، در زیر تابش نور خورشید ابتدا نتوانستم تشخیص بدهم ولی چند قدم که جلوتر رفتم سرنشین اتومبیل را شناختم ... ایرج بود ، سرگرد حسین خواجه امیری .
صدای غش غش خنده اش بلند شد و من در یک قدمی ماشین ایستادم، با صدای بلند گفت: ترسیدی؟
رفتم جلو و سرم را از پنجره توی ماشین کردم، ایرج گردنم را گرفت و شروع به ماچ و بوسه کرد و گفت: صد سال به این سالها!
با ناراحتی گفتم: هیچ معنی دارد؟ گفت : مگر ما حق نداریم شوخی کنیم! یادت می آید وقتی فیلم "الماس 33" ساختۀ مهرجویی را افتتاح میکردند و فردین رفته بود جلوی صحنه سخنرانی میکرد چه گفتی؟
گفتم: یادم نیست!
ایرج گفت : با صدای بلند جلوی مهمان ها بشوخی گفتی "این فردین نیست که حرف میزنه، صدای ایرجه و فردین داره لباشو را تکون میده!"
ـ گفتم: ناقلا پس تو مامور شدی انتقام فردین را بگیری ؟
ـ باز هم خندید و گفت: نه بابا.. یک شوخی ساده بود ... فقط همین !!
بعدش هم کلی گفتیم و خندیدیم ...!
یاد بزرگان جاودان باد و با سپاس از پشتکار و مهر شما عزیزان!
بسیار جالب بود . خیلی ممنون ومتشکر از این دوست عزیز ( ناشناس ) تکه ی عالی را گذاشته اند .
خیلی خیلی از خواندن آن لذت بردم .
از شماهم (مجله قدیمی ها ) سپاسگزارم
ارسال یک نظر