۱۳۹۲ شهریور ۴, دوشنبه

اولین بازی و اولین بوسه؛ خاطرات ویدا قهرمانی از سینمای ایران

بی بی سی - فیروزه خطیبی: خیلی ها فکر می کنند که من اولین زن بازیگر سینمای ایران بوده ام اما در واقع من اولین دختری هستم که از پشت میز مدرسه آمدم جلوی دوربین سینما.

سخنرانی ویدا قهرمانی، بازیگر سینما و تئاتر و قصه نویس در کانون سخن - در شهر لس آنجلس - با این جمله و با ماجرایی که از زبان مادرش درباره خان بابا معتضدی، اولین سینماگر و فیلمبردار ایرانی، شنیده بود آغاز شد. در آن زمان خان باباخان که از خویشان نزدیک ما بود تازه از فرنگ برگشته بود. او درحالی که جعبه چرخ داری شبیه چرخ گوشت دستش بود دنبال ما بچه ها بود که با پسرعموها و دختر عموها توی حیات بازی می کردیم. خان بابا دستور داد صف ببندیم و قدم رو به جلو رفتیم. هیچ نمی فهمیدیم که چکار می کند. وقتی فضل الله یکی از پسر عمو ها بچه آخری صف را هول داد و بچه ها افتادند روی هم، خان بابا خان هم خندید و گفت: دوباره همین کار را بکنید.
چند روز بعد خان بابا با مقدری نوار سیاه به خانه ما بازگشت. نوارها را توی حوض خاکشیر داری که رنگ آبش سبز شده بود می شست و یکی یکی آن ها را روی دست های ما بچه ها که به طور موازی بالا نگه داشته بودیم می انداخت. بعد هم دستور داد: قدم رو به طرف بند رخت!
چند شب بعد در مهمانی منزل عمه جان، خان باباخان توی حیات مقداری صندلی پشت سر هم چید و یک ملحفه سفید از بند رخت آویزان کرد. ما بچه ها روی زمین روی قالیچه نشسته بودیم. ناگهان از داخل جعبه نور از ته صندلی ها تصویری از خود ما روی ملحفه افتاد. ما همینطور به خودمان نگاه می کردیم وبعد به نور و تصویر روی ملحفه و تعجب کرده بودیم که چطور هم اینجاییم و هم آنجا که خان بابا خان گفت: این رو بهش میگن سینما.
ورود ویدا قهرمانی به سینما هم داستان دیگری است: تعطیلات تابستان و سال آخر دبیرستان بودم که یک شب به اتفاق مادرم به سالن تابستانی سینما دیانا که روی پشت بام ساختمان بود رفتیم. فیلمی از ساموئل خاچیکیان به نام «دختری از شیراز» را نشان می دادند که اپرا خوان معروف آن زمان، فرح عافیت پور، در آن بازی می کرد. فیلم خیلی برای من جالب بود. در نیمه فیلم که رسم بود چراغ ها را روشن کنند و به مردم تنقلات بفروشند، اعلان کردند که برای فیلم بعدی خاچیکیان به دنبال یک دختر جوان هفده هجده ساله می گردند. به مادرم گفتم: من برم بازی کنم؟ و او پاسخ داد از پدرت سئوال کن اگر او موافقت کند من حرفی ندارم. پدرم که سرهنگ ارتش بود، برخلاف تصور من همان شب رضایت خودش را اعلام کرد و من و مادرم فردا صبح به استودیوی دیانا فیلم که در همان ساختمان سینما بود رفتیم. ما را به داخل اطاقی راهنمایی کردند که عده زیادی در آن نشسته بودند. درمیان آن ها تنها چهره آشنایی که قبلا درفیلم ها دیده بودیم ناصر ملک مطیعی بود. قرار و مدارها را گذاشتیم و فیلمبرداری دردامنه کوه دماوند آغاز شد.


ویدا قهرمانی

اولین بوسه سینمای ایران
ویدا قهرمانی در سال ۱۳۳۴ زمانی که ۵ یا ۶ فیلم بیشتر در داخل ایران ساخته نشده بود وارد سینما شد: سال ششم دبیرستان شاهدخت بودم که رفتم جلوی دوربین ساموئل خاچیکیان و نقش مقابل ملک مطیعی را بازی کردم. در آن زمان بازیگری برای دختری که نه خواننده بود و نه هنرپیشه تئاتر، به هیچوجه مناسبت نداشت. فیلم هم یک شروع و پایان هالیوودی داشت. اولش با صحنه شوخی و بازی دختر و پسری که روی زمین دراز کشیده بودند شروع می شد و آخرش هم با یک بوسه طولانی تمام می شد. این در واقع اولین بوسه سینمای ایران بود.
بعد از اکران فیلم «چهارراه حوادث» در سینما دیانا در بازگشت از تعطیلات نوروزی، ویدا قهرمانی از مدرسه اخراج شد: این اولین ضربه بازیگری بود. زندگیم از این رو به آن رو شد. در آن زمان حتی وزیر فرهنگ هم که از دوستان خانواده ما بود نتوانست اجازه نام نویسی در هیچ مدرسه ای را برایم بگیرد. می گفتند اعتراض والدین و شاگردان بوده که گفته اند رفتن شاگرد مدرسه جلوی دوربین ناپسند است. من هم از تهران به خاش رفتم. یک جایی وسط کویر و بعد هم با پسری که دوست داشتم ازدواج کردم.
چندی بعد ساموئل خاچیکیان که بنا برگفته ویدا قهرمانی استعداد عجیبی در مجاب کردن مردم داشت، داویت یقیازاریان، شوهر ویدا، را راضی کرد که او یک بار دیگر به سینما بازگردد: شوهرم قبول کرد اما به شرطی که او یا یکی از برادرهایم درطول صحنه های فیلمبرداری حاضر باشند.

بهروز وثوقی، بچه درس خوان زیر درخت
ویدا قهرمانی با فیلم «طوفان در شهر ما» خاچیکیان در سال ۱۳۳۷ یک بار دیگر به سینما بازگشت: در فیلم قرار بود از دست گرشا رئوفی که قصد تجاوز به شخصیت دختر فیلم را داشت فرار کنم. گرشا رئوفی هم خجالت می کشید جلوی شوهرم نقش یک تجاوزگر را بازی کند. بالاخره تهیه کننده فیلم به هرشکلی که می دانست داویت را به طبقه بالای ساختمان محل فیلمبرداری برد و ما صحنه را گرفتیم.
خانم قهرمانی می گوید: دراین فیلم قرار بود برادرم (با بازیگری حسین دانشور) که برای نجات من آمده بود هیکل نیم هوش مرا از زیر تیرهای آتش زا بگذراند و از درخانه بیرون ببرد. این صحنه به دلیل مشکلات گوناگون بارها تکرار شد. یک عده جوان هم جلوی در استودیو به بهانه درس خواندن برای امتحانات آخرسال زیر درخت ها می ایستادند و این رفت و آمدهای عجیب و غریب ما را ضمن فیلمبرداری تماشا می کردند. گاهی اوقات هم آن ها نقش سیاهی لشگر فیلم ها را داشتند.
خانم قهرمانی می گوید: سال ها بعد که بهروز وثوقی در فیلم «خداحافظ تهران» خاچیکیان بازی می کرد به ساموئل گفت این اولین فیلمی نیست که من برای شما بازی کرده ام. من یکی از آن بچه های درس خوان زیر درختم که توی یکی از صحنه های فیلم طوفان درشهر ما جلوی درخانه صورتم معلوم است.
ویدا قهرمانی بعدها در چند فیلم دیگر از جمله «آتش و خاکستر»، ساخته خسرو پرویزی، در نقش مقابل ویگن، «فردا روشن است» به کارگردانی سردار ساکر با شرکت فردین، پرخیده و ملکه رنجبر و «دشمن زن» به نوشته و کارگردانی پرویزخطیبی با شرکت ناصرملک مطیعی شرکت کرد. آخرین فیلم او پیش از ترک دوباره سینما «عشق و انتقام» محصول سال ۱۳۴۴ نوشته همسرش داویت یقیازاریان با شرکت و به کارگردانی فردین بود: وقتی پسرکوچکم که به همراه مادربزرگش به تماشای فیلم های من می رفت به پدرش گفت بابا، اسم شما فردینه؟ من تصمیم گرفتم بازی درفیلم را برای همیشه کنار بگذارم.


ویدا قهرمانی

کوچینی و انقلاب
مدتی بعد ویدا و داویت یقیازاریان به عنوان تهیه کننده و زوج هنری در اولین شبکه تلویزیونی ایرانی متعلق به ثابت پاسال به اجرای یک شوی سرگرم کننده هفتگی به نام جاده شانس پرداختند. همزمان کافه تریا و گالری «موند» در خیابان حافظ و چندی بعد محلی به نام «کوچینی» را در بلوار الیزابت (کشاورز کنونی) تاسیس کردند.
کوچینی کلوپ شبانه ای بود با یک پیست رقص که زوج های جوان در آن با موسیقی گروه های راک اندرول و پاپ ایرانی آن دوران از جمله بلک کتز می رقصیدند: فرهاد ترانه «جمعه» را برای اولین بار درکوچینی خواند و ابی برای نخستین بار درکوچینی خوانندگی را تجربه کرد. با جدایی ویدا قهرمانی از همسرش داویت، این بازیگر قدیمی در سال ۱۹۷۰ میلادی برای ادامه تحصیل در رشته آموزش کودکان به انگلستان رفت و مدتی هم در شهر بارسلونا در اسپانیا زندگی کرد. در بازگشت به ایران و همزمان با وقایع گروگان گیری در سفارت آمریکا، خانم قهرمانی که دعوت نامه ای برای ادامه تحصیلات عالیه از دانشگاه نورمن در ایالت اوکلاهما دریافت کرده بود ایران را به قصد آمریکا ترک کرد.

تعطیلات سیاه
ویدا قهرمانی دراواخر دهه هشتاد بی آنکه قصد بازیگری داشته باشد به لس آنجلس آمد: یک روز با شهره آغداشلو به همراه واچه مانگاساریان، یکی از دست اندرکاران ایرانی سینمای هالیوود که به دنبال چهره های خاورمیانه ای برای بازی در فیلمی به نام تعطیلات سیاه با شرکت لی رمیک می گشت به محل گزینش بازیگران رفتیم.
من تا آن موقع نه آدیشن (تست بازیگری) را تجربه کرده بودم و نه معنی این کلمه را می دانستم. مدتی بعد به من خبردادند که بین ما دو نفر آنها مرا انتخاب کرده اند و مدتی بعد برای فیلمبرداری به ترکیه رفتم. البته در همان سال با شهره و گروهی از دیگر بازیگران ایرانی ساکن لس آنجلس در فیلم «مهمانان هتل آستوریا» ساخته رضا علامه زاده همبازی شدم که داستان آوارگی گروهی از ایرانیان مهاجر درترکیه بود. در سال ۲۰۰۸ هم در فیلم سنگسار ثریا میم نقش یکی از زنان دهکده را برعهده داشتم.
ویدا قهرمانی پس از بازی در چند نمایش از جمله «من از کجا، عشق از کجا» به کارگردانی پری صابری و شرکت در چند سریال تلویزیونی برای تلویزیون های فارسی زبان لس آنجلس به شمال کالیفرنیا و شهر سان فرانسیسکو نقل مکان کرد.

هزارسال دعای نیکو
ویدا قهرمانی در سن فرانسیسکو به کار بازیگری در تئاتر و سینما ادامه داد. او در سال ۲۰۰۷ در یکی از دو نقش اصلی فیلم «هزار سال دعای نیکو» ساخته کارگردان شناخته شده هنگ کنگی تبار وین ونگ ظاهرشد. فیلم ماجرای مرد چینی است که برای ترغیب دخترش به ازدواج دوباره به آمریکا آمده است اما در راه رسیدن به این مقصود با زن ایرانی آشنا می شود و به او دل می بندد: این یک فیلم خیلی شاعرانه بود و روی احساسات پدرها خیلی کار می کرد.
ویدا قهرمانی علاوه برنوشتن داستان های کوتاه و نقاشی بیش از ۱۵ سال است که با گروه تئاتر «ریسمان طلائی» یک مرکز فرهنگی غیر انتفاعی برای ترویج تئاتر خاورمیانه در «بی اریا» که مدیریت آن برعهده دخترش، تورنج یقیازاریان، است همکاری دارد: در اینجا روی نمایش هایی کار می شود که مسائل و دغدغه های مردم خاورمیانه را مطرح می کند. تازه ترین کاری که قرار است در سال ۲۰۱۴ روی صحنه بیاید و من هم در آن نقشی دارم نمایشی است مدرن درباره سفر دوک الینگتون به خاورمیانه که موضوع آن درجایی با تهران و کوچینی آن زمان گره می خورد.

هیچ نظری موجود نیست: